eitaa logo
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
2.3هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
82 فایل
﷽ زمانــ رفتنی است با #قرآن زمان را ماندنی کنیم🚫 کانال #آموزشی آیدی ما 👇 @Mohmmad1364 بهترین نیستیم اما خوشحالیم که بهترینها ما را برگزیده اند💚 باحضور حافظان قرآنی 🎓 کپی از مطالب آزاد است ♻ گروه آموزشی رایگان حفظ داریم تاسیس 14 آبان 1397
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹کریمان در قرآن🌹 1⃣خدا 🌷 يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ ﺍﻱ ﺍﻧﺴﺎﻥ ! ﭼﻪ ﭼﻴﺰﻱ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭﺕ ﻣﻐﺮﻭﺭ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ؟(انفطار٦) 2⃣قرآن 🌷 إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ﻛﻪ ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ، ﻗﺮﺁﻧﻲ ﺍﺳﺖ ﺍﺭﺟﻤﻨﺪ ﻭ ﺑﺎﺍﺭﺯﺵ(واقعه٧٧) 3⃣پیامبر 🌷 وَجَاءَهُمْ رَسُولٌ كَرِيمٌ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﻱ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻧﺎﻥ ﺁﻣﺪ ،(دخان١٧) 4⃣جبرئیل🌷 إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ ﺑﻲ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ، ﮔﻔﺘﺎﺭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺍﻱ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ،(حاقه٤٠) 🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 بزرگان(حکایت) ✍ابراهیم خواص گوید: شبی در بیابان گم شدم. صدای درندگان تمام بدنم را می‌لرزاند. به خدا توکل کردم و آرامش بر من حاکم شد. مدتی به رفتن ادامه دادم، صدای خروسی شنیدم و یقین کردم به آبادی رسیده‌ام و دیگر طعمۀ درندگان بیابان نخواهم شد. به نزدیک صدای خروس رسیدم؛ خرابه‌ای دیدم، ناگهان سه راهزن مرا گرفتند و هرچه داشتم غارت کردند. ناراحت و عبوس به گوشۀ دیگر خرابه رفتم و با خدای خود گفتم، من که کردم، چرا با من چنین کردی؟! خوابیدم و در عالم رؤیا خبرم دادند، توکل کردی ولی باید تا آخر می‌رفتی‌.   وقتی صدای خروس را شنیدی ترس تو از بین رفت و یقین کردی از خطر رها شدی و توکل تو کم شد. و ما نظر حمایت از تو برداشتیم وفرشتگان محافظت را امر کردیم تو را به حال امیدت که خروس بود رها کنند، پس گرفتار راهزنان شدی. سحر برخیز و به خرابه برگرد. طلوع آفتاب به خرابه رفتم و دیدم سه گرگ، راهزنان را طعمۀ خود کرده‌اند و هرچه از من به تاراج برده‌ بودند آنجا بود. توکلت علی الله پناهم باش، من فقط به تو توکل میکنم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️عرض ادب واحترام داریم به همه عزیزان ایمانی ڪه تازه به جمع ما پیوستند. 💖ڪمال تشڪر وامتنان راداریم از همه عزیزانی ڪه ما را تا این لحظه همراهی نمودند. _🌹✨طرح همراه نور آبان ماه پنجمین سالگرد تاسیس کانال قرآن کتاب زندگی ــ لطفا مشخصات زیر را کامل کرده و در قرعه کشی هدیه فرهنگی و قرآنی ما سهیم باشید 🌸 نام .....? نام خانوادگی ......? تاریخ تولد .../...../...../? استان......? میزان تحصیلات ....? مدت همراهی حدودا.....? شماره تماس ...؟ ✋️تازه عضو کانال شدی ...از حضورت و احساس معنوی ات به ما بفرمایید از وقتی با کانال قران کتاب زندگی عضو شده ام ؟(........... 👇 آیدی ما @Mohmmad1364 قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi زمان تا پایان آبان ماه 1402 بهترین نیستیم اما خوشحالیم که بهترین ها ما را برگزیده اند🔆
⚡️⭐️⚡️⭐️⚡️⭐️⚡️ حافظان عزیز دقت بفرمائید محدوده ده درس شما جزء موارد غیرقابل حذف برنامه شماست که باید هر روز دوبار مرور شود: 1⃣بار اول: حفظ خوانی محدوده ده درس با قرآن بسته و بعد روخوانی از روی مصحف 2⃣بار دوم: محدوده ده درس را بر دو تقسیم می کنیم،قسمت اول را مباحثه کرده و ترتیل قسمت دوم را گوش می دهیم. روز بعد، ترتیل قسمتی را که مباحثه کرده بودیم گوش می دهیم و قسمت بعد را مباحثه می کنیم و این روند چرخشی ادامه پیدا می کند.
🌺🍃🌺🍃🌺 🍃🌺🍃🌺 🌺🍃🌺 🍃🌺 🌺 ❓❓❓سوال:کدام قوم ، آرزوی هزار سال زندگی را داشتند؟ 🤔🤔🤔 ✅✅✅جواب:طبق آیه ۹۶ سوره بقره ، قوم یهود ، آرزوی هزار سال زندگی داشتند . «ولتجدنّهم احرص الناس علی حیوة و من الذین أشرکوا یودّ أحدهم لو یعمّر ألف سنة.. . ; آنان را حریص ترین مردم حتی حریص تر از مشرکان بر زندگی این دنیا و اندوختن ثروت خواهی یافت تا آن جا که هر یک از آنان دوست دارد هزار سال عمر کند.. .» این آرزوی عمر طولانی یا برای جمع ثروت بیشتر است یا به خاطر ترس از مجازات .۱ 📚۱. المیزان، ج ۱، ص ۲۲۸ / ر.ک: تفسیر نمونه، ج ۱، ص ۳۵۴ـ۳۵۷. 📚نرم افزار پرسمانهای قرآنی
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
اعترافات یک زن از جهاد نکاح #قسمت_هشتم از پله ها داشتیم می‌رفتیم بالا فرزانه دستم رو محکم گرفت و گ
اعترافات یک زن از جهاد نکاح فرزانه یک آن کنترل خودش رو از دست داد وگفت: برای رسیدن به بهشت! مگه برای رسیدن به بهشت،راه درست نیست مگه مسیر مشخص نشده بود شما از چنین راهی رفتین؟! خانوم مائده که کمی از تندی صحبت فرزانه جا خورد! گفت: بهر حال هر آدمی توی زندگیش دچار اشتباه یا بهتر بگم درک درست از مسائل نداشتن میشه و من هم از این قضیه مستثنا نیستم.... من گفتم: بله گاهی انسان دچار خطا میشه ولی هر خطایی مستلزم برگشت نیست گاهی انسان با یک خطا تا قهقرا فرو میره... خانوم مائده نگاهی به قاب عکس روی دیوار کرد و در حالی که سرش رو انداخت پایین گفت: بله بعضی فرصت ها که از دست بره دیگه قابل برگشت نیست... و دوباره سکوت کرد... هر بار سکوت کردنش نشان از خاطره ی تلخی میداد که دلش نمی خواست به خاطر بیاره.... ولی چاره ایی نبود باید مصاحبه رو ادامه میدادم گفتم: کمی از تفکرات گروه دوستانتون برامون بگید... گفت: مقتضای دوره نوجوانی شور و احساسه و ما با منطقمون از این شور و احساس استفاده میکردیم گُذشت توی بچه ها موج میزد واقعا همشون اهل فداکاری بودند در اون دوره از زندگی این رو خوب درک کرده بودیم برای رسیدن به بهشت باید روی خودمون و تفکراتمون کار کنیم تقریبا اطرافیانمون کاملا متوجه تغییر در رفتار ما شده بودن .... فضای صمیمی و پر نشاطی بود اما غافل از این بودیم که تفکراتمون به صورت تک بعدی داره شکل می گیره .... پرسیدم یعنی چی تک بعدی؟؟؟ گفت : خودمونی بگم یادمون رفته بود ما دختریم ... هنوز حرفش تموم نشده بود آیفون زنگ خورد... فرزانه هراسان پرسید منتظر کسی بودید؟؟؟ خانم مائده گفت: نه منتظر کسی نبودم! ببخشید تا شما چاییتون رو بخورید من برم در را باز کنم برمیگردم خدمتتون... بعد از اینکه از اتاق رفت بیرون، فرزانه مضطرب گفت: وای دو تا دختر تنها تو خونه ی یه داعشی یا خدا خودش رحم کنه ... بعد از داخل کیفش اسپریی آورد بیرون، زیر چادر محکم گرفت دستش... منم استرس گرفتم گفتم: فرزانه این چیه آوردی بیرون؟ گفت: اسپریه گاز فلفله! بعد در کیفش رو باز کرد و داخل کیفش رو نشون داد....گفتم: چاقو! چاقو برا چی همرات آوردی دختر! مگه بار اولت میای مصاحبه بگیری؟ همون‌طور که اضطراب داشت گفت: بالاخره داریم با یه مجاهد مصاحبه می کنیم شاید لازم بشه ... بهت زده داشتم نگاش میکردم! یه لحظه به خودم اومدم گفتم فرزانه چرا همه چی رو بهم می بافی؟ آقای جلالی هماهنگ کرده می دونه ما اینجایم این کارا چیه می کنی؟ در حین بحث با هم بودیم که صدای یه آقایی رو شنیدیم ... داشت با خانم مائده بحث میکرد می گفت: من کاری بهشون ندارم .... نفس تو سینه هر دوتامون حبس شد... دیگه نمی تونستیم حرف بزنیم فقط با نگاه‌های مبهم به در خیره شدیم... فرزانه با یک دستش دست من رو محکم گرفته بود و با اون دستش اسپریه گازفلفل! از شدت استرس تمام بدنش مثل بید می لرزید...البته حال منم دست کمی از اون نداشت... همینطور که مضطرب نشسته بودیم که صدای یاالله ... یاالله... یک مرد از توی پله ها بلند شد... ادامه دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هفته پرستار و روز فرشته های نجات مبارکباد🌹🌹🌹 يک پرستار استراليايی بعد از 5 سال تحقيقاتش ،بزرگترين حسرتهای آدمهای در حال مرگ را جمع کرده و 5 حسرت را که بين بيشتر آدمها مشترک بوده منتشر کرده است نخستين حسرت = کاش به خانواده ام بيشتر محبت میکردم مخصوصا پدر و مادرم... حسرت دوم = کاش اين قدر سخت کار نميکردم... حسرت سوم = کاش شجاعتش را داشتم که احساساتم را با صدای بلند بگم... حسرت چهارم = کاش رابطه هايم با دوستانم را حفظ ميکردم ... حسرت پنجم = کاش شادتر ميبودم و لحظات بيشترى میخنديدم... اين رو به کسانى که دوستشان داريد بفرستيد که قدر تکـ تکـ لحظه هاى زندگيشان را بدانند عمر ما کوتاه تر از اونی که فکرشو ميکنيم . زمان مثل برق ميگذره👌