eitaa logo
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
2.4هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.5هزار ویدیو
86 فایل
﷽ زمانــ رفتنی است با #قرآن زمان را ماندنی کنیم🚫 کانال #آموزشی آیدی ما 👇 @Mohmmad1364 بهترین نیستیم اما خوشحالیم که بهترینها ما را برگزیده اند💚 باحضور حافظان قرآنی 🎓 کپی از مطالب آزاد است ♻ گروه آموزشی رایگان حفظ داریم تاسیس 14 آبان 1397
مشاهده در ایتا
دانلود
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
┅┄「تنھامیان‌داعش. . .!♥️⃟🍓」┅┄ #Part_8 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب آمرلی، از سرمای ترس می‌
┅┄「تنھامیان‌داعش. . .!♥️⃟🍓」┅┄ برای اولین بار در عمرم احساس کردم کسی به قفسه سینه‌ام چنگ انداخت و قلبم را از جا کَند که هم رگ‌های بدنم از هم پاره شد. در شلوغی ورود عباس و حلیه و گریه‌های کودکانه یوسف، گوشه اتاق در خودم مچاله شده و حتی برای نفس کشیدن باید به گلویم التماس می‌کردم که نفسم هم بالا نمی‌آمد. عباس و عمو مدام با هم صحبت می‌کردند، اما طوری که ما زن‌ها نشنویم و همین نجواهای پنهان، برایم بوی مرگ می‌داد تا با صدای زهرا به حال آمدم :«نرجس! حیدر با تو کار داره.» شنیدن نام حیدر، نفسم را برگرداند که پیکرم را از روی زمین جمع کردم و به سمت تلفن رفتم. پنهان کردن اینهمه وحشت پیش کسی که احساسم را نگفته می‌فهمید، ساده نبود و پیش از آنکه چیزی بگویم با نگرانی اعتراض کرد :«چرا گوشیت خاموشه؟» همه توانم را جمع کردم تا فقط بتوانم یک کلمه بگویم :«نمی‌دونم...» و حقیقتاً بیش از این نفسم بالا نمی‌آمد و همین نفس بریده، نفس او را هم به شماره انداخت :«فقط تا فردا صبر کن! من دو سه ساعت دیگه می‌رسم تلعفر، ان شاءالله فردا برمی‌گردم.» اما من نمی‌دانستم تا فردا زنده باشم که زیر لب تمنا کردم :«فقط زودتر بیا!» و او وحشتم را به‌خوبی حس کرده و دستش به صورتم نمی‌رسید که با نرمی لحنش نوازشم کرد :«امشب رو تحمل کن عزیزدلم، صبح پیشتم! فقط گوشیتو روشن بذار تا مرتب از حالت باخبر بشم!» خاطرش به‌قدری عزیز بود که از وحشت حمله داعش و تهدید عدنان دم نزدم و در عوض قول دادم تا صبح به انتظارش بمانم. گوشی را که روشن کردم، پیش از آمدن هر پیامی، شماره عدنان را در لیست مزاحم قرار دادم تا دیگر نتواند آزارم دهد، هر چند کابوس تهدید وحشیانه‌اش لحظه‌ای راحتم نمی‌گذاشت. تا سحر، چشمم به صفحه گوشی و گوشم به زنگ تلفن بود بلکه خبری شود و حیدر خبر خوبی نداشت که با خانه تماس گرفت تا با عمو صحبت کند. اخبار حیدر پُر از سرگردانی بود؛ مردم تلعفر در حال فرار از شهر، خانه فاطمه خالی و خبری از خودش نیست. فعلاً می‌مانَد تا فاطمه را پیدا کند و با خودش به آمرلی بیاورد. ساعتی تا سحر نمانده و حیدر به‌جای اینکه در راه آمرلی باشد، هنوز در تلعفر سرگردان بود در حالی‌که داعش هر لحظه به تلعفر نزدیک‌تر می‌شد و حیدر از دستان من دورتر! عمو هم دلواپس حیدر بود که سرش فریاد زد :«نمی‌خواد بمونی، برگرد! اونا حتماً خودشون از شهر رفتن!» ولی حیدر مثل اینکه جزئی از جانش را در تلعفر گم کرده باشد، مقاومت می‌کرد و از پاسخ‌های عمو می فهمیدم خیال برگشتن ندارد. تماسش که تمام شد، از خطوط پیشانی عمو پیدا بود نتوانسته مجابش کند که همانجا پای تلفن نشست و زیر لب ناله زد :«می‌ترسم دیگه نتونه برگرده!» وقتی قلب عمو اینطور می‌ترسید، دل عاشق من حق داشت پَرپَر بزند که گوشی را برداشتم و دور از چشم همه به حیاط رفتم تا با حیدر تماس بگیرم. نگاهم در تاریکی حیاط که تنها نور چراغ ایوان روشنش می‌کرد، پرسه می‌زد و انگار لابلای این درختان دنبال خاطراتش می‌گشتم تا صدایش را شنیدم :«جانم؟» و من نگران همین جانش بودم که بغضم شکست :«حیدر کجایی؟ مگه نگفتی صبح برمی‌گردی؟» نفس بلندی کشید و مأیوسانه پاسخ داد :«شرمندم عزیزم! بدقولی کردم، اما باید فاطمه رو پیدا کنم.» و من صدای پای داعش را در نزدیکی آمرلی و حوالی تلعفر می‌شنیدم که با گریه التماسش کردم :«حیدر تو رو خدا برگرد!» فشار پیدا نکردن فاطمه و تنهایی ما، طاقتش را تمام کرده بود و دیگر تاب گریه من را نداشت که با خشمی عاشقانه تشر زد :«گریه نکن نرجس! من نمی‌دونم فاطمه و شوهرش با سه تا بچه کوچیک کجا آواره شدن، چجوری برگردم؟» و همین نهیب عاشقانه، شیشه شکیبایی‌ام را شکست که با بی‌قراری شکایت کردم :«داعش داره میاد سمت آمرلی! می‌ترسم تا میای من زنده نباشم!» از سکوت سنگینش نفهمیدم نفسش بنده آمده و بی‌خبر از تپش‌های قلب عاشقش، دنیا را روی سرش خراب کردم :«اگه من اسیر داعشی‌ها بشم خودمو می‌کُشم حیدر!» به‌نظرم جان به لبش رسیده بود که حرفی نمی‌زد و تنها نبض نفس‌هایش را می‌شنیدم. هجوم گریه گلوی خودم را هم بسته بود و دیگر ضجه می‌زدم تا صدایم را بشنود :«حیدر تا آمرلی نیفتاده دست داعش برگرد! دلم می‌خواد یه بار دیگه ببینمت!» قلبم ناله می‌زد تا از تهدید عدنان هم بگویم و دلم نمی‌آمد بیش از این زجرش بدهم که غرّش وحشتناکی گوشم را کر کرد. در تاریکی و تنهایی نیمه شب حیاط، حیران مانده و نمی‌خواستم باور کنم این صدای انفجار بوده که وحشتزده حیدر را صدا می‌کردم، اما ارتباط قطع شده و دیگر هیچ صدایی نمی‌آمد... ‌‌···------------------···•♥️•···------------------··· به قلم: فاطمه ولی نژاد ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. إِلهي لا تُؤَدِّبْنِي بِعُقُوبَتِكَ... باز آمده‌ام سوی تو ای بحر کرم با روی سیاه و آه و اشک نم‌نم هرچند که مستحق تنبیه توام یا رب به عقوبتت نکن تأدیبم ✍️ قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
🔊🔊🔊 نظر سنجی کانال قرآن کتاب زندگی در سال 1401🎲 اعضای محترم کانال #قرآن کتاب زندگی🔸🔸🔸 نظرات ش
عرض ادب و احترام به شما همراهان معنوی کانال قرآن کتاب زندگی .... باسپاس از همه عزیزان در نظرسنجی کانال به قید قرعه کشی به 2 برگزیده از طرف امور فرهنگی قرآنی کانال جوایزی اهدا خواهد شد قرعه کشی نظرسنجی♻️ 15 رمضان مصادف با ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ ارتباط بین آیات 📣 برای ایجاد یک ارتباط خوب بین آیات و بیان خوب و درست آیه بعدی یکی از توانایی های حافظ موفق هست ⬅️ مناسبترین و ماندگارترین روش ، ایجاد ارتباط معنایی با آیه بعدیه. یعنی بین آیه قبل و بعد یک وجه مشترک از لحاظ معنا و مفهوم پیدا کن. ⬅️ بعد از مرور یک یا چند صفحه، فقط ابتدای آیات رو تمرین و تکرار کن. تا ترتیب آیات رو یاد بگیری. ⬅️ داشتن یک تصویر واضح و روشن از صفحات حفظ شده بهترین کمک برای ارتباط آیاته. یعنی موقع تحویل یا پرسش از محفوظات، تصویر کامل صفحه در ذهنت تداعی بشه. ⬅️حفظ شماره آیه هم کمک خوبی برای چیدن درست ترتیب آیات در ذهنه. قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
هاے قرآنــــے خداوند متعال، در قرآن شريف، به داستانى اشاره مى فرمايد كه از جهاتى، قابل دقت و تأمّل است. با توجّه به اهميّت آن در قرآن، كه نام بزرگترين سوره از اين قصه گرفته شده و همچنين به علت نتايج ثمربخش آن، ما مشروح آن را براى خوانندگان گرامى، در اينجا نقل مى كنيم: در زمان حضرت موسى عليه السّلام در بنى اسرائيل، مرد جوانى زندگى مى كرد. و به شغل غلّه فروشى اشتغال داشت. وى جوانى با ادب، و آراسته به كمالات ظاهرى و معنوى بود. در يكى از روزها، كه طبق معمول در مغازه خويش، مشغول تجارت بود، شخصى آمده و از او، گندم فراوانى خريدارى كرد، كه آن معامله كلان، بهره سرشارى براى آن تاجر جوان، در پى داشت. وقتى براى تحويل گندم به انبارى خويش در منزل مراجعه كرد، متوجه شد كه درب انبارى بسته و پدرش پشت در خوابيده، كليد انبار هم در جيب اوست. و از آنجایى كه اين جوان، شخصى فهميده و با تربيت بود، طبعاً پدرش، احترام خاصى پيش او داشت. با عذرخواهى به مشترى گفت: متأسفانه ! تحويل گندم، بستگى به بيدارى پدرم دارد و من راضى نيستم كه او را از خواب، بيدار كرده و اسباب ناراحتى اش را فراهم كنم؛ به همين جهت، اگر صبر كنى تا پدرم بيدار شود من مقدارى از مبلغ كالا، به تو تخفيف خواهم داد، و اگر نمى توانى صبر كنى، لطفاً از جاى ديگرى جنس مورد نياز خود را تهيه كن. مشترى گفت: من آن جنس را مقدارى هم گرانتر مى خرم، معطل نشو و پدر را از خواب بيدار كن، جنس را تحويل من بده. جوان گفت: من هرگز، او را از خواب بيدار نخواهم كرد و استراحت پدر، در نزد من بيشتر ارزش ‍ دارد تا سود اين معامله كلان. بعد از اصرار مشترى و امتناع تاجر جوان، بالاخره مشترى صبر نكرد و رفت. قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
تاریخ میگه تقریبا تمام ادیان حتی دینهای خود ساخته هم روزه میگرفتن ✅دینهای خود ساخته 👇 🔸مانوی ها ( سال242 میلادی، قبل از اسلامن دین آقای مانی که ایرانیم بوده،) اهل روزه بودن 🔹برهمائی ها که هندی بودن سالی دو بار روزه میگرفتن 🔸بودائی ها هم ماهی چهار روز روزه میگرفتن 🔹صابئیها(حرانی ها) سی روز در سال روزه میگرفتن 📚الفهرست ابن ندیم 📚الصیام فی القرآن قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
#روزه_در_ادیان_قبل1 تاریخ میگه تقریبا تمام ادیان حتی دینهای خود ساخته هم روزه میگرفتن ✅دینهای خود
✅دینهای آسمانی👇 گرچه توی تورات و انجیل کنونی خبری از وجوب روزه نیست اما ✅یهودیا پنج روز در سال روزه میگیرن ✅مسیحیا اولا، فقط همون روز قبل کریسمس رو روزه میگرفتن، اما بعدا چهار روز هم بهش اضافه شد ✍به جز پروتستانی ها همه ی مسیحیا اون روزها رو واجب میدونن 📚الصیام فی القرآن قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
💢↶ شرح دعای روز چهارم ✍آیت اللہ مجتهدی تهرانی ره 【اَلّلهُمّ قَوِّنی فیهِ عَلى إقامَةِ أمْرِکَ】 خدایا به من قوہ بدہ تا در ماہ رمضان بتوانم به ‌خوبی عبادت و امر تو را اطاعت کنم عبادت قوہ می‌خواهد و قوہ عبادت غیر از قوہ جسمانی است ⬅️ ممکن است شخصی ۶۰ سال سن داشته باشد اما قوہ عبادتش از جوانان بیشتر باشد باید دعا کنیم که در ماہ رمضان خدا به ما قوہ عبادت عطا کند در دعای کمیل هم آمدہ که خدایا قوہ بدہ به من با جوارحم در خدمت تو باشیم ◽️⇦ برکت زندگی در پرتو عبادت است 【وَ اَذِقْنی فیهِ حَلاوَةَ ذِكْرِکَ】 یعنی خدایا شیرینی عبادت را به ذائقه ما بچشان تا قرائت دعاهای افتتاح و کمیل و توسل و روزہ و نماز به ما مزہ کند ⬅️ روایت قدسی داریم که اگر عالمی و طلبه‌ای به علمش عمل نکند کمتر عذابی که می‌کنم این است که شیرینی مناجاتم را از دل و قلبش می‌برم 【وَ اَوْزِعْنی فیهِ لِأداءِ شُكْرَکَ بِکَرَمِکَ】 خدایا به کرمت کاری کن که من ادای شکرت را بکنم ⬅️ شکر خدا تنها گفتن الهی شکر نیست اگر من از نعمت‌های خدا به ‌جا استفادہ کنم خدا را شکر کرده‌ام اگر چشمم نامحرم را نبیند و گوشم آواز حرام نشود، نعمت چشم و گوش را بجا آورده‌ام 【وَاحْفَظنی فیهِ بِحِفظْکَ وَ سِتْرِکَ】 خدایا در این ماہ رمضان من را از انجام گناہ حفظ کن ⬅️ مردم این را می‌خوانند اما معنی‌اش را نمی‌دانند باید این دعا برای مردم معنا شوند روایت است که اگر گناہ بو داشت، دو نفر پیش هم نمی‌نشستند و اگر مردم از عیب هم با خبر بودند کسی مرده‌ای را دفن نمی‌کرد ◽️⇦ ایمـان هم «بـو» دارد پیامبر اسلام (صلّى‌الله‌عليه‌و‌آله) وارد خانه شد و گفت: من بوی اویس را می‌شنوم اویس چون مادرش اجازہ ندادہ بود منتظر نماند تا پیامبر (صلّى‌الله‌عليه‌و‌آله) به مدینه باز گردد اما بوی خوشش در منزل پیامبر ماندہ بود 【یا أبْصَرَ النّاظرین】 ای خدا که از همه کسانی‌ که نظر می‌کنند تو بصیرتر و بیناتری 🕊 ای خدائی که تو بینا به همه اعمال ما هستی به ما توفیق بدہ که در ماہ رمضان گناہ نکنیم به حفظ و ستر خودت 🌸°❀°🌹°❀°🌹°❀°🌹°❀°🌸 قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا