eitaa logo
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
2.4هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.5هزار ویدیو
87 فایل
﷽ زمانــ رفتنی است با #قرآن زمان را ماندنی کنیم🚫 کانال #آموزشی آیدی ما 👇 @Mohmmad1364 بهترین نیستیم اما خوشحالیم که بهترینها ما را برگزیده اند💚 باحضور حافظان قرآنی 🎓 کپی از مطالب آزاد است ♻ گروه آموزشی رایگان حفظ داریم تاسیس 14 آبان 1397
مشاهده در ایتا
دانلود
هشت توصیه امام هشتم برای روزهای آخر شعبان: اباصلت می‌گوید:در آخرین جمعه شعبان خدمت امام رضا علیه‌السلام رسیدم.فرمود: ای اباصلت، بیشترِ ماه شعبان سپری شده و امروز آخرین جمعه شعبان است، پس در روزهای باقیمانده کوتاهی‌های روزهای گذشته را جبران بکن و باید به آنچه برایت مهم است اقدام کنی: ۱. زیاد دعا کن. ۲. زیاد استغفار کن. ۳. زیاد قرآن تلاوت کن. ۴. از گناهانت به درگاه خدا توبه کن تا خالصانه به ماه خدا وارد شوی. ۵. هر امانتی که گردنت هست ادا کن. ۶. تمام کینه‌هایی که در دلت نسبت به مؤمنان داری، از دل بیرون کن. ۷. هر گناهی که به آن مبتلا هستی از آن دست بکش و تقوای خدا پیشه کن و در آشکار و پنهان بر خدا توکل کن... ۸. و در روزهای باقیمانده این ماه بسیار بگو: اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنَا فِیمَا مَضَی مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِیمَا بَقِیَ مِنْهُ... خداوندا اگر در روزهای گذشته شعبان ما را نیامرزیدی، پس در روزهای باقیمانده بیامرز... 📚 عیون اخبار الرضا علیه السلام ج۲ ص۵۱ 📚 بحارالانوار ج ۹۴ ص۷۳ قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
واهلُ مَعْصِیَتیِ لَا اَوْیسیِهِم مِن رَحمَتی،اِنْ تَابوا فَاَنَااَحَبَّهُمْ وامااهل گناه،از رحمتم ناامیدشان نمیکنم ، اگر توبه کنند دوستشان دارم... ارشاد القُلوب ج ۱ص۸۲ قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
‌ حافظان عزیز 🌱🌸 وقتی عادت می‌کنیم که برنامه را به زمان دیگری موکول کنیم، یا بگوییم فردا جبران خواهم کرد. در اصل به هدف‌مان اعلام می‌کنیم که اهمیت زیادی برای ما ندارد. یک گیاهی را در نظر بگیرید؛ اگر روزانه به آن توجه نکنید و تغذیه این گیاه را به زمان دیگری موکول کنید، آن گیاه بعد از مدتی از بین خواهد رفت. دقیقا برنامه و محفوظات ما هم به همین صورت هستند. اگر روزانه به آن‌ها رسیدگی نکنیم و برنامه قطع و وصل شود و یا از اصول خود خارج شود، بعد از مدتی بدون شک محفوظات از بین خواهند رفت. لازم است وقتی برنامه را به زمان و فرداهای دیگر موکول می‌کنیم به این نکته هم توجه داشته باشیم که آن فرداهایی که قرار است از راه برسند برنامه‌ها و مشغله‌ها و روزمرگی‌های خودشان را هم دارند و توان این را ندارند که برنامه‌ روزهای دیگر را هم به آن‌ها اضافه کنیم. پس بدانیم هر روزی برای خودش برنامه‌های تعریف شده‌ای دارد و تمام روزها بیست و چهار ساعته هستند و تحمل برنامه‌ روزهای دیگر را ندارند. باید حال را دریابیم و کار امروز را به فردا واگذار نکنیم. قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💜مواهب خدا به حضرت سلیمان💜 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀 1⃣ تسخیر باد ها 💟 فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخَاءً حَيْثُ أَصَابَ ﭘﺲ ﺑﺎﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻭ ﻣﺴﺨّﺮ ﻭ ﺭﺍم ﻛﺮﺩﻳﻢ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺍﻭ ﻫﺮ ﺟﺎ ﻛﻪ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻧﺮم ﻭ ﺁﺭﺍم ﺭﻭﺍﻥ ﻣﻰ ﺷﺪ .(ص٣٦) 2⃣ تسخیر موجودات سرکش 💟 وَالشَّيَاطِينَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَغَوَّاصٍ ﻭ ﻫﺮ ﺑﻨّﺎ ﻭ ﻏﻮﺍﺻﻲ ﺍﺯ ﺷﻴﺎﻃﻴﻦ ﺭﺍ [ ﻣﺴﺨّﺮ ﻭ ﺭﺍم ﺍﻭ ﻧﻤﻮﺩﻳﻢ ، ](ص٣٧) 3⃣مهار کردن گروهی ازنیروهای مخرب💟 وَآخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفَادِ ﻭ ﺩﻳﮕﺮ ﺷﻴﺎﻃﻴﻦ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻏﻞ ﻭ ﺯﻧﺠﻴﺮ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ [ ﺩﺭ ﺳﻠﻄﻪ ﺍﻭ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻳﻢ ﺗﺎ ﻧﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﺍﻭ ﻓﺘﻨﻪ ﻭ ﺁﺷﻮﺏ ﺑﺮﭘﺎ ﻛﻨﻨﺪ . ](ص٣٨) 4⃣ اختیار فراوان و بی حساب 💟 هَٰذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ [ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻴﻢ : ] ﺍﻳﻦ ﻋﻄﺎﻱ ﺑﻲ ﺣﺴﺎﺏ ﻣﺎﺳﺖ ، [ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺧﻮﺍﻫﻲ ] ﺑﻲ ﺣﺴﺎﺏ ﺑﺒﺨﺶ ﻭ [ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺧﻮﺍﻫﻲ ]ﺩﺭﻳﻎ ﻛﻦ .(ص٣٩) 5⃣ اعطای مقامات بلند معنوی 💟 وَإِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَىٰ وَحُسْنَ مَآبٍ ﺑﻲ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﺍﻭ ﻧﺰﺩ ﻣﺎ ﺗﻘﺮﺏ ﻭ ﻣﻨﺰﻟﺘﻲ ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻣﻰ ﻧﻴﻜﻮ ﺩﺍﺭﺩ .(ص٤٠) 6⃣ مسگری 💟 وَأَسَلْنَا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ ﻭ ﭼﺸﻤﻪ ﻣﺲ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻭ ﺭﻭﺍﻥ ﺳﺎﺧﺘﻴﻢ.(سباء١٢) 7⃣ زبان پرندگان 💟 وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ ﻭ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﻭﺍﺭﺙ ﺩﺍﻭﺩ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺍﻱ ﻣﺮﺩم ! [ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﻭ ﺁﮔﺎﻫﻲ ﺑﻪ ] ﺯﺑﺎﻥ ﻭ ﻣﻨﻄﻖ ﭘﺮﻧﺪﮔﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺁﻣﻮﺧﺘﻪ ﺍﻧﺪ.(نمل١٦) 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺 قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
☀️ 🔔 مگس و عنکبوت ✅ امام علی علیه السلام: حریص‌ترین موجودات مگس و صبورترین موجودات عنکبوت است، بنگر که چگونه حریص‌ترین آنها خوارک صبورترین آنها می‌شود. 📙 بحار‌الانوار ج۶۱ قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
41.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 ایجاد یک ارتباط عالی و سودمند با امام زمان ارواحنا فداه 🔵 تا حالا با امام زمان معامله کردی ؟ 🌕 چگونه برکت را وارد زندگی خودمان کنیم؟ قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
🔆آگاه باش! ✨✨وقتی که به تاریکی می رسی می ایستی و قدم از قدم بر نمی داری، وقتی هم که یک مسئله برایت تاریک است و روشن نیست یعنی نمیدانی درست است یا نه، بایست و هیچ داوری و قضاوت نکن و اجازه حرکت و کفتن به زبانت نده! 👈این سفارش حق است: 💫💫چیزی که به آن آگاهی نداری و برایت روشن نیست، دنبال نکن. قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
🇮🇷 آیه های خودمانی 🇮🇷 لباس نماز می‌گن استادی بوده وقتی می‌خواسته نماز بخونه حسابی تیپ می‌زده! و حتی تو خونه هم که نماز می‌خونده با لباس کامل نماز می‌خونده. اما بعضی‌ها بدترین لباس‌ها و شلخته‌ترین قیافه‌ها رو موقع نماز دارن، لباس‌های کثیف، موهای ژولیده، جوراب‌های سوراخ، پاهای بدبو! وقتی یه همسایه میاد دم در حتما باید یه دستی به سر و رومون بکشیم و لباس مرتب بپوشیم بعد درو باز کنیم، اما به خدا که می‌رسه خیلی خودمونی می‌شیم! خدا گفته ای مردم! وقتی برای نماز حرکت می‌کنید مرتب باشید: یا بَنی آدَمَ خُذُوا زینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ زینت خود را به هنگام رفتن به مسجد، با خود بردارید (بخشی از آیه 31 اعراف) قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
قانون ۲ دقیقه چیه و چرا میتونه کمکمون کنه 🔸قانون دو دقیقه: طبق این قانون شما حق ندارید کارهایی که انجام‌شون کمتر از ۲ دقیقه طول می‌کشه رو پشت گوش بندازید. مثلا: شستن بشقاب غذایی که خوردید، مرتب کردن روتختی بعد از بیدار شدن، آویز لباس از چوب‌رختی، مسواک زدن، شستن دست و صورت بعد از رسیدن به خونه بعد از یک روز کاری و… 🔸 انجام دادن این کارهای ساده و ۲ دقیقه‌ای کمک می‌کنه تا خونه و زندگیتون همیشه مرتب باشه و پوست، مو و دندان‌های سالمی هم داشته باشید. قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
🔔یک داستان و تلنگر ✅تابستان شده بود و هوا خیلی گرم بود. به آپارتمان جدیدی رفته بودیم که کولر نداشت. کولری خریدم. برای بردن کولر به پشت‌بام دو تا کارگر گرفتم. کارگرها گفتند که 40 هزار تومان می‌گیرند. من هم کمی چانه‌زنی کردم و روی 30 هزار تومان توافق کردیم. بعد از اینکه کولر را به پشت بام آوردند و زیر آفتاب داغ پشت‌بام عرق می‌ریختند، سه تا 10 هزار تومانی به یکی از آن دو کارگر دادم. او یکی از 10 هزار تومانی‌ها را برای خودش برداشت و دو تای دیگر را به کارگر دیگر داد. به او گفتم: «مگر شریک نیستید؟» گفت: «چرا، ولی او عیال‌وار است و احتیاجش از من بیشتر.» من هم برای این طبع بلندش دست تو جیبم کردم و دو تا 5 هزار تومانی به او دادم. تشکر کرد و دوباره یکی از 5 هزار تومانی‌ها را به کارگر دیگر داد و رفتند. ✅داشتم فکر می‌کردم هیچ وقت نتوانستم این قدر بزرگوار و بخشنده باشم. آنجا بود که یاد جمله زیبایی افتادم: (بخشیدن دل بزرگ می‌خواهد نه توان مالی) قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚بـــدون تــو هــرگــز♥️⃟📚 #قسمــت_سیزدهمـ بچه ها با ذوق، بالا و پایین می پریدن..و با هیجان، دا
♥️⃟📚بـــــدون تــو هـــــرگـــز♥️⃟📚 داســتانــے ڪامـلا واقعــے رواے | همـسر و دختــر شهید سید علے حســینــے انگار آخرین باره دارم می بینمش ... نه فقط من، دوست هاش هم همین طور شده بودن... برای دیدنش به هر بهانه ای میومدن در خونه ... هی می رفتن و برمی گشتن و صورتش رو می بوسیدن ... موقع رفتن چشم هاشون پر اشک می شد ... دوباره برمی گشتن بغلش می کردن... همه ... حتی پدرم فهمیده بود ... این آخرین دیدارهاست ... تا اینکه ... واقعا برای آخرین بار ... رفت... حالم خراب بود ... می رفتم توی آشپزخونه ...بدون اینکه بفهمم ساعت ها فقط به در و دیوار نگاه می کردم ... قاطی کرده بودم ... پدرم هم روی آتیش دلم نفت ریخت... برعکس همیشه، یهو بی خبر اومد دم در ... بهانه اش دیدن بچه ها بود ... اما چشمش توی خونه می چرخید ... تا نزدیک شام هم خونه ما موند ... آخر صداش در اومد... –این شوهر بی مبالات تو ... هیچ وقت خونه نیست... به زحمت بغضم رو کنترل کردم... –برگشته جبهه... حالتش عوض شد ... سریع بلند شد کتش رو پوشید که بره... دنبالش تا پای در رفتم اصرار کنم برای شام بمونه ... چهره اش خیلی توی هم بود ... یه لحظه توی طاق در ایستاد... –اگر تلفنی باهاش حرف زدی ... بگو بابام گفت ... حلالم کن بچه سید ... خیلی بهت بد کردم... دیگه رسما داشتم دیوونه می شدم ... شدم اسپند روی آتیش ... شب از شدت فشار عصبی خوابم نمی برد... اون خواب عجیب هم کار خودش رو کرد ... خواب دیدم موجودات سیاه مانند شبح ریخته بودن سر علی ... هر کدوم یه تیکه از بدنش رو می کند و می برد... از خواب که بلند شدم، صبح اول وقت ... سه قلوها و دخترها رو برداشتم و رفتم در خونه مون ... بابام هنوز خونه بود ... مادرم از حال بهم ریخته من بدجور نگران شد ... بچه ها رو گذاشتم اونجا ... حالم طبیعی نبود ... چرخیدم سمت پدرم... –باید برم ... امانتی های سید ... همه شون بچه سید... و سریع و بی خداحافظی چرخیدم سمت در ... مادرم دنبالم دوید و چادرم رو کشید... –چه کار می کنی هانیه؟ ... چت شده؟... نفس برای حرف زدن نداشتم ... برای اولین بار توی کل عمرم... پدرم پشتم ایستاد ... اومد جلو و من رو از توی دست مادرم کشید بیرون... –برو... و من رفتم.. احدی حریف من نبود ... گفتم یا مرگ یا علی ... به هر قیمتی باید برم جلو ... دیگه عقلم کار نمی کرد ... با مجوز بیمارستان صحرایی خودم رو رسوندم اونجا ... اما اجازه ندادن جلوتر برم... دو هفته از رسیدنم می گذشت ... هنوز موفق نشده بودم علی رو ببینم که آماده باش دادن... آتیش روی خط سنگین شده بود ... جاده هم زیر آتیش ... به حدی فشار سنگین بود که هیچ نیرویی برای پشتیبانی نمی تونست به خط برسه ... توپخونه خودی هم حریف نمی شد... حدس زده بودن کار یه دیدبانه و داره گرا میده ... چند نفر رو فرستادن شکارش اما هیچ کدوم برنگشتن ... علی و بقیه زیر آتیش سنگین دشمن ... بدون پشتیبانی گیر کرده بودن... ارتباط بی سیم هم قطع شده بود... دو روز تحمل کردم ... دیگه نمی تونستم ... اگر زنده پرتم می کردن وسط آتیش، تحملش برام راحت تر بود ... ذکرم شده بود ... علی علی ... خواب و خوراک نداشتم ... طاقتم طاق شد ... رفتم کلید آمبولانس رو برداشتم... یکی از بچه های سپاه فهمید ... دوید دنبالم... –خواهر ... خواهر... جواب ندادم... –پرستار ... با توئم پرستار... دوید جلوی آمبولانس و کوبید روی شیشه ... با عصبانیت داد زد... –کجا همین طوری سرت رو انداختی پایین؟ ... فکر کردی اون جلو دارن حلوا پخش می کنن؟... رسما قاطی کردم... –آره ... دارن حلوا پخش می کنن ... حلوای شهدا رو ... به اون که نرسیدم ... می خوام برم حلوا خورون مجروح ها... –فکر کردی کسی اونجا زنده مونده؟ ... توی جاده جز لاشه سوخته ماشین ها و ... جنازه سوخته بچه ها هیچی نیست... بغض گلوش رو گرفت ... به جاده نرسیده می زننت ... این ماشین هم بیت الماله ... زیر این آتیش نمیشه رفت ... ملائک هم برن اون طرف، توی این آتیش سالم نمیرسن... –بیت المال ... اون بچه ها تکه تکه شده ان ... من هم ملک نیستم ... من کسیم که ملائک جلوش زانو زدن... و پام رو گذاشتم روی گاز ... دیگه هیچی برام مهم نبود ... حتی جون خودم.. و جعلنا خوندم ... پام تا ته روی پدال گاز بود ... ویراژ میدادم و می رفتم... قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi