قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
#من_میترا_نیستم #قسمت_یازدهم از همان موقع فهمیدم که زینب هم مثل خودم اهل دل است. خواب دید که همه
#من_میترا_نیستم
#قسمت_دوازدهم
بچه هایم همه سر به راه و درس خوان بودند اما زینب علاوه بر درس خواندن مومن هم بود همیشه دنبال کسانی بود که بتوانند در این راه کمکش کنند.
در همسایگی ما در آبادان خانواده کریمی زندگی می کردند آنها متدین بودند.
تنها خانه محله بود که پشت در پرده بزرگی داشت تا وقتی درِ خانه باز می شود داخل خانه پیدا نشود.
زهرا خانم دختر بزرگ خانواده کریمی، برای دخترهای محل کلاس قرآن و احکام می گذاشت.
مینا مهری و زینب به این کلاسها میرفتند. مینا و مهری با اقدس کریمی همکلاس بودند و زینب با نرگس دوست بود.
زهرا خانم سر کلاس به بچه ها می گفت: تو مسائل دینی باید از یه مجتهد تقلید کنید وگرنه اعمالتون مثل وضو و غسل قبول نیست.
زهرا خانم از بین رساله ها رساله امام خمینی را به دختر ها معرفی کرد. ما تا آن زمان از این حرف ها سر در نمی آوردیم امام را هم نمیشناختیم.
مینا و مهری به کتاب فروشی آقای جوکار در بازارچه ایستگاه شش رفتند تا رساله بخرند اما آقای جوکار به آنها گفت: رساله امام خمینی خطرناکه دنبالش نگردید وگرنه شما را میگیرند آقای جوکار رساله آقای خویی را به بچهها داد.
بعد از خرید رساله دخترها مقلد آقای خویی شدند زهرا خانم گفت: هیچ اشکالی نداره مهم اینه که شما احکام تون رو طبق تقلید از مجتهد انجام بدید.
زینب به کلاسهای قرآن خانه کریمی میرفت. کلاس چهارم دبستان بود صبح مدرسه میرفت و بعد از ظهرکلاس.
یک روز ناراحت به خانه آمد و گفت: مامان من سر کلاس خوب قرانخوندم به نرگس جایزه دادند اما به من جایزه ندادن.
گفتم جایزه ای که دادن چی بود؟ جواب داد :یه بسته مداد رنگی.
گفتم خودم برات هدیه میخرم من جایزه ات رو میدم روز بعد جایزه را خریدم و به زینب دادم و خیلی تشویقش کردم.
وقتی زینب مینشست و قرآن میخواند یاد دوران بچگی خودم و رفتن به مکتب خانه می افتادم که به جایی نرسید
زینب بعد از شرکت در کلاسهای قرآن و ارتباط با دخترهای خانواده کریمی به حجاب علاقهمند شد.
من و مادرم حجاب داشتیم ولی دخترها نه. البته خیلی ساده بودن و لباسهای پوشیده تنشان می کردند.
زینب که کوچکترین دختر من بود و در همه کارها پیش قدم میشد اگر فکر میکرد کاری درست است انجامش میداد و کاری به اطرافیانش نداشت.
یک روز کنارم نشست و گفت: مامان دلم میخواد با حجاب شم. از شنیدن این حرف خیلی خوشحال شدم غیر از این هم انتظار نداشتم.
زینب نیمه دیگر من بود پس حتما در دلش به حجاب علاقه داشت مادرم هم که شنید خوشحال شد.
ادامه دارد.
❣ #تدبر_در_قرآن
📢 از سرعت گناهمان بکاهیم که اگر مهلتمان سرآید و خداوند ما را بسزای کردارمان برساند، هیچ مدافع و پشتیبانی نداریم که نجاتمان دهد
🌴 سوره غافر 🌴
🕋 أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ كانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ آثاراً فِي الْأَرْضِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ ما كانَ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ «21»
⚡️ترجمه:
آيا در زمين سير نكردند تا بنگرند عاقبت كسانى كه پيش از آنان بودند و قوت و آثارشان در زمين سختتر و نيرومندتر از اينان بوده چگونه بوده است؟ پس خداوند آنان را به خاطر گناهانشان به قهر خود گرفت و در برابر قهر خداوند براى آنان هيچ مدافعى نبود.
@goranketabzedegi
خدایا امروز از تو میخواهم ...
وَاجْعَل لِّي لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ»
84شعراء
و ذکر جمیل مرا در ذهن آیندگان انداز
جهان یادگارست و ما رفتنی
به گیتی نماند به جز مردمی
به نام نکو گر بمیرم رواست
مرا نام باید که تن مرگ راست
@goranketabzedegi
💠 دنیا مانند گردویی است بی مغز!
📌ملا مهرعلی خویی، روزی در ڪوچه دید دو ڪودڪ بر سر یڪ گردو با هم دعوا میڪنند...
به خاطر یڪ گردو یڪی زد چشم دیگری را با چوب ڪور کرد.
یڪی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس چشم درآوردن،
♨️گردو را روی زمین رها ڪردند و از محل دور شدند...
ملا رفت گردو را برداشت و شڪست و دید، گردو از مغز تهی است. گریه ڪرد.
🔻پرسیدند تو چرا گریه میڪنی؟!
گفت: از نادانی و حس ڪودڪانه، سر گردویی دعوا میڪردند ڪه پوچ بود و مغزی هم نداشت...
❗️دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز! که بر سر آن میجنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها ڪرده و برای همیشه میرویم...
#ملامهرعلی_خوئی
@goranketabzedegi
✳️ یکی از دلایلی که خسته میشیم و یا بی انگیزه میشیم این هست که خودمون رو با بقیه مقایسه میکنیم
♻️فلانی حفظشو تموم کرده، یکی دیگه هر روز داره ۷ ساعت وقت میذاره و..
♻️این افکار منفی باعث میشه ناخوداگاهت اینو تلقین کنه که استعدادی نداری و به جایی نخواهی رسید و رفته رفته انرژی و انگیزتو از دست میدی ، بااینکه شاید تمام شرایط لازم برای موفقیت رو داشته باشی.حتی بهتر از اونی که مقایسه میکنی خودتو
❌هیچوقت نذار ذهنت منفی نگر و منفی اندیش و منفی باف بشه
♻️ بگو من بهترین خودم هستم ✅ دارم از تمام توانایی خودم برای موفقیت و بهتر شدن استفاده میکنم تا به درجات بالایی برسم💪
باید راه انگیزه دادن به خودت رو پیدا کنی✳️، باید همیشه انرژی مثبتی داشته باشی✅ و هر روز حال دلت خوب باشه
♻️هیچ وقت خودتو با کسی مقایسه نکن چون هر کدوم از ما دارای شرایط متفاوتی هستیم
💠 دنیا مانند گردویی است بی مغز!
📌ملا مهرعلی خویی، روزی در ڪوچه دید دو ڪودڪ بر سر یڪ گردو با هم دعوا میڪنند...
به خاطر یڪ گردو یڪی زد چشم دیگری را با چوب ڪور کرد.
یڪی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس چشم درآوردن،
♨️گردو را روی زمین رها ڪردند و از محل دور شدند...
ملا رفت گردو را برداشت و شڪست و دید، گردو از مغز تهی است. گریه ڪرد.
🔻پرسیدند تو چرا گریه میڪنی؟!
گفت: از نادانی و حس ڪودڪانه، سر گردویی دعوا میڪردند ڪه پوچ بود و مغزی هم نداشت...
❗️دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز! که بر سر آن میجنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها ڪرده و برای همیشه میرویم...
#ملامهرعلی_خوئی
تأثیر کیمیاگون صفات و روحیات مادر در تربیت فرزند، امیرالمومنین علی(ع) را بر آن داشت، برادر خود عقیل را طلبیده و از وی بخواهد تا از بلندای «علم انساب» نگاهی به قبایل مختلف بیفکند؛ خانواده ای اصیل و دودمانی شجاع انتخاب کند تا از بانویی منسوب به آنان، فرزندانی دلاور، شیردل و قوی به وجود آید. پس از مدتی تحقیق، عقیل، «فاطمه کلابیه» یا «ام البنین» را برگزید. بانویی که شمامه یا «لیلی» افتخار مادری اش را داشت و «حزام بن خالد» پدر او بود. در دیباچه اجداد و نیاکان وی، دلیرمردی، حماسه آفرینی و ستم سوزی بسیاری دیده می شد به طوری که سلاطین زمان در برابر اینان سر تسلیم فرود می آوردند.
از این رو عقیل رو به امیرالمؤمنین(ع) کرد و گفت:
شجاعترین و زیرک ترین مردمان این قبیله هستند
افزون بر صفات نیاکان و پدر و مادر، ام البنین خود از بانوان فرزانه و ارجمندی بود که به اهل بیت علیهم السلام، معرفتی والا داشت و از اخلاص و صفا در ولایت بهره مند بود. شناخت عمیق او از ژرفای وجود و شیفتگی فراوان وی به فرزندان فاطمه علیهاالسلام، او را بانویی محبوب و مورد احترام نزد فرزندان آن حضرت ساخته بود.
سال روز وفات حضرت ام البنين، مادر بزرگوار حضرت عباس عليه السلام ، همسر گرامي امير مؤمنان علي عليه السلام را تسلیت عرض می نماییم.
🔵 نوشته جالب پشت شیشهی مغازه ای در پاساژ : حجاب یعنی بینیازی از هر نگاهی جز خدا...
@goranketabzedegi
46.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوره آموزش درستخوانی و روانخوانی قرآن کریم
درس اول
کسب مهارت در خواندن حروف دارای فتحه
استاد علی قاسمی
@goranketabzedegi
گروه آموزشی السابقون
(زیر نظر مرکز خیریه یاران مهر اوجان)
ویژه خواهران ⭕
کلاس آنلاین 📶
دوشنبه ها
حوالی عصر و شب
پرسش و تماس تلفنی ☎
سه شنبه ها حوالی عصر و شب
چهارشنبه ها
قرار معنوی گپ و گفتگو با قرآن آموزان و طرح سوالات قرآنی🔅
حافظان عزیز بعد از ثبت نام وارد گروه میشوند
اطلاعات بیشتر
با آیدی کانال
@Mohmmad1364
خدمات ما بصورت رایگان میباشد
همراه باجوایز نقدی و . . .به قرآن اموزان
📌 معلم قرآن...
🔸 پیرزن قدی خمیده و چهرهای خندان و دوستداشتنی داشت.
تصویر درون قاب عکسی که در آغوش داشت را بوسید و قرآن را برداشت.
پرسیدم: «مادر این عکس پسرتونه؟»
چشمانش خیس شد و با صدایی لرزان گفت: «نه دخترم، عکس نوهمه.»
به عکس نگاه کردم؛ چشمان جوان میخندید، جوری که انگار همانجا حضور داشت.
پیرزن سفرهٔ دلش را گشود: «میخواست بره جبهه اما من اجازه نمیدادم. خیلی اصرار میکرد اما راضی نمیشدم. یک روز بهش گفتم: هر وقت بهم قرآن خوندن یاد دادی، میذارم بری. از همون روز شروع کرد و بهم سواد یاد داد. اونقدر قشنگ و باحوصله، که تو یک ماه، همه چی رو یاد گرفتم.»
🔹 آهی کشید و با گوشه روسری، اشک چشمانش را پاک کرد و ادامه داد: «روزی که میخواست بره جبهه، بهم گفت: یادت نره! قول دادی به همه این محله قرآن یاد بدی و بشی معلم قرآن و برای امام زمان سرباز تربیت کنی.»
پیرزن لبخندی زد و قرآن را گشود.
در جواب چشمان مهربانش، لبخند زدم و گفتم: «از اهل محل شنیدم که شما معلم قرآن بینظیری هستید.»
@goranketabzedegi
#سی_سال_استغفار
بـزرگی سی سـال مـرتب استغفار میگفت مریـدی به او گفت چرا این همه استغفار میکنید؟ ما از شما گناهی ندیدیم. جواب داد سـی سـال استغفار مـن به خاطر یک #الحمدالله نابجاست!
روزی خبر آوردند بازار بصره آتش گرفته پرسیدم حجـره ی من چه؟ گفتند حجره شما نسـوخته ؛ گفتـم الحمدلله. معنی آن ایـن بـود که مـال مـن نسوزد ، مال مردم ارتباط به مـن ندارد! آن الحمدلله از روی #خودخواهی بود نه خدا خواهی. چقدر مااز این الحمدلله ها گفتیم و فکر کردیم که شاکر هستیم؟
📚 نکته های ناب کـوتاه
📚
@goranketabzedegi
🔴 توجه به حضور خدا در همهجا
✍ ایمان به خدا و یاد او در همه حال و اعتقاد به اینکه همه ما در محضر خدا هستیم از اساسیترین اهرمهای بازدارنده از گناه است.
اثر و نقشی که این عقیده در کنترل انسان و جلوگیری از طغیان غرائز حیوانی دارد، هیچ چیز چنین اثر و نقشی ندارد و قدرت ایمان به خدا و یاد او در ریشهکن نمودن گناه از همه قدرتها نیرومندتر است.
سازمانهای پلیسی و انتظامی با فقدان ایمان و تکیهگاه معنوی هرگز نمیتوانند در اصلاح فرد و جامعه توفیق یابند.
ایمان به خدا و اعتقاد به آگاهی او بر همه چیز و حضور او در همه جا، در انسان چنین نیرویی در برابر گناه به وجود میآورد که او را همچون سپری فولادین و نفوذناپذیر در برابر گناهان میکند.
در آیات و روایات بر نقش ایمان در بازداری از گناه بسیار تکیه شده است.
در قرآن واژه "بصیر" "خدا بیناست" 51 بار و واژه "سمیع" "خدا شنواست" 49 بار آمده است.
این دسته از آیات در این خصوص به روشنی بیان میکند که همه ما در محضر خدای بزرگ هستیم. هرجا، در خلوت و جلوت، هر کاری بکنیم و حتی اگر در فکر و مغز خود، مطلبی را تصور کنیم، خداوند به آن آگاه و در کمین انسان گناهکار است.
@goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 بشنوید!
🎶 قرائت زیبای استاداحمدرضا زیدانی
📖 آیات 1 تا 10 سوره مبارکه نساء
💠 سی و هفتمین دوره مسابقات بین المللی قرآن کریم 💠
✳ کارگاه رایگان امروز ما با استاد زیدانی را از پخش زنده آپارات دنبال کنید. ✳
☝️این پست را برای دوستان خود ارسال کنید.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@goranketabzedegi
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹شهـــید مدافع حرم محمد بلباسی:
دائما طاهر باش
و به حال خویش ناظر باش
و عیوب دیگران را ساتر باش
با همه مهربان باش و از همه گریزان باش
یعنی با همه باش
و بی همه باش
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
#من_میترا_نیستم #قسمت_دوازدهم بچه هایم همه سر به راه و درس خوان بودند اما زینب علاوه بر درس خوان
#من_میترا_نیستم
#قسمت_سیزدهم
زینب بعضی از روزهای گرم تابستان پیش مادر بزرگش میرفت و خانه او می ماند مادرم همیشه برای رفع مشکلاتش آجیل مشکل گشا نذرمیکرد.
یک کتاب داستان قدیمی داشت که ماجرای عبدالله خوارک بود عبدالله از راه خارکنی زندگی میکرد. یک شب خواب میبیند که اگر چهل روز در خانهاش را آب و جارو کند و مشکلگشا نذر کند وضع زندگیش تغییر میکند.
عبدالله بعد از چهل روز مقداری سنگ قیمتی پیدا میکند و از آن به بعد ثروتمند میشود.
مادرم کتاب را دست دخترها میداد و هنگام پاک کردن مشکل گشا همه کتاب را می خواندند.
مادرم داستان حضرت خضر نبی و امام علی را هم تعریف میکرد. و دخترها به خصوص زینب با علاقه گوش میدادند .
وقتی بچهها به سن نمازخواندن میرسیدند مادرم آنها را به خانه اش می برد و نماز یادشان می داد وقتی نماز خواندن یاد میگرفتند به آنها جایزه میداد.
زینب سوال های زیادی از مادرم میپرسید خیلی کتاب می خواند و خیلی هم سوال میکرد خوب درس می خواند ولی در کنار آگاهی اش دل بزرگی هم داشت.
وقتی شهلا مریض می شد بی قراری میکرد. برخلاف زینب که صبور بود، شهلا تحمل درد و مریضی را نداشت.
زینب به او میگفت: چرا بی قراری می کنی از خدا شفا بخواه حتماً خوب میشی.
شهلا مطمئن بود که زینب همینطوری چیزی نمی گوید و حرفش را از ته دلش می زند. زینب کلاس چهارم دبستان با حجاب شد.
مادرم سه تا روسری برایش خرید از آن به بعد روسری سرش می کرد و به مدرسه می رفت.
بعضی از هم کلاسی هایش او را مسخره می کردند و اُمُل صدایش میزدند بعضی روزها ناراحت به خانه میآمد معلوم بود که گریه کرده است. میگفت: مامان به من اُمُل میگن.
یک روز به او گفتم: تو برای خدا حجاب زدی یا برای مردم؟ گفت: معلومه برای خدا.
گفتم: پس بزار بچهها هرچی دلشون میخواد به تو بگن. همون سالی که باحجاب شد روزه هایش را شروع کرد.
خیلی نحیف بود استخوانهای بدنش از شدت لاغری بیرون زده بود وقتی با شهلا حرفشان میشد با پاهایش که خیلی لاغر بود به او میزد شهلا هم حسابی دردش می گرفت.
برای اینکه کسی در خانه به حجاب و روزه گرفتنش گیر ندهد، از ۱۰ روز قبل از ماه رمضان به خانه مادربزرگش می رفت.
با اینکه میدانستم زینب از نظر جثه و بنیه خیلی ضعیف است جلویش را نمیگرفتم. مادرم آن زمان هنوز کولر نداشت و شبها روی پشت بام کاهگلی می خوابید.
او هر سال ده روز جلوتر به پیشواز ماه رمضان میرفت شب اولی که زینب به آنجا رفت به او سفارش کرد که برای سحری بیدارش کند تا زینب هم به پیشواز ماه رمضان برود.
مادرم دلش نیامد که زینب را صدا کند و نصف شب آرام و بی صدا از روی پشتبام پایین رفت و به خیال خودش فکر می کرد که او خواب است.
زینب از پشت بام مادرم را صدا زد و گفت مادربزرگ چرا برای سحری بیدارم نکردی فکر میکنی سحری نخورم روزه نمیگیرم؟ مادربزرگ به خدا من بی سحری روزه میگیرم اشکالی نداره.
مادرم از خودش خجالت کشید به پشت بام رفت و زینب رو بوسید و التماسش کرد که با او پایین برود و سحری بخورد.
مادرم گفت به خدا هرشب صدات می کنم جان مادر بزرگ بی سحری روزه نگیر. آن سال زینب همه ماه رمضان را روزه گرفت و ۱۰ روز هم پیشواز رفت.
ادامه دارد..
🔴 موقع دعا کردن،برای خدا تعیین تکلیف نکنید!
✍ در سوره قصص، به بخشی از داستان حضرت موسی اشاره شده که:
🌸حضرت موسی، تنهایِ تنها، با ترس و خوف از شهر فرار میکنه در حالی که ترسان بود، و هر لحظه در انتظار حادثهای بود.
🔵وقتی به شهر مَدیَن میرسه، یه گوشه تنها میشینه و دعا میکنه که: پروردگارا، به هر خیری که تو بر من نازل کنی، محتاجم!
🌼این دعای حضرت موسی، یک شاهکاره،اصلاً کلاسِ آموزش دعاست.
✔ با اینکه فراری بود، نگفت جا میخوام.
✔ با اینکه گرسنه بود، نگفت غذا میخوام.
✔ با اینکه بیکس و تنها بود، نگفت خانواده و زن و زندگی و... میخوام.
🔴دقّت کنیم!
🌸حضرت موسی، احتیاجاتش رو برای خدا لیست نمیکنه.
نمیگه فلان چیز رو میخوام، فلان چیز رو نمیخوام. اصلاً به ذهنش جهت نمیده. با کلماتش خودش رو محدود نمیکنه.
🌿بلکه فضایِ دعا رو باز میگذاره، تا هر خیری، از هر کجا و هر زمان، و به هر مقدار و کیفیت، بر او بباره.
حضرت موسی در نهایتِ تواضع رفتار میکنه:
✔ به خدا دستور نمیده.
✔ برای خدا تعیین تکلیف نمیکنه.
✔ بلکه در برابرِ خدا، یک پذیرش تام میشه.
چون خوب میدونه که، این خداست که صلاحِ کارش رو بهتر از خودش میدونه.
💚خدایی که خودش خیر است، و جز خیر از او صادر نمیشه.
✅️ جالبه که در همین سوره، دنبالهی داستان میبینیم که، توی همین شهری که موسی غریب هست، خدا همه چیز بهش میده:
🌴شغل، مسکن، همسر و...
✍امّا قرآن کریم در داستانِ حضرت یوسف میفرماید، وقتی حضرت یوسف به خواستهی زلیخا تن نداد و زلیخا او را تهدید به زندان کرد
🌺 حضرت یوسف گفت: «پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است، از آنچه اینها مرا به سوی آن میخوانند.»
خدا هم بر اساس دعای خودش زندان رو براش رقم زد.
✅️ امّا حضرت موسی برای خدا مصداقی تعیین نکرد،خدا هم همه چیز بهش داد....
@goranketabzedegi
#مطالب_زیبای_آیات
🔵 چقد زیبا هستند وعدهای الهی...!!!
🍃﴿لَئِن شَكَرتُم﴾﴿لَأَزيــدَنَّـكُــم﴾
👆اگر سپاس گذاری کنید،قطعا (نعمت)خودرا برشما می افزایم
🍃﴿فَاذكُــروني﴾﴿أَذكُــــركُــــم﴾
👆من را یاد کنید تا شما را یاد کنم
🍃﴿ادعـــونــي﴾﴿أَستَجِب لَكُم﴾
👆من را بخوانید تا شما را اجابت میکنم
انسانهای موفق شب های خود را چگونه میگذرانند؟
1)زود به تختخواب بروید و زود بیدار شوید و منظم کنید سیکل بیدار و خواب را (هر روز و شب در یک زمان)
2)وسایل الکترونیکی را یک ساعت قبل از خواب کنار بگذارید و به جای آن کتاب بخوانید و یا با خانواده وقت بگذرانید و یا به عبادت بپردازید.
3)هر شب به کارهای خود فکر کنید و آن ها را ارزیابی کنید
✅ 4)برنامهی روز بعد خود را بنویسید
نوشته ها معجزه میکنند
بنویسید تا اتفاق بیفتد
کسانی که اهل ثبت هستند بی شک موفقند
@goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوره آموزش درستخوانی و روانخوانی قرآن کریم
درس دوم
کسب مهارت در تلفظ واو
استاد علی قاسمی
@goranketabzedegi
org.crcis.quran.apk
47.73M
🌟⭐️🌟
⭐️🌟
🌟
🌹قرآن کریم کامل، قرآن صوتی، قرآن آفلاین، قرآن عثمان طه قرآن 15 خطی، قرآن تجویدی، قرآن موضوعی، ختم قرآن
✅120 ترجمه به زبانهای مختلف دنیا
✅260 تفسير شیعی و سنی
✅22 قاری برتر جهان اسلام : احمد دباغ حذیفی علی عبد الرحمن خلیل حصری، سعد الغامدي، سعود شريم شاطری ابوبکر، شحات محمد انور عباس امام جمعه، عبدالباسط عبدالرحمن سدیس، عبدالله مطرود ماهر المعیقلی محمد ایوب محمد جبريل محمد حسین سعیدیان مشاري الراشد العفاسی، مصطفی اسماعیل
معتز آقایی، منشاوی، کریم منصوری، یاسر الدوسري
🔰ترتیل، تحدیر، تحقیق
✅ترجمه گویای قرآن با صدای علی همت مومیوند و اسماعیل
قادرپناه
#اپلیکیشن_قرآنی
نسخه بروز: cafebazaar.ir/app/?id=org.crcis.quran&ref=share
•┈┈••✾☘️﷽☘️✾••┈┈•
#میدونستی
#نذر سنتی تاریخی بوده و مخصوص مسلمونا نبوده
✅ مادر حضرت مریم بچشو نذر خدا کرد
✴️إِذْ قَالَتِ امْرَأَتُ عِمْرَانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ مَا فِي بَطْنِي مُحَرَّرًا (آل عمران35)
✅قرآن میگه حتی بت پرستا هم نذر میکردن
✴️وَجَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالْأَنْعَامِ نَصِيبًا فَقَالُوا هَٰذَا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَهَٰذَا لِشُرَكَائِنَا
(انعام136)
👈بت پرستا از دام و محصولات کشاورزی که خدا میرویاند مقداری رو برای خدا و مقداری رو برای بت ها قرار میدادن....
@goranketabzedegi