قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
#سپر_سرخ #قسمت_هشتم 💠 میدانستم به دل این حیوانات وحشی ذرهای رحم نمانده و چارهای برایم نمانده بو
#سپر_سرخ
#قسمت_نهم
💠 مقابل پوتینش روی زمین افتاده بودم و هر دو دستم به هم بسته بود که با همه انگشتانم به خاک زمین چنگ میزدم و با هر نفس التماسش میکردم :«اگه #خدا و پیغمبر رو قبول داری، بذار من برم! مامان بابام منتظرن! تو رو خدا بذار برم!»
لحظاتی خیره نگاهم کرد، طوری که خیال کردم باران #اشکم در دل سنگش نفوذ کرده و به گمانم دیگر جز زیباییام چیزی نمیدید که مقابلم خم شد.
💠 نگاهش مثل #آتش شده و دیگر نه به صورتم که به زمین فرو میرفت و نمیدانستم میخواهد چه کند. دستش را به سرعت جلو آورد، زنجیر دستم را گرفت و با قدرت پیکرِ در هم شکستهام را بلند کرد.
دیگر نه نگاهم میکرد و نه حرفی میزد که با گامهای بلندش به راه افتاد و مرا دنبال خودش میکشید. توانی به تنم نمانده و حریف سرعت قدمهایش نمیشدم که پاهایم عقبتر میماند و دستانم به جلو کشیده میشد.
💠 من #اسیر او بودم و انگار او از چیزی فرار میکرد که با تمام سرعت از جاده فاصله میگرفت و تازه متوجه شدم به سمت خاکریز کوتاهی میرود.
میدانستم پشت آن خاکریز کارم را تمام میکند که با همه ناتوانی دستم را عقب میکشیدم بلکه حریف قدرتش شوم و نمیشد که دیگر اختیار قدمهایم دست خودم نبود.
💠 در هوای گرگ و میش مغرب، بیتابیهای امروز مادر و نگاه منتظر پدرم هرلحظه مقابل چشمانم جان میگرفت و دیگر باید آرزوی دیدارشان را به #قیامت میبردم که با هر قدم میدیدم به مرگم نزدیکتر میشوم.
در سربالایی خاکریز با همه قدرت دستم را میکشید، حس میکردم بند به بند بدنم از هم پاره میشود و در سرازیری، حریف سرعتش نمیشدم که زنجیر از دستش رها شد و همان پای خاکریز با صورت زمین خوردم.
💠 تمام بدنم در زمین فرو رفته بود، انگار استخوانهایم در هم شکسته و دیگر نه فقط از #ترس که از شدت درد ضجه زدم.
زنجیر اسارتم از دستانش رها شده بود که به سرعت برگشت و مقابلم روی زمین زانو زد، از نگاهش #خون میچکید و حالا لحنش بیشتر از دل من میلرزید :«نترس!» و همین چشمان زخم خوردهاش فرصت خوبی بود تا در آخرین مهلتی که برایم مانده از خودم #دفاع کنم.
💠 مشت هر دو دست بستهام را از خاک پُر کردم و با همه ترسی که در رگهایم میدوید، به صورتش پاشیدم.
از همان شکاف نقاب، چشمان مشکیاش از خاک پُر شد و همین تلاش کودکانهام کورش کرده بود که با هر دو دست چشمانش را فشار میداد و از لرزش دستانش پیدا بود چشمانش آتش گرفته است.
💠 دوباره دستم را به طرف زمین بردم و اینبار مهلت نداد که با یک دست، زنجیر دستانم را غلاف کرد و آتش چشمانش خنک نمیشد که با دست دیگر نقاب را بالا کشید تا خاک پلکهایش را پاک کند.
در تاریکی هوا، سایه صورت مردانه و آفتاب سوختهاش که زیر پردهای از خاک خشنتر هم شده بود، جان به لبم کرده و میترسیدم بخواهد #انتقام همین یک مشت خاک را بگیرد که تمام تنم از ترس میلرزید.
💠 رعشه دستانم را میدید و اینهمه درماندگیام طاقتش را تمام کرده بود که دوباره بلند شد و مرا هم با خودش از جا کَند.
تاریکی مطلق این بیابان بیانتها نفسم را گرفته بود، او با نور اندک موبایلش راه را پیدا میکرد و دیگر رمقی به قدمهایم نمانده بود که فقط با قدرت او کشیده میشدم تا بلاخره سایه ماشینی پیدا شد.
💠 در نور موبایلش با چشمان بیحالم میدیدم تمام سطح ماشین را با گِل پوشانده و فقط بخشی از شیشه مقابل تمیز بود که یقین کردم همین قفس گِلی، امشب #قبر من خواهد شد.
در ماشین را باز کرد و جز جنازهای از من نمانده بود که با اشاره دست، دستور داد سوار شوم. انگار میخواست هر چه سریعتر از اینجا #فرار کند که تا سوار شدم، در را به هم کوبید و به سرعت پشت فرمان پرید.
💠 حس میکردم روح از بدنم رفته و نفسی برایم نمانده بود که روی صندلی کنارش بیرمق افتاده و او جاده فرعی و تاریکی را به سرعت میپیمود.
دیگر حتی فکرم کار نمیکرد و نمیدانستم تا کجا میخواهد این مرده متحرک را با خودش ببرد که تابلوی مسیر فلوجه ـ بغداد مشخص شد و پس از یک ساعت سکوت، بلاخره به حرف آمد :«دیگه #فلوجه برای شما امن نیست، میبرمتون #بغداد.»
💠 نمیفهمیدم چه میگوید و او خوب حال دلم را میفهمید که بیآنکه نگاهم کند، آهسته زمزمه کرد :«تا سیطره فلوجه هر لحظه ممکن بود با #داعشیها روبرو بشیم، برا همین نتونستم بهتون اعتماد کنم و حرفی نزدم تا وارد سیطره بغداد بشیم.»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✅ چه دعاهای عالی و بلند قرآنی برای خانواده و نسلهای آینده ؟ 👇
1⃣ رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّكَ ...
ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﻣﺎ ﺭﺍ [ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﻭﺟﻮﺩ ] ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺧﻮﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻩ ، ﻭ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﺩﻭﺩﻣﺎﻥ ﻣﺎ ﺍﻣﺘﻲ ﻛﻪ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﭘﺪﻳﺪ ﺁﺭ ، ... ( بقره /١٢٨)
🤲🤲
2⃣ ... رَبِّ هَبْ لِي مِن لَّدُنكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ
... ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺳﻮﻱ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﺯﻧﺪﻱ ﭘﺎﻙ ﻭ ﭘﺎﻛﻴﺰﻩ ﻋﻄﺎ ﻛﻦ ، ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺗﻮ ﺷﻨﻮﺍﻱ ﺩﻋﺎﻳﻲ .( آل عمران / ٣٨)
🤲🤲
3⃣ رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلَاةِ وَمِن ذُرِّيَّتِي رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ
ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﻣﺮﺍ ﺑﺮ ﭘﺎﺩﺍﺭﻧﺪﻩ ﻧﻤﺎﺯ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻩ ، ﻭ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﻢ [ ﺑﺮﭘﺎﺩﺍﺭﻧﺪﮔﺎﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻩ ] . ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﺩﻋﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺑﭙﺬﻳﺮ .( ابراهیم /٤٠)
🤲🤲
4⃣ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا
ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﻮﻱ ﻫﻤﺴﺮﺍﻥ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﻤﺎﻥ ﺧﻮﺷﺪﻟﻲ ﻭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺑﺨﺶ ، ﻭ ﻣﺎ ﺭﺍ ﭘﻴﺸﻮﺍﻱ ﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎﺭﺍﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻩ .( فرقان /٧٤)
🤲🤲
5⃣ رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ
ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺯﻧﺪﻱ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﻋﻄﺎ ﻛﻦ .( صافات /١٠٠)
🤲🤲
6⃣ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي ..
ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻟﻬﺎم ﻛﻦ ﺗﺎ ﻧﻌﻤﺘﺖ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻭ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭم ﻋﻄﺎ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻱ ﺳﭙﺎﺱ ﮔﺰﺍﺭم ، ﻭ ﻛﺎﺭ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺍﻱ ﻛﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﻰ ﭘﺴﻨﺪﻱ ﺍﻧﺠﺎم ﺩﻫﻢ ﻭ ﺫﺭﻳﻪ ﻭ ﻧﺴﻞ ﻣﺮﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﻦ ﺻﺎﻟﺢ ﻭ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﮔﺮﺩﺍﻥ .( احقاف /١٥)
🌹🌹🍀🍀🌹🌹🍀🍀
🌱 ضرورت استغفار و توبه ☘️
🔹حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
🔸حوادثی که اتفاق میافتد، نتیجه کارهای ماست که بر سر ما میآید:
«وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ؛ هر مصیبتی به شما میرسد، بهواسطه اعمال شماست».
🔸آیا نباید به فکر باشیم و از گناهان گذشته که باعث این همه بلاها و مصیبتها شده است، توبه کنیم؟
⚠️ ولی ما توبه نمیکنیم! چون کارهای خود را بد نمیدانیم!
📚کتاب حضرت حجت(عج)، ص٢٢٠
#بهجت
1⃣- وقتى پاى لجاجت در كار باشد، هيچ دليلى كارساز نيست، حتّى محسوسات را منكر مىشوند.
👈فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ ... إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ
2⃣- نسبت سحر، از رايجترين نسبتهايى بود كه مشركان به پيامبر مىدادند.
👈 «إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ»
تفسیر نور
@goranketabzedegi
❣یک دقیقه مطالعه
پسر بچه فقیری وارد کافی شاپ شد و پشت میز نشست.
خدمتکار برای سفارش گرفتن به سراغش رفت. پسر پرسید:
بستنی شکلاتی چند است؟
خدمتکار گفت 50 سنت. پسرک پول خردهایش را شمرد بعد پرسید بستی معمولی چند است؟
خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پرشده بود و عده نیز بیرون کافی شاپ منتظر بودن با بی حوصلگی گفت :35 سنت
پسر گفت برای من بستنی معمولی بیاورید.
خدمتکار بی حوصله یک بستنی از ته مانده های بستنی های دیگران آورد و صورت حساب را به پسرک دادو رفت،
پسر بستنی را تمام کرد صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوق پرداخت کرد و رفت..
هنگامی که خدمتکار برای تمیز کردن میز رفت گریه اش گرفت ،پسر بچه درروی میز در کنار بشقاب خالی 15سنت انعام گذاشته بود در صورتی که میتوانست بستنی شکلاتی بخرد.
❣چه زیبا گفت:
بعضی بزرگ زاده می شوند،
برخی بزرگی را بدست می آورند، و بعضی بزرگی را بدون اینکه بخواهند با خود دارند
🔴 عذابهاى روحى و روانى
✍ در قـيـامـت نـوع ديـگرى از عذاب
وجـود دارد كـه نـاگـوارى آن كـمـتـر از
عذابهاى جسمى نيست و
آن عذابهاى روحى استكه در آياتو
روايات بهآن اشاره شده است،ازجمله:
خداوند با آنها حرف نمىزند،
وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَومَ القِيامَة...
با خطاب تحقيرآميز با آنها
سـخـن گـفـتـه مـى شـود.
ذُقْ اِنّكَ اَنتَ العَزِيزُ الكَرِيمُ
بچش مزه عذاب و قهرخدا را كه همانا
عمـرى در شخـصـيّـت موهـومى زندگى
كردى و خود را انسانى نمونه، كمنظير،
عزيز و كريم مى پنداشتى!
معاد، استاد قرائتی
@goranketabzedegi
قابل توجه مدیران تبادلات
تبادل بنری و ویو نداریم
عذر ما رو پذیرا باشید
#نکات_آموزشی_حفظ_قرآن_کریم
#مشاوره_های_حفظ_قرآن_کریم
#مدیریت_رفع_خطاها
#بازسازی_محفوظات
#ارزیابی_محفوظات
#مرور_محفوظات
💚قرآن آموز عزیز💚
✍️خطاهای حفظی، بخش های بیمار محفوظات حافظ هستند که برای درمان و بهبودی، نیازمند مراقبت و رسیدگی ویژه و تکرار و تمرین بیشتر هستند.
🔰 راهکار رفع خطاهای حفظی 🔰
1️⃣اشکالات کوچکتان را با مداد در قرآن علامت بزنید؛
🔹در زمان مرور، خودتان
🔸و در زمان مباحثه، همبحثتان این کار را انجام خواهد داد.
2️⃣یک دفترچه در کنار قرآن حفظیتان داشته باشید.
مواردی مثل
👈مقایسه مشابهات،
👈اشکالات تکرار شونده و رمز یا راهکار تشخیص و تمییز آن ها،
👈و...
را در دفترچه یادداشت کنید تا قرآن حفظیتان شلوغ و بی نظم نشود.
3️⃣اشکالاتتان را ریشه یابی کنید و به تناسب، برایش راهکار در نظر بگیرید.
👈کم کاری در حفظ جدید
👈کم کاری در ده درس و مرور
👈مشابهت
👈عدم توجه به مفهوم آیه
👈ضعف حافظه تصویری
👈و...
میتوانند از علت های اشکالات موجود در محفوظات باشند.
4️⃣چند دقیقه قبل و بعد از مرور هر جزء را به مرور اشکالات آن جزء (که علامت زده اید) اختصاص دهید و شکل صحیحشان را تکرار کنید تا در ذهن ثبت شوند.
5️⃣و هر روز چند دقیقه را به تکرار صحیح اشکالات مرور روز گذشته اختصاص دهید.
✅هر زمان اشکالی به طور کامل و بدون بازگشت، برطرف شد می توانید علامت مربوط به آن را از قرآنتان پاک کنید.
🔚 #موفقیت
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
#سپر_سرخ #قسمت_نهم 💠 مقابل پوتینش روی زمین افتاده بودم و هر دو دستم به هم بسته بود که با همه انگشت
#سپر_سرخ
#قسمت_دهم
💠 از بهت آنچه میشنیدم فقط خیره نگاهش میکردم، دیگر خبری از خشم صدا و چشمانش نبود، هنوز خاکی که به صورتش پاشیده بودم، روی پلک و گونههایش مانده و انگار دیگر آن مأمور تفتیش #داعش نبود که با لحنی ملایم صحبت میکرد :«من برا شناسایی اومده بودم، پشت همون خاکریز. موقع غروب حرکت اون ماشین به نظرم مشکوک اومد، ترسیدم #انتحاری باشه که داره میاد سمت #بغداد. با دوربین که نگاه کردم یه زن تو ماشین بیشتر مشکوکم کرد، از چشمای بسته تون فهمیدم اسیر شدید. قبل تاریکی همکارام منتظرم بودن، اما نتونستم برگردم، مجبور شدم مداخله کنم.»
او میگفت و من در پیچ و تاب کلماتش معجزه #امام_زمان (علیهالسلام) را به چشمم میدیدم و باور نمیکردم که نبض نفسهایم را شنید و #مردانه نجوا کرد :«خیلی دلم میخواست همونجا نفسش رو بگیرم اما نباید کمینمون حوالی #فلوجه لو میرفت، برا همین مجبور شدم با پول دهنش رو ببندم که فکر آدمفروشی به سرش نزنه تا چند روز دیگه که فلوجه رو براشون جهنم کنیم!»
💠 لطافت لحن و نجابت نگاهش عین رؤیا بود، تازه میفهمیدم در تمام آن لحظاتی که خیال میکردم برای تصاحبم دست و پا میزند، مردانه به میدان زده بود تا این دختر غریبه را نجات دهد که پای #غیرتش چشمانم از نفس افتاد.
یک دستش به فرمان بود، با دست دیگر پنجره را پایین کشید تا حال خرابش را در خنکای شب بیابان پنهان کند و نمیدانست با این دختر #نامحرم در تاریکی این جاده چه کند که صدایش به زیر افتاد :«شما جایی رو تو بغداد دارید؟»
💠 نگاهم حیران روی لباس سیاهش میچرخید و هنوز زبانم جرأت جم خوردن نداشت که به جای پاسخ، یک کلمه پرسیدم :«شما کی هستید؟»
از سرگردانی سوالم، اوج پریشانیام را حس میکرد و هول #غارت من نفسش را برده بود که ناشیانه طفره رفت :«اگه بغداد جایی رو سراغ دارید، آدرس بدید برسونمتون!»
💠 چراغهای بغداد و تابلوی ورودی شهر در انتهای مسیر پیدا شده و من نایی به گلویم نمانده بود که بیصدا پاسخ دادم :«خانواده من فلوجه هستن، بغداد کسی رو ندارم!»
در برابر بیکسی و ناامیدیام لبخندی فاتحانه لبهایش را گشود و با کلماتش قد علم کرد :«خیلی زودتر از اونی که فکر کنید، فلوجه #آزاد میشه و برمیگردید پیش خانوادهتون.»
💠 ترافیک سرشب ورودی بغداد معطلمان کرده و من هنوز گیج اینهمه #وحشت نگاهم در تاریکی شب و بین ماشینهای مقابلمان میچرخید که خودش دست دلم را گرفت :«دیگه نترسید! هر چی بود تموم شد.»
هنوز ناله یاصاحبالزمانم در گوشش میپیچید و سوالی روی سینهاش سنگینی میکرد که نگاهش به ردیف اتومبیلها ماند و گرمی لحنش بر دلم نشست :«شما #شیعه هستید؟»
💠 اکثریت فلوجه #اهل_تسنن بودند و شاید باورش نمیشد همین دختر اسیر داعش اتفاقاً #شیعه باشد که چشمانم از شرم آنچه از زبان آن نانجیب در موردم شنیده بود، به زیر افتاد و صدایم شکست :«بله!»
نگاهش نمیکردم اما از حرارت نفس بلندش فهمیدم تصور بلایی که دور سرم میچرخید، آتشش زده و دیگر خیالش راحت شده بود که به جای من، به پای #امام_زمان (علیهالسلام) افتاد :«مگه میشه حضرت #ولیعصر (علیهالسلام) شیعههاشو بین اینهمه گرگ تنها بذاره؟»
💠 و همین اعجاز حضرت نجاتم داده بود که کاسه #صبرم شکست و اشک از چشمانم چکید. دیگر خجالت میکشیدم اشکهایم را ببیند که گریه را در گلو فرو میبردم و باز نغمه بغضم به وضوح شنیده میشد تا وارد #بغداد شدیم.
سوالش هنوز بیپاسخ مانده و شاید شرم میکرد دوباره بپرسد که خودم پیشدستی کردم :«یکی از دوستای زمان دانشجوییام تو بغداد زندگی میکنه!» و همین یک جمله گره کور فکرش را گشود که بیمعطلی پرسید :«آدرسشون کجاست؟»
💠 نمیدانست برای رفتن به خانه نورالهدی تا چه اندازه معذب هستم که با مکثی پاسخ دادم :«شهرک #صدر.» تا ساعتی پیش خیال میکردم بین #داعشیها دست به دست میگردم و حالا همین آزادی به حدی شیرین بود که راضی شدم با پای خودم به خانه نورالهدی بروم.
شهرک صدر، شرق بغداد واقع میشد و عبور از روی پل #دجله یعنی همه خاطرات دانشگاه بغداد و نورالهدی و عامر که بیشتر در خودم فرو رفتم.
💠 تا رسیدن به شهرک صدر، دیگر کلامی صحبت نکرد و خلوت حضورش عین آرامش بود که پس از چند ساعت #اسیری و تحمل آواری از ترس و درد، چشمانم خمار خواب سنگین میشد و به خدا هنوز باورم نمیشد کابوس #کنیزیام تمام شده که دوباره قلبم در قفس سینه پَرپَر میزد.
مقابل خانه نورالهدی رسیدیم، اتومبیل را خاموش کرد و تازه میدید حیوان #داعشی مچ باریکم را با ده دور زنجیر پیچیده که چشمانش آتش گرفت و خاکستر نگاهش روی دستانم نشست...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
به سادگی عبور نکنیم
قدر داشته هامونو بدونیم ...
گاهی داشته های ما
آرزوی دیگران است
خدایا شکرت برای همه چیز
@goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شجره نامه انبیاء...
حتما ببینید خیلی جالبه👌
خاتم انبیا محمد صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
@goranketabzedegi
#تدبر_در_آیات
دوستوهمنشین ؛
وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَىٰ يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا
فرقان ۲۷
و در آن روز ستمکار (کفرپیشه) هر دو دست خویش را (از شدّت حسرت و ندامت) به دندان میگزد و میگوید:
ای کاش! با رسول خدا راه (بهشت را) برمیگزیدم (و با قافلهی انبیاء به سوی خوشبختی جاویدان و رضای یزدان سبحان حرکت میکردم. ای وای! من، بر خود چه کردم؟).
يَا وَيْلَتَىٰ لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلًا. فرقان۲۸
ای وای! کاش من فلانی را به دوستی نمیگرفتم.
🔹برای انتخابِ دوست و همنشین،باید حواسمان باشد....
یکی از ناله های اهل جهنم، همنشینی با رفیق های ناباب است.
پس حواسمان به دوست ورفقایمانباشد و ببینیم که ما را یاد خدا می اندازند یا شوق گناه.
حالا این دوست میتواند:
✔️ همکلاسی...
✔️ همسایه...
✔️ همکار...
✔️ یا حتّی گوشیِ موبایل باشد...
❌ گاهی لازم است بعضی ها را حذف کنیم....
@goranketabzedegi
35.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جلسه اول روخوانی و روانخوانی قرآن
استاد علی قاسمی
ادامه دارد
#ضرب_المثل
✅وقتی معلوم شد که زلیخا مقصر بوده
💢همسر زلیخا به یوسف گفت:
✴️يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَٰذَا....(یوسف29)
👈یعنی از این موضوع جایی حرفی نزن و فراموشش کن
✍میشه اینطورم ترجمش کرد
یا یوسف «شتر دیدی ندیدی»
@goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖
🎥#تصویری
🔅چرا میگن ماه صفر نحس است؟
🔺 آیا در اسلام روز یا ماه نحس داریم ؟
🔰#استاد_حسینی_قمی
@goranketabzedegi
🍃🌸
💞هرگز زنت را تحقیر نکن!
چون بار بیماری اش را سالها باید به دوش بکشی.
💞هرگز به زنت بی اعتنایی نکن!
چون سالها باید بی توجهی اش را تحمل کنی.
💞هرگز به زنت پرخاش نکن!
چون سالها سکوت مرگبارش را باید طاقت بیاوری.
💞هرگز از محبت به روح او غافل نباش!
چون سالها باید در بستری سرد بخوابی.
💞هرگز او را مقابل دیگران کوچک مکن!
چون به بزرگی یاد کردن از تو را فراموش میکند.
💞هرگز نقص هایش را بازگو نکن!
چون از تو در نهان متنفر خواهد شد.
💞هرگز انتقاد و شکایت او را مسخره نکن!
چون از تو برای همیشه ناامید میشود.
💞هرگز به رویاهایش نخند!
اگر نمیتوانی براورده شان کنی
چون یا افسرده میشود و اگر شهامت داشته باشد خودکشی میکند.
💞هرگز زنت را اسیر خانه و فرزند نکن!
چون اینگونه او را بیصدا کشته ای و فقط قانون تو را مجرم نمیداند.
💞خود را با زنت برابر بدان ..
در همه چیز. وگرنه فرقی با یک زندانبان نخواهی داشت.
🍃🌸#زناشویی
#همسرداری
@goranketabzedegi
📖 ارتباطبینصفحاتقرآنکریم
برخی از حافظان در کشف ارتباط بین صفحات ما قبل و صفحات ما بعد یا این که اول صفحهی بعد چه آیهای هست، دچار مشکل میشوند.
✓ارتباط بین دو صفحه یعنی صفحات ما قبل و صفحات ما بعد از دو حالت خارج نیست👇👇👇
▫️یا اولین آیهی صفحهی جدید، ادامهی مطلب و مفهموم و موضوع صفحهی قبل است،
▫️یا این که مطلب جدیدی است.
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
#سپر_سرخ #قسمت_دهم 💠 از بهت آنچه میشنیدم فقط خیره نگاهش میکردم، دیگر خبری از خشم صدا و چشمانش نب
#سپر_سرخ
#قسمت_یازدهم
💠 دستش را پیش آورد و تمام تلاشش را میکرد بدون هیچ برخوردی بین دستانمان، زنجیر را به آرامی از مچم باز کند و همزمان زمزمه کرد :«ببخشید اونطوری میکشیدمتون، فرصت زیادی نداشتیم و باید زودتر از منطقه میرفتیم. هر لحظه ممکن بود تو کمینشون بیفتیم!»
بیآنکه دستانم را لمس کند، حرارت سرانگشتش را حس میکردم و #نجابت از لحن و نگاهش میچکید.
💠 آخرین دور زنجیر را هم گشود و تازه هر دو دیدیم از فشار زنجیر، دستم خراش افتاده و آستین روپوش سفیدم #خونی شده است که آینه چشمانش از اشک درخشید و صدایش لرزید :«#یا_زینب!»
همین یک کلمه آخر #روضه بود و او میدانست همان یک ساعتی که با همه قدرت مرا دنبال خودش میکشید، دستانم را بریده که نفسش گرفت :«حلالم کنید، فقط میخواستم زودتر از اون #جهنم نجاتتون بدم.»
💠 اینهمه مظلومیتم رگ #غیرتش را بریده و هنوز نگاه نجس آن #داعشی به چشمش خنجر میزد که بوی خون در کلامش پیچید :«همین روزا #ابومهدی دستور آغاز عملیات #فلوجه رو میده، والله انتقام همه مردم #عراق رو از این نامسلمونا میگیریم!»
جانم را با مردانگیاش نجات داده و نمیخواستم بیش از این خجالت بکشد که خون آستینم را با کف دست دیگرم پوشاندم و او استخوانی در گلویش مانده بود که با دلواپسی سفارش کرد :«حتما این دوستتون مورد اعتماده که خواستید بیارمتون اینجا! اما جاسوسای #داعش همه جا هستن، پس خواهش میکنم نذارید کسی بفهمه چه اتفاقی براتون افتاده!»
💠 برای ادای جمله آخر خجالت میکشید که با نگاهش روی دستان کبودم دنبال کلمه میگشت و حرف آخر را به سختی زد :«بهتره نذارید کسی بدونه کی شما رو اورده #بغداد!»
منظورش را نفهمیدم و او دیگر حرفی برای گفتن نداشت که با چشمان سر به زیرش، مرا به #خدا سپرد و گفت :«شما بفرمایید، من همینجا میمونم تا برید تو خونه. چند دقیقه هم صبر میکنم که اگه مشکلی بود برگردید!»
💠 او حرف میزد و زیر سرانگشت مهربانیاش تار و پود دلم میلرزید که سه سال در محاصره #فلوجه فقط وحشیگری #داعش را دیده بودم و جوانمری او مرهم همه دردهای مانده بر دلم میشد.
دستم به سمت دستگیره رفت و پایم برای رفتن به خانه نورالهدی پیش نمیرفت که با اکراه در را گشودم و ناگزیر از ماشین پیاده شدم.
💠 زنگ خانه را زدم و هنوز این در و دیوار برایم بوی #خیانت میداد که شیشه دلم، دوباره در هم شکست. یک نگاهم به زنگ در بود تا کسی پاسخم را بدهد و یک نگاهم به او که از پشت فرمان همچنان مراقبم بود تا صدای نورالهدی به گوشم رسید :«بله؟»
بیش از سه سال بود با بهترین رفیق دوران دانشگاهم قطع رابطه کرده و حالا اینهمه بیکسی مرا تا پشت خانهاش کشانده بود که #مظلومانه پاسخ دادم :«منم، آمال!»
💠 نمیدانم از شنیدن نامم چه حالی شد که بلافاصله خودش را پشت در رساند و همین ظاهر خرابم، حالش را به هم ریخت.
تک و تنها در شب با روپوش خاکی پرستاری، چشمانی که از گریه ورم کرده و دستانی که کبود و زخمی شده بود. با نگاه حیرانش در سرتاپای شکستهام دنبال دلیلی میگشت و تنهایی از صورتم میبارید که مثل جانش در آغوشم کشید.
💠 سرم روی شانه نورالهدی مانده و نگاهم دنبال اتومبیل او بود که به راه افتاد و مقابل چشمانم از کوچه بیرون رفت.
یک ساعت کشید تا با نفسهای بریده و چشمانی که بیبهانه میبارید برای نورالهدی بگویم چه بر سرم آمده و او فقط از شنیدن آنچه من دیده بودم، همه تن و بدنش میلرزید.
💠 کمکم کرد تا دست و صورتم را بشویم، برایم لباس تمیز آورد و با همان مهربانی همیشگی خیالم را تخت کرد :«ابوزینب خونه نیس، راحت باش عزیزم!»
آخرین بار با قهر از او جدا شده و نمیخواست به رخم بکشد که بیریا به فدایم میرفت :«فدات بشم آمال! این سالها همش دلم برات شور میزد که تو #فلوجه چه بلایی سرت اومده! خدا رو شکر میکنم که سالمی عزیزدلم!»
💠 دختران کوچکش همان کنج اتاق خوابیده و او خودش #مادر بود که موبایلش را به سمتم گرفت و خانه را به یاد حال خرابم آورد :«یه زنگ بزن به مامانت!»
دلم برای آغوش مادر و #امنیت سایه پدرم پر میکشید و نمیدانستم از کجا شروع کنم که در تمام طول تماس، من گریه میکردم و آنها ناز اشکهایم را میکشیدند.
💠 از اینکه از زندان فلوجه رها شده بودم، پس از ماهها میخندیدند و من دلواپسشان بودم که میترسیدم پیش از آزادی شهر در خرابههای فلوجه دفن شوند که تا ارتباطمان قطع شد، جانم تمام شد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
اگه کتاب میخونی و اهل مطالعه هستی،
باید آدمارو بهتر بفهمی و درکشون کنی، نه اینکه فکر کنی تو بیشتر میدونی
#پندآموز
@goranketabzedegi
#هر_روز_یڪ_آیہ
🔮مِنْ أَجْلِ ذَٰلِكَ كَتَبْنَا عَلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا ۚ وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَيِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَٰلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ🔮
سوره مبارڪہ مائده | آیہ۳۲
نکته ها
در اين آيه از كشتن يك نفر به منزلهى كشتن همهى مردم مطرح شده است. براى توضيح اين حقيقت چند بيان و معنا مىتوان عرضه كرد:
الف: قتل يك نفر، كيفرى همچون قتل همه مردم را دارد.
ب: حرمت قتل يك نفر نزد خداوند، به منزله قتل همهى مردم نزد شماست.
ج: قتل يك نفر، بىاعتنايى به مقام انسانيّت است.
ه: قتل يك نفر، سلب امنيّت از همهى مردم است.
و: چون انسانها به منزلهى اعضاى يك پيكرند، پس قتل يكى قتل همه است.
ز: جايگاه دوزخى قاتل يك نفر، جايگاه كسى است كه قاتل همه باشد.
ح: قتل يك نفر، زمينهساز قتل همه است.
ط: يك انسان مىتواند سرچشمهى يك نسل باشد، پس قتل او به منزلهى قتل يك نسل است. (به نظر مىرسد اين احتمال بهتر است)
در روايات مىخوانيم: «فانىشدن تمام دنيا نزد خدا، از كشتن يك مؤمن آسانتر است» اين حديث را در شب جمعه آخر ماه رمضان 1379 مىنويسم كه روز جمعهاش روز قدس است و در حالى كه تلويزيون صحنههاى دلخراشى از كشتن مسلمانان بىپناه فلسطين را به دست صهيونيستها نشان مىدهند
امام صادق عليه السلام فرمودند: «كسىكه در موضعى كه آب يافت نمىشود، تشنهاى را سيراب كند، مانند كسى است كه نفسى را زنده كرده باشد»
طبق آيات و روايات، هدايت وارشاد مردم به راه حقّ، نوعى احيا مىباشد و گمراه كردن مردم، نوعى قتل است. سوره انفال، دعوت پيامبر را مايهى حيات مردم مىخواند: «دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ».
امام صادق عليه السلام نيز فرمودند: «مَن أخرجها من ضلال الى هدى فكانّما أحياها و من أخرجها من هدى الى الضّلال فقد قتلها» هركس نفس منحرفى را هدايت كند او را زنده كرده و هر كس ديگرى را منحرف كند او را كشته است.
امام صادق عليه السلام فرمودند: «نجاها من غرق أو حرق أو سَبُع أو عدوّ» مراد از احياى نفس، نجات گرفتاران از غرق وآتش سوزى ودرّنده يا دشمن است. و در روايت ديگر آمده است: «كسى كه به گرسنهاى غذا ندهد، به منزلهى كشتن اوست وغذا دادن، به منزلهى زنده كردن اوست»
امام باقر عليه السلام فرمود: «مسرفان همان كسانى هستند كه حرامها را حلال مىشمرند و خونها را مىريزند».
@goranketabzedegi
#نکات_آموزشی_حفظ_قرآن_کریم
#رمز_های_موفقیت_از_نگاه_امام_علی_ع
🌸 رمزهای #موفقیت از نگاه 🌸
☀️ امام علی علیه السلام ☀️
2️⃣← داشتن همت ؛
✍️ یکی از نیروهای نهفته در وجود انسان، قوه اراده است که اگر به پرورش و تقویت آن پرداخته شود، بسیاری از مشکلات روحی و جسمی را می توان درمان نمود .
🌸 داشتن اراده ای قوی و همتی عالی، از نشانه های مؤمن است .
☀️ علی علیه السلام در بیان صفات مؤمن می فرمایند: «بعید همه; (1) همتش بلند است .»
☀️ حضرت امیر علیه السلام قدر هر انسانی را به اندازه همتش می داند و می فرماید: «قدر الرجل علی قدر همته; (2) قیمت و ارزش آدمی به قدر همت اوست .»
🌸 همت بلند دار که مردان روزگار 🌸
🌸 از همت بلند به جایی رسیده اند 🌸
🌸 همت بلند دار که نزد خدا و خلق 🌸
🌸 باشد به قدر همت تو اعتبار تو (3)🌸
✍️ از نکات قابل توجه در این بحث این است که بلند همتی با تن پروری سازگار نیست . طالب #موفقیت باید خود را از تن پروری بدور کند و با تمام توان خود، به #تلاش و #کوشش بپردازد .
☀️ علی علیه السلام می فرمایند: «فشدوا عقد المازر واطووا فضول الخواصر ولا تجتمع عزیمة وولیمة(4) پس کمربندها را محکم ببندید و دامن همت بر کمر زنید که به دست آوردن ارزشهای والا با خوشگذرانی میسر نیست .»
🌸 همچنین باید از همراهی با انسانهای بدون همت و بدون پشتکار پرهیز کرد و بر آنها تکیه نزد .
☀️ آن حضرت توصیه کردند: «ولا تامنن ملولا; (5) بر آنکس که پشت کار ندارد تکیه مکن .»
-----------------------------------
1) نهج البلاغه، حکمت 332 .
2) همان، حکمت 47 .
3) ابن یمین .
4) نهج البلاغه، خطبه 241 .
5) همان، حکمت 211 .
🔚#موفقیت
@goranketabzedegi
37.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جلسه دوم روخوانی و روانخوانی قرآن
استاد علی قاسمی
ادامه دارد...
@goranketabzedegi