#پندانه
#داستان
مردی وارد کاروانسرایی شد تا کمی استراحت کنه.
کفشاشو گذاشت زیر سرش و خوابید.
طولی نکشید که دو نفر وارد آنجا شدند. یکی از اون دو نفر گفت: طلاها رو بزاریم پشت اون جعبه...
اون یکی گفت: نه اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره. گفتند: امتحانش کنیم کفشاشو از زیر سرش برمیداریم اگه بیدار باشه معلوم میشه.
مرد که حرفای اونا رو شنیده بود، خودشو بخواب زد. اونها کفشاشو برداشتن و مرد هیچ واکنشی نشون نداد. گفتند: پس خوابه! طلاها رو بزاریم زیر جعبه...
بعد از رفتن آن دو، مرد بلند شد و رفت که جعبه طلای اون دو رو برداره اما اثری از طلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری کفشهاش رو بدزدن!!
"یادمان باشد در زندگی هیچ وقت خودمان را به خواب نزنیم که متضرر خواهیم شد..."
🆔 @gomnam_shahrood5
#پندانه
#داستان
روزی مردی قصد سفر کرد ،پس خواست پولش را به شخص امانت داری بدهد.
به نزد قاضی شهر رفت و به او گفت: به مسافرت می روم، می خواهم پولم را نزد تو به امانت بگذارم و پس از برگشت از تو پس بگیرم.
قاضی گفت: اشکالی ندارد پولت را در آن صندوق بگذار... پس مرد همین کار را کرد.
وقتی از سفر برگشت، نزد قاضی رفت و امانت را از خواست.
قاضی به او گفت: من تو را نمی شناسم.
مرد غمگین شد و به سوی حاکم شهر رفت و قضیه را برای او شرح داد...
حاکم گفت: فردا قاضی نزد من خواهد آمد و وقتی که در حال صحبت هستیم تو وارد شو و امانتت را بگیر.
در روز بعد وقتی که قاضی نزد حاکم آمد، حاکم به او گفت: من در همین ماه به حج سفر خواهم کرد و می خواهم امور سرزمین را به تو بدهم چون من از تو چیزی جزء امانتداری ندیده ام.
در این وقت صاحب امانت داخل شد و به آن ها سلام کرد و گفت: ای قاضی من نزد تو امانتی دارم. پولم را نزد تو گذاشته ام. قاضی گفت: این کلید صندوق است، پولت را بردار و برو.
بعد دو روز قاضی نزد حاکم رفت تا درباره ی آن موضوع با هم صحبت کنند.
حاکم گفت:
ای قاضی امانت آن مرد را پس نگرفتیم مگر با دادن کشوری به تو!
حالا با چه چیزی کشور را از تو پس بگیریم؟
و بدین ترتیب دستور به برکناری وی داد.
پیامبر می فرماید:
به زیادی نماز، روزه و حجشان نگاه نکنید
به راستی سخن و دادن امانتشان نگاه کنید.
🆔 @gomnam_shahrood5
#معرفی_کتاب
#اوسنه_گوهرشاد
روایتی #افسانهای از یک زن تاثیرگذار بر تاریخ مذهبی #ایران؛ به خصوص #مشهد_مقدس است.
در #داستان این کتاب، #گوهرشاد_بیگم؛ بانی ساخت #مسجد_گوهرشاد در مشهد، پس از هزار سال به این مسجد میآید و با ملکهای روبرو میشود که میخواهد مسجد گوهرشاد را خراب کند...
این کتاب روایتگر رویدادهایی درباره مسجد گوهرشاد، دوران تجدد #رضاخانی، واقعه کشتار مردم در این #مسجد و … ارائه میشود و داستانهایی موازی در قرون گذشته و معاصر مقابل خواننده گذاشته میشود.
این #رمان با استفاده از تکنیک #فانتزی و جان بخشی به شخصیتهای داستان در زمانهای مختلف موقعیتهای فوق العاده ای برای خوانندگان خلق میکند.
📚#اوسنه_گوهرشاد را #سعید_تشکری به نگارش درآورده و #به_نشر روانه بازار نشر کرده است.
🆔 @gomnam_shahrood5
#تلنگر
پهلوانِ کشتیگیر...
▫️ یک عمر سربه زیر و مظلوم زندگی کردم، ولی میدونستم هنوز یه جای کارم میلنگه. رضا رو دیدم که داشت پیاده میرفت سرکار. براش بوق زدم که سوار شه. هممسیر بودیم. برخلاف من خیلی سرحال و روپا بود.
▪️ بعد از پیادهشدنش متوجه شدم که کتابش رو توی ماشینم جا گذاشته. کتاب در مورد یه شهید ورزشکار و پهلوان بود.
▫️ یه قسمت کتاب نوشته بود که شهید تو زورخونه، ۷۰۰ تا شنا میرفته! اخلاق خوب و شجاعت رو هم که بهش اضافه کنی، فقط به یه اسم میرسی: پهلوانِ کشتیگیر، «ابراهیم هادی».
▪️ اون کتاب تکونی بهم داد. برای شروع دمبل و کش ورزشی خریدم. انگار شهید بهم نظر کرده بود. خیلی احساس خوبی نسبت به ورزش کردن پیدا کردم. حالا یکی از بهترین کارها برای من شده بود همین بیست دقیقه ورزش! حالا جوری بگم: «سلام فرمانده»! که حساب کار دست همه بیاد…
#داستان
#حرم_شهدای_گمنام_شهرستان_شاهرود
🆔 @gomnamshahrood
#خادم_الشهدا
3.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📚این داستان اشک من مادی منکر خدا را هم جاری کرد.
کیست که بشنود و اشکش جاری نشود
#داستان راستان
# استاد شهید مرتضی مطهری
#حرم_شهدای_گمنام_شهرستان_شاهرود
🆔@gomnamshahrood
#خادم_الشهدا