46.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوره آموزش درستخوانی و روانخوانی قرآن کریم
درس اول
کسب مهارت در خواندن حروف دارای فتحه
استاد علی قاسمی
@goranketabzedegi
گروه آموزشی السابقون
(زیر نظر مرکز خیریه یاران مهر اوجان)
ویژه خواهران ⭕
کلاس آنلاین 📶
دوشنبه ها
حوالی عصر و شب
پرسش و تماس تلفنی ☎
سه شنبه ها حوالی عصر و شب
چهارشنبه ها
قرار معنوی گپ و گفتگو با قرآن آموزان و طرح سوالات قرآنی🔅
حافظان عزیز بعد از ثبت نام وارد گروه میشوند
اطلاعات بیشتر
با آیدی کانال
@Mohmmad1364
خدمات ما بصورت رایگان میباشد
همراه باجوایز نقدی و . . .به قرآن اموزان
📌 معلم قرآن...
🔸 پیرزن قدی خمیده و چهرهای خندان و دوستداشتنی داشت.
تصویر درون قاب عکسی که در آغوش داشت را بوسید و قرآن را برداشت.
پرسیدم: «مادر این عکس پسرتونه؟»
چشمانش خیس شد و با صدایی لرزان گفت: «نه دخترم، عکس نوهمه.»
به عکس نگاه کردم؛ چشمان جوان میخندید، جوری که انگار همانجا حضور داشت.
پیرزن سفرهٔ دلش را گشود: «میخواست بره جبهه اما من اجازه نمیدادم. خیلی اصرار میکرد اما راضی نمیشدم. یک روز بهش گفتم: هر وقت بهم قرآن خوندن یاد دادی، میذارم بری. از همون روز شروع کرد و بهم سواد یاد داد. اونقدر قشنگ و باحوصله، که تو یک ماه، همه چی رو یاد گرفتم.»
🔹 آهی کشید و با گوشه روسری، اشک چشمانش را پاک کرد و ادامه داد: «روزی که میخواست بره جبهه، بهم گفت: یادت نره! قول دادی به همه این محله قرآن یاد بدی و بشی معلم قرآن و برای امام زمان سرباز تربیت کنی.»
پیرزن لبخندی زد و قرآن را گشود.
در جواب چشمان مهربانش، لبخند زدم و گفتم: «از اهل محل شنیدم که شما معلم قرآن بینظیری هستید.»
@goranketabzedegi
#سی_سال_استغفار
بـزرگی سی سـال مـرتب استغفار میگفت مریـدی به او گفت چرا این همه استغفار میکنید؟ ما از شما گناهی ندیدیم. جواب داد سـی سـال استغفار مـن به خاطر یک #الحمدالله نابجاست!
روزی خبر آوردند بازار بصره آتش گرفته پرسیدم حجـره ی من چه؟ گفتند حجره شما نسـوخته ؛ گفتـم الحمدلله. معنی آن ایـن بـود که مـال مـن نسوزد ، مال مردم ارتباط به مـن ندارد! آن الحمدلله از روی #خودخواهی بود نه خدا خواهی. چقدر مااز این الحمدلله ها گفتیم و فکر کردیم که شاکر هستیم؟
📚 نکته های ناب کـوتاه
📚
@goranketabzedegi
🔴 توجه به حضور خدا در همهجا
✍ ایمان به خدا و یاد او در همه حال و اعتقاد به اینکه همه ما در محضر خدا هستیم از اساسیترین اهرمهای بازدارنده از گناه است.
اثر و نقشی که این عقیده در کنترل انسان و جلوگیری از طغیان غرائز حیوانی دارد، هیچ چیز چنین اثر و نقشی ندارد و قدرت ایمان به خدا و یاد او در ریشهکن نمودن گناه از همه قدرتها نیرومندتر است.
سازمانهای پلیسی و انتظامی با فقدان ایمان و تکیهگاه معنوی هرگز نمیتوانند در اصلاح فرد و جامعه توفیق یابند.
ایمان به خدا و اعتقاد به آگاهی او بر همه چیز و حضور او در همه جا، در انسان چنین نیرویی در برابر گناه به وجود میآورد که او را همچون سپری فولادین و نفوذناپذیر در برابر گناهان میکند.
در آیات و روایات بر نقش ایمان در بازداری از گناه بسیار تکیه شده است.
در قرآن واژه "بصیر" "خدا بیناست" 51 بار و واژه "سمیع" "خدا شنواست" 49 بار آمده است.
این دسته از آیات در این خصوص به روشنی بیان میکند که همه ما در محضر خدای بزرگ هستیم. هرجا، در خلوت و جلوت، هر کاری بکنیم و حتی اگر در فکر و مغز خود، مطلبی را تصور کنیم، خداوند به آن آگاه و در کمین انسان گناهکار است.
@goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 بشنوید!
🎶 قرائت زیبای استاداحمدرضا زیدانی
📖 آیات 1 تا 10 سوره مبارکه نساء
💠 سی و هفتمین دوره مسابقات بین المللی قرآن کریم 💠
✳ کارگاه رایگان امروز ما با استاد زیدانی را از پخش زنده آپارات دنبال کنید. ✳
☝️این پست را برای دوستان خود ارسال کنید.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@goranketabzedegi
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹شهـــید مدافع حرم محمد بلباسی:
دائما طاهر باش
و به حال خویش ناظر باش
و عیوب دیگران را ساتر باش
با همه مهربان باش و از همه گریزان باش
یعنی با همه باش
و بی همه باش
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
#من_میترا_نیستم #قسمت_دوازدهم بچه هایم همه سر به راه و درس خوان بودند اما زینب علاوه بر درس خوان
#من_میترا_نیستم
#قسمت_سیزدهم
زینب بعضی از روزهای گرم تابستان پیش مادر بزرگش میرفت و خانه او می ماند مادرم همیشه برای رفع مشکلاتش آجیل مشکل گشا نذرمیکرد.
یک کتاب داستان قدیمی داشت که ماجرای عبدالله خوارک بود عبدالله از راه خارکنی زندگی میکرد. یک شب خواب میبیند که اگر چهل روز در خانهاش را آب و جارو کند و مشکلگشا نذر کند وضع زندگیش تغییر میکند.
عبدالله بعد از چهل روز مقداری سنگ قیمتی پیدا میکند و از آن به بعد ثروتمند میشود.
مادرم کتاب را دست دخترها میداد و هنگام پاک کردن مشکل گشا همه کتاب را می خواندند.
مادرم داستان حضرت خضر نبی و امام علی را هم تعریف میکرد. و دخترها به خصوص زینب با علاقه گوش میدادند .
وقتی بچهها به سن نمازخواندن میرسیدند مادرم آنها را به خانه اش می برد و نماز یادشان می داد وقتی نماز خواندن یاد میگرفتند به آنها جایزه میداد.
زینب سوال های زیادی از مادرم میپرسید خیلی کتاب می خواند و خیلی هم سوال میکرد خوب درس می خواند ولی در کنار آگاهی اش دل بزرگی هم داشت.
وقتی شهلا مریض می شد بی قراری میکرد. برخلاف زینب که صبور بود، شهلا تحمل درد و مریضی را نداشت.
زینب به او میگفت: چرا بی قراری می کنی از خدا شفا بخواه حتماً خوب میشی.
شهلا مطمئن بود که زینب همینطوری چیزی نمی گوید و حرفش را از ته دلش می زند. زینب کلاس چهارم دبستان با حجاب شد.
مادرم سه تا روسری برایش خرید از آن به بعد روسری سرش می کرد و به مدرسه می رفت.
بعضی از هم کلاسی هایش او را مسخره می کردند و اُمُل صدایش میزدند بعضی روزها ناراحت به خانه میآمد معلوم بود که گریه کرده است. میگفت: مامان به من اُمُل میگن.
یک روز به او گفتم: تو برای خدا حجاب زدی یا برای مردم؟ گفت: معلومه برای خدا.
گفتم: پس بزار بچهها هرچی دلشون میخواد به تو بگن. همون سالی که باحجاب شد روزه هایش را شروع کرد.
خیلی نحیف بود استخوانهای بدنش از شدت لاغری بیرون زده بود وقتی با شهلا حرفشان میشد با پاهایش که خیلی لاغر بود به او میزد شهلا هم حسابی دردش می گرفت.
برای اینکه کسی در خانه به حجاب و روزه گرفتنش گیر ندهد، از ۱۰ روز قبل از ماه رمضان به خانه مادربزرگش می رفت.
با اینکه میدانستم زینب از نظر جثه و بنیه خیلی ضعیف است جلویش را نمیگرفتم. مادرم آن زمان هنوز کولر نداشت و شبها روی پشت بام کاهگلی می خوابید.
او هر سال ده روز جلوتر به پیشواز ماه رمضان میرفت شب اولی که زینب به آنجا رفت به او سفارش کرد که برای سحری بیدارش کند تا زینب هم به پیشواز ماه رمضان برود.
مادرم دلش نیامد که زینب را صدا کند و نصف شب آرام و بی صدا از روی پشتبام پایین رفت و به خیال خودش فکر می کرد که او خواب است.
زینب از پشت بام مادرم را صدا زد و گفت مادربزرگ چرا برای سحری بیدارم نکردی فکر میکنی سحری نخورم روزه نمیگیرم؟ مادربزرگ به خدا من بی سحری روزه میگیرم اشکالی نداره.
مادرم از خودش خجالت کشید به پشت بام رفت و زینب رو بوسید و التماسش کرد که با او پایین برود و سحری بخورد.
مادرم گفت به خدا هرشب صدات می کنم جان مادر بزرگ بی سحری روزه نگیر. آن سال زینب همه ماه رمضان را روزه گرفت و ۱۰ روز هم پیشواز رفت.
ادامه دارد..
🔴 موقع دعا کردن،برای خدا تعیین تکلیف نکنید!
✍ در سوره قصص، به بخشی از داستان حضرت موسی اشاره شده که:
🌸حضرت موسی، تنهایِ تنها، با ترس و خوف از شهر فرار میکنه در حالی که ترسان بود، و هر لحظه در انتظار حادثهای بود.
🔵وقتی به شهر مَدیَن میرسه، یه گوشه تنها میشینه و دعا میکنه که: پروردگارا، به هر خیری که تو بر من نازل کنی، محتاجم!
🌼این دعای حضرت موسی، یک شاهکاره،اصلاً کلاسِ آموزش دعاست.
✔ با اینکه فراری بود، نگفت جا میخوام.
✔ با اینکه گرسنه بود، نگفت غذا میخوام.
✔ با اینکه بیکس و تنها بود، نگفت خانواده و زن و زندگی و... میخوام.
🔴دقّت کنیم!
🌸حضرت موسی، احتیاجاتش رو برای خدا لیست نمیکنه.
نمیگه فلان چیز رو میخوام، فلان چیز رو نمیخوام. اصلاً به ذهنش جهت نمیده. با کلماتش خودش رو محدود نمیکنه.
🌿بلکه فضایِ دعا رو باز میگذاره، تا هر خیری، از هر کجا و هر زمان، و به هر مقدار و کیفیت، بر او بباره.
حضرت موسی در نهایتِ تواضع رفتار میکنه:
✔ به خدا دستور نمیده.
✔ برای خدا تعیین تکلیف نمیکنه.
✔ بلکه در برابرِ خدا، یک پذیرش تام میشه.
چون خوب میدونه که، این خداست که صلاحِ کارش رو بهتر از خودش میدونه.
💚خدایی که خودش خیر است، و جز خیر از او صادر نمیشه.
✅️ جالبه که در همین سوره، دنبالهی داستان میبینیم که، توی همین شهری که موسی غریب هست، خدا همه چیز بهش میده:
🌴شغل، مسکن، همسر و...
✍امّا قرآن کریم در داستانِ حضرت یوسف میفرماید، وقتی حضرت یوسف به خواستهی زلیخا تن نداد و زلیخا او را تهدید به زندان کرد
🌺 حضرت یوسف گفت: «پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است، از آنچه اینها مرا به سوی آن میخوانند.»
خدا هم بر اساس دعای خودش زندان رو براش رقم زد.
✅️ امّا حضرت موسی برای خدا مصداقی تعیین نکرد،خدا هم همه چیز بهش داد....
@goranketabzedegi
#مطالب_زیبای_آیات
🔵 چقد زیبا هستند وعدهای الهی...!!!
🍃﴿لَئِن شَكَرتُم﴾﴿لَأَزيــدَنَّـكُــم﴾
👆اگر سپاس گذاری کنید،قطعا (نعمت)خودرا برشما می افزایم
🍃﴿فَاذكُــروني﴾﴿أَذكُــــركُــــم﴾
👆من را یاد کنید تا شما را یاد کنم
🍃﴿ادعـــونــي﴾﴿أَستَجِب لَكُم﴾
👆من را بخوانید تا شما را اجابت میکنم
انسانهای موفق شب های خود را چگونه میگذرانند؟
1)زود به تختخواب بروید و زود بیدار شوید و منظم کنید سیکل بیدار و خواب را (هر روز و شب در یک زمان)
2)وسایل الکترونیکی را یک ساعت قبل از خواب کنار بگذارید و به جای آن کتاب بخوانید و یا با خانواده وقت بگذرانید و یا به عبادت بپردازید.
3)هر شب به کارهای خود فکر کنید و آن ها را ارزیابی کنید
✅ 4)برنامهی روز بعد خود را بنویسید
نوشته ها معجزه میکنند
بنویسید تا اتفاق بیفتد
کسانی که اهل ثبت هستند بی شک موفقند
@goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوره آموزش درستخوانی و روانخوانی قرآن کریم
درس دوم
کسب مهارت در تلفظ واو
استاد علی قاسمی
@goranketabzedegi
org.crcis.quran.apk
47.73M
🌟⭐️🌟
⭐️🌟
🌟
🌹قرآن کریم کامل، قرآن صوتی، قرآن آفلاین، قرآن عثمان طه قرآن 15 خطی، قرآن تجویدی، قرآن موضوعی، ختم قرآن
✅120 ترجمه به زبانهای مختلف دنیا
✅260 تفسير شیعی و سنی
✅22 قاری برتر جهان اسلام : احمد دباغ حذیفی علی عبد الرحمن خلیل حصری، سعد الغامدي، سعود شريم شاطری ابوبکر، شحات محمد انور عباس امام جمعه، عبدالباسط عبدالرحمن سدیس، عبدالله مطرود ماهر المعیقلی محمد ایوب محمد جبريل محمد حسین سعیدیان مشاري الراشد العفاسی، مصطفی اسماعیل
معتز آقایی، منشاوی، کریم منصوری، یاسر الدوسري
🔰ترتیل، تحدیر، تحقیق
✅ترجمه گویای قرآن با صدای علی همت مومیوند و اسماعیل
قادرپناه
#اپلیکیشن_قرآنی
نسخه بروز: cafebazaar.ir/app/?id=org.crcis.quran&ref=share
•┈┈••✾☘️﷽☘️✾••┈┈•
#میدونستی
#نذر سنتی تاریخی بوده و مخصوص مسلمونا نبوده
✅ مادر حضرت مریم بچشو نذر خدا کرد
✴️إِذْ قَالَتِ امْرَأَتُ عِمْرَانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ مَا فِي بَطْنِي مُحَرَّرًا (آل عمران35)
✅قرآن میگه حتی بت پرستا هم نذر میکردن
✴️وَجَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالْأَنْعَامِ نَصِيبًا فَقَالُوا هَٰذَا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَهَٰذَا لِشُرَكَائِنَا
(انعام136)
👈بت پرستا از دام و محصولات کشاورزی که خدا میرویاند مقداری رو برای خدا و مقداری رو برای بت ها قرار میدادن....
@goranketabzedegi
✅گویند : صاحب دلى ، براى اقامه نماز به مسجدى رفت. نمازگزاران ، همه او را شناختند ؛ پس ، از او خواستند ڪه پس از نماز ، بر منبر رود و پند گوید.
🌷 پذیرفت نماز جماعت تمام شد. چشم ها همه به سوى او بود. مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست.
🔅بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آن گاه خطاب به جماعت گفت :مردم! هر کس از شما ڪه مى داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد ، برخیزد! ڪسى برنخاست.
🌷 گفت :حالا هر ڪس از شما ڪه خود را آماده مرگ ڪرده است ، برخیزد !باز ڪسى برنخاست.
🌿گفت : شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید ؛ اما براى رفتن نیز آماده نیستید
@goranketabzedegi
⭕️ روش حفظ موضوعی (1) :
👨🎓 در اینجا به شکل ابتدایی و به سادهترین روش شروع به آموزش و حفظ قرآن میکنیم .
⬅️ واژه : واژه یا کلماتی که در زبان فارسی و عربی مشترک هستند را ابتدا سعی میکنیم پیدا کنیم .
👈 مانند نور ، قلم ، زیتون و …حال حفظ قرآن را از یک واژه شروع میکنیم .
🚫 توجه داشته باشید گاهی اوقات برای کودکان حفظ حتی یک واژه نیز بسیار میتواند شیرین باشد .
⬅️ ترکیب : پس از واژه سعی کنید ترکیب را به کودکان آموزش دهید .
👈 بهطور مثال الحمدالله ، استغفرالله
🚫 (ما این نوع کلمات را بسیار در زندگی به کار میبریم .)
⬅️ پیام قرآنی : در قرآن حدود ۳۵۰۰ نوع از این پیامها وجود دارد ، پیامهایی که بسیار پرمعنا و هدایتگر میباشند .
👈 مانند : واستعینوا بالصبر والصلوه ، ان الله یحب المحسنین ، وبالوالدین احساناً.
#اصول_حفظ
#شروع_حفظ
#حفظ_موضوعی
☝️این پست را برای دوستان خود ارسال کنید.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
♦️ از روخوانی و صوت و لحن تا حفظ قرآن کریم همراهتان هستیم.
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
#من_میترا_نیستم #قسمت_سیزدهم زینب بعضی از روزهای گرم تابستان پیش مادر بزرگش میرفت و خانه او می
#من_میترا_نیستم
#قسمت_چهاردهم
من در آن سال به خاطر هوای شرجی آبادان دچار آسم شده بودم. مدتی که مرتب مریض میشدم زینب خیلی غصه مرا میخورد. آرزویش این بود که برایم تخت بخرد و پرستار بگیرد. به من میگفت: بزرگ بشم نمیزارم تو زحمت بکشی یه نفر رو میارم تا کارا رو انجام بده.
مهرداد مدتی با رادیو نفت آبادان کار میکرد و مرتب در خانه تمرین نمایش داشت نقش اول یکی از نمایش ها پهلوان اکبر بود.
زینب نقش مادر پهلوان اکبر را بازی میکرد در نمایش سربداران هم او نقش مورخ را داشت. آنها در خانه لباس نمایش می پوشیدند و با هم تمرین می کردند. من هم می نشستم و نمایش آنها را با عشق نگاه میکردم.
مهرداد و زینب به شعر هم علاقه داشتند مهرداد شعر می گفت و زینب گوش می کرد. مهرداد از زنهای لااُبالی و سبک بدش میآمد و همیشه به دخترها برای رفتارشان تذکر میداد. اگر دخترها با دامن یا پیراهن بیرون میرفتند حتماً جوراب ضخیم پایشان می کردند وگرنه مهران آنها را بیرون نمی برد.
زینب به برادرها و خواهرهایش واقعا علاقه داشت گاهی با آن دست های لاغر و کوچکش لباس های مهران و جوراب های مهرداد را می شست.
دلش می خواست به شکلی محبت خودش را به همه نشان بدهد.
شروع دوباره 🌸
روزها آرام می گذشت. سرم به خانه و زندگی هم گرم بود همین که بچهها در کنارم بودند احساس خوشبختی میکردم چیز دیگری از زندگی نمی خواستم.
بابای مهران و کارگرهای شرکت نفت از شاه بدشان میآمد آبادان در دست انگلیسی ها و خارجی ها بود آنها در بهترین محله ها و خانه ها زندگی می کردند و برای خودشان آقایی میکردند.
بعد از انقلاب من و بچه ها طرفدار انقلاب و امام شدیم وقتی آدم پَستی مثل شاه که خیلی از جوانهای مخالفش را شکنجه کرده بود از کشور رفت و یک سید نورانی مثل امام رهبر ما شد چرا ما از او حمایت نکنیم.
من مرتب می نشستم و به سخنرانی های امام گوش می کردم انگار از زبان ما حرف می زد و درد دل ما را میگفت.
وقتی شنیدم چه بلاهایی سر خانواده رضایی آوردن و ساواک چگونه مخالفان شاه را شکنجه کرده بود تمام وجودم نفرت شد.
از بچگی که کربلا رفتم و گودال قتلگاه را دیدم همیشه پیش خودم می گفتم اگر من زمان امام حسین زنده بودم حتما امام حسین و حضرت زینب را یاری می کردم.
ولی هیچ وقت پیش یزید که طلا و جواهر داشت و مردم را با پول می خرید نمیرفتم. با شروع انقلاب فرصتی پیش آمد که من و بچه هایم به سفر امام حسین به پیوندیم و من از این بابت خدا را شکر می کردم.
مهران در همه راهپیماییها شرکت میکرد ولی شرط کرد که اگر دخترها میخواهند راهپیمایی بیایند باید چادر بپوشند زینب دو سال قبل از انقلاب با حجاب شده بود اما مینا و مهری و شهلا هنوز حجاب نداشتند.
من دوتا از چادرهای خودم را برای مینا و کوتاه کردم همه ما با هم به تظاهرات می رفتیم شهرام را هم با خودمان می بردیم خانه ما نزدیک مسجد قدس بود مردم آنجا جمع میشدند و راهپیمایی از آنجا شروع می شد.
مینا و زینب در راهپیمایی مراقب شهرام بودند زینب دختر بی تفاوتی نبود با اینکه از همه دخترها کوچک تر بود در هر کاری کمک میکرد.
ما در همه راهپیمایی های زمان انقلاب شرکت میکردیم زندگی ما شکل دیگری شده بود تا انقلاب نبود سرمان در زندگی خودمان بود ولی بعد از انقلاب نسبت به همه چیز احساس مسئولیت داشتیم.
مسجد قدس پایگاه فعالیت بچهها شده بود دخترها نماز های شان را در مسجد می خواندند مخصوصاً در ماه رمضان آنها نماز مغرب و عشا را به جماعت میخواندند و بعد به خانه می آمدند من در ماه رمضان سفره افطار را آماده میکردم و منتظر می نشستم تا بچهها برای افطار از راه برسند مهران شب و روز در مسجد بود و در همان جا زندگی می کرد. به بچه هایم افتخار می کردم
ادامه دارد...
✅حکایت
زمانی که نجار پیری بازنشستگی خود را اعلام کرد صاحب کارش ناراحت شد وسعی کرد او را منصرف کند!
اما نجار تصمیمش را گرفته بود…
سرانجام صاحبکار درحالی که با تأسف بااین درخواست موافقت میکرد، ازاو خواست تا بعنوان آخرین کار ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.. نجار نیز چون دلش چندان به این کارراضی نبود به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد وبا بی دقتی به ساختن خانه مشغول شد وکار را تمام کرد. زمان تحویل کلید،صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری! نجار یکه خورد و بسیار شرمنده شد، درواقع اگر او میدانست که خودش قرار است دراین خانه ساکن شود لوازم ومصالح بهتری برای ساخت آن بکار میبرد وتمام دقت خود رامیکرد
"این داستان زندگی ماست"
گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که هرروز
میسازیم نداریم، پس در اثر یک اتفاق
میفهمیم که مجبوریم درهمین ساخته ها زندگی
کنیم، اما فرصتها از دست میروند و گاهی
شاید، بازسازی آنچه ساخته ایم ممکن نباشد..
شما نجار زندگی خود هستید و روزها، چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشوند.
@goranketabzedegi