🔔
⚠️ #تـــݪنگـــرامـــروز
💠 گاهی آدم هنگام گرسنگی با یک نان مشکل را حل میکند.
💠 حالا با چهار تا «نون» میشود جلوی خیلی از مشکلات را گرفت و به آرامش رسید.
این چهار نون راهگشا:
👈 نبین
👈 نگو
👈 نشنو
👈 نپرس
✅ اول: نَبین
📛 عیب مردم را نَبین
📛 مسائل جزئی در زندگیِ خانوادگی را نَبین
📛 کارهای خوب خودت را که برای دیگران انجام می دهی نَبین
📛 گاهی باید وانمود کنی که ندیدی (اصل تغافل)
✅ دوم: نگو
📛 هرچه شنیدی نَگو
📛 به کسی که حرفت در او تأثیر ندارد کلمه ای نگو
📛 سخنی که دلی بیازارد نگو
📛 هر سخن ِراست را هرجا نَگو
📛 هر خیری که در حق دیگران کردی، نَگو
📛 راز را نَگو حتی به نزدیکترین افراد
✅ سوم: نَشنو
📛 هر سخنی ارزش شنیدن ندارد، نَشنو
📛 وقتی دو نفر آهسته سخن می گویند، سعی کن نَشنوی
📛 غیبت را نَشنو
📛 گاهی وانمود کن که نشنیدی. «اصل تغافل» (خود را به نشنیدن بزن)
✅ چهارم: نَپرس
📛 آنچه را که به تو مربوط نیست نپرس
📛 آنچه که میدانی شخص از گفتنش شرم دارد نپرس
📛 آنچه باعث آزار شخص می شود نپرس
📛 آن پرسشی که در آن فایده ای نیست، نپرس
📛 آنچه که موجب اختلاف و نزاع می شود نپرس
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
چطور مرور مناسبی داشته باشم که زود خسته نشوم و مرور را ناقص رها نکنم ؟
حافظ به دلیل اینکه روزانه مرور زیادی دارد این موارد را باید رعایت کند .
🚫 همیشه با صدای بلند ترتیل داشتن ممنوع
🚫 همیشه بیصدا خواندن ممنوع
حفظ سلامت حنجره خیلی مهم است پس هر روز و هر بار که مرور میکنیم نباید با صدای بلند ترتیل بخوانیم ، این کار باعث آسیب جدی به حنجره میشود و حافظ هم خیلی زود خسته میشود و تا چند صفحه مرور کرد ، کار را ناقص رها میکند .
بیصدا خواندن محفوظات هم آسیب جدی به حافظه شنیداری حافظ میزند
نتیجه : مرور ها را طوری بخوانیم که بتوانیم صدای خود را بشنویم ، نه خیلی بلند نه کاملا بیصدا
رسول خدا صل الله علیه و آله فرمودند:
هر كس سوره ملك را قرائت كند وبه گذشتگان خود هديه كند
ثواب آن با سرعت زیاد به آنها خواهد رسيد و در عذاب گناهان
ايشان تخفيف داده مي شود و مايه انس ايشان در قبر مي شود
تفسيرالبرهان، ج۵، ص۴۳۳
#دفترحفظ
📝 قرآن را یک بار بخوانیم
#یک_نقل_قول
🔹نزدیک ماه رمضان چهار سال پیش با دوست عزیزی به یک کتابفروشی ایرانی در شمال ونکوور رفته بودیم. لا به لای کتاب ها در قفسه های زیرین، یک قرآن عتیقه ی نسخه خطی پیدا کردم.
🔹 مشغول ورق زدن بودم که صاحب مغازه که پیرمردی با کراوات سبز و کفش های اسپرت بود آمد نزدیک و اززیر عینک قطورش نگاهی تیز به من کرد و به حالت طعنه گفت که "کتاب های مفید بخوان! این کتاب پُر است از دست و پا قطع کردن.".. لبخندی زدم.. پرسیدم که همه اش را خواندید؟ .. گفت که "همه اش همین است. قتل. مجازات...".. گفتم بسم الله.. امتحان کنیم؟ گفت باشه!..
🔹قرآن را باز کردم.. سوره ی لیل آمد.. شروع کردم به خواندن.. واللیل اذا یغشی.. قسم به شب هنگامی که پرده اش همه جا را فرا می گیرد.. والنهار اذا تجلی.. و قسم به روز هنگامی که تجلی کند.. و ما خلق الذکر و الآنثی.. و قسم به کسی که مرد و زن را آفرید.. ان سعیکم لشتی .. گفتم این آیات را ببین.. دست کم این ملودی هیجان انگیز کلمات را نگاه کن.. اینها بی نظیر نیست؟ ..
🔹دیدم که آهسته گریه می کند.. منقلب شده بود.. بیشتر از آنکه من فکرش را کنم.. کلمات را بیش از من میفهمید... گفت تا آخر سوره بخوان.. سوره که تمام شد صورتش غرق اشک شده بود..
.
🔹این روزها فرصت خوبی است برای خواندن کتابی که تاریخ بشریت را برای همیشه متحول کرده است. حداقل برای یک بار. اسلام اقلیمی را بگذاریم کنار. خیال کنیم تازه متولد شده ایم. قرآن را یک بار. از اول تا آخر بخوانیم..و بفهمیم
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی
eitaa.com/joinchat/3456958479C5b7a9b8b74
@goranketabzedegi
2236
مسابقه #ضیافت < بصورت آنلاین >
<ویژه ماه مبارک رمضان>
ب زودی در کانال قرآن کتاب زندگی 📚
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
اعترافات یک زن از جهاد نکاح #قسمت_سی_وچهارم نفسهام به شماره افتاده بود به سختی روی پاهام ایستاده ب
اعترافات یک زن از جهاد نکاح
#قسمت_سی_وپنجم
با تردید و ترس پرسیدم: شما چکار می کنید یعنی شغلتون چیه؟
یه دستمال از جعبه ی دستمال کاغذی برداشت و عرق پیشونیش را پاک کرد و گفت: بخوام مختصر بگم من با همسر خانوم مائده و داداششون همکارم...
گفتم: همکار! خوب همکار در چه کاری؟
سرش را آورد بالا مستقیم توی چشمام نگاه کرد...
نفسم بالا نمی اومد ایندفعه من جهت چشمهام را عوض کردم...
از نوع نگاهش دلم می خواست بشینم زار زار گریه کنم خدایا من چقدر بدبختم خواستگارمن کیه! خواستگار فرزانه کیه!
خدایا می دونم که هیچ کارت بی حکمت نیست ولی من ظرفیت چنین چیزهایی ندارم...
دستی به محاسنش کشید و گفت: من راجع به شغلم باید مفصل باهاتون صحبت کنم چون شرایط خاص کاری دارم و می دونم هر دختری حاضر نیست این جور سختی ها را تحمل کنه...
بعد با یک حالت خاصی که صداش هم می لرزید ادامه داد با توجه به صحبتهای مامانم از روحیات شما احساس می کنم لطف خدا شامل حالم میشه اگر شما توی زندگی همراهم باشید...
ترجیح دادم دیگه حرف نزنیم ...
فشارم افتاده بود، دستهام مثل یک تیکه یخ منجمد چسبیده بودن به چادرم ...
خیلی خودم را کنترل کردم ولی چند قطره اشک که دیگه سد احساسات من نمی تونست جلوشون را بگیره از گوشه ی چشمم سرازیر شد روی گونه هام...
سکوت کردم...
سکوتم که طولانی شد و گفت: شما چیزی نمی خواید بگید؟
باتوجه به حرف مامان مستقیم نگفتم نه ! هر چند که دلم می خواست صراحتا با به چالش کشیدن عقایدش نابودش کنم که بره و دیگه هیچ وقت این اطراف پیداش نشه...
ولی به خاطر مامانم چاره ایی نبود گفتم: من باید بیشتر فکر کنم و بعد از روی صندلی بلند شدم...
با کمی تعجب پرسید: نمی خواید ملاک هاتون را بگید یا شرایط من را بدونید؟!
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: اگر به نتیجه رسیدم جلسه ی دیگه ایی راجع به بقیه ی موارد هم صحبت می کنیم ...
توی دلم گفتم: البته دیگه تو خواب اگر من رو ببینی...
ناچار بلند شد و گفت: باشه چشم پس منتظرم...
لبخند مصنوعی زدم و رفتیم پیش خانواده ها...
تا نشستیم فاطمه خانم گفت: چقدر زود حرف هاتون تموم شد خوب حالا دخترم نظرت چیه؟
خیلی سخته همه ی نگاهها به سمتت باشه و منتظر باشند ببینن چی می خوای بگی ...
سعی کردم لرزش دستم را با محکم گرفتن چادرم مهار کنم با همون لبخند مصنوعی و صدای لرزان گفتم: توکل بر خدا بعد هم سرم را انداختم پایین ...
مامانم به دادم رسید و گفت: فاطمه خانم هر چی خیره...
بعد هم خیلی حرفه ایی بحث را برد زمان خواستگاری خودشون و آداب و رسوم های آن زمان...
تمام این مدت من هم در سکوت محض نشسته بودم و شنونده ی از هر دری سخنی در جلسه ی خواستگاری بودم، مثل بقیه با ظاهری آرام ولی دلی آشوب...
او هم ساکت نشسته بود با همان جذبه ی خاصش! انگشت های دستش مدام بهم گره می خورد و باز می شد انگار درونش متلاطم بود نمی دونم شاید احساس کرد بود که جوابم منفیه...
#سیده_زهرا_بهادر
💗💗💗💗💗💗💗💗💗
✨🌹خیــرمقــدم بــه
✨🌹دوسٺــانِ عــزیــزۍ
✨🌹که بــه ٺـازگـۍ بـه
✨🌹جـمـع مـا پـیـوسـٺنـد
✨🌹وسپــاس ازهمـراهـان
✨🌹همیشگـۍ
لطفا این کانال را به دوستان و آشنایان خود معرفی نمائید
💗💗💗💗💗💗💗💗💗
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت👇
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
مسابقه #ضیافت < بصورت آنلاین > <ویژه ماه مبارک رمضان> ب زودی در کانال قرآن کتاب زندگی 📚
شرایط شرکت در مسابقه #ضیافت
ثبت نام و جهت شرکت در مسابقه ارسال کلمه #ضیافت ب آیدی ما
@Mohmmad1364
📶هماهنگی و اعلام زمان آنلاین شرکت کننده در مسابقه و دریافت سوالات مسابقه
📶پاسخ ب 5 سوال تستی احکام و اطلاعات عمومی در زمان 5 دقیقه
📶شرط ورود ب قرعه کشی پاسخگویی ب 5 سوال صحیح میباشد
📶حق شرکت در مسابقه فقط یکبار میباشد
📶زمان شرکت و ثبت نام واجرای مسابقه تا عید سعید فطر ادامه دارد
📶شرکت برای عموم علاقمندان آزاد است
✅فواید روزه گرفتن
✍دانشمند ژاپنی: روزهداری باعث از بین رفتن سلولهای معیوب و سرطانی
مکانیسم اتوفاژی یا خودخواری سلولی، تخریب و بازیافت اجزا سلول توسط خود سلول است که در هنگام "روزه گرفتن" و گرسنگی طولانی روی میدهد.
درواقع زمانی که انسان بیش از مثلا 8 ساعت گرسنگی را تحمل کند، سلولهای سالم برای کسب انرژی و جبران کمبود غذا از سلولهای معیوب و تودههای مستعد سرطان تغذیه میکنند.
#تلگنرانه ⁉️⁉️⁉️
قاضی رفت کارواش.
کارگر اول چرخ ها را شست.
قاضی گفت: گویا تازه کاری؟! باید اول سقف را بشوری.
کارگر گفت:احسنت! فساد در جامعه هم همینطور است.
قاضی به فکر فرو رفت و گفت: تو نباید ماشین شور باشی!
کارگر گفت: دکترای فلسفه دارم. همین حرف را در دانشگاه زدم اخراجم کردند.
قاضی گفت:
اول مرا شستی بعد ماشین را...
👈 اکثر ما موضوع را وارونه فهمیده ایم
👈 ما یاد گرفته ایم اگر شغلمان را دوست نداریم ، باید عوضش کنیم..
👈 اگر با همسرمان مشکل داریم باید جدا شویم..
👈 اگر با فامیل مشکل داریم قطع رابطه کنیم..
👈 در صورتيكه قبل از هر چيزي بايد تلاش كرد تا بتوانيم ارتباطاتمان را تعميير كنيم نه تعويض
👈 اگر همزمان تفکر خود را تغییر ندهیم، بعد از تعويض روابط کم و بیش همان شرایط برایمان تکرار خواهد شد.
👈 ابتدا باید درونمان را #تغییر بدهیم.
#حال_خوب 😊
|❥
همراهان قرآنی
طاعات قبول حق ✍
لطفا لینک کانال قرآن کتاب زندگی را ب دوستان قرآنی و ایمانی خود ارسال فرمایید
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی
eitaa.com/joinchat/3456958479C5b7a9b8b74
@goranketabzedegi
حداقل ب یک نفر این لینک رو بفرستید ⁉️
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
🔊🔊🔊 نظر سنجی کانال قرآن کتاب زندگی در سال1402🎲 اعضای محترم کانال #قرآن کتاب زندگی🔸🔸🔸 نظرات شم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📘#داستانهایبحارالانوار
💠 هفت خصلت نیکو
🔹سلمان فارسی میگوید:
رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا وصیت کرد به هفت خصلت که در هیچ حالی آن هارا ترک نکردم.
🔘١-مرا سفارش کرد که همواره به زیردستم نگاه کنم.
🔘۲-هرگز به بالادستم نگاه نکنم.
🔘۳-فقیران را دوست بدارم و نزدیکشان روم.
🔘۴-حق را بگویم گرچه تلخ باشد.
🔘۵-صله ارحام کنم اگرچه آنان از من ببرند.
🔘۶- از مردم چیزی نخواهم.
🔘۷- فراوان بگویم: "لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم" ؛ زیرا که این ذکر گنجی است از گنجهای بهشت.
📚 بحار: ج ۶۶، ص ۳۹۹ و ج ۷۴، ص ۱۳۱.
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
اعترافات یک زن از جهاد نکاح #قسمت_سی_وپنجم با تردید و ترس پرسیدم: شما چکار می کنید یعنی شغلتون چیه
اعترافات یک زن از جهاد نکاح
#قسمت_سی_وششم
بعد از رفتن مهمونها اینقدر حالم بد بود که خانوادم ترجیح دادن بعداً راجع به خواستگاری صحبت کنن.
رفتم داخل اتاق خودم، دلم گرفته بود و آروم و قرار نداشتم...
مدام رفتارهای خودم را بررسی میکردم که کجا پا کج گذاشتم که اینطوری شد... از اون آدم های هم که برای هر چیزی طلبکار خدا میشن نبودم...
می دونستم هیچی بی حکمت نیست یا تنبیه و باید متوجه خطام می شدم یا امتحان و با صبر ارتقا می گرفتم و رشد میکردم...
دلم آرامش می خواست، سجادم را باز کردم رفتم سجده و اینقدر اشک ریختم و گریه کردم که وقتی از سجده بلند شدم سجادم خیس شده بود...
فردا صبح با آقای جلالی هماهنگ کردم زودتر برم خونه ی خانوم مائده تا سریع تر مصاحبه را تموم کنم و ببینم واقعا شوهر این خانم چکاره است؟ آخر این ماجرا به کجا می رسه!
فرزانه که مرخصی بود تنهایی به سمت خونه خانم مائده راه افتادم هنوز تاثیرات حال بد دیشبم در چهرم نمایان بود
رسیدم خونه خانم مائده زنگ را که زدم ایندفعه به جای خانم مائده صدای آقا رسول اومد بفرمایید کیه؟
کمی هول شدم و جا خوردم خیلی جدی گفتم: از خبر گزاری مزاحم میشم با خانم مائده کار داشتم
گفت: بله بله بفرمایید بالا و در باز شد...
کمی ترسیدم که چرا خانم مائده خودش آیفون را جواب نداد، دو دل شدم برم داخل یا نه!
به خودم گفتم آدم عاقل ریسک نمی کنه!
دوباره آیفون را زدم دوباره رسول برداشت کمی با استرس گفتم: میشه لطف کنید بگید خانم مائده بیان دم در
گفت: چرا؟ خوب تشریف بیارید بالا!
گفتم: ممنون میشم بگید بیان پایین کارشون دارم...
گفت: باشه پس کمی صبر کنید...
چند دقیقه ایی ایستادم ترجیح دادم صبر کنم و تحلیل های فرزانه را نداشته باشم که استرس بیشتری بگیرم!
بعد از چند دقیقه خانم مائده اومد دم در و گفتن چیزی شده چرا تشریف نیاوردید بالا؟
گفتم ببخشید اومدید پایین خواستم خیالم راحت بشه شما هستید! البته جسارت نباشه ولی خوب دنیاست دیگه با آدم های عجیب غریب بهتر دیدم احتیاط کنم...
لبخندی روی لبش نقش بست و گفت: آفرین خانم واقعا کار درستی کردید حالا بفرمایید بالا سر پا نایستید...
نشستم روی صندلی و منتظر خانم مائده بودم، بعد از چند لحظه اومد نشست و گفت: دوستتون چرا نیومدن؟
گفتم: کاری براشون پیش اومد دیگه من تنها اومدم که مصاحبه تموم بشه اگه خدا بخواد...
گفت: جواب سوال دوستتون اون دفعه موند...
سری تکون دادم و گفتم: بله از همون جا شروع کنید دفعه ی قبل طوری صحبت کردید که انگار همسرتون خیلی مهربونه و منطقی بوده ولی گفتید که اذیتتون می کرد چطوری اینها با هم جمع میشه!
نگاهی کرد و گفت: راستش هم مهربون بود هم منطقی ولی واقعا بعضی وقتها اذیتم میکرد حتی از همون اول ازدواجم که درست نمی شناختمش اینجوری بود!
هر فردی ممکنه یه چیز خاصی اذیتش کنه یکی ممکنه حرف بد بشنوه، یکی ممکنه از کتک خوردن اذیت بشه، یکی دیگه ممکنه از دروغ گفتن اذیت بشه و هر کسی با هر روحیاتی نوع اذیت شدن آدم ها با هم فرق می کنه درسته؟
با چشمهام حرفهاش را تایید کردم.
ادامه داد ولی چیزی که من را زجر میده و واقعا اذیت میشم اینه که طرف نه تنها که هیچ کاری نکنه و به روم نیاره حتی بدتر در عوض کار بدم خوبی کنه، یعنی شرمندم کنه!
و این یکی از ویژگی های بارز همسرم بود اصلا یادم نمیاد دعوام کرده باشه حتی وقتی خیلی غر میزدم یا کم صبری می کردم ...
من دوست ندارم شرمنده بشم ولی همسرم بارها در مقابل جر و بحث های من نه تنها چیزی نمی گفت که رأفت به خرج میداد و این خیلی برای من سخت بود...
البته صبوری هاش بی تأثیر نبود و خیلی به من کمک کرد تا معنی جهاد و مبارزه را بهتر بفهمم...
وقتی رفتیم سوریه پسر دومم هم به دنیا اومده بود و این ویژگی همسرم توی سوریه خیلی به دادم رسید خصوصا اینکه بیشتر وقتها نبود و من با بچه ها تنها بودم...
گفتم: ببخشید ولی من گیج شدم همسر شما کارش چی بود؟
اصلا شما برای چی رفتید سوریه؟!
#سیده_زهرا_بهادر
#میدونستی
"حور" یعنی پاک، خالص
و «حواریّون» چون از گناه و ناپاکی ها خالص بودند و قلبشون پاک و سفید بود به این نام معروف شدن
📚عیون اخبار الرضا