✍🏻#حقالناس در آخرت
🍁روايت داريم حق الناس در برزخ انسان را اسير مي كند مثلا يك سوم فشار قبر متعلق به #غيبت است. در روايتی دیگر هست كه خداوند بر روي پل صراط كمينی قرار داده كه هر كس حق الناس بر گردن دارد، از آنجا به بعد حق عبور ندارد.
✨ رسول اكرم صلی الله علیه و آله فرمودند: بيچاره ترين مردم كسی است كه با اعمال خوب وارد صحراي محشر شود مثلا در نماز ، حج و ... مشكلی نداشته باشد و جز اصحاب يمين قرار گيرد اما زماني كه قصد ورود به بهشت می كند گروهی از مردم مانع می شوند .
علت را جويا مي شود و می شنوند كه حقوق آنها را پايمال كرده است .
🍂در آن لحظه از فرشتگان كمك می طلبند و آنها می گويند:
حلاليت بگير , يعنی قسمتی از اعمال خوب خود را به آنها بده تا حلالت كنند وقتی اين كار را می كنند متوجه می شوند ديگر هيچ چيز ندارند و نامه را به دست چپ می دهند كه از نظر پيامبر بيچاره ترين بنده ها هستند.
🤲🏻 *اللهم عجل لولیک الفرج*
🤲🏻 *اللهم ارزقنی شفاعه الحسین علیه السلام یوم الورود*
📚
@goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تلاوت 🎤
⚜️رزق نیڪو/خیـــــرالرازقیـــــن⚜️
🔅تلاوتـــــے زیبا از سوࢪه مبارڪه حج تقدیم به پیشگاه نورانـــــے حضرت علـــــے علیه السلام وخانـم فاطمـــــه زهـــــرا سلام الله علیها🦋به نیـــــت فـــــرج
#تلاوت
📚
@goranketabzedegi
💥تلنگر
👌نقل است که زلیخا به حضرت یوسف گفت: چه #چشم های زیبایی داری،
💫حضرت یوسف فرمود:
از اولین چیزهایی که در #خانه_قبر زمین میریزد و نابود می شود همین چشمهاست👁
📚
@goranketabzedegi
#کلام_بزرگان
✍️جرعهای از معرفت
💠آیت الله مجتهدی تهرانی رحمة الله
🔸انسان گاهی با اشاره غیبت میکند، گاهی به کنایه و گاهی هم صریح پشت سر کسی غیبت میکند.
🔸 گاهی گفتن یک «الحمدلله» آدم را جهنّمی میکند و با یک الحمدُلله به جهنّم میرویم. مثلاً میگوییم: الحمدلله که ما رباخوار نیستیم یا الحمدلله که ما ریاست طلب نیستیم [و به کسی هم اشاره میکنیم]. آدم باید خیلی حواسش جمع باشد؛ چکار به کار کسی دارید؟
•┈┈••✾••┈┈•
📚
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚دمشق شهـر عشق♥️⃟📚 #Part_11 باورم نمیشد که مقابل چشمانم مصطفی مظلومانه در خون دست و پا میزد و
♥️⃟📚دمـشق شهـر عشق♥️⃟📚
#Part_12
دین و مذهب را به بهانه آزادی از یاد برده و حالا در مسیر مبارزه برای
همین آزادی، در چاه بی انتهایی گرفتار شده بودم که دیگر امید رهایی نبود. حتی روزی که به بهای وصال سعد ترکشان میکردم، در آخرین لحظات خروج از خانه مادرم دستم را گرفت و به پایم التماس میکرد که "تو هدیه
حضرت زینبی، نرو!" و من هویتم را پیش از سعد از دست داده و خانواده
را هم فدای عشقم کردم که به همه چیزم پشت پا زدم و رفتم. حالا در این غربت دیگر هیچ چیز برایم نمانده بود که همین نام زینب آتشم میزد و
سعد بی خبر از خاطرم پرخاش کرد :»بس کن نازنین! داری دیوونه ام میکنی!« و همین پرخاش مثل خنجر در قلبم فرو رفت و دست خودم نبود
که دوباره ناله مصطفی در گوشم پیچید و آرزو کردم ای کاش هنوز نفس میکشید و باز هم مراقبم بود. در تاکسی که نشستیم خودش را به سمتم کشید و زیر گوشم نجوا کرد :»میخوام ببرمت یه جای خوب که حال و هوات عوض شه! فقط نمیخوام با هیچکس حرف بزنی، نمیخوام کسی بدونه ایرانی هستی که دوباره دردسر بشه!« از کنار صورتش نگاهم به
تابلوی زینبیه ماند و دیدم تاکسی به مسیر دیگری میرود که دلم لرزید و
دوباره از وحشت مقصدی که نمیدانستم کجاست، ترسیدم. چشمان بی حالم را به سمتش کشیدم و تا خواستم سوال کنم، انگشت اشاره اش را روی دهانم فشار داد و بیشتر تحقیرم کرد :»هیس! اصلا نمیخوام حرف بزنی که بفهمن ایرانی هستی! و شاید رمز اشک هایم را پای تابلوی زینبیه فهمیده بود که نگاه سردش روی صورتم ماسید و با لحن کثیفش حالم را به هم زد :»تو همه چیت خوبه نازنین، فقط همین ایرانی و شیعه بودنت کار رو خراب میکنه! حس میکردم از حرارت بدنش تنم میسوزد که خودم را به سمت در کشیدم و دلم میخواست از شرّش خالص شوم که نگاهم به سمت دستگیره رفت و خط نگاهم را دید که مچم را محکم گرفت و تنها یک جمله گفت دیوونه من دوسِت دارم! از ضبط صوت تاکسی آهنگ عربی تندی پخش میشد و او چشمانش از عشقم خمار شده
بود که دیوانگی اش را به رخم کشید نازنین یا پیشم میمونی یا می-
کُشمت! تو یا برای منی یا نمیذارم زنده بمونی!« و درِ تاکسی را از داخل
قفل کرد تا حتی راه خودکشی را به رویم ببندد. تاکسی دقایقی میشد از
مسیر زینبیه فاصله گرفته و قلب من هنوز پیش نام زینب جا مانده بود که
دلم سمت حرم پرید و بی اختیار نیت کردم اگر از دست سعد آزاد شوم،
دوباره زینب شوم! اگر حرفهای مادرم حقیقت داشت، اگر اینها خرافه
نبود و این شیطان رهایم میکرد، دوباره به تمام مقدسات مؤمن میشدم و
ظاهراً خبری از اجابت نبود که تاکسی مقابل ویلایی زیبا در محل های سرسبز متوقف شد تا خانه جدید من و سعد باشد. خیابانها و کوچه های این شهر
همه سبز و اصلا شبیه درعا نبود و من دیگر نوری به نگاهم برای لذت
بردن نمانده بود که مثل اسیری پشت سعد کشیده میشدم تا مقابل در
ویلا رسیدیم. دیگر از فشار انگشتانش دستم ضعف میرفت و حتی رحمی
به شانه مجروحم نمیکرد که لحظه ای دستم را رها کند و میخواست
همیشه در مشتش باشم. درِ ویلا را که باز کرد به رویم خندید و انگار در
دلش آب از آب تکان نخورده بود که شیرین زبانی کرد :»به بهشت داریا
خوش اومدی عزیزم!« و اینبار دستم را نکشید و با فشار دست هلم داد تا
وارد خانه شوم و همچنان برایم زبان میریخت :»اینجا ییلاق دمشق
حساب میشه! خوش آب و هواترین منطقه سوریه!« و من جز فتنه در
چشمان شیطانی سعد نمیدیدم که به صورتم چشمک زد و با خنده خواهش کرد :»دیگه بخند نازنینم! هر چی بود تموم شد، دیگه نمیذارم آب تو دلت
تکون بخوره!« یاد دیشب افتادم که به صورتم دست میکشید و دلداری ام
میداد تا به ایران برگردیم و چه راحت دروغ میگفت و آدم میکشت و
حاال مرا اسیر این خانه کرده و به درماندگی ام میخندید. دیگر خیالش راحت شده بود در این حیاط راه فراری ندارم که دستم را رها کرد و نمیفهمید چه زجری میکشم که با خنده خبر داد :»به جبران بلایی که تو درعا
سرمون اومد، ولید این ویلا رو برامون گرفت!« و ولخرجیهای ولید مستش
کرده بود که دست به کمر مقابلم قدم میزد و در برابر چشمان خیسم
خیال بافی میکرد البته این ویلا که مهم نیس! تو دولت آینده سوریه به
کمتر از وزارت رضایت نمیدم!« ردّ خون دیروزم هنوز روی پیراهنش مانده
و حالا میدیدم خون مصطفی هم به آستینش ریخته و او روی همین
خونها میخواست سهم مبارزهاش را به چنگ آورد که حالم از این مبارزه
و انقلاب به هم خورد و او برای اولین بار انتهای قصه را صادقانه نشانم داد
فکر کردی برا چی خودمو و تو رو اینجوری آواره کردم؟ اگه تو صبر کنی، تهش به همه چی میرسیم!« دیگر رمق از قدمهایم رفته بود، بدنم هر
لحظه سست تر میشد و او میدید نگاهم دزدانه به طرف در میدود که به سمتم آمد و دوباره با انگشتانش به مچم دستبند زد.
✒️
ادامه دارد
❣ #تدبر_در_قرآن
🔹 اگر یک صندوق و تابوت چوبی که فقط ساعاتی جسم پیامبری را لمس کرده، اینهمه تقدس و آرامش دارد،
🔹 پس چرا مرقد مطهر انبیاء و اهل بیت علیهم السلام، حالا شده أسباب شرک؟!
❌ اصلا این جماعت وهابی، قرآن را قبول دارند؟!
🌴 سوره بقره 🌴
🕋 التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ....إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَةً لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ «248»
⚡️ترجمه:
تابوت به سوى شما خواهد آمد (همان صندوقى كه) آرامشى از پروردگارتان ... همانا در اين موضوع، نشانهى روشنى براى شما است، اگر ايمان داشته باشيد.
📚
@goranketabzedegi
محبت به اولاد2
🔸سالها گذشت تا خدا حضرت اسماعیل رو به حضرت ابراهیم داد
✅اولِ جوانیِ فرزند، که اوج محبت پدر به بچس،
💢بالاترین امتحان حضرت ابراهیم فرا میرسه
معلومه اگه دلبسته به فرزند نباشه و دوسش نداشته باشه دیگه اصلا کار سختی نیست تا بخواد، امتحان سخت باشه.
کار سخته که دست و دل حضرت میلرزه و از فرزندش کمک میخواد
قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَىٰ فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَىٰ قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِن شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ
📜(صافات 102)
ادامه دارد.....
📚
@goranketabzedegi
✨﷽✨
#پندانه
✍ مال حرام ماندنی نیست
🔹پدری فرزند خود نصیحت میکرد.
🔸دو تکه سنگ در برابر او گذاشت و گفت:
به نظر تو کدامیک از این دو سنگ، سفت و سختتر هستند؟
🔹پسر گفت:
به گمانم هردو.
🔸پدر گفت:
اما یکی از این دو، سنگ نمک است و برای خوردن و محوشدن به اراده او آفریده شده است. پس این سنگ در هیچ بنایی جای نمیگیرد.
🔹پس بدان، خداوند اگر مالی از حرام جمع کنی و آن را سفت و سخت گردانی، چون از حرام خوردهای، آن هم بیگمان به حرام خورده خواهد شد، هرچند مراقبش باشی و سخت آن را نگه داری.
📚
@goranketabzedegi
🔹️نامرئی بودنِ فقر! 😔
🔸 تصویری که مشاهده میکنید عکسی از یک هنر خیابانی است که توسط کوین لی اجرا شده است. کوین شمایلِ این کودک را طوری روی پلهها ترسیم کرده که ناخودآگاه نامرئی بودن و مهم نبودن فقرا را به ذهن میآورد. تصویر این کودک هر روز توسط هزاران نفر لگد میشود و شاید هر روز چند نفر به این فکر کنند بابتِ موقعیت امروزشان چند انسانِ فقیرِ بیاهمیت را زیر پا گذاشتهاند.
حرف #حساب
📚
@goranketabzedegi
15.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شگفتی_آفرينش
طوطی پرنده ای که قرآن میخواند!!!!!!
سوره مبارکه حمدو توحید رو هم ميخونه😊
خیلی جالبه حتما ببینید
📚
@goranketabzedegi
رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در روایتی می فرماید: أَربعٌ مِن سَعادهِ المَرءِ أَن تَکونَ زَوجَتُهُ صالِحَه وأَولادُهُ أَبراراً وَخُلَطاؤُهُ صالِحینَ وَأَن یَکونَ رزقُه فی بَلَدِه.[1]
چهار چیز موجب خوشبختی انسان است.
1⃣ اینکه همسرش صالحه باشد.
2⃣ دوم اینکه فرزندان خوبی داشته باشد،
3⃣ اینکه دوستانش انسان های صالحی باشند و
4⃣ اینکه رزق و زندگی او در شهر خودش باشد تا مجبور نباشد در بیابان ها و این شهر و آن شهر سرگردان باشد و دنبال روزی بگردد.
این چهار مورد همه به دست خود انسان است. انسان از همان اول باید در انتخاب زوجه دقت کند و دنبال مال و اموال پدری او و یا جمال و زیبایی او نباشد بلکه صفات و کمالات اخلاقی را در نظر بگیرد.
همچنین انسان می تواند با تربیت صحیح دارای فرزندانی خوب باشد. انسان باید دقت کند که فرزند او با چه افرادی رفت و آمد دارد و چه کارهایی انجام می دهد.
همچنین دوستان انسان هم بسته به انتخاب خود انسان هستند. انسان باید ببیند که دوستانی که انتخاب می کند به سبب مال و منال آن هاست یا به سبب صلاحیت های اخلاقی و صفات برجسته ی خدایی در آنها وجود دارد.
اما اینکه رزقش در بلدش باشد شاید اشاره به این نکته باشد که کسانی که زندگی اشان در یک نقطه متمرکز است آنها می توانند منبع اقتصادی بهتری برای خود و جامعه باشند بر خلاف کسانی که دائما به اینجا و آنجا می روند.
[1] نهج الفصاحة، ابوالقاسم پاینده، ج1، ص204، حدیث 257
📚
@goranketabzedegi
16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠در بن بستهای زندگی، ایمان محک میخورد.