1_33485995.mp3
2.04M
👆\📻\ #فایل_آموزشی
✅ میخوای بشنوی اونی که از #مادر بهت نزدیک تر و دلسوز تر و مهربان تر است کیه❓
واعظ: #دکتر_رفیعی
♨️بینظیره نشردهید..
قرآن کتاب زندگی 📚
@goranketabzedegi
#کودک_کُودَنی_توسط_مادر_نابغه_شد
نقــل اســت که ادیســون بـه خـانـــه بازگشــت و یادداشتی به مادرش داد ، گفــت این را معلم داد و گفته است فقط مادرت بخواند
#مـادر نامــه را گرفــت و در حــالی که اشـک در چشم داشــت برای کودکش خواند که فرزند شما یک نابغـه اســت و این مدرســه برای او کوچــک است ، آموزش او را خود بر عهده بگیرید!
سالها گذشت ، مادرش درگذشت . روزی ادیسون که اکنون بزرگترین #مخترع قرن است در گنجه خانه ، خاطراتش را مرور میکرد
برگه ای در میان شکاف دیوار دید کنجکاو شــد! آن را درآورده و خوانـد ، همان #یادداشـت معلم بود ، نوشته بود کودک شما کُودَن است ، از فردا او را به مدرسه راه نمیدهیم
#ادیسـون ساعــت ها گریسـت و در خاطراتــش نوشــت تومــاس ادیسون کودک کودنـی بـود که توسط یک مادر قهرمان نابغه شد
❄ لطفا مطالب را با لینک کانال منتشر کنید
قرآن کتاب زندگی 📚
@goranketabzedegi
#کودک_کُودَنی_توسط_مادر_نابغه_شد
نقــل اســت که ادیســون بـه خـانـــه بازگشــت و یادداشتی به مادرش داد ، گفــت این را معلم داد و گفته است فقط مادرت بخواند
#مـادر نامــه را گرفــت و در حــالی که اشـک در چشم داشــت برای کودکش خواند که فرزند شما یک نابغـه اســت و این مدرســه برای او کوچــک است ، آموزش او را خود بر عهده بگیرید!
سالها گذشت ، مادرش درگذشت . روزی ادیسون که اکنون بزرگترین #مخترع قرن است در گنجه خانه ، خاطراتش را مرور میکرد
برگه ای در میان شکاف دیوار دید کنجکاو شــد! آن را درآورده و خوانـد ، همان #یادداشـت معلم بود ، نوشته بود کودک شما کُودَن است ، از فردا او را به مدرسه راه نمیدهیم
#ادیسـون ساعــت ها گریسـت و در خاطراتــش نوشــت تومــاس ادیسون کودک کودنـی بـود که توسط یک مادر قهرمان نابغه شد
❄ لطفا مطالب را با لینک کانال منتشر کنید
قرآن کتاب زندگی 📚
@goranketabzedegi
🔔
⚠️ #تـــݪنگـــرامـــروز
◄ تمام دنیا را بگردی هیچڪس
جـز #مـــــادر دوســتت نخواهد
داشت از آن دوسـت داشتنهای
تـــمام نشــدنۍ..
◄ تمام دنـیا را بگردی هیچڪس
جـز #پـــــدر غصه دار غمـــهایت
نیست پس دنـیایت را به پایشان
بـــــریز.
↷↷↷
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚
عضویت👇
👇
@goranketabzedegi
1_33485995.mp3
2.04M
👆\📻\ #فایل_آموزشی
✅ میخوای بشنوی اونی که از #مادر بهت نزدیک تر و دلسوز تر و مهربان تر است کیه❓
واعظ: #دکتر_رفیعی
♨️بینظیره نشردهید..
📚
@goranketabzedegi
#کودک_کُودَنی_توسط_مادر_نابغه_شد
نقــل اســت که ادیســون بـه خـانـــه بازگشــت و یادداشتی به مادرش داد ، گفــت این را معلم داد و گفته است فقط مادرت بخواند
#مـادر نامــه را گرفــت و در حــالی که اشـک در چشم داشــت برای کودکش خواند که فرزند شما یک نابغـه اســت و این مدرســه برای او کوچــک است ، آموزش او را خود بر عهده بگیرید!
سالها گذشت ، مادرش درگذشت . روزی ادیسون که اکنون بزرگترین #مخترع قرن است در گنجه خانه ، خاطراتش را مرور میکرد
برگه ای در میان شکاف دیوار دید کنجکاو شــد! آن را درآورده و خوانـد ، همان #یادداشـت معلم بود ، نوشته بود کودک شما کُودَن است ، از فردا او را به مدرسه راه نمیدهیم
#ادیسـون ساعــت ها گریسـت و در خاطراتــش نوشــت تومــاس ادیسون کودک کودنـی بـود که توسط یک مادر قهرمان نابغه شد
❄ لطفا مطالب را با لینک کانال منتشر کنید
قرآن کتاب زندگی 📚
@goranketabzedegi
1_33485995.mp3
2.04M
👆\📻\ #فایل_آموزشی
✅ میخوای بشنوی اونی که از #مادر بهت نزدیک تر و دلسوز تر و مهربان تر است کیه❓
واعظ: #دکتر_رفیعی
♨️بینظیره نشردهید..
قرآن کتاب زندگی 📚
@goranketabzedegi
🔻فرشتهای به نامِ مادر🔻
✍ قرآن همه انسانها رو به #پدر_و_مادر سفارش میکنه، امّا به #مادر بیشتر:
🕋 وَ وَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ إِحْسَانًا، حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهًا، وَ وَضَعَتْهُ کُرْهًا، وَ حَمْلُهُ وَ فِصٰالُهُ ثَلاٰثُونَ شَهْراً. (احقاف/۱۵)
💢 ما به انسان توصیه کردیم که به پدر و مادرش نیکی کند،
💢 مخصوصاً مادرش، که او را با سختی و ناراحتی حمل میکند،
💢 و با سختی و ناراحتی بر زمین میگذارد.
💢 و دورانِ حمل و از شیر باز گرفتنش سی ماه است.
👇👇👇👇
🍃 #مادر در طولِ این سی ماه «دوران بارداری و شیردهی» بزرگترین ایثار و فداکاری رو در مورد فرزندش انجام میده.❤️
☝️از همون روزهای اوّلِ انعقاد نطفه، حالِ #مادر عوض میشه،🤧 و سختیها و ناراحتیها با «ویار» شروع میشه..
🤢 «ویار» یکی از سختترین حالات برای مادرهاست..
✅ پزشکان میگن این حالت بر اثر کمبودهایی است که در بدنِ #مادر به خاطر ایثار به فرزندش رخ میده.😔💔
👈 هرچی جَنین بیشتر رشد میکنه، مواد بیشتری از شیره جانِ #مادر گرفته میشه.💔
👌 در رحمِ #مادر، خداوند بچّه رو در آبی بسیار شور قرار داده تا جسمش تمیز بمونه، و #مادر سنگینیِ بچّه رو کمتر احساس کنه.
✔ در چنین شرایطی، خداوند غذایِ جنین رو از طریق «بندِ ناف» که به #مادر وصله، بهش میرسونه...
❌ پس اگر #مادر در غذا خوردن کوتاهی کنه، از غذای جنین چیزی کم نمیشه...
👈 بخاطر وجودِ غدّههایی که با گرفتنِ موادِ لازم از دندانها و استخوانِ #مادر، غذای جنین رو تأمین میکنه.😔
✅️ و به همین دلیل هست که مادرها با پیشروی در سنّ، دندان درد.. پا درد.. و زانو درد.. میگیرند.💔
️🔚 و در آخر میگویند:
#زن، زودتر از #مرد پیر میشه...😔
❌ اما این تمام ماجرا نیست. این موارد رو هم در نظر بگیریم:👇
✔ دردِ زایمان...
✔ مراقبت شبانه روزی از فرزند...
✔ نظافت و تامین نیازهای نوزاد...
✔ شیر دادنِ فرزند از شیرهی جان...
✔ و...
حالا معنای این کلام خدا را بهتر میفهمیم:👇
🌴«حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهًا.. وَ وَضَعَتْهُ کُرْهًا..»🌴
⚡️ او را با سختی و ناراحتی حمل میکند،
⚡️ و با سختی و ناراحتی به دنیا میآورد.
سلامتیِ مادرها❗️
👈 به جرم اینکه بهشت زیر پایشان بود،
دنیا را برای خود جهنّم کردند❗️
🍃🌸 اگر انسانها بدونند، که مادراشون بخاطر اونها استخونهاشون آب میشده، واقعاً میمونند که چطور ازشون قدردانی کنند...!❣
خدایا
از تو بهشتی میخواهم برای کسی که مرا به دنیا آورد.
🌹 تقدیم به مادرانِ خوبِ سرزمینم❤️
☝️ این پیام را به هر کس که فکر میکنید مادرش را دوست دارد بفرستید.
@goranketabzedegi📚
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
#من_میترا_نیستم نــذر ڪرده # مادر شهیــــده #قسمت_چهارم پدر و مادرم هر دو دوست داشتند که من قر
#من_میترا_نیستم
#مادر شهــیده
🧒فرزند ششـم
#قسمت_پنجم
بعد از دو روز تحمل درد و ناراحتی، خانم مهری آمپولی به من زد و به خانه برگشتم و با همان حال مشغول کارهای خانه شدم
نزدیک اذانمغرب حالم به قدری بد شد که حتی نتوانستم خودم را به خانه مادرم برسانم. جعفر رفت و جیران را آورد.
در غروب یک شب گرم خرداد ماه، برای ششمین بار مادر شدم. که خدا یک دختر قشنگ قسمت و نصیبم کرد جیران به نوبت او را در بغل بچه ها گذاشت و به هر کدامشان یک شکلات داد.
پسر بزرگم مهران بیشتر از بقیه بچه ها ذوق خواهر کوچکش را داشت. هر کدام از بچه ها که به دنیا می آمدند، جعفر یا مادرم به نوبت برایشان اسم انتخاب می کردند.
من هم این وسط مثل یک آدم هیچ کاره سکوت می کردم. جعفر بابای بچه بود حق پدری داشت. از طرفی مادرم هم یک عمر آرزوی مادر شدن داشت و همه دلخوشی زندگیش من و بچه هایم بودیم
نمیتوانستم دل مادرم را بشکنم او که خواهر و برادری نداشت. من را زود شوهر داد تا بتواند به جای بچههای نداشته اش، نوه هایش را بغل کند.
جعفر هم به جز مادر و تنها خواهرش کسی را نداشت تقریباً هر دوی ما بی کس و کار بودیم و فامیل درست حسابی نداشتیم.
جعفر اسم پسر اولم را مهران گذاشت او به اسم های اصیل ایرانی علاقه داشت. مادرم که طبعش را میدانست اسم پسر دومم را مهرداد گذاشت تا دامادش هم از این انتخاب راضی باشد و شانس اسم گذاری بچه ها را از او نگیرد.
جعفر اسم دختر اول مرا مهری و مادرم اسم بعدی را مینا گذاشت. جعفر اسم
پنجمین فرزندمان را شهلا و مادرم هم آخرین دخترم را میترا گذاشت.
من نه خوب می گفتم و نه بد، دخالتی نمی کردم. همیشه سعی می کردم کاری کنم که بین شوهرم و مادرم اختلاف و ناراحتی پیش نیاید. تنها راه برای سازش آنها گذشتن از حق خودم بود و بس. این روش همیشه ادامه داشت کم کم به نادیده گرفتن خودم در همه زندگی عادت کردم.
مادرم اسم میترا را برای دخترم انتخاب کرد اما بعدها که میترا بزرگ شد به اسمش اعتراض داشت بارها به مادرم می گفت :مادر بزرگ، اینم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگه تو اون دنیا از شما بپرسن چرا اسم من رو میترا گذاشتی چه جوابی میدی؟ من دوست دارم اسمم زینب باشه می خوام مثل حضرت زینب باشم.
زینب که به دنیا آمد سایه بابام هنوز روی سرم بود در همه سالهایی که در آبادان زندگی کردم او مثل پدر و حتی بهتر از پدر واقعی، به من و بچه هایم رسیدگی می کرد.
او مرد مهربان و خداترسی بود و از ته دل دوستش داشتم. بعد از ازدواجم هر وقت به خانه مادرم می رفتم بابام به مادرم میگفت: کبری تو خونه شوهرش مجبور هرچی هست بخوره اما اینجا که میاد تو براش کباب درست کن تا قوّت بگیره.
شاید کبری خجالت بکشه از شوهرش چیزی بخواد. اینجا که میاد هر چی خواست براش تهیه کن.
دور خانه های شرکتی شمشاد های سبز و بلندی بود. بابام هر وقت که به خانه ما می آمد در می زد و پشت شمشادها قایم میشد. در را که باز میکردیم میخندید و از پشت شمشاد ها خودش را نشان میداد.
همیشه پول خُرد در جیب هایش داشت و به دخترها سکه میداد. بابام که امید زندگی و تکیه گاه من بود، یک سال بعد از تولد زینب از دنیا رفت.
مادرم به قولی که سالها قبل در نجف به بابام داده بود عمل کرد، خانه اش را فروخت و با مقداری از پول فروش خانه، جنازه بابای عزیزم را به نجف برد و در زمین وادی السلام دفن کرد.
در سال ۴۷ یک نفر که کارش بردن اموات به عراق و خاکسپاری آنها در آنجا بود، سه هزار تومان برای این کار از مادرم گرفت.
در بین آبادانی ها خیلی از مردها وصیت میکردند که بعد از مرگ در قبرستان
وادی السلام قم یا نجف دفن شوند.
مادرم بعد از دفن بابام در نجف، سه روز به نیابت از او به زیارت دوره ائمه رفت.
تحمل غم مرگ بابام برای من سنگین بود، پیش دکتر رفتم. ناراحتی اعصاب گرفته بودم و به تشخیص دکتر شروع کردم به خوردن قرص اعصاب.
حال بدی داشتم. افسرده شده بودم. زینب یک ساله بود که یک روز سراغ قرص های من رفت و آن ها را خورد.
ادامه دارد...
🌹انواع مادر در قرآن(۲)🌹
🌷🌲🌷🌲🌷🌲🌷🌲🌷🌲
1⃣مادر مومنان🌺
النَّبِيُّ أَوْلَىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَىٰ بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ
ﻫﻤﺴﺮﺍن (پیامبر) ﻫﻢ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻣﺎﺩﺭﺍﻥ ﺁﻧﺎﻥﺍﻧﺪ؛ ﻳﻌﻨﻲ ﻣﺤﺘﺮمﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﺣﺮﺍم ﺍﺳﺖ. (احزاب٦)
2⃣مادر صِدِّیق🌺
مَّا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّيقَةٌ
ﻣﺴﻴﺢ، ﭘﺴﺮ ﻣﺮﻳﻢ، ﻓﻘﻂ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮی ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻫﻢ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻧﻲ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻫﻢ ﺑﺎﻧﻮی ﺑﺎﺻﺪﺍﻗﺘﻲ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻳﮕﺎﻧﮕﻲ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺁﻣﺪﻥ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﺍﻗﺮﺍﺭ ﻣﻲﻛﺮﺩ.(مائده ٧٥)
3⃣مادر رضاعی 🌺
وَأُمَّهَاتُكُمُ اللَّاتِي أَرْضَعْنَكُمْ
ﻣﺎﺩﺭﺍﻥِ ﺭﺿﺎﻋﻲﺗﺎﻥ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺷﻴﺮ ﺩﺍﺩﻩﺍﻧﺪ (نساء۲۳)
4⃣مادر زن🌺
وَأُمَّهَاتُ نِسَائِكُمْ (نساء۲۳)
#مادر #خانوادگی
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی
eitaa.com/joinchat/3456958479C5b7a9b8b74
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
#سپر_سرخ #قسمت_دهم 💠 از بهت آنچه میشنیدم فقط خیره نگاهش میکردم، دیگر خبری از خشم صدا و چشمانش نب
#سپر_سرخ
#قسمت_یازدهم
💠 دستش را پیش آورد و تمام تلاشش را میکرد بدون هیچ برخوردی بین دستانمان، زنجیر را به آرامی از مچم باز کند و همزمان زمزمه کرد :«ببخشید اونطوری میکشیدمتون، فرصت زیادی نداشتیم و باید زودتر از منطقه میرفتیم. هر لحظه ممکن بود تو کمینشون بیفتیم!»
بیآنکه دستانم را لمس کند، حرارت سرانگشتش را حس میکردم و #نجابت از لحن و نگاهش میچکید.
💠 آخرین دور زنجیر را هم گشود و تازه هر دو دیدیم از فشار زنجیر، دستم خراش افتاده و آستین روپوش سفیدم #خونی شده است که آینه چشمانش از اشک درخشید و صدایش لرزید :«#یا_زینب!»
همین یک کلمه آخر #روضه بود و او میدانست همان یک ساعتی که با همه قدرت مرا دنبال خودش میکشید، دستانم را بریده که نفسش گرفت :«حلالم کنید، فقط میخواستم زودتر از اون #جهنم نجاتتون بدم.»
💠 اینهمه مظلومیتم رگ #غیرتش را بریده و هنوز نگاه نجس آن #داعشی به چشمش خنجر میزد که بوی خون در کلامش پیچید :«همین روزا #ابومهدی دستور آغاز عملیات #فلوجه رو میده، والله انتقام همه مردم #عراق رو از این نامسلمونا میگیریم!»
جانم را با مردانگیاش نجات داده و نمیخواستم بیش از این خجالت بکشد که خون آستینم را با کف دست دیگرم پوشاندم و او استخوانی در گلویش مانده بود که با دلواپسی سفارش کرد :«حتما این دوستتون مورد اعتماده که خواستید بیارمتون اینجا! اما جاسوسای #داعش همه جا هستن، پس خواهش میکنم نذارید کسی بفهمه چه اتفاقی براتون افتاده!»
💠 برای ادای جمله آخر خجالت میکشید که با نگاهش روی دستان کبودم دنبال کلمه میگشت و حرف آخر را به سختی زد :«بهتره نذارید کسی بدونه کی شما رو اورده #بغداد!»
منظورش را نفهمیدم و او دیگر حرفی برای گفتن نداشت که با چشمان سر به زیرش، مرا به #خدا سپرد و گفت :«شما بفرمایید، من همینجا میمونم تا برید تو خونه. چند دقیقه هم صبر میکنم که اگه مشکلی بود برگردید!»
💠 او حرف میزد و زیر سرانگشت مهربانیاش تار و پود دلم میلرزید که سه سال در محاصره #فلوجه فقط وحشیگری #داعش را دیده بودم و جوانمری او مرهم همه دردهای مانده بر دلم میشد.
دستم به سمت دستگیره رفت و پایم برای رفتن به خانه نورالهدی پیش نمیرفت که با اکراه در را گشودم و ناگزیر از ماشین پیاده شدم.
💠 زنگ خانه را زدم و هنوز این در و دیوار برایم بوی #خیانت میداد که شیشه دلم، دوباره در هم شکست. یک نگاهم به زنگ در بود تا کسی پاسخم را بدهد و یک نگاهم به او که از پشت فرمان همچنان مراقبم بود تا صدای نورالهدی به گوشم رسید :«بله؟»
بیش از سه سال بود با بهترین رفیق دوران دانشگاهم قطع رابطه کرده و حالا اینهمه بیکسی مرا تا پشت خانهاش کشانده بود که #مظلومانه پاسخ دادم :«منم، آمال!»
💠 نمیدانم از شنیدن نامم چه حالی شد که بلافاصله خودش را پشت در رساند و همین ظاهر خرابم، حالش را به هم ریخت.
تک و تنها در شب با روپوش خاکی پرستاری، چشمانی که از گریه ورم کرده و دستانی که کبود و زخمی شده بود. با نگاه حیرانش در سرتاپای شکستهام دنبال دلیلی میگشت و تنهایی از صورتم میبارید که مثل جانش در آغوشم کشید.
💠 سرم روی شانه نورالهدی مانده و نگاهم دنبال اتومبیل او بود که به راه افتاد و مقابل چشمانم از کوچه بیرون رفت.
یک ساعت کشید تا با نفسهای بریده و چشمانی که بیبهانه میبارید برای نورالهدی بگویم چه بر سرم آمده و او فقط از شنیدن آنچه من دیده بودم، همه تن و بدنش میلرزید.
💠 کمکم کرد تا دست و صورتم را بشویم، برایم لباس تمیز آورد و با همان مهربانی همیشگی خیالم را تخت کرد :«ابوزینب خونه نیس، راحت باش عزیزم!»
آخرین بار با قهر از او جدا شده و نمیخواست به رخم بکشد که بیریا به فدایم میرفت :«فدات بشم آمال! این سالها همش دلم برات شور میزد که تو #فلوجه چه بلایی سرت اومده! خدا رو شکر میکنم که سالمی عزیزدلم!»
💠 دختران کوچکش همان کنج اتاق خوابیده و او خودش #مادر بود که موبایلش را به سمتم گرفت و خانه را به یاد حال خرابم آورد :«یه زنگ بزن به مامانت!»
دلم برای آغوش مادر و #امنیت سایه پدرم پر میکشید و نمیدانستم از کجا شروع کنم که در تمام طول تماس، من گریه میکردم و آنها ناز اشکهایم را میکشیدند.
💠 از اینکه از زندان فلوجه رها شده بودم، پس از ماهها میخندیدند و من دلواپسشان بودم که میترسیدم پیش از آزادی شهر در خرابههای فلوجه دفن شوند که تا ارتباطمان قطع شد، جانم تمام شد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌺ویژگیهای زن در قرآن🌺
1⃣مایه آرامش ❤️
وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً
ﻭ ﺍﺯ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎﻱ ﺍﻭ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﻫﻤﺴﺮﺍﻧﻲ ﺁﻓﺮﻳﺪ ﺗﺎ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭﺷﺎﻥ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻳﺎﺑﻴﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺩﻭﺳﺘﻲ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ(روم ٢١)
2⃣موجب ادامه نسل❤️
نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَّكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّىٰ شِئْتُمْ وَقَدِّمُوا لِأَنفُسِكُمْ
ﺯﻧﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﻛﺸﺘﺰﺍﺭ ﺷﻤﺎﻳﻨﺪ ، ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻥ ﻭ ﻫﺮ ﻛﺠﺎ ﻛﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻴﺪ ﺑﻪ ﻛﺸﺘﺰﺍﺭ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺁﻳﻴﺪ . ﻭ [ ﺗﻮﻟﻴﺪ ﻧﺴﻠﻲ ﭘﺎﻙ ﻭ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﻭ ﺻﺎﻟﺢ] ﺑﺮﺍﻱ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﭘﻴﺶ ﻓﺮﺳﺘﻴﺪ .(بقره ٢٢٣)
3⃣نقش مادری و نیکی کردن به او❤️
وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَىٰ وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِي عَامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ
ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﻛﺮﺩﻳﻢ ، ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺷﺪ ،ﺳﺴﺘﻲ ﺑﻪ ﺭﻭﻱ ﺳﺴﺘﻲ [ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺳﺖ ﻣﻰ ﺩﺍﺩ ]ﻭ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﻓﺘﻨﺶ [ ﺍﺯ ﺷﻴﺮ ] ﺩﺭ ﺩﻭ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﻦ ﻭ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺳﭙﺎﺱ ﮔﺰﺍﺭﻱ ﻛﻦ (لقمان١٤)
#اجتماعی #زن #مادر
🌷🌷🌴🌴🌷🌷