#وصیت_میت_دفن_با_جوراب_کهنه
شخصی به پسرش وصیت کــرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید ، میخواهم در #قبر در پایم باشد
وقتی که پـدر فـوت کرد و جسدش را روی تخته شسـت و شـوی گذاشتنـد تا غسـل بدهنـد ، پسـر وصیت پدر خود را به عالم اظهار کرد، ولی عالم ممانعت کردو گفت طبق اساس دین ما ، بر میت به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمیشود!
ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورنـد ، سر انجـام تمـام #علما ی شهـر یک جـا جمـع شـدنـد و روی ایـن مـوضـوع مـشـورت کردند ، که سر انجام به مناقشه انجامید
بحث ادامـه داشـت که شخصی وارد مجلس شد و نامه پـدر را به دست پسر داد ، پسر نامه را باز کرد ، معلـوم شـد که نامـه #وصیت_نامه پـدرش است و به صدای بلند خواند :
پسرم ، میبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و این همه امکانات حتی اجازه نیست یک #جوراب_کهنه را با خود ببرم
یک روز مـرگ سراغ تو نیـز خواهد آمد ، هوشیار باش ، به تـو هـم اجازه یک کفن بیشتـر نخواهند داد. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و #خیر به مصرف برسانی و دست افتاده گان را بگیری ، زیرا یگانه چیزی که باخود به قبر خواهی برد همان اعمالت است
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت👇
@goranketabzedegi
#وصیت_میت_دفن_با_جوراب_کهنه
شخصی به پسرش وصیت کــرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید ، میخواهم در #قبر در پایم باشد
وقتی که پـدر فـوت کرد و جسدش را روی تخته شسـت و شـوی گذاشتنـد تا غسـل بدهنـد ، پسـر وصیت پدر خود را به عالم اظهار کرد، ولی عالم ممانعت کردو گفت طبق اساس دین ما ، بر میت به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمیشود!
ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورنـد ، سر انجـام تمـام #علما ی شهـر یک جـا جمـع شـدنـد و روی ایـن مـوضـوع مـشـورت کردند ، که سر انجام به مناقشه انجامید
بحث ادامـه داشـت که شخصی وارد مجلس شد و نامه پـدر را به دست پسر داد ، پسر نامه را باز کرد ، معلـوم شـد که نامـه #وصیت_نامه پـدرش است و به صدای بلند خواند :
پسرم ، میبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و این همه امکانات حتی اجازه نیست یک #جوراب_کهنه را با خود ببرم
یک روز مـرگ سراغ تو نیـز خواهد آمد ، هوشیار باش ، به تـو هـم اجازه یک کفن بیشتـر نخواهند داد. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و #خیر به مصرف برسانی و دست افتاده گان را بگیری ، زیرا یگانه چیزی که باخود به قبر خواهی برد همان اعمالت است
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚
عضویت👇
👇
@goranketabzedegi
#وصیت_میت_دفن_با_جوراب_کهنه
شخصی به پسرش وصیت کــرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید ، میخواهم در #قبر در پایم باشد
وقتی که پـدر فـوت کرد و جسدش را روی تخته شسـت و شـوی گذاشتنـد تا غسـل بدهنـد ، پسـر وصیت پدر خود را به عالم اظهار کرد، ولی عالم ممانعت کردو گفت طبق اساس دین ما ، بر میت به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمیشود!
ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورنـد ، سر انجـام تمـام #علما ی شهـر یک جـا جمـع شـدنـد و روی ایـن مـوضـوع مـشـورت کردند ، که سر انجام به مناقشه انجامید
بحث ادامـه داشـت که شخصی وارد مجلس شد و نامه پـدر را به دست پسر داد ، پسر نامه را باز کرد ، معلـوم شـد که نامـه #وصیت_نامه پـدرش است و به صدای بلند خواند :
پسرم ، میبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و این همه امکانات حتی اجازه نیست یک #جوراب_کهنه را با خود ببرم
یک روز مـرگ سراغ تو نیـز خواهد آمد ، هوشیار باش ، به تـو هـم اجازه یک کفن بیشتـر نخواهند داد. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و #خیر به مصرف برسانی و دست افتاده گان را بگیری ، زیرا یگانه چیزی که باخود به قبر خواهی برد همان اعمالت است
✍ کانال نکته های ناب کــوتاه
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚
عضویت👇
👇
@goranketabzedegi
#وصیت_میت_دفن_با_جوراب_کهنه
شخصی به پسرش وصیت کــرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید ، میخواهم در #قبر در پایم باشد
وقتی که پـدر فـوت کرد و جسدش را روی تخته شسـت و شـوی گذاشتنـد تا غسـل بدهنـد ، پسـر وصیت پدر خود را به عالم اظهار کرد، ولی عالم ممانعت کردو گفت طبق اساس دین ما ، بر میت به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمیشود!
ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورنـد ، سر انجـام تمـام #علما ی شهـر یک جـا جمـع شـدنـد و روی ایـن مـوضـوع مـشـورت کردند ، که سر انجام به مناقشه انجامید
بحث ادامـه داشـت که شخصی وارد مجلس شد و نامه پـدر را به دست پسر داد ، پسر نامه را باز کرد ، معلـوم شـد که نامـه #وصیت_نامه پـدرش است و به صدای بلند خواند :
پسرم ، میبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و این همه امکانات حتی اجازه نیست یک #جوراب_کهنه را با خود ببرم
یک روز مـرگ سراغ تو نیـز خواهد آمد ، هوشیار باش ، به تـو هـم اجازه یک کفن بیشتـر نخواهند داد. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و #خیر به مصرف برسانی و دست افتاده گان را بگیری ، زیرا یگانه چیزی که باخود به قبر خواهی برد همان اعمالت است
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
📶
@goranketabzedegi
⚜ ذکر صالحین ⚜
#قبر ابن ملجم کجاست؟
مکان #قبر_ابن_ملجم
👇👇
درباره ی مکان و جایگاه قرار گرفتن قبر ابن ملجم از ابن بطوطه نقل شده است که:
هنگامی که به کوفه مسافرت کردم، در غربی جبانه کوفه، در زمینی سرتاسر سفید، زمینی بسیار سیاه دیدم و از روی کنجکاوی علت آن را پرسیدم، و چون به تحقیق مشغول شدم مردم آن دیار گفتند: اینجا قبر ابن ملجم، قاتل حضرت علی (ع)، است
و عادت اهل کوفه این است که هر سال هیزم زیادی در سر قبر ابن ملجم جمع می کنند و به مدت 7 روز آن ها را در این مکان می سوزانند.
(📚رحلة ابن بطوطه: 147؛ نفائح العلام: 409؛ تقویم شیعه: 293)
@goranketabzedegi
🔴جایگاه بعد از مرگ کسانی که خودکشی می کنند کجاست؟
✳️ آنچه که از روایات برداشت می شود این است که فردی که به دست خود رشته حیاتش را پاره می کند و دار زندگی را وداع می گوید
جهنمی🔥 بوده و در آن جاودان خواهد بود.
💥چون حقیقت آن است که خودکشی کننده ، اگر چه اسماً شیعه باشد ، رسما شیعه نیست.
🍀چون طبق روایات ، شیعه محال است خودکشی کند.
🔴لذا شخص ابتدا از محبّت اهل بیت (علیه السلام) بیرون می رود و آنگاه خودکشی می کند.
🔵خودکشی علاوه بر اینکه گناه است، نشانگر این است که شخصی که خودکشی می کند، از رحمت الهی مایوس شده است و دیگر امیدی به خداوند ندارد!!
🌟 این مسئله بسیار مهم است که ما باید همواره به خداوند ایمان داشته باشیم وبه کمکهایش امیدوار:
🌹آيا خدا برای نگهداری بنده اش کافی نيست؟!
✳️ابوسعید خدری می گوید: ما در جنگها به صورت کاروانهای نوزده نفری بیرون می رفتیم و کارها را در میان خود تقسیم می کردیم .
⚡️اتفاقا در کاروان ما مردی بودکه کار سه نفر را انجام می داد؛ هم هیزم جمع می کرد، هم آب می آورد و هم غذا پخت می کرد.
❄️ این موضوع، به عرض پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رسید. حضرت فرمودند: او اهل دوزخ 🔥است.»
❗️ما تعجب کردیم. وقتی که با دشمن روبرو شدیم و به جنگ پرداختیم، آن مرد مجروح شد، تیری برداشت و خودش را با آن کشت.
🔰اینجوری شد که فقط بخاطر خودکشی آن همه ثواب محو شد و او اهل دوزخ گردید...🔥
منابع:
📗لخرائج والجوارح، قطب الدین راوندی (م 573 ه)، الطبعة الاولی، مؤسسة الامام المهدی (عج)، 149 ه، ج1، ص61، ح104
📒فروع کافی ج 7 ص45
#مرگ
#آخرت
#قیامت
#قبر
#عذاب
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
#سپر_سرخ #قسمت_هشتم 💠 میدانستم به دل این حیوانات وحشی ذرهای رحم نمانده و چارهای برایم نمانده بو
#سپر_سرخ
#قسمت_نهم
💠 مقابل پوتینش روی زمین افتاده بودم و هر دو دستم به هم بسته بود که با همه انگشتانم به خاک زمین چنگ میزدم و با هر نفس التماسش میکردم :«اگه #خدا و پیغمبر رو قبول داری، بذار من برم! مامان بابام منتظرن! تو رو خدا بذار برم!»
لحظاتی خیره نگاهم کرد، طوری که خیال کردم باران #اشکم در دل سنگش نفوذ کرده و به گمانم دیگر جز زیباییام چیزی نمیدید که مقابلم خم شد.
💠 نگاهش مثل #آتش شده و دیگر نه به صورتم که به زمین فرو میرفت و نمیدانستم میخواهد چه کند. دستش را به سرعت جلو آورد، زنجیر دستم را گرفت و با قدرت پیکرِ در هم شکستهام را بلند کرد.
دیگر نه نگاهم میکرد و نه حرفی میزد که با گامهای بلندش به راه افتاد و مرا دنبال خودش میکشید. توانی به تنم نمانده و حریف سرعت قدمهایش نمیشدم که پاهایم عقبتر میماند و دستانم به جلو کشیده میشد.
💠 من #اسیر او بودم و انگار او از چیزی فرار میکرد که با تمام سرعت از جاده فاصله میگرفت و تازه متوجه شدم به سمت خاکریز کوتاهی میرود.
میدانستم پشت آن خاکریز کارم را تمام میکند که با همه ناتوانی دستم را عقب میکشیدم بلکه حریف قدرتش شوم و نمیشد که دیگر اختیار قدمهایم دست خودم نبود.
💠 در هوای گرگ و میش مغرب، بیتابیهای امروز مادر و نگاه منتظر پدرم هرلحظه مقابل چشمانم جان میگرفت و دیگر باید آرزوی دیدارشان را به #قیامت میبردم که با هر قدم میدیدم به مرگم نزدیکتر میشوم.
در سربالایی خاکریز با همه قدرت دستم را میکشید، حس میکردم بند به بند بدنم از هم پاره میشود و در سرازیری، حریف سرعتش نمیشدم که زنجیر از دستش رها شد و همان پای خاکریز با صورت زمین خوردم.
💠 تمام بدنم در زمین فرو رفته بود، انگار استخوانهایم در هم شکسته و دیگر نه فقط از #ترس که از شدت درد ضجه زدم.
زنجیر اسارتم از دستانش رها شده بود که به سرعت برگشت و مقابلم روی زمین زانو زد، از نگاهش #خون میچکید و حالا لحنش بیشتر از دل من میلرزید :«نترس!» و همین چشمان زخم خوردهاش فرصت خوبی بود تا در آخرین مهلتی که برایم مانده از خودم #دفاع کنم.
💠 مشت هر دو دست بستهام را از خاک پُر کردم و با همه ترسی که در رگهایم میدوید، به صورتش پاشیدم.
از همان شکاف نقاب، چشمان مشکیاش از خاک پُر شد و همین تلاش کودکانهام کورش کرده بود که با هر دو دست چشمانش را فشار میداد و از لرزش دستانش پیدا بود چشمانش آتش گرفته است.
💠 دوباره دستم را به طرف زمین بردم و اینبار مهلت نداد که با یک دست، زنجیر دستانم را غلاف کرد و آتش چشمانش خنک نمیشد که با دست دیگر نقاب را بالا کشید تا خاک پلکهایش را پاک کند.
در تاریکی هوا، سایه صورت مردانه و آفتاب سوختهاش که زیر پردهای از خاک خشنتر هم شده بود، جان به لبم کرده و میترسیدم بخواهد #انتقام همین یک مشت خاک را بگیرد که تمام تنم از ترس میلرزید.
💠 رعشه دستانم را میدید و اینهمه درماندگیام طاقتش را تمام کرده بود که دوباره بلند شد و مرا هم با خودش از جا کَند.
تاریکی مطلق این بیابان بیانتها نفسم را گرفته بود، او با نور اندک موبایلش راه را پیدا میکرد و دیگر رمقی به قدمهایم نمانده بود که فقط با قدرت او کشیده میشدم تا بلاخره سایه ماشینی پیدا شد.
💠 در نور موبایلش با چشمان بیحالم میدیدم تمام سطح ماشین را با گِل پوشانده و فقط بخشی از شیشه مقابل تمیز بود که یقین کردم همین قفس گِلی، امشب #قبر من خواهد شد.
در ماشین را باز کرد و جز جنازهای از من نمانده بود که با اشاره دست، دستور داد سوار شوم. انگار میخواست هر چه سریعتر از اینجا #فرار کند که تا سوار شدم، در را به هم کوبید و به سرعت پشت فرمان پرید.
💠 حس میکردم روح از بدنم رفته و نفسی برایم نمانده بود که روی صندلی کنارش بیرمق افتاده و او جاده فرعی و تاریکی را به سرعت میپیمود.
دیگر حتی فکرم کار نمیکرد و نمیدانستم تا کجا میخواهد این مرده متحرک را با خودش ببرد که تابلوی مسیر فلوجه ـ بغداد مشخص شد و پس از یک ساعت سکوت، بلاخره به حرف آمد :«دیگه #فلوجه برای شما امن نیست، میبرمتون #بغداد.»
💠 نمیفهمیدم چه میگوید و او خوب حال دلم را میفهمید که بیآنکه نگاهم کند، آهسته زمزمه کرد :«تا سیطره فلوجه هر لحظه ممکن بود با #داعشیها روبرو بشیم، برا همین نتونستم بهتون اعتماد کنم و حرفی نزدم تا وارد سیطره بغداد بشیم.»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#وصیت_میت_دفن_با_جوراب_کهنه
شخصی به پسرش وصیت کــرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید ، میخواهم در #قبر در پایم باشد
وقتی که پـدر فـوت کرد و جسدش را روی تخته شسـت و شـوی گذاشتنـد تا غسـل بدهنـد ، پسـر وصیت پدر خود را به عالم اظهار کرد، ولی عالم ممانعت کردو گفت طبق اساس دین ما ، بر میت به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمیشود!
ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورنـد ، سر انجـام تمـام #علما ی شهـر یک جـا جمـع شـدنـد و روی ایـن مـوضـوع مـشـورت کردند ، که سر انجام به مناقشه انجامید
بحث ادامـه داشـت که شخصی وارد مجلس شد و نامه پـدر را به دست پسر داد ، پسر نامه را باز کرد ، معلـوم شـد که نامـه #وصیت_نامه پـدرش است و به صدای بلند خواند :
پسرم ، میبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و این همه امکانات حتی اجازه نیست یک #جوراب_کهنه را با خود ببرم
یک روز مـرگ سراغ تو نیـز خواهد آمد ، هوشیار باش ، به تـو هـم اجازه یک کفن بیشتـر نخواهند داد. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و #خیر به مصرف برسانی و دست افتاده گان را بگیری ، زیرا یگانه چیزی که باخود به قبر خواهی برد همان اعمالت است
📚ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی
eitaa.com/joinchat/3456958479C5b7a9b8b74
@goranketabzedegi