eitaa logo
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
2.2هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
79 فایل
﷽ زمانــ رفتنی است با #قرآن زمان را ماندنی کنیم🚫 کانال #آموزشی آیدی ما 👇 @Mohmmad1364 بهترین نیستیم اما خوشحالیم که بهترینها ما را برگزیده اند💚 باحضور حافظان قرآنی 🎓 کپی از مطالب آزاد است ♻ گروه آموزشی رایگان حفظ داریم تاسیس 14 آبان 1397
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧕دختران الگو🧕 💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖 1⃣ دختران شعیب🧕 💟 الف)کمک کار پدر وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِّنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُكُمَا قَالَتَا لَا نَسْقِي حَتَّىٰ يُصْدِرَ الرِّعَاءُ وَأَبُونَا شَيْخٌ كَبِيرٌ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺁﺏ ﻣﺪﻳﻦ ﺭﺳﻴﺪ ، ﮔﺮﻭﻫﻲ ﺍﺯ ﻣﺮﺩم ﺭﺍ ﺑﺮ ﺁﻥ ﻳﺎﻓﺖ ﻛﻪ ﺩﺍم ﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺁﺏ ﻣﻰ ﺩﺍﺩﻧﺪ ، ﻭ ﻏﻴﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﻭ ﺯﻥ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ [ ﺩﺍم ﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺁﺏ ] ﺑﺎﺯﻣﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ ; ﮔﻔﺖ : ﭼﻪ ﭼﻴﺰﻱ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺑﺎﺯﺩﺍﺷﺘﻦ [ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ] ﻭﺍﻣﻰ ﺩﺍﺭﺩ ؟ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻣﺎ [ ﺍﻳﻦ ﺩﺍم ﻫﺎﻳﻤﺎﻥ ﺭﺍ ]ﺁﺏ ﻧﻤﻰ ﺩﻫﻴﻢ ﺗﺎ [ ﺍﻳﻦ ] ﺷﺒﺎﻧﺎﻥ [ ﺩﺍم ﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ] ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﭘﺪﺭ ﻣﺎ ﭘﻴﺮﻱ ﻛﻬﻨﺴﺎﻝ ﺍﺳﺖ (قصص٢٣) 💟 ب) حیا و عفت فَجَاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاءٍ ﭘﺲ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﻭ [ دختران شعیب ] ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺣﺎﻟﺖ ﺷﺮم ﻭ ﺣﻴﺎ ﮔﺎم ﺑﺮﻣﻰ ﺩﺍﺷﺖ ، ﻧﺰﺩ ﺍﻭ (موسی) ﺁﻣﺪ.(قصص٢٥) ☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘ 💟 ج) مهریه و ازدواج آسان قَالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هَاتَيْنِ عَلَىٰ أَن تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِندِكَ وَمَا أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ ﮔﻔﺖ : ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﻭ ﺩﺧﺘﺮم ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﻜﺎﺡ ﺗﻮ ﺩﺭﺁﻭﺭم ﺑﻪ ﺷﺮﻁ ﺁﻧﻜﻪ ﻫﺸﺖ ﺳﺎﻝ ﺍﺟﻴﺮ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﻲ ، ﻭ ﺍﮔﺮ ﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﺭﺍ ﺗﻤﺎم ﻛﺮﺩﻱ ، ﺍﺧﺘﻴﺎﺭﺵ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺗﻮﺳﺖ ﻭ ﻣﻦ ﻧﻤﻰ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﺮ ﺗﻮ ﺳﺨﺖ ﮔﻴﺮم .(قصص٢٧) 2⃣ خواهر موسی(دلسوز برادر)🧕 إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَىٰ مَن يَكْفُلُهُ ﺁﻥ ﮔﺎﻩ ﻛﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮ(موسی) ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﻛﺎﺥ ﻓﺮﻋﻮﻥ ﺭﻓﺖ ، ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺁﻳﺎ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻧﻮﺯﺍﺩ ﺳﺮﭘﺮﺳﺘﻲ ﻛﻨﺪ ، ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﻳﻲ ﻛﻨﻢ ؟(طه٤٠) قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
AUD-20210505-WA0001.
1.42M
🌼 مهارت های انگیزه بخشی و علاقه مند کردن فرزندان به قرآن 🎤 🔹 قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
☀️ 🔔 انسان چهل ساله ✅ رسول اکرم صلی الله علیه و آله: هرگاه انسان چهل ساله شود و خوبیهایش بیشتر از بدیهایش نشود شیطان بر پبشانیش بوسه می‌زند و می‌گوید: این چهره‌ای است که رستگار نمی‌شود. 📙 مشکات الانوار ص۱۸۹ قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من حافظ قرآنم حفظ آیات را دوست دارم من هرگز از حفظ آیات خسته نمی‌شوم. قرآن بهترین همنشین من است. همین ، انگیزه مرا هر لحظه بیشتر میکند با قرآن غم هایم را فراموش میکنم هیچ مصیبتی مرا رنج نمی‌دهد قرآن به من کمک میکند تا در اطاعت از  اوامر خدا صبور باشم . هر چقدر هم دنیا برام سخت باشد می دانم بهشت را در سینه خود دارم و همه جا با من است . من قرآن را حفظ می کنم قرآن هم مرا حفظ میکند . قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅قرآن از این فن چند جا استفاده کرده مثلا 🔰نماز در اسلام رکن اصلی دین ماست حالا قرآن میخواد بگه به فقیر رسیدن خیلی ارزشمنده اینجوری میگه👇 رو به شرق و غرب کردن (کنایه از نماز خوندن ) که خوبی نیست خوبی اینه که ایمان به معاد داشته باشی و اهل انفاق باشی📜(بقره 177) ✍قبلا گفتیم که همه جا نماز در کنار انفاق اومده و باز همه جا نماز مقدم شده چون مهمتره. اما اینجا برای اینکه انفاق کم دیده نشه توجه ویژه بهش شده قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
🔊🔊🔊 نظر سنجی کانال قرآن کتاب زندگی در سال 1401🎲 اعضای محترم کانال کتاب زندگی🔸🔸🔸 نظرات شما عزیزان برای ما ارزشمند و مهم است، لطفا به کانال خودتان صادقانه رای دهید 🗯 ♦️عالی ▫️1 ♦️ خیلی خوب ▫️2 ♦ خوب ◽ 3 ♦️متوسط ▫️4 ♦️ضعیف ▫️5 ⛔️جهت شرکت در نظر سنجی لطفا عدد مورد نظرتان رو به همراه نام ؟ نام خانوادگی؟ به آیدی ما ارسال فرمایید📩 @Mohmmad1364 🌈 به 2👉 نفر از شرکت کنندگان در نظر سنجی بسته فرهنگی قرآنی اهداء خواهد شد💥 ⏱زمان شرکت در نظر سنجی تا پایان اسفند ماه 1401 از نظرات و پیامک های شما انرژی مثبت دریافت میکنیم منتظرتان هستیم😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. به به چه تلاوتی دلنشین ، احساسی ،نافذ ، فنی ، پرنفس ✳ استاد سید متولی عبدالعال 💢 سوره قمر 💌 سه گاه . قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
🔴لطایف حکیمانه🔴 ♦️شماره ۱۹ 🔸از ارسـطو پرسـیدند: «بهترین سـخن کدام است؟» 🔸گفت: «آنچه موافق عقل باشد.» 🔸گفتند: «پساز آنچیست؟» 🔸گفت: «سـخنی که شـنونده بپـذیرد.» 🔸گفتنـد: «پس از آن چیست؟» 🔸گفت: «سـخنی که از عـاقبت آن اطمینـان داشـته باشـیم که زیانی متوجه مانخواهد ساخت.» 🔸گفتند: «پساز آنچیست؟» 🔸گفت: «اگر سخن یکی از این شرایط را نداشته باشد، از صدای چهارپایان پست تر است». قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
🍃🍃🍃🌺🍃🍃🍃 قُلْ کُلّ یعْمَلُ عَلي شاکِلَتِهِ، بگو هر کس بر حَسَب شکل‌گیری شخصیتش، عمل می‌کند. «سوره ي اسراء، آیه ي 84» 🔹💠💠🔹💠💠🔹 از کوزه همان برون تراود که در اوست قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚بـــدون تـــو هـــرگــز♥️⃟📚 #قسـمـت_شانـزدهمــ –دیگه خطی نیست خواهرم ... خط سقوط کرد ... الان
♥️⃟📚بدون تو هـرگــز♥️⃟📚 –زینبم ... دخترم... هیچ واکنشی نداشت... –تو رو قرآن نگام کن ... ببین مامان اومده پیشت ... زینب مامان ... تو رو قرآن ...دکترش، من رو کشید کنار ... توی وجودم قیامت بود ... با زبان بی زبانی بهم فهموند ... کار زینبم به امروز و فرداست ...دو روز دیگه هم توی اون شرایط بود ... من با همون لباس منطقه ... بدون اینکه لحظه ای چشم روی هم بزارم یا استراحت کنم ... پرستار زینبم شدم ... اون تشنج می کرد ... من باهاش جون می دادم ...دیگه طاقت نداشتم ... زنگ زدم به نغمه بیاد جای من ... اون که رسید از بیمارستان زدم بیرون... رفتم خونه ... وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... دو رکعت نماز خوندم ... سلام که دادم ... همون طور نشسته ... اشک بی اختیار از چشم هام فرو می ریخت ...- علی جان ..هیچ وقت توی زندگی نگفتم خسته شدم ... هیچ وقت ازت چیزی نخواستم ... هیچ وقت، حتی زیر شکنجه شکایت نکردم ... اما دیگه طاقت ندارم ... زجرکش شدن بچه ام رو نمی تونم ببینم ... یا تا امروز ظهر، میای زینب رو با خودت می بری ... یا کامل شفاش میدی ... و الا به ولای علی ... شکایتت رو به جدت، پسر فاطمه زهرا می کنم ... زینب، از اول هم فقط بچه تو بود ... روز و شبش تو بودی ... نفس و شاهرگش تو بودی ... چه ببریش، چه بزاریش ... دیگه مسئولیتش با من نیست ...اشکم دیگه اشک نبود ... ناله و درد از چشم هام پایین می اومد ... تمام سجاده و لباسم خیس شده بود... . برگشتم بیمارستان ... وارد بخش که شدم، حالت نگاه همه عوض شده بود ... چشم های سرخ و صورت های پف کرده...مثل مرده ها همه وجودم یخ کرد ... شقیقه هام شروع کرد به گز گز کردن ... با هر قدم، ضربانم کندتر می شد... –بردی علی جان؟ ... دخترت رو بردی؟ ...هر قدم که به اتاق زینب نزدیک تر می شدم ...التهاب همه بیشتر می شد ... حس می کردم روی یه پل معلق راه میرم... زمین زیر پام، بالا و پایین می شد ... می رفت و برمی گشت ... مثل گهواره بچگی های زینب ...به در اتاق که رسیدم بغض ها ترکید ... مثل مادری رو به موت ... ثانیه ها برای من متوقف شد ... رفتم توی اتاق ...زینب نشسته بود ... داشت با خوشحالی با نغمه حرف می زد ... تا چشمش بهم افتاد از جا بلند شد و از روی تخت، پرید توی بغلم ... بی حس تر از اون بودم که بتونم واکنشی نشون بدم ... هنوز باورم نمی شد ... فقط محکم بغلش کردم ... اونقدر محکم که ضربان قلب و نفس کشیدنش رو حس کنم ... دیگه چشم هام رو باور نمی کردم ...نغمه به سختی بغضش رو کنترل می کرد... –حدود دو ساعت بعد از رفتنت ... یهو پاشد نشست ... حالش خوب شده بود ...دیگه قدرت نگه داشتنش رو نداشتم ... نشوندمش روی تخت...- مامان ... هر چی میگم امروز بابا اومد اینجا ... هیچ کی باور نمی کنه ... بابا با یه لباس خیلی قشنگ که همه اش نور بود ... اومد بالای سرم ... من رو بوسید و روی سرم دست کشید ... بعد هم بهم گفت... به مادرت بگو ... چشم هانیه جان ... اینکه شکایت نمی خواد ... ما رو شرمنده فاطمه زهرا نکن ... مسئولیتش تا آخر با من ... اما زینب فقط چهره اش شبیه منه ... اون مثل تو می مونه ... محکم و صبور ... برای همینم من همیشه، اینقدر دوستش داشتم بابا ازم قول گرفت اگر دختر خوبی باشم و هر چی شما میگی گوش کنم ... وقتش که بشه خودش میاد دنبالم ...زینب با ذوق و خوشحالی از اومدن پدرش تعریف می کرد ... دکتر و پرستارها توی در ایستاده بودن و گریه می کردن ... اما من، دیگه صدایی رو نمی شنیدم ... حرف های علی توی سرم می پیچید ... وجود خسته ام، کاملا سرد و بی حس شده بود ... دیگه هیچی نفهمیدم ... افتادم روی زمین... . مادرم مدام بهم اصرار می کرد که خونه رو پس بدیم و بریم پیش اونها ... می گفت خونه ی شما برای شیش تا آدم کوچیکه ... پسرها هم که بزرگ بشن، دست و پاتون تنگ تر میشه ... اونجا که بریم، منم به شما میرسم و توی نگهداری بچه ها کمک می کنم... مهمتر از همه دیگه لازم نبود اجاره بدیم ...همه دوره ام کرده بودن ... اصلا حوصله و توان حرف زدن نداشتم... –چند ماه دیگه یازده سال میشه ... از اولین روزی که من، پام رو توی این خونه گذاشتم ... بغضم ترکید ... این خونه رو علی کرایه کرد ... علی دست من رو گرفت آورد توی این خونه ... هنوز دو ماه از شهادت علی نمی گذره ... گوشه گوشه اینجا بوی علی رو میده ... دیگه اشک، امان حرف زدن بهم نداد ...من موندم و پنج تا یادگاری علی ... اول فکر می کردن، یه مدت که بگذره از اون خونه دل می کنم اما اشتباه می کردن... حتی بعد از گذشت یک سال هم، حضور علی رو توی اون خونه می شد حس کرد ...کار می کردم و از بچه ها مراقبت می کردم .. ادامه دارد....
🔴پرهیز از سوگند خوردن در معاملات 🍃 امام علی علیه السلام: "ای جماعت دلاّل! کمتر سوگند خورید که این کار کالا را به فروش می ‏‌رساند و سود (حقیقی) را می‏‌ برد. سوگند یاد کردن (قسم خوردن) مسئله ایست که بسیاری از ما بدون در نظر گرفتن جایگاه آن سر هر چیز ریز و درشتی قسم ها غلیظی می خوریم و آنی هم به آن پایبند نیستیم و چه بسیار افرادی که همه چیز را رها می کنند و برای هر امر لغو بیهوده ای نام با عظمت خداوند را به عنوان قسم به میان می آورند آن هم نه در مسائل حیاتی و با اهمیت بلکه همچون تکیه کلام و یا عادت به راحتی در هر صحبتی چندین بار بدون ضرورت و اقتضای کلام "سوگند به خداوند" را به زبان می آورند. قسم خوردن در معامله اگر راست باشد مكروه است و اگر دروغ باشد حرام. 👈 یکی از موارد قسم خوردن این است که براى اثبات یا نفى چیزى نزد مردم قسم بخورد مثلاً فروشنده بگوید این جنس را به خدا قسم به این مبلغ خریده ‏ام که اگر دروغ بگوید از گناهان بزرگ است ولى کفّاره ندارد و اگر راست باشد مکروه است. حکم قسم خوردن در معاملات در ادامه به بیان استفتاء از مراجع تقلید در باب قسم خوردن در معاملات می پردازیم: پرسش : آیا خریدار یا فروشنده می تواند برای اطمینان طرف مقابل خود در معاملات قسم بخورد؟  👈پاسخ آیت الله مکارم شیرازی: قسم خوردن در معامله اگر راست باشد مکروه است و اگر دروغ باشد حرام قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
┅┄「تنھامیان‌داعش. . .!♥️⃟🍓」┅┄ #Part_4 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند. باور نم
┅┄「تنھامیان‌داعش. . .!♥️⃟🍓」┅┄ انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت می‌کشید و دستان مردانه‌اش به نرمی می‌لرزید. موهای مشکی و کوتاهش هنوز از خیسی شربت می‌درخشید و پیراهن خیس و سپیدش به شانه‌اش چسبیده بود که بی‌اختیار خنده‌ام گرفت. خنده‌ام را هرچند زیرلب بود، اما شنید که سرش را بلند کرد و با مهربانی به رویم لبخند زد. دیگر از راز دلش خبر داشتم که تا نگاهم کرد از خجالت سر به زیر انداختم. تا لحظاتی پیش او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالا می‌دیدم در برابر خواهر کوچکترش دست و پایش را گم کرده و عاشق شده است. اصلاً نمی‌دانستم این تحول عاشقانه را چگونه تعبیر کنم که با لحن گرم و گیرایش صدایم زد :«دخترعمو!» سرم را بالا آوردم و در برابر چشمان گرم و نگاه گیراترش، زبانم بند آمد و او بی هیچ مقدمه‌ای آغاز کرد :«چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو می‌گرفت و من نمی‌خواستم چیزی بگم. می‌دونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت می‌کشی.» از اینکه احساسم را می‌فهمید، لبخندی بر لبم نشست و او به آرامی ادامه داد :«قبلاً از یکی از دوستام شنیده بودم عدنان خیلی به تکریت رفت و آمد داره. این چند روز بیشتر حساس شدم و آمارش رو گرفتم تا امروز فهمیدم چند ماهه با یه گروه بعثی تو تکریت ارتباط داره. بهانه خوبی شد تا پیش بابا عذرش رو بخوام.» مستقیم نگاهش می‌کردم که بعثی بودن عدنان برایم باورکردنی نبود و او صادقانه گواهی داد :«من دروغ نمیگم دخترعمو! حتی اگه اون‌روز اون بی‌غیرتی رو ازش ندیده بودم، بازم همین بعثی بودنش برام حجت بود که دیگه باهاش کار نکنیم!» پس آن پست‌فطرتی که چند روز پیش راهم را بست و بی‌شرمانه به حیایم تعرض کرد، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود! غبار غم بر قلبم نشست و نگاهم غمگین به زیر افتاد که صدای آرامش‌بخش حیدر دوباره در گوشم نشست :«دخترعمو! من اون‌روز حرفت رو باور کردم، من به تو شک نکردم. فقط غیرتم قبول نمی‌کرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی، واسه همین سرت داد زدم.» کلمات آخرش به‌قدری خوش‌آهنگ بود که دلم نیامد نگاهش را از دست بدهم؛ سرم را بالا آوردم و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر می‌خواهد. سپس نگاه مردانه‌اش پیش چشمانم شکست و با لحنی نرم و مهربان نجوا کرد :«منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی، انقدر عصبانی شدم که نفهمیدم دارم چیکار می‌کنم! وقتی گریه‌ات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی کردم! دیگه از اون‌روز روم نمی‌شد تو چشمات نگاه کنم، خیلی سخته دل کسی رو بشکنی که از همه دنیا برات عزیزتره!» احساس کردم جمله آخر از دهان دلش پرید که بلافاصله ساکت شد و شاید از فوران ناگهانی احساسش خجالت کشید! میان دریایی از احساس شفاف و شیرینش شناور شده و همچنان نگاهم به ساحل محبت برادرانه‌اش بود؛ به این سادگی نمی‌شد نگاه خواهرانه‌ام را در همه این سال‌ها تغییر دهم که خودش فهمید و دست دلم را گرفت :«ببین دخترعمو! ما از بچگی با هم بزرگ شدیم، همیشه مثل خواهر و برادر بودیم. من همیشه دلم می‌خواست از تو و عباس حمایت کنم، حتی بیشتر از خواهرای خودم، چون شما امانت عمو بودید! اما تازگی‌ها هر وقت می‌دیدمت دلم می‌خواست با همه وجودم ازت حمایت کنم، می‌خواستم تا آخر عمرم مراقبت باشم! نمی‌فهمیدم چِم شده تا اونروز که دیدم اون نانجیب اونجوری گیرت انداخته، تازه فهمیدم چقدر برام عزیزی و نمی‌تونم تحمل کنم کس دیگه‌ای...» و حرارت احساسش به‌قدری بالا رفته بود که دیگر نتوانست ادامه دهد و حرف را به جایی جز هوای عاشقی برد :«همون شب حرف دلم رو به بابا زدم، اونقدر استقبال کرد که می‌خواست بهت بگه. اما من می‌دونستم چی‌کار کردم و تو چقدر ازم ناراحتی که گفتم فعلاً حرفی نزنن تا یجوری از دلت در بیارم!» سپس از یادآوری لحظه ریختن شربت روی سرش خنده‌اش گرفت و زیر لب ادامه داد :«اما امشب که شربت ریخت، بابا شروع کرد!» و چشمانش طوری درخشید که خودش فهمید و سرش را پایین انداخت. دوباره دستی به موهایش کشید، سرانگشتش را که شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه کرد :«چقدر این شربت امشب خوشمزه شده!» سپس زیر چشمی نگاهم کرد و با خنده‌ای که لب‌هایش را ربوده بود، پرسید :«دخترعمو! تو درست کردی که انقدر خوشمزه‌اس؟» من هم خنده‌ام گرفته بود و او منتظر جوابم نشد که خودش با شیطنت پاسخ داد :«فکر کنم چون از دست تو ریخته، این مزه‌ای شده!» با دست مقابل دهانم را گرفتم تا خنده‌ام را پنهان کنم و او می‌خواست دلواپسی‌اش را پشت این شیطنت‌ها پنهان کند و آخر نتوانست که دوباره نگاهش را به زمین انداخت و با صدایی که از طپش‌های قلبش می‌لرزید، پرسید :«دخترعمو! قبولم می‌کنی؟»... ‌‌···------------------···•♥️•···------------------··· ادامه دارد.. به قلم: فاطمه ولی نژاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 ❁﷽❁ 🌺 🔹کاش 🔸به جای سالِ نو، 🔹تو را 🔸هر روز 🔹تحویل می گرفتم... ‌ قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚 عضویت👇 👇 @goranketabzedegi
✍ بدانیم 🎀 هفت سین قرآن ✅ هفت آیه در قرآن با سلام آغاز می شود 🌻 سَلاٰمٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ (٥٨)یاسین 🌻 سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ بِمٰا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى اَلدّٰارِ (٢٤)رعد 🌻 سَلاٰمٌ عَلىٰ نُوحٍ فِي اَلْعٰالَمِينَ (٧٩)صافات 🌻 سَلاٰمٌ عَلىٰ إِبْرٰاهِيمَ (١٠٩)صافات 🌻 سَلاٰمٌ عَلىٰ مُوسىٰ وَ هٰارُونَ (١٢٠)صافات 🌻 سَلاٰمٌ عَلىٰ إِلْ‌يٰاسِينَ (١٣٠)صافات 🌻 سَلاٰمٌ هِيَ حَتّٰى مَطْلَعِ اَلْفَجْرِ (٥)قدر قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚 عضویت👇 👇 @goranketabzedegi
﷽ زمانــ رفتنی است با زمان را ماندنی کنیم🚫 کانال آیدی ما 👇 @Mohmmad1364 بهترین نیستیم اما خوشحالیم که بهترینها ما را برگزیده اند✍️ باحضور حافظان قرآنی 🎓 کپی از مطالب آزاد است ♻ گروه آموزشی رایگان برای حفظ داریم✍️ قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی eitaa.com/joinchat/3456958479C5b7a9b8b74 @goranketabzedegi 2017
گروه آموزشی السابقون (زیر نظر مرکز خیریه یاران مهر اوجان) ویژه خواهران ⭕ کلاس آنلاین 📶 دوشنبه ها حوالی عصر و شب پرسش و تماس تلفنی ☎ سه شنبه ها حوالی عصر و شب چهارشنبه ها قرار معنوی گپ و گفتگو با قرآن آموزان 🔅 اجرای مسابقه و جایزه داریم🔶️ خدمات ما به حافظان بصورت افتخاری و رایگان میباشد بعد از ثبت نام و هماهنگی وارد گروه ما خواهید شد شرکت در هر رده سنی ازاد هست ارتباط با ما 09149327220 @Mohmmad1364
بسم الله الرحمن الرحیم اعمال و اذکار قبل و بعد از سال تحویل 📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣 🌷 》 به زمان تحویل سال نو که نزدیک شدید ، برای فرج و ظهور آقا امام زمان بسیار دعا کنید تا یک دقیقه مانده به سال تحویل 👌 🌷》 سر سفره هفت سین ، هفت سلام قرآن را قرار دهیم به این صورت 👇👇👇👇👇 هفت سلام قرآن را با گلاب و زعفران در ظرف چینی نوشته و شسته شود و همه افراد خانواده از آن میل کنند ان شاءالله تا سال آینده سالم بمانید سلامُ علی ابراهیم سلامُ علی المرسلین سلامُ علی موسی و هارون سلام هی حتی مطلع الفجر سلام علی نوح فی العالمین سلام قولا من رب رحیم سلام علی آل یاسین این هفت سلام را در ۷ بشقاب گذاشته بر سر سفره گذاشته تا سال بر آن تحویل شود 👌 🌷》 سوره قدر را ۹ مرتبه بر قدری آب خوانده و روی لباس نو بپاشید 👌 🌷》 در روز عید ۳۶۶ مرتبه ذکر " یا مقلب القلوب و البصار " بگویید👌 🌷》 روز عید به نیت ۱۴ معصوم صدقه بگذارید👌 🌷》 یک تسبیح ذکر " یا سمیعُ یا بصیر ُ" بگویید 👌 🌷》 در روز عید دو رکعت نماز حاجت بخوانید و بعد از نماز صد مرتبه ذکر " یا لطیفُ" بگویید👌 🌷》 سوره یس تلاوت کنید به آیه های (۱۲ و ۴۰ و ۵۸ ) که رسیدید حاجت بخواهید و ایه ی ۵۸ را سی و پنج بار تکرار کنید 👌 🌷》 از اول فروردین تا دهم فروردین ذکر " الغدیر" روزی ۳۱۴ بار گفته شود ان شاء الله تقدیرات خوب برایتان رقم می خورد و از تقدیر بد جلوگیری می شود👌 🌷》 اول فروردین تا ۴۰ روز بعد ، روزی ۱۱۶ مرتبه ذکر " القادرُ و مقتدرُ القوی القائم" گفته شود 👌 روز اول فروردین بعد از نماز صبح ، یک تسبیح ( العالمُ غیبه الشهاده) بگویید👌 برای نشاط خانواده در روز عید سوره الم نشرح ۱۷ مرتبه خوانده شود و سپس این دعا خوانده شود 👇👇👇 حقّ محمد و آل اطهار و جّعّدّ بِنا من النار یّتّوّکلین بهِ ولایت امیرالمومنین و اولاد یا صاحب الرحمت الواسعه .👌 سالی پر از خیر و برکت برایتان آرزومندم هر کس استفاده کرد برای سلامتی آقاامام زمان عج صلوات . اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ☀️🕋💚🌷💚🌷💚🌷💚 میباشد. 🌼🌼با آرزوی بهترینها🌼🌼
✍️ چند نمونه راهکار برای عشق ورزی بیشتر کودکان به قرآن و تشویق به حفظ قرآن . ✔️ سعی کنید قرآن را جلوی فرزندان خود تلاوت کنید چون والدین بهترین الگوی فرزندان هستند. ✔️ به فرزندان و کودکان، قرآن خاصی هدیه دهید و نام خودش را روی آن بنویسد. ✔️ صدایش را هنگام تلاوت ضبط کنید و از صدایش به روش بسیار زیبا تعریف کنید که باعث تشویق او باشد. ✔️ پس از حفظ قرآن به او هدیه ای بدهید. ✔️ به هنگام خواب برای او داستان های قرآنی تعریف کنید. قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
🍃🍃🍃🍃🍃 اگه اخر ایات رو مشکل دارین. یه نکته بگم😊👌 هیج جا اخر ایه تو قران «ان الله علیم حکیم» نیست🚫 مگه یه جا اونم سوره توبه ایه ۲۸ «یا ایها الذین امنوا انما المشرکون نجس...» قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
✅تو خوب باش خداهمه جوره هواتو داره،حتی بعد مرگت. 💢مگه نشنیدی وقتی قابیل، هابیلو کشت، خدا ی کلاغی فرستاد تا به یاد بده چجوری دفنش کنه. ✴️فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ 📜(مائده31) ✅میبینی خدا حتی راضی نشد جسد بی جان رو زمین بمونه. شاعر میگه: 🔹این همه لطف خواجه از بندگی مَجاز ماست. 🔸اَر به حقیقت این بود خواجه به ما چه ها کند. قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi