eitaa logo
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
2.3هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
82 فایل
﷽ زمانــ رفتنی است با #قرآن زمان را ماندنی کنیم🚫 کانال #آموزشی آیدی ما 👇 @Mohmmad1364 بهترین نیستیم اما خوشحالیم که بهترینها ما را برگزیده اند💚 باحضور حافظان قرآنی 🎓 کپی از مطالب آزاد است ♻ گروه آموزشی رایگان حفظ داریم تاسیس 14 آبان 1397
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 💠 🔰 هفت پاداش روزه برای خدا 💎پيامبر صلي‌الله‌عليه‌وآله: ما مِنْ مُؤْمِنٍ يَصُومُ شَهْرَ رَمَضَانَ احْتِسَاباً إِلَّا أَوْجَبَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَهُ سَبْعَ خِصَالٍ أَوَّلُهَا يَذُوبُ الْحَرَامُ مِنْ جَسَدِهِ وَ الثَّانِيَةُ يَقْرُبُ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الثَّالِثَةُ قَدْ كَفَّرَ خَطِيئَةَ أَبِيهِ آدَمَ وَ الرَّابِعَةُ يُهَوِّنُ اللَّهُ عَلَيْهِ سَكَرَاتِ الْمَوْتِ وَ الْخَامِسَةُ أَمَانٌ مِنَ الْجُوعِ وَ الْعَطَشِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ السَّادِسَةُ يُطْعِمُهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ طَيِّبَاتِ الْجَنَّةِ وَ السَّابِعَةُ يُعْطِيهِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَرَاءَةً مِنَ النَّار ✍️ هیچ مؤمنی نیست كه ماه رمضان را فقط به حساب خدا روزه بگیرد، مگر آنكه خدای تبارك و تعالی هفت خصلت را برای او واجب و لازم گرداند: ۱. هر چه حرام در پیكرش باشد محو و ذوب گرداند. ۲. به رحمت خدای عز و جل نزدیك می‌شود. ۳. (با روزه خویش) خطای پدرش حضرت آدم را می‌پوشاند. ۴. خداوند لحظات جان كندن را بر وی آسان گرداند. ۵. از گرسنگی و تشنگی روز قیامت در امان خواهد بود. ۶. خدای عز و جل از خوراكی‌های لذید بهشتی او را نصیب دهد. ۷. خدای عز و جل برائت و بیزاری از آتش دوزخ را به او عطا فرماید. 📚 خصال شیخ صدوق، ص ۳۸۶ قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
‌ 🔖 این داستان: دَم‌شون گرمه ها🙃 📖 برگرفته از آیه ۲۰۷ سوره بقره 💌 | قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ضمن عرض سلام و ادب و با آرزوی قبولی طاعات شما عزیران همراه مسابقه آنلاین (مطالعه کن جواب بده) ب زودی در کانال قرآن کتاب زندگی اجرا خواهد شد با ما همراه باشید🟩 همراه با جوایز نقدی و غیرنقدی👌⭐️ سوالات تستی و تشریحی مسابقه از مطالب درج شده ماه رمضان در کانال قرآن کتاب زندگی خواهد بود قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚بـدون تــو هــرگــز♥️⃟📚 #قسـمت_ســے_و_دو با قاطعیت بهش نگاه کردم... –این من نبودم که تحقیرتو
♥️⃟📚بـدون تــو هــرگــز♥️⃟📚 دستش بین موهام حرکت می کرد ... و من بی اختیار، اشک می ریختم ... غم غربت و تنهایی ... فشار و سختی کار ... و این حس دورافتادگی و حذف شدن از بین افرادی که با همه وجود دوست شون داشتم... –خیلی سخت بود؟... –چی؟... –زندگی توی غربت... سکوت عمیقی فضا رو پر کرد ... قدرت حرف زدن نداشتم ... و چشم هام رو بستم ... حتی با چشم های بسته ... نگاه مادرم رو حس می کردم... –خیلی شبیه علی شدی ... اون هم، همه سختی ها و غصه ها رو توی خودش نگه می داشت ... بقیه شریک شادی هاش بودن ... حتی وقتی ناراحت بود می خندید ... که مبادا بقیه ناراحت نشن... اون موقع ها ... جوون بودم ... اما الان می تونم حتی از پشت این چشم های بسته ... حس دختر کوچولوم رو ببینم... ناخودآگاه ... با اون چشم های خیس ... خنده ام گرفت ... دختر کوچولو... چشم هام رو که باز کردم ... دایسون اومد جلوی نظرم ... با ناراحتی، دوباره بستم شون... –کاش واقعا شبیه بابا بودم ... اون خیلی آروم و مهربون بود... چشم هر کی بهش می افتاد جذب اخلاقش می شد ... ولی من اینطوری نیستم ... اگر آدم ها رو از خدا دور نکنم ... نمی تونم اونها رو به خدا نزدیک کنم ... من خیلی با بابا فاصله دارم و ازش عقب ترم ... خیلی... سرم رو از روی پای مادرم بلند کردم و رفتم وضو بگیرم ... اون لحظات، به شدت دلم گرفته بود و می سوخت ... دلم برای پدرم تنگ شده بود ... و داشتم ... کم کم از بین خانواده ام هم حذف می شدم ... علت رفتنم رو هم نمی فهمیدم ... و جواب استخاره رو درک نمی کردم... . زمان به سرعت برق و باد سپری شد ... لحظات برگشت به زحمت خودم رو کنترل کردم ... نمی خواستم جلوی مادرم گریه کنم ... نمی خواستم مایه درد و رنجش بشم ... هواپیما که بلند شد ... مثل عزیز از دست داده ها گریه می کردم... حدود یک سال و نیم دیگه هم طی شد ... ولی دکتر دایسون دیگه مثل گذشته نبود ... حالتش با من عادی شده بود ... حتی چند مرتبه توی عمل دستیارش شدم... هر چند همه چیز طبیعی به نظر می رسید ... اما کم کم رفتارش داشت تغییر می کرد ... نه فقط با من ... با همه عوض می شد... مثل همیشه دقیق ... اما احتیاط، چاشنی تمام برخوردهاش شده بود ... ادب ... احترام ... ظرافت کلام و برخورد ... هر روز با روز قبل فرق داشت... یه مدت که گذشت ... حتی نگاهش رو هم کنترل می کرد... دیگه به شخصی زل نمی زد ... در حالی که هنوز جسور و محکم بود ... اما دیگه بی پروا برخورد نمی کرد... رفتارش طوری تغییر کرده بود که همه تحسینش می کردن ... بحدی مورد تحسین و احترام قرار گرفته بود ... که سوژه صحبت ها، شخصیت جدید دکتر دایسون و تقدیر اون شده بود ... در حالی که هیچ کدوم، علتش رو نمی دونستیم... شیفتم تموم شد ... لباسم رو عوض کردم و از در اتاق پزشکان خارج شدم که تلفنم زنگ زد... –سلام خانم حسینی ... امکان داره، چند دقیقه تشریف بیارید کافه تریا؟ ... می خواستم در مورد موضوع مهمی باهاتون صحبت کنم... وقتی رسیدم ... از جاش بلند شد و صندلی رو برام عقب کشید ... نشست ... سکوت عمیقی فضا رو پر کرد... –خانم حسینی ... می خواستم این بار، رسما از شما خواستگاری کنم ... اگر حرفی داشته باشید گوش می کنم... و اگر سوالی داشته باشید با صداقت تمام جواب میدم... این بار مکث کوتاه تری کرد... –البته امیدوارم ... اگر سوالی در مورد گذشته من داشتید ... مثل خدایی که می پرستید بخشنده باشید... نویسنده: شهـــید سید محمد طاها ایمانــے داستانــے ڪاملا واقعــــے برگرفته از زندگــے شهید سید علے حـــسینـــے راوے: زینب السادات حســینــے «دختر شهید» ادامه دارد...
1_3948469865.mp3
8.58M
🎤 جان مولا علی بگذر از گناه من با صدای آشنا و دل‌نشین محمدعلی کریم‌خوانی قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
┅┄「تنھامیان‌داعش. . .!♥️⃟🍓」┅┄ #Part_22 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و رزمندگان غرق خون را همان
┅┄「تنھامیان‌داعش. . .!♥️⃟🍓」┅┄ هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو می‌کردم این خمپاره‌ها فرشته مرگم باشند، اما نه! من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمی‌دانستم این مقاومت به عذاب حیدر ختم می‌شود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود. زن‌عمو با صدای بلند اسمم را تکرار می‌کرد و مرا در تاریکی نمی‌دید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال می‌کردند دوباره کابووس دیده‌ام و نمی‌دانستند اینبار در بیداری شاهد شهادت عشقم هستم. زن‌عمو شانه‌هایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره می‌خواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمی‌خورد. وحشت همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم. چطور می‌توانستم دم بزنم وقتی می‌دیدم در همین مدت عمو و زن‌عمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمی‌کشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال می‌خواست مراقب ما باشد. حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بی‌تابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.» شاید داعشی‌ها خمپاره‌باران کور می‌کردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل. گرمای هوا به‌حدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل می‌دیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است. البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، می‌دانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و می‌ترسیدم از اینکه علی‌اصغر کربلای آمرلی، یوسف باشد. تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایه‌ها بود، اما سوخت موتور برق خانه‌ها هم یکی پس از دیگری تمام شد. تنها چند روز طول کشید تا خانه‌های آمرلی تبدیل به کوره‌هایی شوند که بی‌رحمانه تن‌مان را کباب می‌کرد و اگر می‌خواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتش‌مان می‌زد. ماه رمضان تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری ایثار می‌کرد. اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ تشنگی و گرسنگی سر می‌برید. دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلی‌کوپترها در آتش شدید داعش برای شهر می‌آوردند. گرمای هوا و شوره‌آب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم می‌خورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شد و حلیه پا به پای طفلش جان می‌داد. موبایل‌ها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر مظلومی بود که روی زمین در خون دست و پا می‌زد. همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست محاصره مقاومت می‌کردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود. چطور می‌توانستم آزادی شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم. روزها زخم دلم را پشت پرده صبر و سکوت پنهان می‌کردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بی‌خبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره عشقم باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد. در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوش‌مان به غرّش خمپاره‌ها بود و چشم‌مان هر لحظه منتظر نور انفجار که اذان صبح در آسمان شهر پیچید. دیگر داعشی‌ها مطمئن شد‌ه بودند امشب هم خواب را حرام‌مان کرده‌اند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانه‌هایشان خزیدند. با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خواب‌شان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمی‌برد. پشت پنجره‌های بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بی‌آبی مرده بودند، نگاه می‌کردم و حسرت حضور حیدر در همین خانه را می‌خوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش می‌چکید. دستش را با چفیه‌ای بسته بود، اما خونش می‌رفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه می‌زد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم. دلش نمی‌خواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود... ‌‌···------------------···•♥️•···------------------··· به قلم: فاطمه ولی نژاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ الهی، من و پدر و مادرم را بیامرز و به آنها رحم کن، همانطور که مرا در کودکی پروریدند. به نیکی‌هایشان، پاداش بده و بدی‌هایشان را ببخش 📖 فرازی از دعای ابوحمزه‌ثمالی ┄┅┅❅💠❅┅┅┄ قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
🔴 اعمال شب قدر ١٩ ماه مبارک رمضـان 🔵 اين شب با عظمت آغاز شب هاى قدر است، و شب قدر آن شبى است كه در طول سال، شبى به خوبی و فضليت آن يافت نمى‌شود، و عمل در اين شب از عمل در طول هزار ماه بهتر است، و تقدير امور سال در اين شب صورت می‌گيرد، و فرشتگان و روح كه اعظم فرشتگان الهى است، در اين شب به اذن پروردگار به زمين فرود می‌آيند، و به محضر امام زمان عجل‌ الله تعالی فرجه الشریف مى‌رسند و آنچه را كه براى هر فرد مقدّر شده بر آن حضرت عرضه می‌دارند. 🌕 اعمـال شب قـدر بر دو نوع است: 🔺 اول : اعمالى است كه در هر سه شب بايد انجام داد، و آن چند عمل است: 1️⃣ غسل (مقارن با غروب آفتاب) 2️⃣ دو ركعت نماز كه در هر ركعت پس از سوره «حمد» ، هفت مرتبه «توحيد» خوانده، و پس از فراغت از نماز هفتاد مرتبه بگويد:«أَسْتَغْفِرُ اللّه وَ أَتوبُ الَيْهِ». در روايت نبوى است كه از جاى برنخيزد تا خدا او و پدر و مادرش را بيامرزد. 3️⃣ قرآن بر سر گرفتن 4️⃣ ده مرتبه چهارده معصوم را صدازدن 5️⃣ زیارت امام حسین علیه السلام 6️⃣ احیا و شب زنده داری 7️⃣ صد ركعت نماز كه فضليت بسيار دارد و بهتر آن است كه در هر ركعت پس از سوره «حمد» ، ده مرتبه «توحيد» خوانده شود. 8️⃣ قرائت دعای جوشن كبير 9️⃣ خواندن دعای " اَللّهُمَّ اِنّي اَمْسَيْتُ لَكَ عَبْداً داخِراً ... " 🔺 دوم: اعمال مخصوص هر یک از اين شبها است. .................................................. 🔹اعمال شب نوزدهم ماه مبارک رمضان 1️⃣ گفتن صد مرتبه «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ» 2️⃣ گفتن صد مرتبه «اللَّهُمَّ الْعَنْ قَتَلَةَ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ» 3️⃣ خواندن دعاى "یا ذَالَّذی کانَ..." 4️⃣ خواندن دعای "اللَّهُمَّ اجْعَلْ فِيمَا تَقْضِي وَ تُقَدِّرُ ..." 📚 برای خواندن ادعیه‌ی ذکر شده به کتاب مفاتیح الجنان مراجعه شود. @goranketabzedegi
💠🔹شهید بهشتی (ره) می‌فرمود: ⬅️ تقوا سه گونه است:‌⇩‌‌⇩‌ ‌⇦ تقوای گریز ‌⇦ تقوای پرهیز ‌⇦ تقوای ستیز 🔰 توضیح کلام ایشان: : این است که از محیط گناه آلود دوری کنی ، این است که بتوانی در محیط گناه آلود، خودت را پاک نگهداری ، آن است که در صحنه بمانی و با مظاهر گناه مبارزه کنی و محیط سالمی ایجاد کنی. ◽️گاهی باید مانند موسی علیه‌السلام در کاخ فرعون بمانی و سکوت کنی و فقط خودت را حفظ کنی... ◽️گاهی یوسف وار باید از صحنه گناه فرار کنی و راه گریز را برگزینی... ◽️گاهی ابراهیم وار با گناه و شرک و بت پرستی مقابله و ستیز کنی و بت شکن شوی... ⬅️ تشخیص اینکه کدام تقوا وظیفه شرعی من است، نیز خودش نیاز به توفیق الهی و بصیرت دینی و تقوای عملی دارد... قرآن کتاب زندگی 📚 @goranketabzedegi