1.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#یک_آیه، یک فیلم
#تلنگر_قرآنی
وَفِي الْأَرْضِ آيَاتٌ لِّلْمُوقِنِينَ
وَفِي أَنفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ
ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻫﻞ ﻳﻘﻴﻦ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎﻳﻲ [ﺑﺮ ﺗﻮﺣﻴﺪ،ﺭﺑﻮﺑﻴﺖ ﻭ ﻗﺪﺭﺕ ﺧﺪﺍ] ﺳﺖ.
ﻭ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﺷﻤﺎ [ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎﻳﻲ ﺍﺳﺖ] ﺁﻳﺎ ﻧﻤﻰ ﺑﻴﻨﻴﺪ؟
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
❤️عرض ادب واحترام داریم به همه عزیزان ایمانی ڪه تازه به جمع ما پیوستند. 💖ڪمال تشڪر وامتنان راداریم ا
پیام پر مهر شما از عضویت در کانال قرآن کتاب زندگی
از وقتی عضو کانال قرآن کتاب زندگی شدم
با اولین چیزی که آشنا شدم حفظ قرآن بود
که از آرزوهای بزرگم بود و تونستم خداراشکر این کار معنوی و پربرکت را با توکل بر خدا شروع کنم و با کمک مدیر محترم کانال که در هر شرایطی بودند مارا همراهی کردند
تشکر ویژه دارم ...
و همچنین از مطالبها و نکته های مفیدی که در مورد حفظ قران و زندگی قرآنی و . . میذارن
استفاده میکنیم
در پناه قرآن عاقبت بخیر و سرافراز باشید.
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
❤️عرض ادب واحترام داریم به همه عزیزان ایمانی ڪه تازه به جمع ما پیوستند. 💖ڪمال تشڪر وامتنان راداریم ا
پیام شما
از وقتی با کانال قران کتاب زندگی عضو شده ام :
خیلی ممنونم عالی هستین ومطالبتون عالی ومفید می باشدان شاءالله همیشه موفق بوده وباشید
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
💠| یــادت باشد #Part_10 خیلی خوشحال بود. من بیشتر از حمید ذوق کردم. حال و حوصله مأموریت، آن هم ف
💠| یــادت باشد
#Part_11
ایام نامزدی خداحافظی های ما داخل حیاط خانه به اندازه ی یک ساعت طول میکشید.بعضی اوقات خداحافظی بیشتر از اصل آمدن و رفتن های حمید طول و تفسیر داشت.حتی دوستان من هم فهمیده بودند.هروقت زنگ میزدند،مادرم به آنها می گفت: ((هنوز داره تو حیاط با نامزدش صحبت میکنه.نیم ساعت دیگه زنگ بزنید!))
نیم ساعت بعد تماس میگرفتند و ما هنوز توی حیاط مشغول صحبت بودیم.انگار خانه را ازما گرفته باشند،موقع خداحافظی حرف هایمان یادمان می افتاد . . .
تازه از لحظه ای که جدا میشدیم،می رفتیم سر وقت موبایل.پیامک دادن ها و تماس هایمان شروع میشد.حمید شروع کرده بود به شعر گفتن.من هم اشعاری از حافظ را برایش می فرستادم.بعد از کلی پیام دادن،به حمید گفتم: ((نمیدونم چرا دلم یهو چیپس و ماست موسیر خواست.فردا خواستی بیای برام بگیر.))جواب پیامک را نداد.حدس زدم از خستگی خوابش برده.پیام دادم: ((خدایا به خواب عشق من آرامش ببخش،شب بخیر حمیدم.))
من خواب نداشتم.مشغول درسم شدم و نگاهی به جزوه های درسی انداختم.زمان زیادی نگذشته بود که حمید تماس گرفت.تعجب کردم.گوشی راکه برداشتم،گفتم: ((فکر کردم خوابیدی حمید،جانم؟زنگ زدی کار داری؟))گفت: ((از موقعی که نامزد کردیم به دیر خوابیدن عادت کردم.یه دقیقه بیا دم در،من پایینم.))گفتم: ((ماکه خیلی وقته خداحافظی کردیم،تو اینجا چیکار میکنی حمید؟!))
چادرم را سر کردم و پایین رفتم ....
-کلی چیپس و تنقلات خریده بود . . .
#•♡• #اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج •♡•
ادامه دارد....
#صدای_مشاور
#حافظه_شناسی
#حافظه
💢از تکنیک «تکرار با فاصله» استفاده کنید
💠 تا حالا براتون پیش اومده که برای یک امتحان درس بخونید یا مطلب جدیدی رو در کتابی بخونید ولی بعد از مدت کوتاهی اونها رو فراموش کنید؟
🔹با وجود اینکه ما فعالانه تلاش میکنیم تا این اطلاعات رو به ذهن بسپاریم، این امکان هم وجود داره که در روزها یا هفتههای آینده اونها رو از یاد ببریم. این ذات طبیعی فراموشیه.
✅ اگر دوست دارید اطلاعاتی رو برای یک دوره بلند مدت به یاد داشته باشید، موثرترین روش، روش “تکرار با فاصله” ست.
🔹🔸🔹
✔️حفظ جدید رو هر دو ساعت یکبار
✔️محفوظات ده روز گذشته رو هر روز یکبار
✔️محفوظات قدیمی تر رو حداقل هر ده روز یکبار
تکرار و مرور کنید تا در حافظه باقی بمونن.
✍ مشاور حفظ
هنگامی که برادران یوسف می خواستند او را به چاه بیفکنند، وی خندید. برادرانش تعجب کردند و گفتند: برای چه می خندی؟
یوسف گفت:
فراموش نمی کنم روزی را که به شما برادران نیرومندم نظر افکندم و خوشحال شدم و گفتم:
کسی که این همه یار و یاور نیرومند دارد از حوادث سخت چه غمی خواهد داشت. روزی به بازوان شما دل بستم، اما اکنون در چنگال شما گرفتارم و به شما پناه می برم...
خدا شما را بر من مسلط ساخت تا بیاموزم که به غیر او حتی بر برادرانم تکیه نکنم....
📒هزار و یک عبرت👇👇👇
ب خدا وصل ک شوی
آرامش وجودت را فرا می گیرد
آرامش نصیب دلهایی میشود ک با خداهستند🌷
@goranketabzedegi
879.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💖بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💖
#قرآنآهنگآرامش
🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀
کانال قرآن کتاب زندگی
ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﮐﺎﺳﻪ ﺷﯿﺮﯼ ﺟﻠﻮی ﺳﻮﺭﺍﺧﯽ میگذاشت. ﻣﺎﺭﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽآمد، ﺷﯿﺮ را میخورد ﻭ سکهاﯼ ﺩﺭ ﺁﻥ میانداخت.
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪ. ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﺪ. ﭘﺴﺮ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ بکشد ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﮑﻪﻫﺎ ﺭا ﺑﺮﺩﺍﺭﺩ. ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭ را ﮐﺮﺩ. ﻭﻟﯽ ﻣﺎﺭ ﺯﺧﻤﯽ ﺷﺪ و ﭘﺴﺮ را نیش زد و ﭘﺴﺮ ﻣﺮﺩ.
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻌﺪ ﺑﯽﭘﻮﻝ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﻗﺪﯾﻢ، ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺎﺳﻪ ﺷﯿﺮﯼ ﺟﻠﻮی ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮔﺬﺍﺷﺖ. ﻣﺎﺭ ﺷﯿﺮ را ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺳﮑﻪﺍﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﺩیگر ﺑﺮﺍیم ﺷﯿﺮ ﻧﯿﺎور، ﭼﻮﻥ ﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﺮﮒ ﭘﺴﺮﺕ را فراموش میکنی و ﻧﻪ ﻣﻦ ﺩﻡ ﺑﺮﯾﺪﻩام را.»
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺯﺧﻢ ﮐﻬﻨﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﺷﻮﺩ ...
با ما همراه باشید😊
@goranketabzedegi