29.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الوداع ....ماه #رمضان
باصدای ماندگار مرحوم سلیم موذن زاده اردبیلی
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
یڪ ماه اگر خدا خدا مے ڪردیم🌿
ما بهر ظهور تو دعا مے ڪردیم🌹
اے ڪاش نماز عید فطر خود را🌿
در پشتـــــ سر تو اقتدا مے ڪردیم...🌹
#مناسبتی
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
┅┄「تنھامیانداعش. . .!♥️⃟🍓」┅┄ #Part_32 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، سر بریده حیدر را میدیدم
┅┄「تنھامیانداعش. . .!♥️⃟🍓」┅┄
#Part_33
چانهام روی دستش میلرزید و میدید از این معجزه جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و عاشقانه به فدایم رفت :«بمیرم برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟» و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمیخواستم اینهمه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه میزدم و او زیر لب حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد.
هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست.
هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و میدیدم از غیرت مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانهاش میلرزد. اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمیشد که با اشک چشمانم التماسش میکردم و او از بلایی که میترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروختهتر میشد.
میدیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمیکند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم :«دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!» و میدانست موبایلش دست عدنان مانده که خون غیرت در نگاهش پاشید، نفسهایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیدهام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم :«قبل از اینکه دستش به من برسه، مُرد!»
ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل امیرالمؤمنین (علیهالسلام) داشتم که میان گریه زمزمه کردم :«مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) امانت سپردی؟ به¬خدا فقط یه قدم مونده بود...»
از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم میکرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید :«زخمی بود، داعشیها داشتن فرار میکردن و نمیخواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن!»
و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکمتر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد :«دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بودی و میدونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!»
و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد :«حمله سریع ما غافلگیرشون کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفاتشون شناسایی نشه!»
و من میخواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که عاشقانه نجوا کردم :«عباس برامون یه نارنجک اورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمیذاشتم دستش بهم برسه...» که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد :«هیچی نگو نرجس!»
میدیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالا که آتش غیرتش فروکش کرده بود، لالههای دلتنگی را در نگاهش میدیدم و فرصت عاشقانهمان فراخ نبود که یکی از رزمندهها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد.
رزمنده با تعجب به من نگاه میکرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از فرماندهان بودند که همه با عجله به سمتشان میرفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند.
با پشت دستم اشکهایم را پاک میکردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش میرفت و دیدم یکی از فرماندهها را در آغوش کشید.
مردی میانسال با محاسنی تقریباً سپید بود که دیگر نگاهم از حیدر رد شد و محو سیمای نورانی او شدم. چشمانش از دور به خوبی پیدا نبود و از همین فاصله آنچنان آرامشی به دلم میداد که نقش غم از قلبم رفت.
پیراهن و شلواری خاکی رنگ به تنش بود، چفیهای دور گردنش و بیدریغ همه رزمندگان را در آغوش میگرفت و میبوسید. حیدر چند لحظه با فرماندهان صحبت کرد و با عجله سمت ماشین برگشت.
ظاهراً دریای آرامش این فرمانده نه فقط قلب من که حال حیدر را هم بهتر کرده بود. پشت فرمان نشست و با آرامشی دلنشین خبر داد :«معبر اصلی به سمت شهر باز شده!»
ماشین را به حرکت درآورد و هنوز چشمانم پیش آن مرد جا مانده بود که حیدر ردّ نگاهم را خواند و به عشق سربازی اینچنین فرماندهای سینه سپر کرد :«حاج قاسم بود!»
با شنیدن نام حاج قاسم به سرعت سرم را چرخاندم تا پناه مردم آمرلی در همه روزهای محاصره را بهتر ببینم و دیدم همچنان رزمندهها مثل پروانه دورش میچرخند و او با همان حالت دلربایش میخندد...
···------------------···•♥️•···------------------···
به قلم: فاطمه ولی نژاد
▫️عید فطر ما لحظهی شیرین وصال توست.
همان لحظه که روزهی فراق را نه با شهد و شکر، که با شیرینی لبخند تو باز کنیم.
همان روز که پشت سر تو، صف به صف بایستیم
و سجده های نماز عیدمان را یکی کنیم با سجدههای شکرانه ظهور.
همان روز که طنین قنوت تو در گوش دنیا بپیچد:
اللهم بحق هذا الیوم الذی جعلته للمسلمین عیدا...🤲
عید فطر مبارک💐
به امید دیدن عید ظهور...
#عید_فطر
#گرافیک_مهدوی
@goranketabzedegi
⭕️ فرزندانی که در بهشت، کنار والدینِ خود هستند...⭕
✍ یکی از نعمتهایی که خدا به بهشتیان میده، و بهشتیان خیلی با این نعمت خوشحال میشن، وعدهای است که خدا تو سوره طور به مومنین داده:
📖 وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُم (طور/۲۱)
👈 كسانى كه ایمان آوردند، و فرزندانشان به نوعى، در ایمان از آنان پیروى كردند، فرزندانشان را در بهشت به آنان ملحق مىكنیم.
☝️ خدا چون بندههایِ خوبِ خودش رو دوست داره، میخواد همه چی براشون تو بهشت فراهم کنه،
👈 بخاطرِ همین هم اول بچهها و اولادشون رو بهشون ملحق میکنه، بعد نعمتهای دیگه رو بهشون میده.
🔹 شاید این حدیث معروف پیغمبر (ص) هم اشاره به همین مطلب باشه:
👈 "فرزند صالح گلی از گلهای بهشت است."
یعنی فرزند صالح، نعمتی از نعمتهای بهشت است.
🔹 امام صادق (ع) درباره این آیه فرمود:
👈 "منظور از فرزندان در این آیه، آن فرزندانی هستند که اعمال صالحی دارند، ولی عملِ آنها از پدرانشان کمتر است، ولی خداوند آنان را به پدرانشان ملحق میکند و در یک جایگاه میبرد، تا موجب چشم روشنی آنان گردند".
📚 کافی، ج۳، ص۲۵۰.
🗣 اگر #پدر_و_مادرِ خیلی خوبی دارید یا داشتید، سعی کنید راهشون رو ادامه بدید...
👈 اونوقت اگه توی قیامت نمره کم داشته باشید، خدا بهتون ارفاق میکنه و اجازه میده کنارِ اونها باشید.
🙏 خدایا
ما را در بهشت، به اجداد و نیاکانِ صالحمون ملحق بفرما.
#معارف_قرآن
💐
#اشتباه_در_عسل_است_نه_سند
قاضی شهـر بدون رشوه کاری انجام نمیداد و با رشوه حق را #ناحق میکرد
اتفاقا روزی ملانصر الدین برای تصدیق سندی به حکم قاضی نیاز داشت. چنـد بار رفت و برگشت ولی نتیجه ای نگرفت
یک روز ظرفی عسـل برای قاضی برد و امـضا را گرفـت. روز بعد از آن شخص دیگری برای قاضی خامه برد
#قاضی دستور داد عسـل را بیاورنـد تا با خـامه میل کند . درِ کوزه را که باز کرد ، دید به انــدازه یک بند انگشت عسل است و بقیه گِل است
قـاضی که فـریـب خـورده بـود عـصبـانی شـد و دستـور داد سنـد را از ملا بگیرند و به حضورش ببرند.
پس از جستجـوی فراوان ، مُلا را یافتند و به او گفتنـد قاضی گفتـه کـه در #سند شمـا اشتبـاهی رخ داده است ، آن را بیاور تا اصلاحش کنم
#مـلا گفــت به قـاضـی سـلام بـرسـانید و بـه او بگویید ، اشتباه در سند نیست ، در #عسل است
❄
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت👇
@goranketabzedegi
ی سوال
مگه اونا که به رحمت خدا میرن هم صبح و شب و ایام هفته میفهمن
که به ما گفتن پنجشنبه ها برید سر خاک؟؟
عالم #برزخ شباهت خیلی زیادی به عالم دنیای ما داره
مثل همینجا گذر زمان داره
روز و شب داره
✅مثلا قرآن در مورد قوم فرعون میگه
✴️النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوًّا وَعَشِيًّا
📜(غافر46)
👈(در برزخ) هر صبح و شب به آتش کشیده میشوند
✍میبینی اونجا با اینکه عالم دیگری هست اما گذر زمان رو میفهمن
😢دیدی غروب جمعه ی حالت دلگیری برای ما داره انگار برای اموات پنجشنبه ها غربت و دلگیری داره والبته اسرار بیشتری در کارهست
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
✨﷽✨
👈 در گورستان:
✍ بر مزار بی خانه ای نوشته بودند: شکر خدا بالاخره صاحبِ خانە و مکان خویش شدم.🍃🌿
بر سنگ قبر فقیری نوشته بودند: پا برهنه به دنیا آمدم، پابرهنه زیستم و پا برهنه به آخرت برگشتم.🍃🌿
روی سنگ ثروتمندی خواندم:
همه کس را با پول راضی کردم، اما فرشته ی مرگ را نتوانستم راضی کنم.🍃🌿
بر مزار دلشکسته ای چنین نگاشته شده بود: قیامتی هست، تلافی می کنم.🍃🌿
بر گور جوانی چنین خواندم: یکدیگر را نیازارید. به خدا قسم پشیمان خواهید شد. 🍃🌿
بر قبر کودکی نوشته بودند: خوشحالم بزرگ نشدم تا به درنده ای تبدیل شوم.🍃🌿
بر مزار مادری نگاشته بودند: تو رو خدا مواظب بچه هایم باشید.🍃🌿
بر قبر دیوانه ای نوشته بودند: هوشیار به دنیا آمدم، هوشیار زیستم، اما بخاطر رفتارهایتان خودم را به دیوانگی زده بودم.🍃🌿
بر سنگ قبر دکتری چنین خواندم: همه چیز چاره و درمانی دارد غیر از مرگ!🌿🍃
دنیا مزرعه ی آخرت است. به عاقبت خود بیندیشیم که چه کاشته ایم، چون به جز آن درو نخواهیم کرد...
🔸 از مکافاتِ عمل غافل مَشو
🔸 گندم از گندم بروید... جُو ز جُو
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
شاید سوال شما هم باشه...
این هم جواب استاد مشاور ما:
سلام
برای حفظ قرآن ، نیازی به تقلید از قاری نیست...
اما برای استماع ، بهترین صوتی که پیشنهاد میشود ، صوت استاد منشاوی می باشد.
از بین قاریان ایرانی هم ، ترتیل استاد پرهیزگار بهترین گزینه هستند🌹
#آموزش_قرآن
#پرسشوپاسخ
#صدای_مشاور
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi