✅معنای واقعی برکت
✍️برکت به معنی، خیری بیپایانی است که توسط خدا به انسان میرسد. وقتی پولی میگیریم و میگوییم خدا بدهد برکت، یعنی مبلغ آن مهم نیست، مهم خیر بیپایان آن است که از خدا انتظار آن را داریم. عمر با برکت یعنی، عمری که خیر بیپایان داشته باشد. یعنی انسان به جای عمر طولانی و بدون خیر، عمرش هرچند کوتاه شد، دارای خیر برای مردم و دیگران داشته باشد. مانند عالمی که کتابی مینویسد. یا فرد خیری موسسه خیریهای را بنیان مینهد. در عروسی میگوییم، مبارک است یعنی، این خیر و شادی پایان نگیرد و همیشه عروس و داماد کنار هم شاد باشند.
📚از کتاب قاموس قرآن، سید علی اکبر قریشی
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
#من_میترا_نیستم #قسمت_سوم «مادر شهــید» # نذر ڪرده پنج ساله بودم که برای اولین بار همراه مادرم
#من_میترا_نیستم
نــذر ڪرده
# مادر شهیــــده
#قسمت_چهارم
پدر و مادرم هر دو دوست داشتند که من قران یاد بگیرم مکتب خانه در کپرآباد بود معلم ما آقایی اصفهانی بود، که از بد روزگار، شیره ای بود به ما قرآن یاد میداد. پسرها خیلی مسخره اش می کردند خودش هم آدم سبُکی بود
سر کلاس میگفت: ( الم تره....مرغ و کره...) منظورش این بود که باید علاوه بر پولی که خانواده هایتان برای یاد دادن قرآن می دهند از خانه هایتان نان و مرغ و هرچه که دستتان می رسد برای من بیاورید!
بعد از مدتی که به مکتبخانه رفتم به سختی مریض شدم در آنجا انقدر حالم بد شد که رفتند و مادرم را خبر کردند او خودش را رساند و من را بغل کرد و برای همیشه از مکتب خانه برد و یاد گرفتن قرآن نیمه تمام ماند
مدتی بعد ما از محله جمشید آباد به محله احمدآباد اثاث کشی کردیم تا ۱۴ سالگی که جعفر (بابای بچه ها) به خواستگاری ام آمد در همان خانه بودم
۱۴ سال و نیم داشتم که مستاجر خانه مادرم جعفر را معرفی کرد و به خواستگاری آمد و دل پدر و مادرم را به دست آورد
آن زمان سن قانونی برای ازدواج ۱۵ سال بود جعفر ۶ ماه منتظر ماند تا من سن قانونی رسیده و توانستیم عقد کنیم خداوکیلی تا روز عقد نه جعفر را دیده بودن و نه میشناختمش او دوبار برای خواستگاری به خانه ما آمد ولی من در اتاقی دیگر بودم
نشستن دختر در مجلس خواستگاری عیب و عار بود. زمان ما عروسی ها اینطوری بود همه ندیده و نشناخته زن و شوهر میشدند.
چند ماه اول بعد از عروسی در یکی از اتاق های خانه مادرم ساکن بودیم. بعد از مدتی جعفر در ایستگاه ۶ آبادان در یک خانه کارگری اتاقی اجاره کرد.
اوایل زندگی ماد شوهرم با ما زندگی میکرد. جعفر کارگر شرکت نفت بود ولی هنوز امتیاز کافی نداشت و باید چند سال کار میکرد تا به ما خانه شرکتی بدهند.
چند سال در اتاقهای اجاره ای زندگی کردیم مهران و مهرداد مهری و مینا و شهلا در خانه اجاره ای به دنیا آمدند. هر وقت حامله می شدم برای زایمان به خانه مادرم در احمدآباد میرفتیم.
آنجا زایشگاه بچههایم بود یک قابله خانگی به نام (جیران) میآمد و بچه را به دنیا می آورد. جیران میانسال بود و مثل مادرم فقط یک دختر داشت. خدا از همان یک دختر سیزده نوه به او داده بود.
بابای مهران حسابی به جیران می رسید و هوای او را داشت بعد از فارغ شدن من به جز پول مقداری خرت و پرت مثل قند و شکر و چای پارچه به جیران هدیه می داد.
🌧🌈فرزند ششم ✨🌈
سر بچه ششم باردار بودم که یک خانه شرکتی دو اتاقه در ایستگاه ۴ فرح آباد، کوچه ده، پشت درمانگاه شرکت نفت به ما دادند.
خانه ما نبش خیابان بود همه می دانستیم که قدمِ تو راهی خیر بوده که بعد از سالها از مستاجری و اثاث کشی نجات پیدا کردیم.
از آن به بعد خانه ای مستقل دستمان بود و این آخر خوشبختی و راحتی برای خانواده ۸ نفره ما بود. مدتی بعد از اثاث کشی به خانه جدید، درد زایمان سراغم آمد.
دو روز تمام درد کشیدم. جیران سواد درست و حسابی نداشت و کاری از دستش بر نمی آمد برای اولین بار، بعد از پنج زایمان طبیعی در خانه، من را به مطب خانم دکتر مهری بردند.
آن زمان آبادان بود و یک خانم دکتر مهری مطب او در احمدآباد بود. من تا آن موقع خبر از دکتر و دَوا نداشتم. حامله می شدم و نه ماه تمام شب و روز کار می کردم نه دکتری نه دوایی تا روزی که وقتش میرسید. جیران می آمد و بچه را به دنیا می آورد و می رفت💝
ادامه دارد...
🌹 امیرالمومنین امام على(علیه السلام) فرمودند :
✍ تَوَقَّوُا الْبَرْدَ فِي أَوَّلِهِ وَ تَلَقَّوْهُ فِي آخِرِهِ، فَإِنَّهُ يَفْعَلُ فِي الْأَبْدَانِ كَفِعْلِهِ فِي الْأَشْجَارِ، أَوَّلُهُ يُحْرِقُ وَ آخِرُهُ يُورِقُ
👌 در آغاز سردی هوا خود را از سرما حفظ کنید و در پایان آن از آن استقبال کنید ؛ زیرا سرما با بدن ها همان می کند که با درختان می کند ؛ در آغاز برگ درختان را می سوزاند و در پایان می رویاند.
📗 حکمت128 نهج البلاغه
@goranketabzedegi
#پاداشهاى_الهى_برتر از كار ماست.
📌پاداش بعضى كارها دو برابر است،«الضِّعْفِ»
📌بعضى چند برابر «أَضْعافاً»
📌بعضى ده برابر «فَلَهُ عَشْرُ»
📌 تا هفتصد برابر و بيشتر،
كه «خَيْرٌ مِنْها» همهى آنها را شامل مىشود.
#اصول_حفظ
#روش_حفظ
#شروع_حفظ
💠 نقطه تمرکز در حفظ آیات قرآن کریم
🧐 بارها اتفاق افتاده است که برخی از حافظان قرآن نتوانسته اند آیه ای از قرآن را که قبلاً حفظ کرده اند، دوباره از حفظ بخوانند،
👨🎓 ولی هنگامی که «کلمه اول + کلمه دوم» همان آیه را برای آنان خوانده اند، تمام آن آیه به یادشان آمده است 🧠 و همه آیه را، از اول تا آخر و از حفظ، خوانده اند.
✅ پس، «کلمه اول» یا مجموع «کلمه اول + کلمه دوم» در هر آیه،
⬅️ «نقطه تمرکزِ» آن آیه برای حفظ کردنش است و باید آن را بیش از کلمات دیگرِ آن آیه، تکرار کنید و به حافظه خود بسپارید.
👈 مثلا در آیه سوره بینه: «إنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولائِکَ هُم خَیرُ البَرِیَّة»،
📖 باید دو کلمه «إنَّ الّذینَ» را بیشتر از کلمات بعدی آیه تکرار نمایید و به گنجینه حافظه خویش بسپارید. 🧠
❖✨﷽✨❖
🔔 #یک_آیه_یک_درس
💠💠کاش با فلانی رفاقت نمیکردم
👈 دختر خانمی که .....
❌ با نامحرم در ارتباطی...
❌ و پسرِ نامحرمِ فضای مجازی رو «داداشی» خطاب میکنی
و خودمونی میشی ...
👈و آقا پسر، ..
❌ که با ناموسِ مردم چت میکنی...
❌ و حریمِ نامحرم رو تو فضای مجازی رعایت نمیکنی...
❌همین که اجازه بدی یه غریبه به حریمت وارد بشه، و تو رو از خدا دور بکنه، برای سقوط کافیه...
🤔میدونستی یکی از حسرتهای جانسوز اهل جهنّم، همین رفاقتها و دوستیهاست⁉️
🔰 سوره مبارکه فرقان،
آیه ﴿۲۸-۲۷﴾
🕋〖یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَی یَدَیْهِ یَقُولُ... یَا وَیْلَتَی لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِیلًا〗
🌷【به خاطر بیاور روزی را که، گنهکار دست خود را از شدّت حسرت به دندان میگزد، و میگوید: «ای وای بر من، کاش فلانی را بعنوان دوست خود انتخاب نکرده بودم!»】 :
حالا این دوست میتونه:
✴️ همکلاسیت...👩🎓👨🎓
✴️ همسایهات...👥
✴️ همکارت...👥
✴️ همون نامحرمِ فضای مجازی...👤
✴️ یا حتّی گوشیِ موبایلت باشه...📱
⚠️ حواست هست⁉️
⚰️ معلوم نیست ملک الموت کِی بیاد سراغمون...
#تقوا_در_فضاے_مجازے
💕تهمت ...
مثل زغال است
اگر نسوزاند، سیاه میکند..
وقتی تن کسی را زخمی میکنی
دیگه بعدش نوازش کردنش
فقط دردش را بیشتر میکند.
حواسمان باشد...!!!
@goranketabzedegi
✨﷽✨
#تلنگر
خانمی به دکتر گفت:
نمیدانم چرا افسرده ام و خود را زنی بدبخت میدانم.
دکتر گفت: باید 5 نفر از خوشبخت ترین مردم شهر را بشناسی و از زبان آنها بشنوی که خوشبختند. زن رفت و پس از چند هفته برگشت، اما اینبار اصلاً افسرده نبود.
به دکتر گفت: برای پیدا کردن آن 5 نفر، به سراغ 50 نفر که فکر می کردم خوشبخت ترینهایند رفتم، اما وقتی شرح زندگیشان را شنیدم، فهمیدم که خودم از همه خوشبخت ترم.
خوشبختی یک احساس است و لزوما با ثروت بدست نمی آید.
خوشبختی رضایت از زندگی و شکرگزاری بابت داشته هاست، نه افسوس بابت نداشته ها.
❤️❤️ خدایا بابت همه چی شکرت
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
#من_میترا_نیستم نــذر ڪرده # مادر شهیــــده #قسمت_چهارم پدر و مادرم هر دو دوست داشتند که من قر
#من_میترا_نیستم
#مادر شهــیده
🧒فرزند ششـم
#قسمت_پنجم
بعد از دو روز تحمل درد و ناراحتی، خانم مهری آمپولی به من زد و به خانه برگشتم و با همان حال مشغول کارهای خانه شدم
نزدیک اذانمغرب حالم به قدری بد شد که حتی نتوانستم خودم را به خانه مادرم برسانم. جعفر رفت و جیران را آورد.
در غروب یک شب گرم خرداد ماه، برای ششمین بار مادر شدم. که خدا یک دختر قشنگ قسمت و نصیبم کرد جیران به نوبت او را در بغل بچه ها گذاشت و به هر کدامشان یک شکلات داد.
پسر بزرگم مهران بیشتر از بقیه بچه ها ذوق خواهر کوچکش را داشت. هر کدام از بچه ها که به دنیا می آمدند، جعفر یا مادرم به نوبت برایشان اسم انتخاب می کردند.
من هم این وسط مثل یک آدم هیچ کاره سکوت می کردم. جعفر بابای بچه بود حق پدری داشت. از طرفی مادرم هم یک عمر آرزوی مادر شدن داشت و همه دلخوشی زندگیش من و بچه هایم بودیم
نمیتوانستم دل مادرم را بشکنم او که خواهر و برادری نداشت. من را زود شوهر داد تا بتواند به جای بچههای نداشته اش، نوه هایش را بغل کند.
جعفر هم به جز مادر و تنها خواهرش کسی را نداشت تقریباً هر دوی ما بی کس و کار بودیم و فامیل درست حسابی نداشتیم.
جعفر اسم پسر اولم را مهران گذاشت او به اسم های اصیل ایرانی علاقه داشت. مادرم که طبعش را میدانست اسم پسر دومم را مهرداد گذاشت تا دامادش هم از این انتخاب راضی باشد و شانس اسم گذاری بچه ها را از او نگیرد.
جعفر اسم دختر اول مرا مهری و مادرم اسم بعدی را مینا گذاشت. جعفر اسم
پنجمین فرزندمان را شهلا و مادرم هم آخرین دخترم را میترا گذاشت.
من نه خوب می گفتم و نه بد، دخالتی نمی کردم. همیشه سعی می کردم کاری کنم که بین شوهرم و مادرم اختلاف و ناراحتی پیش نیاید. تنها راه برای سازش آنها گذشتن از حق خودم بود و بس. این روش همیشه ادامه داشت کم کم به نادیده گرفتن خودم در همه زندگی عادت کردم.
مادرم اسم میترا را برای دخترم انتخاب کرد اما بعدها که میترا بزرگ شد به اسمش اعتراض داشت بارها به مادرم می گفت :مادر بزرگ، اینم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگه تو اون دنیا از شما بپرسن چرا اسم من رو میترا گذاشتی چه جوابی میدی؟ من دوست دارم اسمم زینب باشه می خوام مثل حضرت زینب باشم.
زینب که به دنیا آمد سایه بابام هنوز روی سرم بود در همه سالهایی که در آبادان زندگی کردم او مثل پدر و حتی بهتر از پدر واقعی، به من و بچه هایم رسیدگی می کرد.
او مرد مهربان و خداترسی بود و از ته دل دوستش داشتم. بعد از ازدواجم هر وقت به خانه مادرم می رفتم بابام به مادرم میگفت: کبری تو خونه شوهرش مجبور هرچی هست بخوره اما اینجا که میاد تو براش کباب درست کن تا قوّت بگیره.
شاید کبری خجالت بکشه از شوهرش چیزی بخواد. اینجا که میاد هر چی خواست براش تهیه کن.
دور خانه های شرکتی شمشاد های سبز و بلندی بود. بابام هر وقت که به خانه ما می آمد در می زد و پشت شمشادها قایم میشد. در را که باز میکردیم میخندید و از پشت شمشاد ها خودش را نشان میداد.
همیشه پول خُرد در جیب هایش داشت و به دخترها سکه میداد. بابام که امید زندگی و تکیه گاه من بود، یک سال بعد از تولد زینب از دنیا رفت.
مادرم به قولی که سالها قبل در نجف به بابام داده بود عمل کرد، خانه اش را فروخت و با مقداری از پول فروش خانه، جنازه بابای عزیزم را به نجف برد و در زمین وادی السلام دفن کرد.
در سال ۴۷ یک نفر که کارش بردن اموات به عراق و خاکسپاری آنها در آنجا بود، سه هزار تومان برای این کار از مادرم گرفت.
در بین آبادانی ها خیلی از مردها وصیت میکردند که بعد از مرگ در قبرستان
وادی السلام قم یا نجف دفن شوند.
مادرم بعد از دفن بابام در نجف، سه روز به نیابت از او به زیارت دوره ائمه رفت.
تحمل غم مرگ بابام برای من سنگین بود، پیش دکتر رفتم. ناراحتی اعصاب گرفته بودم و به تشخیص دکتر شروع کردم به خوردن قرص اعصاب.
حال بدی داشتم. افسرده شده بودم. زینب یک ساله بود که یک روز سراغ قرص های من رفت و آن ها را خورد.
ادامه دارد...
به مناسبت اين آيه، اين سوره، عنكبوت نام گرفته است.
از افلاطون نقل شده كه مگس حريصترين حشره است كه براى معاش خود روى ترشى، شيرينى، آلودگى وزخم مىنشيند؛ ولى عنكبوت در گوشهاى مىتند وقناعت دارد، جالب اين است كه خداوند فعّالترين وحريصترين حيوان را طعمه گوشهگيرترين حيوان قرار مىدهد، مگس با پاى خود به سراغ عنكبوت مىرود و او با تارهاى خود مگس را شكار مىكند.
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج