🔹من در 14 سالگی #مسلمان شدم. از کودکی می شنیدم که خانواده ما از جنوب اسپانیا به آرزانتین #مهاجرت کردند و تاریخ اسپانیا به اسلام گره خورده بود و من دوست داشتم در مورد اسلام بیشتر بدانم.در سن 12 سالگی وقتی با عمه ام از جلوی یک کتاب فروشی رد می شدیم چشمم به کتاب #قرآن افتاد و به عمه ام گفتم این کتاب مقدس مسلمان هاست، او با اینکه یک #کاتولیک بود گفت میخواهی بخوانی؟ گفتم بله و کتاب را برایم خرید و به من هدیه کرد...
🔸🔸شما مصداق آیه الذین آمنو و هاجرو فی سبیل الله هستید. شما از خانواده و دلبستگی هاتون جدا شدید و مهاجرت کردید آیا برایتان سخت نبود این دل کندن؟
🔹 سوفیا کاسترو همسر عبدالله سریا:
🔸بله واقعا سخت هست درسته که ایرانیان بسیار مهمان نواز هستند ولی دوری از خانواده مخصوصا برای فرزندانم که وابستگی به پدربزرگ و مادربزرگ دارند خیلی سخته اما برای تکمیل #دینمان باید اقدام می کردیم و هیچ کجای دنیا بهتراز #قم نبود آن زمان فرزند اولم (حیدر) یک سال داشت و ما کار و درامدی نداشتیم و با سختی و مشکلات فراوانی یکسال در قم ماندیم و برگشتیم اما فهمیدیم که بسیار کم است و باید دوباره به قم بازگردیم، دلبستگی عجیبی به حضرت معصومه پیدا کرده بودم به همین دلیل دوباره به قم بازگشتیم. دوستانمان در آرژانتین اصرار دارند که ما برگردیم...
👈شرح کامل در سایت #رهیافته و لینک زیر
rahyafteha.ir/69784/
🌐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐫 شــتـر
☁️ آسمان
⛰ کــــوه
🌏 زمـیـن
🤔 سـوال: خدایا! چه دلیلی دارد از این چیزها در قرآن نام ببری؟!🤷♂
🔔 پاسـخ: تو به عظمت تکتکِ اینها فکر کن، تا به عظمت خالق اینها پی ببری
🔔 پـــس: ای پیامبر! با یادآوری نعمتهای من، مردم را تذکر بده و بیدارشان کن
غاشیه، آیه ۱۷تا۲۱
📖 #درمحضرقرآن
┈✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾┈┈
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
💠یــادت باشد #Part_13 دوران شیرین نامزدی ما به روزهای سرد پاییز و زمستان خورده بود. لحظات دلنشین
💠| یــادت باشد
#Part_14
پاتوق اصلی ما «بقعهٔ چهار انبیاء» بود؛ مقبرهٔ چهار پیامبر و امامزاده که مرکز شهر قزوین دفن شدهاند. آن قدر رفته بودیم که کفشدار آنجا مارا میشناخت. کفش هایمان را یکجا میگذاشت. شماره هم نمیداد.
زیارت که کردیم،ترک موتور سوار شدم و گفتم: «بزن بریم به سرعت برق و باد!» معمولا روی موتور از خودمان پذیرایی میکردیم؛ مخصوصا پفک، چندتایی هم به حمید دادم. پفک ها را که خورد گفت: «فرزانه! من با این همه ریش،اگه یکی ببینه این طوری روی موتور پفک میخوریم و ریش وسبیل ها همه پفکی شده آبروی ما رفته ها» گفتم: «با همه باش و با هیچ کس نباش، خوش باش حمید از این پفک ها بعدا گیرت نمیاد»
مسیر همیشگی را از خیابان سپه تا گلزار شهدا آمدیم. محوطه گلزار فروشگاه محصولات فرهنگی زده بودند.
درحالی که نگاهش به ویترین قسمت انگشتر ها بود پرسید: انگشتر دُرّ نجف دارید؟ فروشنده جواب داد: سفارش دادیم، احتمالا برامون بیارن. از فروشگاه که بیرون آمدیم، دستش را جلوی چشم من بالا آورد و گفت: این انگشتر رو می بینی خانوم؟ دُرّ نجفه. همیشه همرامه. شنیدم اون هایی که انگشتر دُرّ نجف میندازن روز قیامت حسرت نمی خورن. باید برم نگین این انگشتر رو نصف کنم. یه رکاب بخرم که توهم انگشتر دُرّ نجف داشته باشی. دلم نمیاد روز قیامت حسرت بخوری ...
نیم ساعتی تا نماز مغرب زمان داشتیم. به قبور شهدا که رسیدیم، حمید چند قدمی جلوتر از من قدم بر می داشت. تنها جایی که دوست نداشت شانه به شانه هم راه برویم مزار شهدا بود. می گفت: ممکنه همسر شهیدی حتی اگر پیرهم شده باشه ما رو ببینه و یاد شهیدشون و روزایی که باهم بودن بیفته و دل تنگ بشه. بهتره رعایت کنیم و کمی با فاصله راه بریم. اول رفتیم قطعه ی یک، سرمزار شهید(براتعلی سیاهکالی) که از اقوام دور حمید بود. از آنجا هم قدم زنان به قطعه ی هفت ردیف دهم امدیم؛ وعده گاه همیشگی حمید سر مزار شهید(حسن حسین پور) این شهید رفیق و هم دوره ای حمید بود ؛
از شهدای عملیات پژاک که سال نود شهید شده بود. حمید در عالم رفاقت خیلی روی این شهید حساب باز می کرد. سر مزارش که رسیدیم، گفت: فاتحه که خوندی، برو سر مزار بقیه شهدا، من با حسن حرف دارم! کمی که فاصله گرفتم، شروع کرد به درد دل کردن. مهم ترین حرفش هم همین بود: پس کی منو می بری پیش خودت ؟!
#•♡• #اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج •♡•
ادامه دارد....
✳ تقوا، کمش هم انسان را نجات میدهد
💠 «وَاجْعَل بَینکَ وَ بَینَ اللّهِ، سِتراً وَ إن رَقَّ.» (و بین خودت و خدا ستری قرار بده؛ اگرچه نازک باشد) (نهجالبلاغه، حکمت242)
یعنی حریمی هر چند نازک، بین خودت و خدای خودت حفظ کن. خدا شاهد است که بهترین امتحان برای بشر، حوادث همین عالم است. آن که #تقوا دارد، اگرچه کم، ما میبینیم در حوادثی که پیش میآید، میتواند خودش را حفظ کند. آن که تقوا ندارد، وقتی در این حوادث قرار بگیرد، آنجا است که عجیب #انحراف پیدا خواهد کرد.
تقوا! تقوا! انسان اگر تقوا پیدا کند به یک معنا خیالش راحت میشود. این، مثل کسی میماند که در اجتماعی که همه بیمار هستند و بیماریشان مسری است، واکسنزده وارد میشود. لذا #علی علیه السلام در #نهج_البلاغه میفرماید: تقوا کمش هم که شده انسان را نجات میدهد. تقوا ناجی انسان است.
👤 #آیت_الله_مجتبی_تهرانی
📚 از کتاب «فَلیَبکِ ٱلباکون: توسلات اصحاب امام حسین (ع)»
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی
eitaa.com/joinchat/3456958479C5b7a9b8b74
@goranketabzedegi
1678
صدا 002.m4a
945.2K
رَبَّنَا فَٱغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَا
وَكَفِّرۡ عَنَّا سَيِّـَٔاتِنَا
وَتَوَفَّنَا مَعَ ٱلۡأَبۡرَارِ
پروردگارا ... گناهان ما را بیامرز
و بدی هایمان را از ما محو کن
و ما را در زمره ی نیکوکاران بمیران !!!
سوره : آل عمران آیه ۱۹۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 سوره مبارکه ضحی
🔹️به همراه تصاویر مرتبط با آیات
🔸️ویژه کودکان و نوجوانان
ُ
#موفقیت
🌾 مثل گندم باش!!
زیر خاک می بَرندش
بازمی روید پُرتر،
زیر سنگ می بَرندش
آرد می شود پُربهاتر،
آتش می زنندش
نان می شود مطلوب تر
بگذار سختی ها وجودت را روز به روز ارزشمندتر کنند.
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی
eitaa.com/joinchat/3456958479C5b7a9b8b74
@goranketabzedegi
1678
.
1️⃣ قرآن خط عثمان طه کد 120613
✳️ قطع رقعی/جلد سلفون سخت/هدیه ۹۶،۰۰۰ تومان
🔗 لینک خرید: https://quranstore.ir/shop/120613
.
2️⃣ قرآن خط عثمان طه کد 1002-1
✳️ قطع رقعی/جلد سلفون سخت/هدیه ۱۲۰،۰۰۰ تومان
🔗 لینک خرید: https://quranstore.ir/shop/1-1002
.
3️⃣ قرآن خط عثمان طه کد 1018-1 زیپدار
✳️ قطع رقعی/جلد گالینگور نرم/هدیه ۱۲۰،۰۰۰ تومان
لینک خرید: https://quranstore.ir/shop/1-1018
.
4️⃣ قرآن خط عثمان طه کد 120606 طرح اسماء الله
✳️ قطع رقعی/جلد گالینگور سخت/ هدیه ۱۳۲،۰۰۰ تومان
🔗 لینک خرید: https://quranstore.ir/shop/120606
.
5️⃣ قرآن خط عثمان طه کد 131000 مشابه چاپ عربستان
✳️ قطع رقعی/جلد گالینگور/ هدیه ۱۵۰،۰۰۰ تومان
🔗لینک خرید: https://quranstore.ir/?p=61127
.
6️⃣ مصحف حفظ قرآن کد 131001 به همراه سرآیه ها
✳️ قطع رقعی/جلد گالینگور/هدیه ۱۵۰،۰۰۰ تومان
🔗لینک خرید: https://quranstore.ir/shop/131001
.
7️⃣ قرآن خط عثمان طه کد 100480 قابل استفاده با قلم بصیر
✳️ قطع وزیری/جلد گالینگور/هدیه ۲۱۵،۰۰۰ تومان
🔗لینک خرید: https://quranstore.ir/shop/100480-2
.
8️⃣قرآن خط عثمان طه کد 100480 قابل استفاده با قلم بصیر
✳️ قطع وزیری/جلد چرمی/هدیه ۲۴۵،۰۰۰ تومان
🔗لینک خرید: https://quranstore.ir/shop/100480
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تلاوت_بسیار_زیبا
شيخ عبد الباسط
تلاوت تصویری فوق العاده
🎞🎙 تلاوت ، ترتیل، تجوید، ابتهال 🌱
#قرآن
#تدبر
#قرآن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧐بالاخره نمازمو با صدای بلند بخونم یا آروم؟ 🤫🗣
پاسخ در این کلیپ جذاااب😍👆👆
#احکام_نماز
✨﷽✨
💰اول قیمت،سپس کار
نزدیک غروب بود.امام رضا علیه السلام همراه سلیمان به خانه آمدند و برای سرکشی از کار تعمیرات سری به کارگران زدند و از ما پرسیدند:
این مرد غریبه کیست؟
جواب دادیم:خدمتگزاری است که از او خواستهایم به ما کمک کند.
حضرت فرمودند: آیا دربارهی دستمزدش با اوصحبت کرده اید؟ پاسخ دادیم: نه.
حضرت به شدت ناراحت شدند وفرمودند: قبلا گوشزد کرده بودم که ابتدای کار دستمزد کارگر را تعیین کنید. اگر کسی برایتان کار کند و در آخر سه برابر مزد معمولی نیز به او بدهید باز فکر میکند حقش بیش از این بوده است، اما اگر دستمزدش را تعیین کنید و در آخر کمی بیشتر به اوبدهید خشنود خواهد شد.
📚 برگی از کتاب آستان هشتم /ص34
🔴 توصیه های امام زمان به شیعیان
🔵 خواندن ۵ سوره قرآنی بعد از نمازهای یومیه
🌕 امام زمان علیه السلام در تشرف آیت الله مرعشی نجفی (ره) خواندن این ۵ سوره قرآن را بعد از نمازهای یومیه به ایشان سفارش نمودند:
🔺 سوره یاسین بعد از نماز صبح
🔺 سوره نباء بعد از نماز ظهر
🔺 سوره نوح بعد از نماز عصر
🔺 سوره واقعه بعد از نماز مغرب
🔺 سوره ملک بعد از نماز عشاء
📚 تشرفات مرعشیه ص ۲۹
مردی درحال مرگ بود،وقتیکه متوجه مرگش شد خدا را با جعبه ای در دست دید،
خدا: وقت رفتنه.
مرد: به این زودی؟ من نقشه های زیادی داشتم
خدا: متاسفم، ولی وقت رفتنه
مرد: درجعبه ات چی دارید؟
خدا: متعلقات تو را
مرد: متعلقات من؟ یعنی همه چیزهای من؛
لباسهام، پولهایم و ....
خدا: آنها دیگر مال تو نیستند آنها متعلق به زمین هستند
مرد: خاطراتم چی؟
خدا: آنها متعلق به زمان هستند
مرد: خانواده و دوستانم؟
خدا: نه، آنها موقتی بودند
مرد: زن و بچه هایم؟
خدا: آنها متعلق به قلبت بود
مرد: پس وسایل داخل جعبه حتما بدنم هستند؟
خدا :نه؛ آن متعلق به گردوغبار هستند
مرد: پس مطمئنا روحم است؟
خدا: اشتباه می کنی، روح تو متعلق به من است
مرد با اشک در چشمهایش و باترس زیاد جعبه در دست خدا را گرفت و بازکرد؛ دید خالی است!
مرد دل شکسته گفت: من هرگز چیزی نداشتم؟
خدا : درسته، تومالک هیچ چیز نبودی!
مرد: پس من چی داشتم؟
خدا: لحظات زندگی مال تو بود ؛
هرلحظه که زندگی کردی مال تو بود .
زندگی فقط لحظه ها هستند
قدر لحظه ها را بدان و لحظه ها را دوست داشته باش
آنچه از سر گذشت، شد سر گذشت...
حیف، بی دقت گذشت، اما گذشت!.
تا که خواستیم یک دو روزی فکر کنیم،
بر در خانه نوشتند: "در گذشت"
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی
eitaa.com/joinchat/3456958479C5b7a9b8b74
@goranketabzedegi
1678
✅بین #انبیا حضرت #موسی قوی ترین هیکل رو داشته
✴️دلیل
1⃣سنگی رو به تنهائی از روی چاه آب برداشت که چند مرد قوی باهم برمیداشتنش
2⃣رفت برای دختران شعیب آب بکشه اون سطل بزرگه رو کشید که شش نفر باهم میکشیدنش
3⃣با ی مشت ی سرباز فرعونو کشت
تازه قصد کشتنم نداشت، بنازم
3⃣وقتی در حال فرار از دست فرعون بود، هشت شبانه روز پیاده روی کرد اونم بی وقفه و گشنه
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
💠| یــادت باشد #Part_14 پاتوق اصلی ما «بقعهٔ چهار انبیاء» بود؛ مقبرهٔ چهار پیامبر و امامزاده که
💠| یــادت باشد
#Part_15
هوای آن شب به شدت سرد بود، در کوچه و خیابان پرنده پر نمی زد، حمید زنگ زده بود صحبت کنیم. از صدای گرفته ام فهمید حال چندان خوشی ندارم. نمی خواستم این وقت شب نگرانش کنم، ولی آن قدر اصرار کرد که گفتم: حالم خوش نیست. دل پیچه عجیبی دارم. تونگران نشو، نبات داغ می خوردم خوب میشم. گرفتگی شدیدی گرفته بودم. به خودم تلقین می کردم که یک دل درد ساده است، ولی هر چی می گذشت بدتر می شدم. حمید پشت تلفن حسابی نگرانم شد. از خداحافظی مان یک رب نکشیده بود که زنگ در را زدند. حمید بود ...آماده شدم و به اورژانس بیمارستان ولایت رفتیم . . .
تشخیص اولیه این بود که آپاندیسم عود کرده است. دستم را آنژیوکت زدند. خیلی خون از دستم آمد. تمام لباس ها و کفش هایم خونی شده بود. حمید با گاز استریلی که خیس کرده بود دستم را می شست و کفش هایم را تمیز می کرد. عین پروانه دور من بود. برای سونگرافی باید به ببیمارستان شهید رجایی می رفتیم.از پرستار ها کسی همراه ما نیامد. من و حمید سوار آمبولانس شدیم. پشت آمبولانس فقط خودمان بودیم. حالم بهتر شده بود. یک جا بند نمی شدم. اولین باری بود که آمبولانس سوار می شدم. از هیجان درد را فراموش کرده بودم! از خط بالای شیشه بیرون را نگاه می کردم. آن قدر شیطنت کردم که حمید صدایش درآمد و گفت: بشین فرزانه، سرت گیج می ره. آبرو برای ما نذاشتی. مثلا داریم مریض می بریم ...!
با تماس به خانواده موضوع را اطلاع دادیم. حمید به عنوان همراه کنارم ماند. پنج شنبه بود و طبق معمول هر هفته هیئت داشت، ولی به خاطر من نرفت. از کنار تخت تکان نمی خورد. به صورتم نگاه می کرد و می گفت: راست میگن شبیه ننه هستیا. لبخند زدم. خیلی خسته بودم. داروها اثر کرده بود. نمی توانستم با او صحبت کنم. نفهمیدم چطور شد خوابم برد. از نیمه شب گذشته بود که با صدای گریه ی حمید از خواب پریدم. دستم را گرفته بود و اشک می ریخت. گفتم: عه... چرا داری گریه می کنی؟ نگران نباش، چیز خاصی نیست. گفت: می ترسم اتفاقی برات بیفته. تمام این مدتی که خواب بودی داشتم به این فکر می کردم که اگر قراره بین ما جدایی اتفاق بیفته، اول باید من برم ، والا طاقت نمیارم . . .
دوست داشتم زودتر از فضای خسته کننده ی بیمارستان بیرون برویم.گوشی حمید را گرفتم.یک بازی پنگوئن داشت که خیلی خوشم می آمد.باهمان مشغول شدم.بعد هم سراغ گالری عکس ها رفتم و باهم تمام عکس هایش را مرور کردیم.
برای هرعکسی که انداخته بود،کلی خاطره داشت.اکثرشان را در مأموریت های مختلفی که رفته بود،انداخته بود.به بعضی عکس ها نگاه خاصی داشت،با خنده می گفت: ((این عکس جون میده برا شهادت.))اصرار داشت من هم نظر بدهم که کدام عکس برای بنر شهادتش مناسب تر است.
صحبت هایش را جدی نگرفتم و باشوخی و خنده عکس ها را رد کردم.
هنوز به آخرین عکس نرسیده بودیم که از روی کنجکاوی پرسیدم :((نمیخوای بگی اسم منو توی گوشی چی ثبت کردی؟ )) گفت: ((به یه اسم خوب.خودت بچرخ ببین میتونی حدس بزنی کدوم اسمه؟))
زرنگی کردم و رفتم به صفحه تماس ها.شماره من را ((کربلای من)) ذخیره کرده بود.
لبخند زدم و پرسیدم: ((قشنگه،حس خوبی داره.حالا چرا این اسم رو انتخاب کردی؟))جواب داد: ((چون عاشق کربلا هستم و توهم عشق منی این اسم رو انتخاب کردم.))بعد از یک روز مریضی،این اولین باری بود که با صدای بلند خنده ام گرفته بود.گفتم: ((پس برای همینه که من هرچی میپرسم اولین جوابت کربلاست.میگم حمید کجا بریم؟میگی کربلا!میگم زیارت،میگی کربلا!میگم میخوایم بریم پارک،میگی کربلا!))
از آن روز به بعد،گاهی اوقات که تنها بودیم من را ((کربلای من))صدا می کرد.گاهی به همین سادگی محبت داشتن قشنگ است!
#•♡• #اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج •♡•
ادامه دارد...
#معجزات حضرت #سلیمان
1⃣تسخیر باد
👈وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ...
📜(انبیا۸۱)(سبا۱۲)
برای سلیمان تند باد را رام کردیم تا با اذن او به حرکت درآید
2⃣زبان پرندگان
👈قالَ يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ📜(نمل۱۵)
گفت ای مردم زبان پرندگان به من آموخته شد
3⃣تسخیر جن
👈وَمِنَ الشَّيَاطِينِ مَن يَغُوصُونَ لَهُ...
📜(انبیا82)(سبا ۱۲)
و بعضی از جنیان برای او به قعر دریا رفته برای او کار میکردند(استخراج مروارید)
4⃣فهم زبان مورچه
فَتَبَسَّمَ ضَاحِكًا مِّن قَوْلِهَا 📜(نمل19)
5⃣چشمه مس
👈وَأَسَلْنَا لَهُ عَينَ الْقِطْرِ📜(سبا۱۲)
برای او چشمه مس روان کردیم
فردی هنگام راه رفتن پایش به سکهای
خورد. تاریک بود، فکر کرد طلاست. کاغذی را آتش زد تا آن را ببیند. دید 2 ریالی است، غافل از اینکه کاغذی که آتش زده یک اسکناس هزار تومانی بوده ! گفت: چی را برای چی آتش زدم ...
و این حکایت زندگی خیلی از ماهاست که چیزهای با ارزش را برای چیزهای بی ارزش آتش میزنیم و خودمان هم خبر نداریم ...
آرامش امروزمان را فدای چشم و هم چشمیها و مقایسه کردنهای خود میکنیم و سلامتی امروزمان را با استرسها و نگرانیهای بی مورد به خطر میاندازیم !
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚
عضویت👇
👇
@goranketabzedegi
🔵💦🔵💦🔵💦🔵💦🔵💦
💙 حافظ عزیز. 💙
استماع ترتیل قبل از حفظ به شما کمک میکند که کمتر غلط های اعربی داشته باشید
موقع گوش کردن درس جدید به هیچ عنوان با ترتیل زمزمه نکنید فقط به صفحه نگاه کنید و با چشم نکته برداری کنید
🚫حفظ با غلط های اعرابی ارزش تکرار و تثبیت ندارد
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت👇
@goranketabzedegi
🔵💦🔵💦🔵💦🔵💦🔵💦