قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
┅┄「تنھامیانداعش. . .!♥️⃟🍓」┅┄ #Part_12 فرصت همصحبتیمان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر
┅┄「تنھامیانداعش. . .!♥️⃟🍓」┅┄
#Part_13
شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام امام حسن (علیهالسلام) خوانده بودم، قالب تهی میکردم و تنها پناه امام مهربانم (علیهالسلام) جانم را به کالبدم برگرداند.
هرچند برای دل کوچک این دختر جوان، تهدید ترسناکی بود و تا لحظهای که خوابم برد، در بیداری هر لحظه کابووسش را میدیدم که از صدای وحشتناکی از خواب پریدم.
رگبار گلوله و جیغ چند زن پرده گوشم را پاره کرد و تاریکی اتاق کافی بود تا همه بدنم از ترس لمس شود. احساس میکردم روانداز و ملحفه تشک به دست و پایم پیچیده و نمیتوانم از جا بلند شوم.
زمان زیادی طول کشید تا توانستم از رختخواب جدا شوم و نمیدانم با چه حالی خودم را به در اتاق رساندم. در را که باز کردم، آتش تیراندازی در تاریکی شب چشمم را کور کرد.
تنها چیزی که میدیدم ورود وحشیانه داعشیها به حیاط خانه بود و عباس که تنها با یک میله آهنی میخواست از ما دفاع کند. زنعمو و دخترعموها پایین پلههای ایوان پشت عمو پناه گرفته و کار دیگری از دستشان برنمیآمد که فقط جیغ میکشیدند.
از شدت وحشت احساس میکردم جانم به گلویم رسیده که حتی نمیتوانستم جیغ بزنم و با قدمهایی که به زمین قفل شده بود، عقب عقب میرفتم.
چند نفری عباس را دوره کرده و یکی با اسلحه به سر عمو میکوبید تا نقش زمین شد و دیگر دستشان را از روی ماشه برداشتند که عباس به دام افتاده بود.
دستش را از پشت بستند، با لگدی به کمرش او را با صورت به زمین کوبیدند و برای بریدن سرش، چاقو را به سمت گلویش بردند. بدنم طوری لمس شده بود که حتی زبانم نمیچرخید تا التماسشان کنم دست از سر برادرم بردارند.
گاهی اوقات مرگ تنها راه نجات است و آنچه من میدیدم چارهای جز مردن نداشت که با چشمان وحشتزدهام دیدم سر عباسم را بریدند، فریادهای عمو را با شلیک گلولهای به سرش ساکت کردند و دیگر مانعی بین آنها و ما زنها نبود.
زنعمو تلاش میکرد زینب و زهرا را در آغوشش پنهان کند و همگی ضجه میزدند و رحمی به دل این حیوانات نبود که یکی دست زهرا را گرفت و دیگری بازوی زینب را با همه قدرت میکشید تا از آغوش زنعمو جدایشان کند.
زنعمو دخترها را رها نمیکرد و دنبالشان روی زمین کشیده میشد که نالههای او را هم با رگباری از گلوله پاسخ دادند. با آخرین نوری که به نگاهم مانده بود دیدم زینب و زهرا را با خودشان بردند که زیر پایم خالی شد و زمین خوردم.
همانطور که نقش زمین بودم خودم را عقب میکشیدم و با نفسهای بریدهام جان میکَندم که هیولای داعشی بالای سرم ظاهر شد. در تاریکی اتاق تنها سایه وحشتناکی را میدیدم که به سمتم میآمد و اینجا دیگر آخر دنیا بود.
پشتم به دیوار اتاق رسیده بود، دیگر راه فراری نداشتم و او درست بالای سرم رسیده بود. به سمت صورتم خم شد طوری که گرمای نفسهای جهنمیاش را حس کردم و میخواست بازویم را بگیرد که فریادی مانعش شد.
نور چراغ قوهاش را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد :«گمشو کنار!» داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض کرد :«این سهم منه!»
چراغ قوه را مستقیم به سمت داعشی گرفت و قاطعانه حکم کرد :«از اون دوتایی که تو حیاط هستن هر کدوم رو میخوای ببر، ولی این مال منه!» و بلافاصله نور را به صورتم انداخت تا چشمانم را کور کند و مقابلم روی زمین نشست.
دستش را جلو آورد و طوری موهایم را کشید که نالهام بلند شد. با کشیدن موهایم سرم را تا نزدیک صورتش بُرد و زیر گوشم زمزمه کرد :«بهت گفته بودم تو فقط سهم خودمی!» صدای نحس عدنان بود و نگاه نجسش را در نور چراغ قوه دیدم که باورم شد آخر اسیر هوس این بعثی شدهام.
لحظاتی خیره تماشایم کرد، سپس با قدرت از جا بلند شد و هنوز موهایم در چنگش بود که مرا هم از جا کَند. همه وزن بدنم را با موهایم بلند کرد و من احساس کردم سرم آتش گرفته که از اعماق جانم جیغ کشیدم.
همانطور مرا دنبال خودش میکشید و من از درد ضجه میزدم تا لحظهای که روی پلههای ایوان با صورت زمین خوردم.
اینبار یقه پیراهنم را کشید تا بلندم کند و من دیگر دردی حس نمیکردم که تازه پیکر بیسر عباس را میان دریای خون دیدم و نمیدانستم سرش را کجا بردهاند؟
یقه پیراهنم در چنگ عدنان بود و پایین پیراهنم در خون عباس کشیده میشد تا از در حیاط بیرون رفتم و هنوز چشمم سرگردان سر بریده عباس بود که دیدم در کوچه کربلا شده است...
···------------------···•♥️•···------------------···
به قلم: فاطمه ولی نژاد
#مهدویت_در_قرآن
🔴 بعضی آیات مهدویت درجزء هشتم
1️⃣ انعام : 158 👈🏻 قیام امام مهدی (عج)، آخرین فرصت مستکبران
2️⃣ اعراف : 46 👈🏻 امام مهدی (عج) از اعراف است
3️⃣ اعراف : 53 👈🏻 روز ظهور امام مهدی (عج) روز تأویل قرآن است
4️⃣ اعراف : 71 👈🏻 انتظار فرج
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
✨﷽✨
✅چرا خدا را عبادت کنیم؟
✍ روزی جوانی از عارفی پرسید:خداوند که به عبادت ما نیازی ندارد، پس چرا عبادتش میکنیم؟
عارف گفت:
ای جوان! فکر کن در اتوبوسی به سمتِ شهری حرکت میکنی و همسفری داری که از کلام تو حس میکند نیازمند هستی، هنگامی که تو در خواب هستی مبلغی پول در جیب تو قرار میدهد و تو نمیفهمی.
او زودتر از تو پیاده میشود و میرود؛ و تو زمان پیادهشدن متوجه میشوی که او پول را گذاشته و رفته است. آیا به دنبال او نمیگردی که نشانی از او داشته باشی تا از او تشکر کنی؟!
هرچند اگر او نیازی به تشکر تو داشت، همان اول کار از تو میخواست تشکر کنی تا بعد مبلغ را به تو بدهد.
پس چرا دنبال خدایی که این همه نعمت به ما بخشیده است، نمیگردیم تا بدانیم او کیست، و چه باید کنیم تا بتوانیم شکر نعمتهایش را هرچند که ممکن نیست؛ بهجای آورده باشیم؟!
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
در کشور سوئد به ازای هر درختی که قطع میشود ۳ درخت جدید کاشته میشود.
به همین علت، با وجود این که این کشور از دومین صادرکننده کاغذ در دنیا میباشد، این کشور جزو کشورهای دارای مناطق جنگلی رو به افزایش است👌
#دانستنیها #بدانیم #
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
❣ #تدبر_در_قرآن
📢 مطمئن باشیم که خداوند جز خیر و صلاح ما را نمی خواهد! اگر عبادتی مانند روزه را واجب نموده، قطعا هزاران خیر و برکت در آن پنهان است برایمان! اگر درک کنیم!
🌴 سوره بقره 🌴
🕋 وَ أَن تَصُومُوا خَيْرٌ لَّكُمْ ۖ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ «184»
⚡️ترجمه:
ولى اگر (آثار روزه را) بدانيد، (مىفهميد كه) روزه گرفتن، برايتان بهتر است. (و هرگز به روزهخوارى معذوران، غبطه نمىخورديد.)
#ماه_رمضان
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌄#فوتوکلیپ
#یکفراز_یکنفس
❇️فرازی ملکوتی و بسیار زیبا از استاد کامل یوسف البهتیمی
📖سوره مبارکه نمل
🎼مقام: #حجاز
⏲مدت زمان : ٠٠:۲۶
👌🏻به تحریر فوقالعاده استاد روی کلمه «بسماللّه» دقت بفرمایید.
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
🔖 این داستان: آیههای جدید✨
📖 برگرفته از آیه ۵۱ سوره قصص
💌 #به_قول_خدا | #رمضان
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
صدا 002.m4a
945.2K
رَبَّنَا فَٱغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَا
وَكَفِّرۡ عَنَّا سَيِّـَٔاتِنَا
وَتَوَفَّنَا مَعَ ٱلۡأَبۡرَارِ
پروردگارا ... گناهان ما را بیامرز
و بدی هایمان را از ما محو کن
و ما را در زمره ی نیکوکاران بمیران !!!
سوره : آل عمران آیه ۱۹۳
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
#سوال
🔴وقتی ازم پرسش می کنند،می تونم بخونم،ولی نمی دونم کجاست؟
#پاسخ👇👇👇
🔸در زمان حفظ و مرور،دقت ویژه داشته باشید به جایگاه آیه،سوره و جزئی که در حال مرور هستید...
🔸سعی کنید هر روز ،پرسش از محفوظات داشته باشید.
وقتی تعداد پرسش کم باشد،قدرت ذهن در جستجو و پیدا کردن آیه ضعیف می شود و حافظ به مشکل می خورد.
🔸تکرار تصویری بعد از مرور هم حتما حتما انجام شود تا حافظه تصویری شما به خوبی شکل بگیرد.
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨روزه نمیگیری؟ نگیر اما ادب رو در مقابل خدا رعایت کن!
⛔️برای خدا گردنکشی نکن، روزه خواریتو علنی نکن!
🔥با خدا میخوای در بیفتی؟!
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
تلنگر
🧐اخلاق و رفتار حافظان قران، زیر ذره بین مردم میباشد و بداخلاقی آنها را قطعا به حساب قران خواهند گذاشت.
🔻سعی کن کسی که تو را می بیند، آرزو کند مثل تو باشد.😇
⚜ از ایمان سخن نگو!
بگذار از نوری که بر چهره داری، آن را احساس کند.
⚜از عقیده برایش نگو!
بگذار با پایبندی تو آن را بپذیرد.
⚜از عبادت برایش نگو!
بگذار آن را جلوی چشمش ببیند .
⚜از اخلاق برایش نگو !
بگذار آن را از طریق مشاهده ی تو بپذیرد .
⚜از تعهد برایش نگو !
بگذار مردم با اعمال تو خوب بودن را بشناسند !
⚜از حافظ بودن خود برایش نگو !
بگذار آنرا در گفتار و رفتار تو ببیند.
" پس بزرگواران و حافظان قران، الگوی خوبی برای دیگران باشیم"
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
داستان همسفر حج - گروه طریق.mp3
2.12M
🌟 در ماه رمضان با پادکست های ما همراه باشید 🌟
💠 *داستان همسفر حج*
🎙️ گوینده: محمدطاها مهدی پور
🔅
#طریق
#ماه_رمضان
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
┅┄「تنھامیانداعش. . .!♥️⃟🍓」┅┄ #Part_13 شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام امام حسن (علیهالسلام)
┅┄「تنھامیانداعش. . .!♥️⃟🍓」┅┄
#Part_14
بدن بیسر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار دیوار جمع کرده بودند. اما عدنان مرا برای خودش میخواست که جسم تقریباً بیجانم را تا کنار اتومبیلش کشید و همین که یقهام را رها کرد، روی زمین افتادم.
گونهام به خاک گرم کوچه بود و از همان روی زمین به پیکرهای بیسر مدافعان شهر ناامیدانه نگاه میکردم که دوباره سرم آتش گرفت.
دوباره به موهایم چنگ انداخت و از روی زمین بلندم کرد و دیگر نفسی برای ناله نداشتم که از شدت درد، چشمانم در هم کشیده شد و او بر سرم فریاد زد :«چشماتو وا کن! ببین! بهت قول داده بودم سر پسرعموت رو برات بیارم!»
پلکهایم را به سختی از هم گشودم و صورت حیدر را مقابل صورتم دیدم در حالی که رگهای گردنش بریده و چشمانش برای همیشه بسته بود که تمام تنم رعشه گرفت.
عدنان با یک دست موهای مرا میکشید تا سرم را بالا نگه دارد و پنجههای دست دیگرش به موهای حیدر بود تا سر بریدهاش را مقابل نگاهم نگه دارد و زجرم دهد و من همه بدنم میلرزید.
در لحظاتی که روح از بدنم رفته بود، فقط عشق حیدر میتوانست قفل قلعه قلبم را باز کند که بلاخره از چشمه خشک چشمم قطره اشکی چکید و با آخرین نفسم با صورت زیبایش نجوا کردم :«گفتی مگه مرده باشی که دست داعش به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده بودی نذاشتی دست داعش به من برسه!» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، آوای اذان صبح در گوش جانم نشست.
عدنان وحشتزده دنبال صدا میگشت و با اینکه خانه ما از مقام امام حسن (علیهالسلام) فاصله زیادی داشت، میشنیدم بانگ اذان از مأذنههای آنجا پخش میشود.
هیچگاه صدای اذان مقام تا خانه ما نمیرسید و حالا حس میکردم همه شهر مقام حضرت شده و بهخدا صدای اذان را نه تنها از آنجا که از در و دیوار شهر میشنیدم.
در تاریکی هنگام سحر، گنبد سفید مقام مثل ماه میدرخشید که چلچراغ اشکم در هم شکست و همین که موهایم در چنگ عدنان بود، رو به گنبد ضجه زدم و به حضرت التماس میکردم تا نجاتم دهد که صدای مردانهای در گوشم شکست.
با دستهایش بازوهایم را گرفته و با تمام قدرت تکانم میداد تا مرا از کابوس وحشتناکم بیرون بکشد و من همچنان میان هق هق گریه نفس نفس میزدم.
چشمانم نیمه باز بود و همین که فضا روشن شد، نور زرد لامپ اتاق چشمم را زد. هنوز فشار انگشتان قدرتمندی را روی بازویم حس میکردم که چشمانم را با ترس و تردید باز کردم.
عباس بود که بیدارم کرده و حلیه کنار اتاق مضطرّ ایستاده بود و من همین که دیدم سر عباس سالم است، جانم به تنم بازگشت.
حلیه و عباس شاهد دست و پا زدنم در عالم خواب بودند که هر دو با غصه نگاهم میکردند و عباس رو به حلیه خواهش کرد :«یه لیوان آب براش میاری؟» و چه آبی میتوانست حرارت اینهمه وحشت را خنک کند که دوباره در بستر افتادم و به خنکای بالشت خیس از اشکم پناه بردم.
صدای اذان همچنان از بیرون اتاق به گوشم میرسید، دل من برای حیدرم در قفس سینه بال بال میزد و مثل همیشه حرف دلم را حتی از راه دور شنید که تماس گرفت.
حلیه آب آورده بود و عباس فهمید میخواهم با حیدر خلوت کنم که از کنارم بلند شد و او را هم با خودش برد.
صدایم هنوز از ترس میتپید و با همین تپش پاسخ دادم :«سلام!» جای پای گریه در صدایم مانده بود که آرامشش از هم پاشید، برای چند لحظه ساکت شد، سپس نفس بلندی کشید و زمزمه کرد :«پس درست حس کردم!»
منظورش را نفهمیدم و خودش با لحنی لبریز غم ادامه داد :«از صدای اذان که بیدار شدم حس کردم حالت خوب نیس، برای همین زنگ زدم.»
دل حیدر در سینه من میتپید و به روشنی احساسم را میفهمید و من هم میخواستم با همین دست لرزانم باری از دلش بردارم که همه غمهایم را پشت یک عاشقانه پنهان کردم :«حالم خوبه، فقط دلم برای تو تنگ شده!»
به گمانم دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمیشد که به تلخی خندید و پاسخ داد :«دل من که دیگه سر به کوه و بیابون گذاشته!»
اشکی که تا زیر چانهام رسیده بود پاک کردم و با همین چانهای که هنوز از ترس میلرزید، پرسیدم :«حیدر کِی میای؟»
آهی کشید که از حرارتش سوختم و کلماتی که آتشم زد :«اگه به من باشه، همین الان! از دیروز که حکم جهاد اومده مردم دارن ثبت نام میکنن، نمیدونم عملیات کِی شروع میشه.»
و من میترسیدم تا آغاز عملیات کابوسم تعبیر شود که صحنه سر بریده حیدر از مقابل چشمانم کنار نمیرفت...
···------------------···•♥️•···------------------···
به قلم: فاطمه ولی نژاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سوره_فصلت، آیات ۲ تا ۷
گوینده: #بهروز_رضوی
مترجم: #مسعود_ریاعی
Instagram: @esharat_ir
🔴 پیام رسان ایتا 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3233415296Cdce2d325a0
🔴 پیام رسان تلگرام 👇👇👇
https://t.me/+e45QfuiC2XhiNTBk
🌿🌺﷽🌿🌺
❓پرسش_
❓پرسش: لمس نمودن اسماء متبرکه و آیات قرآن از روی تلفن همراه و رایانه، چه حکمی دارد؟
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
✅ پاسخ: آیت الله خامنه ای: در فرض سؤال که در واقع شیشه موبایل، لمس میشود نه آیات قرآن، اشکال ندارد.
آیت الله سیستانی: اگر روی قرآن، شیشه یا پلاستیک نازک یا زرورق قرار داده باشند و خطّ قرآن از زیر آن نمایان باشد، مسّ آن بدون وضو اشکال ندارد.
آیت الله مکارم: لمس آیات قرآن از پشت شیشه یا پلاستیک (مانند مورد سؤال) از موارد لمس خطوط قرآن محسوب نشده و حرام نیست.
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
📗 منبع: استفتائات رهبری، توضیح المسائل جامع آیت الله سیستانی، جلد یک، مسئله ۴٠۵، رساله احکام براى جوانان آیت الله مکارم، ص ١۵٧
https://eitaa.com/joinchat/4127260875Cf13c6b930b
لینک گروه احکام شرعی پرسش و پاسخ و استخاره آنلاین
🍃🌺🌺🍃🌸🌸🍃
https://eitaa.com/joinchat/4127260875Cf13c6b930b