eitaa logo
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
2.6هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
89 فایل
﷽ زمانــ رفتنی است با #قرآن زمان را ماندنی کنیم🚫 کانال #آموزشی آیدی ما 👇 @Mohmmad1364 بهترین نیستیم اما خوشحالیم که بهترینها ما را برگزیده اند💚 باحضور حافظان قرآنی 🎓 کپی از مطالب آزاد است ♻ گروه آموزشی رایگان حفظ داریم تاسیس 14 آبان 1397
مشاهده در ایتا
دانلود
شخصی به پسرش وصیت کــرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید ، میخواهم در در پایم باشد وقتی که پـدر فـوت کرد و جسدش را روی تخته شسـت و شـوی گذاشتنـد تا غسـل بدهنـد ، پسـر وصیت پدر خود را به عالم اظهار کرد، ولی عالم ممانعت کردو گفت طبق اساس دین ما ، بر میت به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمیشود! ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورنـد ، سر انجـام تمـام ی شهـر یک جـا جمـع شـدنـد و روی ایـن مـوضـوع مـشـورت کردند ، که سر انجام به مناقشه انجامید بحث ادامـه داشـت که شخصی وارد مجلس شد و نامه پـدر را به دست پسر داد ، پسر نامه را باز کرد ، معلـوم شـد که نامـه پـدرش است و به صدای بلند خواند : پسرم ، میبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و این همه امکانات حتی اجازه نیست یک را با خود ببرم یک روز مـرگ سراغ تو نیـز خواهد آمد ، هوشیار باش ، به تـو هـم اجازه یک کفن بیشتـر نخواهند داد. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و به مصرف برسانی و دست افتاده گان را بگیری ، زیرا یگانه چیزی که باخود به قبر خواهی برد همان اعمالت است قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 عضویت👇 @goranketabzedegi
شخصی به پسرش وصیت کــرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید ، میخواهم در در پایم باشد وقتی که پـدر فـوت کرد و جسدش را روی تخته شسـت و شـوی گذاشتنـد تا غسـل بدهنـد ، پسـر وصیت پدر خود را به عالم اظهار کرد، ولی عالم ممانعت کردو گفت طبق اساس دین ما ، بر میت به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمیشود! ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورنـد ، سر انجـام تمـام ی شهـر یک جـا جمـع شـدنـد و روی ایـن مـوضـوع مـشـورت کردند ، که سر انجام به مناقشه انجامید بحث ادامـه داشـت که شخصی وارد مجلس شد و نامه پـدر را به دست پسر داد ، پسر نامه را باز کرد ، معلـوم شـد که نامـه پـدرش است و به صدای بلند خواند : پسرم ، میبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و این همه امکانات حتی اجازه نیست یک را با خود ببرم یک روز مـرگ سراغ تو نیـز خواهد آمد ، هوشیار باش ، به تـو هـم اجازه یک کفن بیشتـر نخواهند داد. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و به مصرف برسانی و دست افتاده گان را بگیری ، زیرا یگانه چیزی که باخود به قبر خواهی برد همان اعمالت است قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚 عضویت👇 👇 @goranketabzedegi
شخصی به پسرش وصیت کــرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید ، میخواهم در در پایم باشد وقتی که پـدر فـوت کرد و جسدش را روی تخته شسـت و شـوی گذاشتنـد تا غسـل بدهنـد ، پسـر وصیت پدر خود را به عالم اظهار کرد، ولی عالم ممانعت کردو گفت طبق اساس دین ما ، بر میت به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمیشود! ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورنـد ، سر انجـام تمـام ی شهـر یک جـا جمـع شـدنـد و روی ایـن مـوضـوع مـشـورت کردند ، که سر انجام به مناقشه انجامید بحث ادامـه داشـت که شخصی وارد مجلس شد و نامه پـدر را به دست پسر داد ، پسر نامه را باز کرد ، معلـوم شـد که نامـه پـدرش است و به صدای بلند خواند : پسرم ، میبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و این همه امکانات حتی اجازه نیست یک را با خود ببرم یک روز مـرگ سراغ تو نیـز خواهد آمد ، هوشیار باش ، به تـو هـم اجازه یک کفن بیشتـر نخواهند داد. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و به مصرف برسانی و دست افتاده گان را بگیری ، زیرا یگانه چیزی که باخود به قبر خواهی برد همان اعمالت است ✍ کانال نکته های ناب کــوتاه قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚 عضویت👇 👇 @goranketabzedegi
شخصی به پسرش وصیت کــرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید ، میخواهم در در پایم باشد وقتی که پـدر فـوت کرد و جسدش را روی تخته شسـت و شـوی گذاشتنـد تا غسـل بدهنـد ، پسـر وصیت پدر خود را به عالم اظهار کرد، ولی عالم ممانعت کردو گفت طبق اساس دین ما ، بر میت به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمیشود! ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورنـد ، سر انجـام تمـام ی شهـر یک جـا جمـع شـدنـد و روی ایـن مـوضـوع مـشـورت کردند ، که سر انجام به مناقشه انجامید بحث ادامـه داشـت که شخصی وارد مجلس شد و نامه پـدر را به دست پسر داد ، پسر نامه را باز کرد ، معلـوم شـد که نامـه پـدرش است و به صدای بلند خواند : پسرم ، میبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و این همه امکانات حتی اجازه نیست یک را با خود ببرم یک روز مـرگ سراغ تو نیـز خواهد آمد ، هوشیار باش ، به تـو هـم اجازه یک کفن بیشتـر نخواهند داد. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و به مصرف برسانی و دست افتاده گان را بگیری ، زیرا یگانه چیزی که باخود به قبر خواهی برد همان اعمالت است قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 📶 @goranketabzedegi
⚜ ذکر صالحین ⚜ ابن ملجم کجاست؟ مکان 👇👇 درباره ی مکان و جایگاه قرار گرفتن قبر ابن ملجم از ابن بطوطه نقل شده است که: هنگامی که به کوفه مسافرت کردم، در غربی جبانه کوفه، در زمینی سرتاسر سفید، زمینی بسیار سیاه دیدم و از روی کنجکاوی علت آن را پرسیدم، و چون به تحقیق مشغول شدم مردم آن دیار گفتند: اینجا قبر ابن ملجم، قاتل حضرت علی (ع)، است و عادت اهل کوفه این است که هر سال هیزم زیادی در سر قبر ابن ملجم جمع می کنند و به مدت 7 روز آن ها را در این مکان می سوزانند. (📚رحلة ابن بطوطه: 147؛ نفائح العلام: 409؛ تقویم شیعه: 293) @goranketabzedegi
🔴جایگاه بعد از مرگ کسانی که خودکشی می کنند کجاست؟ ✳️ آنچه که از روایات برداشت می شود این است که فردی که به دست خود رشته حیاتش را پاره می کند و دار زندگی  را وداع می گوید جهنمی🔥 بوده و در آن جاودان خواهد بود. 💥چون حقیقت آن است که خودکشی کننده ، اگر چه اسماً شیعه باشد ، رسما شیعه نیست. 🍀چون طبق روایات ، شیعه محال است خودکشی کند. 🔴لذا شخص ابتدا از محبّت اهل بیت (علیه السلام) بیرون می رود و آنگاه خودکشی می کند. 🔵خودکشی علاوه بر اینکه گناه است، نشانگر این است که شخصی که خودکشی می کند، از رحمت الهی مایوس شده است و دیگر امیدی به خداوند ندارد!! 🌟 این مسئله بسیار مهم است که ما باید همواره به خداوند ایمان داشته باشیم وبه کمکهایش امیدوار: 🌹آيا خدا برای نگهداری بنده اش کافی نيست؟! ✳️ابوسعید خدری می گوید: ما در جنگها به صورت کاروانهای نوزده نفری بیرون می رفتیم و کارها را در میان خود تقسیم می کردیم . ⚡️اتفاقا در کاروان ما مردی بودکه کار سه نفر را انجام می داد؛ هم هیزم جمع می کرد، هم آب می آورد و هم غذا پخت می کرد. ❄️ این موضوع، به عرض پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رسید. حضرت فرمودند:  او اهل دوزخ 🔥است.» ❗️ما تعجب کردیم. وقتی که با دشمن روبرو شدیم و به جنگ پرداختیم، آن مرد مجروح شد، تیری برداشت و خودش را با آن کشت. 🔰اینجوری شد که فقط بخاطر خودکشی  آن همه ثواب محو شد و او اهل دوزخ گردید...🔥 منابع: 📗لخرائج والجوارح، قطب الدین راوندی (م 573 ه)، الطبعة الاولی، مؤسسة الامام المهدی (عج)، 149 ه، ج1، ص61، ح104 📒فروع کافی ج 7 ص45 @goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
#سپر_سرخ #قسمت_هشتم 💠 می‌دانستم به دل این حیوانات وحشی ذره‌ای رحم نمانده و چاره‌ای برایم نمانده بو
💠 مقابل پوتینش روی زمین افتاده بودم و هر دو دستم به هم بسته بود که با همه انگشتانم به خاک زمین چنگ می‌زدم و با هر نفس التماسش می‌کردم :«اگه و پیغمبر رو قبول داری، بذار من برم! مامان بابام منتظرن! تو رو خدا بذار برم!» لحظاتی خیره نگاهم کرد، طوری که خیال کردم باران در دل سنگش نفوذ کرده و به گمانم دیگر جز زیبایی‌ام چیزی نمی‌دید که مقابلم خم شد. 💠 نگاهش مثل شده و دیگر نه به صورتم که به زمین فرو می‌رفت و نمی‌دانستم می‌خواهد چه کند. دستش را به سرعت جلو آورد، زنجیر دستم را گرفت و با قدرت پیکرِ در هم شکسته‌ام را بلند کرد. دیگر نه نگاهم می‌کرد و نه حرفی می‌زد که با گام‌های بلندش به راه افتاد و مرا دنبال خودش می‌کشید. توانی به تنم نمانده و حریف سرعت قدم‌هایش نمی‌شدم که پاهایم عقب‌تر می‌ماند و دستانم به جلو کشیده می‌شد. 💠 من او بودم و انگار او از چیزی فرار می‌کرد که با تمام سرعت از جاده فاصله می‌گرفت و تازه متوجه شدم به سمت خاکریز کوتاهی می‌رود. می‌دانستم پشت آن خاکریز کارم را تمام می‌کند که با همه ناتوانی دستم را عقب می‌کشیدم بلکه حریف قدرتش شوم و نمی‌شد که دیگر اختیار قدم‌هایم دست خودم نبود. 💠 در هوای گرگ و میش مغرب، بی‌تابی‌های امروز مادر و نگاه منتظر پدرم هرلحظه مقابل چشمانم جان می‌گرفت و دیگر باید آرزوی دیدارشان را به می‌بردم که با هر قدم می‌دیدم به مرگم نزدیک‌تر می‌شوم. در سربالایی خاکریز با همه قدرت دستم را می‌کشید، حس می‌کردم بند به بند بدنم از هم پاره می‌شود و در سرازیری، حریف سرعتش نمی‌شدم که زنجیر از دستش رها شد و همان پای خاکریز با صورت زمین خوردم. 💠 تمام بدنم در زمین فرو رفته بود، انگار استخوان‌هایم در هم شکسته و دیگر نه فقط از که از شدت درد ضجه زدم. زنجیر اسارتم از دستانش رها شده بود که به سرعت برگشت و مقابلم روی زمین زانو زد، از نگاهش می‌چکید و حالا لحنش بیشتر از دل من می‌لرزید :«نترس!» و همین چشمان زخم خورده‌اش فرصت خوبی بود تا در آخرین مهلتی که برایم مانده از خودم کنم. 💠 مشت هر دو دست بسته‌ام را از خاک پُر کردم و با همه ترسی که در رگ‌هایم می‌دوید، به صورتش پاشیدم. از همان شکاف نقاب، چشمان مشکی‌اش از خاک پُر شد و همین تلاش کودکانه‌ام کورش کرده بود که با هر دو دست چشمانش را فشار می‌داد و از لرزش دستانش پیدا بود چشمانش آتش گرفته است. 💠 دوباره دستم را به طرف زمین بردم و این‌بار مهلت نداد که با یک دست، زنجیر دستانم را غلاف کرد و آتش چشمانش خنک نمی‌شد که با دست دیگر نقاب را بالا کشید تا خاک پلک‌هایش را پاک کند. در تاریکی هوا، سایه صورت مردانه و آفتاب سوخته‌اش که زیر پرده‌ای از خاک خشن‌تر هم شده بود، جان به لبم کرده و می‌ترسیدم بخواهد همین یک مشت خاک را بگیرد که تمام تنم از ترس می‌لرزید. 💠 رعشه دستانم را می‌دید و اینهمه درماندگی‌ام طاقتش را تمام کرده بود که دوباره بلند شد و مرا هم با خودش از جا کَند. تاریکی مطلق این بیابان بی‌انتها نفسم را گرفته بود، او با نور اندک موبایلش راه را پیدا می‌کرد و دیگر رمقی به قدم‌هایم نمانده بود که فقط با قدرت او کشیده می‌شدم تا بلاخره سایه ماشینی پیدا شد. 💠 در نور موبایلش با چشمان بی‌حالم می‌دیدم تمام سطح ماشین را با گِل پوشانده و فقط بخشی از شیشه مقابل تمیز بود که یقین کردم همین قفس گِلی، امشب من خواهد شد. در ماشین را باز کرد و جز جنازه‌ای از من نمانده بود که با اشاره دست، دستور داد سوار شوم. انگار می‌خواست هر چه سریعتر از اینجا کند که تا سوار شدم، در را به هم کوبید و به سرعت پشت فرمان پرید. 💠 حس می‌کردم روح از بدنم رفته و نفسی برایم نمانده بود که روی صندلی کنارش بی‌رمق افتاده و او جاده فرعی و تاریکی را به سرعت می‌پیمود. دیگر حتی فکرم کار نمی‌کرد و نمی‌دانستم تا کجا می‌خواهد این مرده متحرک را با خودش ببرد که تابلوی مسیر فلوجه ـ بغداد مشخص شد و پس از یک ساعت سکوت، بلاخره به حرف آمد :«دیگه برای شما امن نیست، می‌برمتون .» 💠 نمی‌فهمیدم چه می‌گوید و او خوب حال دلم را می‌فهمید که بی‌آنکه نگاهم کند، آهسته زمزمه کرد :«تا سیطره فلوجه هر لحظه ممکن بود با روبرو بشیم، برا همین نتونستم بهتون اعتماد کنم و حرفی نزدم تا وارد سیطره بغداد بشیم.»... ✍️نویسنده:
شخصی به پسرش وصیت کــرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید ، میخواهم در در پایم باشد وقتی که پـدر فـوت کرد و جسدش را روی تخته شسـت و شـوی گذاشتنـد تا غسـل بدهنـد ، پسـر وصیت پدر خود را به عالم اظهار کرد، ولی عالم ممانعت کردو گفت طبق اساس دین ما ، بر میت به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمیشود! ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورنـد ، سر انجـام تمـام ی شهـر یک جـا جمـع شـدنـد و روی ایـن مـوضـوع مـشـورت کردند ، که سر انجام به مناقشه انجامید بحث ادامـه داشـت که شخصی وارد مجلس شد و نامه پـدر را به دست پسر داد ، پسر نامه را باز کرد ، معلـوم شـد که نامـه پـدرش است و به صدای بلند خواند : پسرم ، میبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و این همه امکانات حتی اجازه نیست یک را با خود ببرم یک روز مـرگ سراغ تو نیـز خواهد آمد ، هوشیار باش ، به تـو هـم اجازه یک کفن بیشتـر نخواهند داد. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و به مصرف برسانی و دست افتاده گان را بگیری ، زیرا یگانه چیزی که باخود به قبر خواهی برد همان اعمالت است 📚ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی eitaa.com/joinchat/3456958479C5b7a9b8b74 @goranketabzedegi