قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
┅┄「تنھامیانداعش. . .!♥️⃟🍓」┅┄ #Part_28 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حل
┅┄「تنھامیانداعش. . .!♥️⃟🍓」┅┄
#Part_29
در تمام این مدت منتظر شهادتش بودم و حالا خطش روشن بود که عطش چشیدن صدایش آتشم میزد.
باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست میدادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ عاشقانه حیدر از حال رفت.
صبر کردن برایم سخت شده بود و نمیتوانستم در انتظار پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر میشد و این جان من بود که تمام میشد و با هر نفس به خدا التماس میکردم امیدم را از من نگیرد.
یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست.
یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق عشقش که بیاختیار صورتم را سمت لباسش کشید.
سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن صبوریام آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالیاش رها کردم تا ضجههای بیکسیام را کسی نشنود.
دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی میکرد به خدا شکایت میکردم؛ از شهادت پدر و مادر جوانم به دست بعثیها تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حالشان بیخبر بودم و از همه سختتر این برزخ بیخبری از عشقم!
قبل از خبر اسارت، خطش خاموش شد و حالا نمیدانستم چرا پاسخ دل بیقرارم را نمیدهد. در عوض داعش خوب جواب جان به لب رسیده ما را میداد و برایمان سنگ تمام میگذاشت که نیمهشب با طوفان توپ و خمپاره به جانمان افتاد.
اگر قرار بود این خمپارهها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه عشقم را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد.
دیگر این صدای بوق داشت جانم را میگرفت و سقوط خمپارهای نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق بهشدت لرزید، طوریکه شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید.
با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله میگرفتم و زنعمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپارهای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد.
نالهای از حیاط کناری شنیده میشد، زنعمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمکشان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید.
نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از تپش افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است.
نبض نفسهایم به تندی میزد و دستانم طوری میلرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمیتونم جواب بدم.»
نه فقط دست و دلم که نگاهم میلرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«میتونی کمکم کنی نرجس؟»
ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمیشد حیدر هنوز نفس میکشد و حالا از من کمک میخواهد که با همه احساس پریشانیام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟»
حدود هشتاد روز بود نگاه عاشقش را ندیده بودم، چهل شب بیشتر میشد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت عاشقانه در یک جمله جا نمیشد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟»
انگشتانم برای نوشتن روی گوشی میدوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری میبارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی میدیدم.
دیگر همه رنجها فراموشم شده و فقط میخواستم با همه هستیام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک آمرلی رسوندم، ولی دیگه نمیتونم!»
نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! داعش خیلیها رو خریده.»
پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا نماز مونده، نمیخوابی؟»
نمیخواستم نگرانشان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید.
دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را میخواندم و زهرا تازه میخواست درددل کند که به در تکیه زد و مظلومانه زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچهاش شهید شدن!»...
···------------------···•♥️•···------------------···
به قلم: فاطمه ولی نژاد
#معرفتی
پرسیدبه نظرت بهشت و جهنم الانم هست یا بعد قیامت خلق میشه؟؟
گفتم من که نظری ندارم اما قرآن میگه:
وَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي "أُعِدَّت"ْ لِلْكَافِرِينَ(آل عمران 131)
👈و آتشی که «از قبل آماده شده» برای کافرین
🔰و در مورد بهشت:
ْ وَجَنَّةٍ...." أُعِدَّت" ْ لِلْمُتَّقِينَ(133آل عمران)
👈و بهشتی.....که «از قبل آماده شده» برای متقین
✍خدا اول انجام میده بعد وعده میده
✴️جالبم هست این عبارت( أُعِدّت) دوبار برای جهنم و دو بار برای بهشت اومده
╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
خواص سوره قدر
+از اعمال توصیه شده هنگام وضو
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
💞از علامه طباطبايی پرسیدند:
چطور ما مسلمانان نماز میخوانيم،
ولی بارانش در غرب و سرزمین های اروپایی میبارد؟!
علامه طباطبایی فرمود:
با توجه به آيۀ [وَلَو اَنَّ اَهل القُری] آنچه موجب نزول باران و رحمت می شود « رعايت حقوق شهروندان » است نه رعایت حقوق الهی!
این حقوق نیز در غرب و اروپا خیلی بهتر و بيشتر از سرزمینهای اسلامی رعايت ميشود.
خداوند گفته من از حق خودم میگذرم، اما از حق الناس نمیگذرم…
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
💠نکات کلیدی جزءبیست وهفتم💠
1- فرزندانتان را با ایمان تربیت کنید تا در بهشت به شما ملحق شوند. (طور:21)
2- دلسوز و خیرخواه خانواده و خویشان خود باشید که یکی از دلایل بهشت رفتن است. (طور: 25-26)
3- از کسانی که خدا را فراموش کرده و برایشان فقط زندگی دنیا مهم است؛ دوری کنید. (نجم: 29)
4- در زندگی تلاش کنید. که هرآنچه می بینید حاصل تلاشتان است و خدا جزای کامل تلاش هایتان را می دهد. (نجم: 39-41)
5- بدانید که هر کار خوب وبد، و بزرگ و کوچکی که انجام داده اید در نامه عملتان ثبت می شود. (قمر: 52-53)
6- ای فروشندگان؛ اجناس را دقیق وزن کنید و برای سود بیشتر با دست کاری ترازو، کم فروشی نکنید. (الرحمن: 9)
7- در راه خدا قرض الحسنه دهید که گویا به خدا قرض داده اید و خدا نیز چند برابرش را به شما پس می دهد. (حدید: 11)
8- نه بخل بورزید و نه دیگران را هنگام انفاق کردن، به بخل ورزیدن تشویق کنید. (حدید: 24)
9- به سبب چیزی که از دستت رفته غمگین نشو و بر آنچه به تو داده شده شادمانی نکن. (حدید: 23)
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
#داستان_آموزنده
چند سال پیش همیشه فکر می کردم شبها کسی زیر تختم پنهان شده است. نزد پزشک اعصاب رفتم و مشکلم را گفتم.
روانپزشک گفت: فقط یک سال هفتهای سه روز باید ویزیت شوید و هزینه وزیت را پرداخت کنید تا درمانت کنم.
شش ماه بعد اون پزشک رو تو خیابان دیدم.
پرسید چرا نیومدی؟
گفتم خب هزینه ویزیت، برای یک سال خیلی زیاد بود. یه نجّار منو مجانی معالجه کرد. خوشحالم که اون پول رو پسانداز کردم و یه وانت نو خریدم.
پزشک با تعجب گفت، عجب! میتونم بپرسم اون نجّاره چطور تو را معالجه کرد؟
وقتی مشکلم را گفتم: به من گفت اگه پایههای تختخواب را ببُرم؛ دیگه هیچکس نمیتونه زیر تختت قایم بشه!
خیلی مواقع پایه های مشکلات دست خودمان هست باید برید.
•┈┈••✾••┈┈•
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چرا خدارو مسخره میکنی
👤استاد قرائتی
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
#پندانه
مشترک گرامی
بستە ۳۰ روزە شما رو بە اتمام است
پس از بە پایان رسیدن حجم باقیماندە
#عبــادات شما بانرخ #عادی محاسبە خواهد شد.
دیگر قرائت یک آیە قرآن برابر ختم قرآن نخواهد بود.
دیگر نفس هایتان ،تســبیح پروردگار محاســـبە نمی شود.
دیگر خوابتــان عبادت شمردە نخواهد شد.
تمدید این بستە تاسال دیگر امکانپذیر نیست.
از فرصت باقی ماندە استفادە کنید
هیچکس تنهــا نیست💯
همراە اول و آخر شما خداوند مهربان
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
بزرگی گفت: وابسته به خدا شويد.
پرسيدم: چطوری
گفت: چطوری وابسته به يه نفر ميشی؟
گفتم: وقتی زياد باهاش حرف ميزنم زياد ميرم و ميام.
گفت: آفرين! زياد با خدا حرف بزن، زياد با خدا رفت و آمد کن.
💞وقتی دلت با خداست،
بگذار هر کس ميخواهد دلت را بشکند...
💞وقتی توکلت با خداست،
بگذار هر چقدر ميخواهند با تو بی انصافی کنند...
💞وقتی اميدت با خداست،
بگذار هر چقدر ميخواهند نا اميدت کنند...
💞وقتی يارت خداست،
بگذار هر چقدر ميخواهند نارفيق شوند...
هميشه با خدا بمان.
☂چتر پروردگار، بزرگترين چتر دنياست...
ا🌱❤️
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
#راهکارهای_ایجاد_نظم
#نظم
✂️کارهایتان را به تعویق نیندازید. 🤨
✍ هر برنامه ای که برای هرروز خودتون تعیین میکنید حتما تا آخر روز اونها رو انجام بدید .
هیچ کاری و برای روز بعد قرار ندهید .
حتی اگه خسته شدید هم کناره گیری نکنید .
البته زمان هایی که خسته شدید از #قانون۵دقیقه استفاده بکنید .👌👌
۵دقیقه بگید اون کار رو انجام میدید و میزارید کنار اما حتما ادامه اش میدید.
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
راستی قانون ۵دقیقه همون معجزه عدد۵ هست که ازش در برنامه های حفظ هم استفاده میکنیم.
👇👇👇👇👇