📙 روزی که پیر می شوید...
🦋📕 خانواده ای بودند که یک فرزند داشتند. پدر بزرگ آن خانواده نیز با آن ها زندگی می کرد. پدر بزرگ بسیار ناتوان بود و دستهایش به شدت می لرزید به طوری که نمی توانست غذا بخورد و اگر قاشق دستش می گرفت غذا نصفش می ریخت. همیشه سر سفره، پدر و مادر و فرزند و پدر بزرگ با هم غذا می خوردند، فرزند خانواده شش سال داشت، هر روز که با هم غذا می خوردند پدر بزرگ نصف غذا را روی میز می ریخت و پدر و مادر از این موضوع عصبانی می شدند.🍃
🌲 تا اینکه یک روز پدر خانواده تصمیم گرفت میز پدر بزرگ را جدای از بقیّه بگذارد تا میزی که خانواده روی آن غذا می خورد کثیف نشود. پس پدر یک روز بالاخره این تصمیم را گرفت و میز پدر بزرگ، قاشق و بشقاب او را جدای از بقیّه در اتاق دیگر قرار داد و قاشق و بشقاب پدر بزرگ را از چوب ساخت که اگر از دست پدر بزرگ افتاد نشکند. پدر بزرگ تنها و غمگین با چشمانی اشکبار هر روز در اتاق خود غذا می خورد.🍃
🌳 روزی پدر و مادر دیدند فرزند شش ساله شان دارد از چوب چیزی درست می کند. با تعجّب از او پرسیدند: چه کار می کنی؟ پسرک گفت: برای روزی که شما هم مثل پدر بزرگ پیر می شوید بشقاب و قاشق چوبی درست می کنم که شما هم یک وقت بشقاب های مرا نشکنید و میز غذا خوری ام را کثیف نکنید. 🍃
👌اینجا بود که پدر و مادر اشک در چشمانشان جمع شد و از پشیمانی سریعا به اتاق پدر بزرگ رفته و دست پدر بزرگ را بوسیدند و او را دوباره به جمع خانواده آوردند.
✳️ با تدبر در آیه 11 سوره مبارکه رعد میتوان نشانهای از آن یافت
از ماست که بر ماست
💠 إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ
📖📚
✨📚✨📒✨📘✨📙✨📗✨📕✨🦋
#داستان_قرآنی
#آیات_زندگی
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚
عضویت↩️
@goranketabzedegi
💟 #بمابپیوندید
📙 روزی که پیر می شوید...
🦋📕 خانواده ای بودند که یک فرزند داشتند. پدر بزرگ آن خانواده نیز با آن ها زندگی می کرد. پدر بزرگ بسیار ناتوان بود و دستهایش به شدت می لرزید به طوری که نمی توانست غذا بخورد و اگر قاشق دستش می گرفت غذا نصفش می ریخت. همیشه سر سفره، پدر و مادر و فرزند و پدر بزرگ با هم غذا می خوردند، فرزند خانواده شش سال داشت، هر روز که با هم غذا می خوردند پدر بزرگ نصف غذا را روی میز می ریخت و پدر و مادر از این موضوع عصبانی می شدند.🍃
🌲 تا اینکه یک روز پدر خانواده تصمیم گرفت میز پدر بزرگ را جدای از بقیّه بگذارد تا میزی که خانواده روی آن غذا می خورد کثیف نشود. پس پدر یک روز بالاخره این تصمیم را گرفت و میز پدر بزرگ، قاشق و بشقاب او را جدای از بقیّه در اتاق دیگر قرار داد و قاشق و بشقاب پدر بزرگ را از چوب ساخت که اگر از دست پدر بزرگ افتاد نشکند. پدر بزرگ تنها و غمگین با چشمانی اشکبار هر روز در اتاق خود غذا می خورد.🍃
🌳 روزی پدر و مادر دیدند فرزند شش ساله شان دارد از چوب چیزی درست می کند. با تعجّب از او پرسیدند: چه کار می کنی؟ پسرک گفت: برای روزی که شما هم مثل پدر بزرگ پیر می شوید بشقاب و قاشق چوبی درست می کنم که شما هم یک وقت بشقاب های مرا نشکنید و میز غذا خوری ام را کثیف نکنید. 🍃
👌اینجا بود که پدر و مادر اشک در چشمانشان جمع شد و از پشیمانی سریعا به اتاق پدر بزرگ رفته و دست پدر بزرگ را بوسیدند و او را دوباره به جمع خانواده آوردند.
✳️ با تدبر در آیه 11 سوره مبارکه رعد میتوان نشانهای از آن یافت
از ماست که بر ماست
💠 إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ
📖📚
✨📚✨📒✨📘✨📙✨📗✨📕✨🦋
#داستان_قرآنی
#آیات_زندگی
📙 روزی که پیر می شوید...
🦋📕 خانواده ای بودند که یک فرزند داشتند. پدر بزرگ آن خانواده نیز با آن ها زندگی می کرد. پدر بزرگ بسیار ناتوان بود و دستهایش به شدت می لرزید به طوری که نمی توانست غذا بخورد و اگر قاشق دستش می گرفت غذا نصفش می ریخت. همیشه سر سفره، پدر و مادر و فرزند و پدر بزرگ با هم غذا می خوردند، فرزند خانواده شش سال داشت، هر روز که با هم غذا می خوردند پدر بزرگ نصف غذا را روی میز می ریخت و پدر و مادر از این موضوع عصبانی می شدند.🍃
🌲 تا اینکه یک روز پدر خانواده تصمیم گرفت میز پدر بزرگ را جدای از بقیّه بگذارد تا میزی که خانواده روی آن غذا می خورد کثیف نشود. پس پدر یک روز بالاخره این تصمیم را گرفت و میز پدر بزرگ، قاشق و بشقاب او را جدای از بقیّه در اتاق دیگر قرار داد و قاشق و بشقاب پدر بزرگ را از چوب ساخت که اگر از دست پدر بزرگ افتاد نشکند. پدر بزرگ تنها و غمگین با چشمانی اشکبار هر روز در اتاق خود غذا می خورد.🍃
🌳 روزی پدر و مادر دیدند فرزند شش ساله شان دارد از چوب چیزی درست می کند. با تعجّب از او پرسیدند: چه کار می کنی؟ پسرک گفت: برای روزی که شما هم مثل پدر بزرگ پیر می شوید بشقاب و قاشق چوبی درست می کنم که شما هم یک وقت بشقاب های مرا نشکنید و میز غذا خوری ام را کثیف نکنید. 🍃
👌اینجا بود که پدر و مادر اشک در چشمانشان جمع شد و از پشیمانی سریعا به اتاق پدر بزرگ رفته و دست پدر بزرگ را بوسیدند و او را دوباره به جمع خانواده آوردند.
✳️ با تدبر در آیه 11 سوره مبارکه رعد میتوان نشانهای از آن یافت
از ماست که بر ماست
💠 إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ
📖📚
✨📚✨📒✨📘✨📙✨📗✨📕✨🦋
#داستان_قرآنی
#آیات_زندگی