#دلنوشته
تشنگی امانش را بریده بود
از خط بر می گشت...
#روزه بود به سنگر که رسید
#اذان را گفتند آب را سمتش گرفتم و گفتم: بنوش به یاد لب های تشنه حسین علیه السلام...
لیوان را از دستانم گرفت و به دم سنگر رفت منتظر رفیق اش بود که او هم بیاید سوت خمپاره ایی آمد گرد و خاک شد چشمانم را که باز کردم او را غرق در خون یافتم ،سیرآبِ سیرآب...
الهی أنت أنت
و أنا أنا: تو تویی و من، منم ببخش...
#حرم_شهدای_گمنام_شهرستان_شاهرود
🆔 @gomnamshahrood
#خادم_الشهدا
يكى از مسئولين مستقيمش ميگفت:
ماه رمضان بود، رفته بودم بادينده (منطقه اى كويرى در اطراف ورامين) كه محمودرضا را آنجا ديدم.
مهمانانى از حاشيه خليج فارس داشت و با زبان روزه داشت در هواى گرم آنها را آموزش ميداد.
نقطه اى كه محمودرضا در آنجا آموزش ميداد،در عمق ١١٠ كيلومترى كوير بود گرماى هوا شايد ۴۵ درجه بود آن روز ولى روزه اش را نشكسته بود در حالی كه نيروهايش هيچكدام #روزه نبودند و آب مى خوردند...
محمودرضا ميگفت: من چون مربى هستم و در مأموريت آموزشى و كثير السفر هستم نمى توانم روزه ام را بخورم حقا مزد محمودرضا كمتر از #شهادت نبود...
🌹#شهید_محمود_رضا_بیضایی
همراه ما باشید 👇
روبیکا / سایت / ایتا / اینستاگرام
حرم مطهر شهدای گمنام شهرستان شاهرود
https://eitaa.com/joinchat/885784579C37dd5c624a
#خادم_الشهدا
تشنگی امانش را بریده بود
از خط بر می گشت...
#روزه بود به سنگر که رسید
#اذان را گفتند آب را سمتش گرفتم و گفتم: بنوش به یاد لب های تشنه حسین علیه السلام...
لیوان را از دستانم گرفت و به دم سنگر رفت منتظر رفیق اش بود که او هم بیاید سوت خمپاره ایی آمد گرد و خاک شد چشمانم را که باز کردم او را غرق در خون یافتم ،سیرآبِ سیرآب...
الهی أنت أنت
و أنا أنا: تو تویی و من، منم ببخش...
همراه ما باشید 👇
روبیکا / سایت / ایتا / اینستاگرام
حرم مطهر شهدای گمنام شهرستان شاهرود
https://eitaa.com/joinchat/885784579C37dd5c624a
#خادم_الشهدا