eitaa logo
کانال بین المللی آموزش قرآن کریم علیرضازارع 🕊
4.7هزار دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
13.3هزار ویدیو
1.3هزار فایل
#کانال_بین_المللی_آموزش_قرآن_کریم #آموزش_تجویدتخصّصی #آموزش_صداسازی_سلفژ #آموزش_نغمات_قرآنی_حفظ_قرآن 👇👇 👇 https://eitaa.com/gooorrrran 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2106130443C578d8ef0e0 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2278359248Ce97e32b131
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🪴 🪴 🌿﷽🌿 حميدرضا به حرم مي‌رود. تنهاست. به همسرش مي‌گويد: مي‌خواهم تنهايي به زيارت بروم و زن هيچ اعتراضي نمي‌كند. دلواپس، اما مجبور مي‌پذيرد. پشت سر مرد آيت الكرسي مي‌خواند و او را راهي مي‌كند: اي خداي بزرگ! يا امام غريب! خودت مواظبش باش. زن باز دلش آرام نمي‌گيرد، پسر بزرگش را از خواب بيدار و بدنبال پدر راهي حرم مي‌كند. مرد عصا زنان، پياده روي طولاني خيابان ضد را مي‌پيمايد، از فلكه برق مي‌گذرد و طول خيابان تهران را طي مي‌كند تا به حرم مي‌رسد، هوا سرد است. باد سردي زوزه مي‌كشد. انگار ذرات ريز برف را به صورت او فرو مي‌كند. فقط مي‌تواند سردي و رطوبت برف را حس كند ولي ماه‌هاست كه از ديدن طبيعت و همه زيبايي‌هايش محروم شده است. يك چشمش را در كودكي بر اثر بيماري آبله از دست داده است و آن ديگري، چند ماه قبل به صورت كاملاً اتفاقي كور مي‌شود. آن روز در كارگاه مشغول كار بود كه سوزشي در چشم سالمش حس كرد. بي‌اختيار چشمش را خاراند. سوزش و درد بيشتر شد. از شدت درد نشست، كارگاه و همه همكاران در برابر نگاهش مغشوش و در هم و گم شدند. ديگر همه چيز را تار مي‌ديد تا خودش را به خانه رساند، كور كور شده بود. حتي نور را هم تشخيص نمي‌داد. بدبختي سايه بختك وارش را بر زندگي او فرو انداخت و نااميدي چون خوره به جانش افتاد، تا آن شب كه آن خواب عجيب را ديد. در اتاقش خوابيده بود كه روشني نوري را پشت پلك‌هاي بسته‌اش حس كرد. گرمايي تمامي وجودش را پر كرد. چشم گشود و شبح پر نوري را در برابر ديدگانش يافت، دستي از نور بر سرش كشيده شد و چشمانش را نوازش كرد. چرا نااميدي؟ ✨ ✨ ☘️ 🌹 ☘️ ✨ ✨ ☘️ 🌹 ☘️ ✨ 🪴 🪴 🪴 🪴 🕊🕊🕊🕊