eitaa logo
گمنام چون مصطفی🇵🇸
602 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.5هزار ویدیو
38 فایل
حضرت زهرا(سلام الله علیها)فرمود:مصطفی عزیزماست @Lilium64 👈👈مدیر کپی آزاد با ذکر صلوات هدیه به شهدای گمنام و حضرت زهرا(سلام الله علیها) لینک ناشناس جهت نظرات،پیشنهاد https://harfeto.timefriend.net/16538503816686
مشاهده در ایتا
دانلود
: ⬅️ قسمت اول ⭕️ یک گردان تانک عراقی تا نزدیک کارون پیشروی کرد‌. از همان جا دارخوئین را زیر آتش گرفت. همه چیز به هم ریخت!😔 نمی دانستم تانک ها در کجا مستقر شده اند؟! از مواضع دشمن خبری نداشتیم. گفت: باید مواضع دشمن را شناسایی کنیم‌. ما در ساحل غربی کارون مستقر بودیم. نیمه های شب با مصطفی و حسن عابدی و چند نفر دیگر حرکت کردیم. به سختی تا نزدیک سنگرهای دشمن رفتیم.😳 در نزدیکی مواضع دشمن مجبور شدیم سینه خیز برویم. صدای عراقی ها را به راحتی می شنیدیم. واقعا بیشتر بچه ها ترسیده بودند. 😱 ادامه دارد... 💠به ما بپیوندید 🔽 @gomnam_chon_mostafa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام علی (ع) فرمودند: خداوند، شهدا را در قیامت با چنان جلال و نورانیتی وارد محشر می‌کند، که اگر انبیا سواره از مقابل آنان عبور کنند، به احترام شهیدان پیاده شوند. https://eitaa.com/joinchat/1650327598C7689162be6 ✲🕊✲🕊✲🕊✲🕊✲
⬅️ قسمت دوم ⭕️ در همین حال و هوا حسن عابدی اهل شوخی و..... بود به مصطفی نزدیک شد و گفت: تو که طلبه ای بگو ببینم این پدر سوخته ها چی میگن!؟ 🤔 هم که طلبه ای حاضر جواب بود بی معطلی گفت: دارن می گن این حسن عابدی رو بفرستید پیش ما تا اونو کباب کنیم! 😁😁😁 مصطفی تو اون شرایط هم دست از شوخی برنمی داشت. بدون ترس👊 شناسایی کاملی انجام داد و بر گشتیم.  چند روز گذشت. نزدیک غروب تحرکات دشمن زیاد شد. آن ها آماده پیشروی بودند. گردان تانک دشمن حرکت کرد و جلوتر آمد.  در این چند روز ما هم با تدبیر و درایت و مشغول فعالیت بودیم.  وقتی دشمن نزدیک می شد آن ها اعلام کردند بچه ها شلیک نکنند! 😱🤔 گفتند سریع بروید در سنگرهای مخفی!  تانک ها و نفرات دشمن از میان ما عبور کردند! لحظاتی بعد دستور حمله صادر شد. 😡😡😡 ادامه دارد... 💠به ما بپیوندید 🔽 @gomnam_chon_mostafa
سلام مولای ما ، مهدی جان یکی از همین روزها ، پنجره ها را که بگشاییم می بینیم در اوج سرما ، ناگهان بهار ، بساط معطر و صورتی رنگش را همه جا پهن کرده است . بیماری رفته است ... فقر ، مرده است ... جنگ ، واژه ای بی مفهوم شده و رنج ، برای همیشه از یادها رفته است ... یک روز ، که خیلی هم نزدیک است ، پنجره ها را که باز می کنیم ، می بینیم شمیم زهراییِ هزار گل نرگس ، فضا را پرکرده ... نگاه می کنیم و می بینیم تو آمده ای ... @gomnam_chon_mostafa
حکایت👌👇👇 آورده اند که : بهلول بیشتر وقت ها در قبرستان می نشست و روزی که برای عبادت به قبرستان رفته بود وهارون به قصد شکار از آن محل عبور می نمود چون به بهلول رسید گفت : بهلول چه می کنی ؟ بهلول جواب داد : به دیدن اشخاصی آمده ام که نه غیبت مردم را می نمایند و نه از من توقعی دارند و نه من را اذیت و آزار می دهند . هارون گفت: آیا می توانی از قیامت و صراط و سوال و جواب آن دنیا مرا آگاهی دهی ؟ بهلول جواب داد به خادمین خود بگو تا در همین محل آتش نمایند و تابه بر آن نهند تا سرخ و خوب داغ شود هارون امر نمود تا آتشی افروختند و تابه بر آن آتش گذاردند تا داغ شد . آنگاه بهلول گفت: ای هارون من با پای برهنه بر این تابه می ایستم و خود را معرفی می نمایم و آنچه خورده ام و هرچه پوشیده ام ذکر می نمایم و سپس تو هم باید پای خو د را مانند من برهنه نمایی و خود را معرفی کنی و آنچه خورده ای و پوشیده ای ذکر نمایی . هارون قبول نمود. آنگاه بهلول روی تابه داغ ایستاد و فوری گفت : بهلول و خرقه و نان جو و سرکه و فوری پایین آمد که ابداً پایش نسوخت و چون نوبت به هارون رسید به محض اینکه خواست خود را معرفی نماید نتوانست و پایش بسوخت و به پایین افتاد . سپس بهلول گفت: ای هارون سوال و جواب قیامت نیز به همین صورت است . آنها که درویش بوده ند و از تجملات دنیایی بهره ندارند آسوده بگذرند و آنها که پایبند تجملات دنیا باشند به مشکلات گرفتار آیند. 🗞