#نکته_مرور
✅ نکته بسیار مهم در حفظ و تثبیت
🔸گاهی همه ما حفاظ در حفظ،مرور یا تثبیت آیات دچار کمبود انگیزه میشویم،به عبارت خودمانی تر بگیم گاهی حال وحوصله خودمان را هم نداریم چه برسه به حفظ یا مرور قرآن......
🔑خودتون رو اذیت نکنین،این حالت برای همه حفاظ بوجود می آید.....سعی کنید دراینگونه مواقع کمی از فضای حفظ و مرور فاصله گرفته و با چیزهایی که حال شما را خوب میکند،ازقبیل دیدن استاد یا یک دوست خوب،ورزش، گوش سپردن به تلاوتهایی که به آنها علاقه دارید و....انگیزه خود را کم کم بازیابی کنید.
🔑سعی کنید برنامه خودتون رو تا اونجا که حالتون اجازه میده کم کنید ولی کلا کنار نگذارید،به طور مثال اگه روزی یک جزء بایستی مرور کنید ،حتی دو صفحه هم اگه میتونین مرور کنین ولی کلا مرورتون رو کنار نگذارید.
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
#من_میترا_نیستم #قسمت_هجدهم یک شب از شبهای محرم خواب دیدم درِ خانه ما باز شد و یک آقای با اسب د
#من_میترا_نیستم
#قسمت_نوزدهم
جنگ زده
بچه ها کم کم بزرگ شدند و از حال و هوای بچگی درآمدند. جعفر به درس و مدرسه آنها بیشتر از هر چیزی اهمیت می داد دنبال این بود که بچه ها در آینده کسی بشوند و دستشان توی جیب خودشان باشد.
از سرکار که به خانه برمیگشت ده بار از آنها سوال میکرد: درس خوندید؟ تکالیف مدرسه رو نوشتید؟
کتاب دفتر قلم و هرچیز مربوط به درس و مشق بچه ها بود را تهیه میکرد و کم نمی گذاشت مهران کلاس زبان رفت و کنار درس مدرسهاش از آموزشگاهی معتبر مدرک زبان انگلیسی گرفت.
مهرداد در کنار درس نمایشنامه مینوشت و خودش بازی میکرد و دخترها هم درس خوان بودند و هر سال با نمرههای خوب قبول می شدند.
من مثل جعفر فقط دنبال درس و مشق بچه ها نبودم برای من ایمان و اعتقادات آنها مهمتر از هر چیز دیگری بود دوست داشتم بچههایم نمازخوان و عاشق اهل بیت باشند و برای رضای خدا زندگی کنند.
از دخترها خیالم راحت بود آنها همیشه با من و مادربزرگشان بودند و دوستان خوبی داشتند. بعد از انقلاب شب و روز در حال فعالیت و کمک به دیگران بودند زندگی ما آرام می گذشت.
کواتر سه اتاقه شرکت نفت برای من حکم قصر پادشاهی را داشت صبح اولین نفر از خواب بیدار می شدم و به ذوق بچهها می شُستم و تمیز می کردم تا شب آخرین نفر میخوابیدم.
ناغافل چشمهایم را باز کردم دیدم جنگ شده! نفهمیدم چه بلایی سرمان آمد یک روز صبح با صدای وحشتناک هواپیماهای عراقی از خواب بیدار شدیم رادیو را روشن کردیم و فهمیدیم که بین ما و عراق جنگ شده است.
خانه ما به پالایشگاه نزدیک بود هواپیماهای عراقی روزهای اول جنگ چند بار پالایشگاه را بمباران کردند در این حمله ها چند تانک فارم (تانک هایی با حجم زیادی از نفت) شرکت نفت آتش گرفت.
نفت زیادی در این تانک فارم ها ذخیره شده بود و برای همین، آتش آن تا چند شبانه روز خاموش نمی شد دود سیاه سوختن تانک فارم ها در آسمان دیده میشد و مثل یک ابر سیاه شهر را پوشانده بود.
با شروع جنگ همه چیز به هم ریخت دیگر امنیت نداشتیم از زمین و آسمان روی سرمان توپ و خمپاره میبارید. عدهای از ترس جانشان همان روزهای اول خانه و زندگی و شهر را رها کردند و رفتند.
برای اینکه نگران مادرم نباشم او را پیش خودم آوردم. مهرداد چند ماه قبل از جنگ به خدمت سربازی رفته بود. او مهر ماه در شلمچه خدمت میکرد.
مهران از نیروهای مردمی بود و با بچه های مسجد قدس فعالیت داشت و با آنها برای کمک به قسمتهای مختلف شهر میرفت.
مهری و مینا هر روز صبح برای کمک به مسجد پیروز می رفتند و وقتی کارشان تمام میشد خسته و گرسنه بر می گشتند.
زینب و شهلا هم به مسجد قدس و جامعه معلمان میرفتند و هر کاری از دستشان بر میآمد انجام میدادند.
من و مادرم هم از صبح چشم انتظار بچه ها پشت شمشادها می نشستیم و نگاهمان به کوچه بود تا برگردند.
ادامه دارد
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸حرفی مهمتر از این مطلب نداشتم🔸
عمر ما می گذرد و دیر یا زود به صف گذشتگان می پیوندیم و این، زندگی بزرگ ماست.
من چیزی مهمتر از این مطلب نداشتم که به شما بگویم.
نکته
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی
eitaa.com/joinchat/3456958479C5b7a9b8b74
@goranketabzedegi
#معاد
#عمل_صالح
❓پرسید اون دنیا فامیلامونو میبینیم یا نه؟؟
✅گفتم دوجا رو یادمه که قرآن میگه فامیلا دور هم جمعن
✴️وَيَنقَلِبُ إِلَىٰ أَهْلِهِ مَسْرُورًا(انشقاق9)
👈خوشحال میره پیش خانواده اش
✴️أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ (طور21)
👈فرزندانشان را هم به آنها ملحق میکنیم
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی
eitaa.com/joinchat/3456958479C5b7a9b8b74
@goranketabzedegi
🌺انواع مادر در قرآن(۱)🌺
🌷🌷🍀🍀🌷🌷🍀🍀
1⃣مادر باردار ❤️
وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَوَضَعَتْهُ كُرْهًا
ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﺗﺎ ﻣﻲﺗﻮﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﺧﺪﻣﺖ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﺎﺷﺪ. ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﺎ ﺳﺨﺘﻲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻜﻢ ﻣﻲﻛﺸﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺳﺨﺘﻲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﻣﻲﺁﻭﺭﺩ. (١٥)
2⃣مادر شیر ده ❤️
وَالْوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلَادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ
ﻣﺎﺩﺭﺍﻥ ﺑﭽﻪﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﻭ ﺳﺎﻝ ﺗﻤﺎمِ ﻗﻤﺮی ﺷﻴﺮ ﺩﻫﻨﺪ.(بقره ٢٣٣)
3⃣مادر پاک ❤️
يَا أُخْتَ هَارُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا
ﺍﻱ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻫﺎﺭﻭﻥ ﭘﺪﺭﺕ ﻣﺮﺩ ﺑﺪﻱ ﻧﺒﻮﺩ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺕ [ﻧﻴﺰ] ﺑﺪﻛﺎﺭﻩ ﻧﺒﻮﺩ (مریم۲۸)
4⃣مادر نگران ❤️
إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَىٰ مَن يَكْفُلُهُ فَرَجَعْنَاكَ إِلَىٰ أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلَا تَحْزَنَ
ﺧﻮﺍﻫﺮﺕ ﻧﮕﺮﺍﻥ، ﺍﻃﺮﺍﻑ ﻛﺎﺥ ﻗﺪم ﻣﻲﺯﺩ. ﻭﻗﺘﻲ ﺷﻨﻴﺪ ﺑﺮﺍی ﺷﻴﺮﺩﺍﺩﻧﺖ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻛﺴﻲ ﻣﻲﮔﺮﺩﻧﺪ، ﮔﻔﺖ: ’ﻣﻲﺧﻮﺍﻫﻴﺪ ﺯﻧﻲ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﻌﺮﻓﻲ ﻛﻨﻢ ﻛﻪ ﻧﮕﻬﺶ ﺑﺪﺍﺭﺩ؟‘ ﺍﻳﻦﻃﻮﺭ ﺷﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺩﺍﻣﻦ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺑﺮَﺕ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻳﻢ ﺗﺎ ﭼﺸﻤﺶ ﺭﻭﺷﻦ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻏﺼﻪ ﻧﺨﻮﺭﺩ.(طه ٤٠)
@goranketabzedegi
💗⚪️💗⚪️💗⚪️💗⚪️💗⚪️💗⚪️
💗 حافظ عزیز 💗
حفظ یک صفحه
وقتی حفظ را شروع میکنی ایتدا به صورت گذرا و روزنامه وار, نه عمیق شرح آیه را بخوان در حدی که بدونی ایه در باره چی صحبت میکنه
اگر صفحه را قرار است حفظ کنی
صفحه را به دو قسمت کرده و فرض میکنیم هر کدام یک صفحه هستند
آیه اول را تکرار میکنیم تا حفظ بشیم
وقتی احساس کردی حفظ شدی کنار گذاشته میشه
میرسیم به آیه دوم همین کار تکرار میشه
آیه سوم و چهارم هم همینطور
حالا نصف صفحه را تک تک حفظ کردیم
مرحله بعد تکرار و وصل این چهار آیه با هم است و تکرار آن
بعد از کمی استراحت
دوباره نیمه دوم صفحه را به همین ترتیب حفظ میکنیم
وقتی تمام شد
حالا کل صفحه را از بالا به پایین مرور میکنیم و آیات را به هم وصل میکنیم
در این روش آیات آخر صفحه یا اول صفحه هیچ تفاوتی در حفظ و تکرار ندارند
سعی کنیم پس از اتمام صفحه حفظ را برای کسی تلاوت کنیم
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت👇
@goranketabzedegi
حتما بخوانید
💭 مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در حال کار، گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها به موضوع «خدا» رسیدند؛
آرایشگر گفت: ”من باور نمیکنم خدا وجود داشته باشد.“
مشتری پرسید: چرا ؟!
آرایشگر گفت: کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض میشدند؟ بچههای بیسرپرست پیدا میشدند؟ این همه درد و رنج وجود داشت؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این چیزها وجود داشته باشد.
مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد؛ چون نمیخواست جروبحث کند.
آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. در خیابان مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده.
👈مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت:”به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.“
آرایشگر با تعجب گفت: چرا چنین حرفی می زنی؟ من اینجا هستم، همین الان موهای تو را کوتاه کردم!
مشتری با اعتراض گفت: نه! آرایشگرها وجود ندارند؛ چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمیشد.
آرایشگر گفت: نه ؛ آرایشگرها وجود دارند، موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند.
✅مشتری تایید کرد: دقیقاً!
نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمیگردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.
✨«بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را».
سوره غافر آیه ۶۰
ـــــــــــــــــــــــــ
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت👇
@goranketabzedegi