🌹💫﷽💫🌹
🏝 عدد چهل در قرآن 🏝
1⃣ میقات حضرت موسی چهل شب 🎇
🍂وَوَاعَدْنَا مُوسَىٰ ثَلَاثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً...🍂
۱۴۲ اعراف
و ما با موسی سی شب وعده قرار دادیم و ده شب دیگر بر آن افزودیم تا آنکه زمان وعده پروردگارش به چهل شب تکمیل شد...
2⃣ عذاب بنی اسرائیل چهل سال 🤢
🍂قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ🍂 ۲۶مائده
خدا گفت: (چون مخالفت امر کردند) شهر را بر آنها حرام کرده، چهل سال بایستی در بیابان حیران و سرگردان باشند...
3⃣ گوساله پرست شدن قوم حضرت موسی پس از چهل شب 🐄
🍂وَإِذْ وَاعَدْنَا مُوسَىٰ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْتُمْ ظَالِمُونَ🍂۵۱ بقره
و (یاد آورید) موقعی که با موسی چهل شب وعده نهادیم، پس شما (در غیبت او) گوساله پرستی اختیار کرده ستمکار و بیدادگر شدید.
4⃣ اوج کمال عمر چهل سالگی👌🏼
🍂وَوَصَّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَوَضَعَتْهُ كُرْهًا وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا حَتَّىٰ إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً...🍂 ۱۵ احقاف
و ما انسان را به احسان در حق پدر و مادر خود سفارش کردیم، که مادر با رنج و زحمت بار حمل او کشید و باز با درد و مشقّت وضع حمل نمود و سی ماه تمام مدت حمل و شیرخواری او بود تا وقتی که طفل به حد رشد رسید و آدمی چهل ساله گشت (و عقل و کمال یافت آن گاه سزد که)....
5⃣ بعثت رسول گرامی اسلام در چهل سالگی 🕋🌕
🍂لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ🍂۱۶۴ آل عمران
خدا بر اهل ایمان منّت گذاشت که رسولی از خودشان در میان آنان برانگیخت که بر آنها آیات او را تلاوت میکند و آنان را پاک میگرداند و به آنها علم کتاب (احکام شریعت) و حقایق حکمت میآموزد، و همانا پیش از آن در گمراهی آشکار بودند.
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚
عضویت👇
👇
@goranketabzedegi
#تلنگر
هر الف جا و هرنقطه مکانی دارد:
🙇🏻 هرگز از یتیمی چگونگی مرگ پدرش را نپرس!!
👪 هرگز از پدر و مادری سبب مرگ فرزندش را نپرس،
👤 هرگز از مردی که بی کار است در جمع مردان نپرس: چرا کار نمی کنی!!؟
💵 هرگز از فقیری نپرس که پول می خواهی!!؟
👈بلکه بدون این که او طلب کند به او پول بده و کمک کن که این در حفظ کرامت و عزّت نفس او کمک می کند، چون گهگاهی با تو روبرو خواهد شد.
🍧 هرگز از میهمانت نپرس: چی میل داری...؟ آب و غذا چیزی می خوري!!؟
👈 بدون سوال از او پذیرایی کن، چون اگر پرسیدی او را محروم می کنی...!!
🗣 هرگز..هرگز.. برای خنداندن دیگران از دوست خودت استهزاء و مسخره نکن، در هرحالی که باشد.
👈 چون این در عالم دوستی خیلی دردآور است!!
💠همیشه خودت را جای طرف مقابل بگذار تا احساس او را زندگی کنی..!!
•┈┈••✾••┈┈•
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚
عضویت👇
👇
@goranketabzedegi
👈 #از_بستــگان_خـــدا
✍کودکی با پای برهـنه روی برف ها
ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی
نگاه می کــــرد...
زنی در حال عبـــور او را دید و دلش
سوخت، او را به داخل فـروشگاه برد
و برایش لباس و کفش خرید و گفت:
مواظب خــودت باش! کودک پرسید:
👌ببخشید خانم شما خـــدا هستید؟
زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط
یکی از بنـــده های خدا هستم کودک
گفت: میدانستم با او #نسبتی دارید!
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚
عضویت👇
👇
@goranketabzedegi
🔹️سازندگان کشتی تایتانیک بر این باور بودند که حتی خدا هم قادر به غرق کردن آن نخواهد بود اما برای غرق کردن تایتانیک نیازی به خدا نبود زیرا یک کوه یخی برای غرق کردن آن کافی شد
▪️به تصویر توجه کنید؛ این یکی از بزرگترین تجمعهای حزب نازیست که در اوج قدرت هیتلر برگزار شد گفته شده که مردم آلمان و اروپا بعد از برگزاری این تجمع مدام این جمله را تکرار میکردند حتی خدا هم قادر به نابودی هیتلر نخواهد بود. اما برای نابودی هیتلر هم نیاز به خدا نبود بلکه خود او بود که خود را نابود ساخت
+ گاهی بزرگترین سازهها و بزرگترین قدرتها هم نمیتوانند تصور کنند مسلماً روزی چیزی و یا اشتباهی باعث نابودی انها خواهد شد
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚
عضویت👇
👇
@goranketabzedegi
#ضرب_المثل_های_قرآنی
سوره نور آيه 15 :
إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُم
مَّا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَيِّنًا وَ
هُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِيمٌ
و آن را کوچک مي پنداشتيد در حالي که
نزد خدا بزرگ است!
ضرب المثل :
👈فلفل نبين چه ريزه
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚
عضویت👇
👇
@goranketabzedegi
💥شوهرش از شوهر من بهتر است
پسرش از پسر من باهوش تراست
خانه اش از خانه من بهتر است
و....
💖خداوند متعال می فرماید:
✨(ولاتمدن عینیک)
یعنی دیدگانت را ندوز.
🔥حسد یعنی بی ادبی به دستور خدا
خودت را با چشم و هم چشمی خسته نکن
🔻چون هر اندازه که چشم هایت فراتررود دلت تنگ تر می شودـ
👌به آنچه خداوند برایت قسمت کرده است راضی باش
و بر نعمت هایش شاکر 🤲
تا ثروتمندترین مردم شوی
و مطمئن باش کسی در دنیا نیست که خداوند همه چیز را به او عطا کرده باشد.
✨و شاید آنچیزی که الان تو داری(موقعیت، خانواده، عقل شعور، اخلاق، سلامتی، و...) کسان دیگری هستند که در طول زندگی آرزوی آن را داشته اند ودارند...
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚
عضویت👇
👇
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚دمــشق شهـر عشق♥️⃟📚 #Part_9 اگه به جای مسجد عُمری، زنت رو برده بودی بیمارستان، میدیدی چند تا پ
♥️⃟📚دمشق شهر عشق♥️⃟📚
#Part_10
و من دوباره ناله زدم چرا امشب تموم نمیشه؟تازه شنید چه میگویم که به سمتم خم شد، دستم را بین انگشتانش گرفت و با نرمی
لحنش برایم الالیی خواند آروم بخواب عزیزم، من اینجا مراقبتم!
چشمانم در آغوش نگاه گرمش جا خوش کرد و دوباره پلکم خمار خواب
شده بود و همچنان آهنگ صدایش را میشنیدم من تا صبح بالا سرت
میشینم، تو بخواب نازنینم!و از همین ترنم لطیفش خوابم برد تا هنگام
سحر که صدایم زد. هوا هنوز تاریک و روشن بود، مصطفی ماشین را در
حیاط روشن کرده، سعد آماده رفتن شده و تنها منتظر من بود. از خیال
اینکه این مسیر به خانه مان در تهران ختم میشود، درد و ترس فراموشم
شده و برای فرار از جهنم درعا حتی تحمل ثانیه ها برایم سخت شده بود.
سمیه محکم در آغوشم کشید و زیر گوشم آیت الکرسی خواند، شوهرش ما را از زیر قرآن رد کرد و نگاه مصطفی هنوز روی صورت سعد سنگینی میکرد که ترجیح داد صندلی عقب ماشین پیش من بنشیند. از حیاط خانه که خارج شدیم، مصطفی با همان لحن محکم شروع کرد ببخشید زودبیدارتون کردم، اکثر راههای منتهی شهر داره بسته میشه، باید تا هوا روشن نشده بزنیم بیرون! از طنین ترسناک کلماتش دوباره جام وحشت در جانم پیمانه شد و سعد انگار نمیشنید مصطفی چه میگوید که در حال و هوای خودش زیر گوشم زمزمه کرد نازنین! هر کاری کردم بهم اعتماد
کن!مات چشمانش شده و میدیدم دوباره از نگاهش شرارت می بارد که
مصطفی از آیینه نگاهی به سعد کرد و با صدایی گرفته ادامه داد دیشب
از بیمارستان یه بسته آنتی بیوتیک گرفتم که تا تهران همراهتون باشه. و همزمان از جیب پیراهن کِرِم رنگش یک بسته کپسول درآورد و به سمت
عقب گرفت. سعد با اکراه بسته را از دستش کشید و او همچنان نگران ما
بود که برادرانه توضیح داد :»اگه بتونیم از شهر خارج بشیم، یک ساعت دیگه میرسیم دمشق. تلفنی چک کردم برا بعد از ظهر پرواز تهران جا
داره. و شاید هنوز نقش اشک هایم به دلش مانده بود و میخواست خیالم را تخت کند که لحنش مهربانتر شد :»من تو فرودگاه میمونم تا شما
سوار هواپیما بشید، به امید خدا همه چی به خیر میگذره!« زیر نگاه سرد
و ساکت سعد، پوزخندی پیدا بود و او میخواست در این لحظات آخر برای
دردهای مانده بر دلم مرهمی باشد که با لحنی دلنشین ادامه داد خواهرم،
ما هم مثل شوهرت سُنی هستیم. ظلمی که تو این شهر به شما شد، ربطی به اهل سنت نداشت! این وهابیها حتی ما سُنی ها رو هم قبول ندارن...
سعد دوست نداشت مصطفی با من همکالم شود که با دستش سرم را
روی شانه اش نشاند و میان حرف مصطفی زهر پاشید زنم سرش درد
میکنه، میخواد بخوابه!« از آیینه دیدم قلب نگاهش شکست که مرا نجات
داده بود، چشم بر جرم سعد بسته بود، میخواست ما را تا لحظه آخر همراهی
کند و با اینهمه محبت، سعد از صدایش تنفر میبارید. او ساکت شد و سعد
روی پلکهایم دست کشید تا چشمانم را ببندم و من از حرارت انگشتانش
حس خوشی نداشتم که دوباره دلم لرزید. چشمانم بسته و هول خروج از شهر به دلم مانده بود که با صدایی آهسته پرسیدم :»الان کجاییم سعد؟«
دستم را میان هر دو دستش گرفت و با مهربانی پاسخ داد :»تو جاده ایم
عزیزم، تو بخواب. رسیدیم دمشق بیدارت میکنم!« خسته بودم، دلم می-خواست بخوابم و چشمانم روی نرمی شانهاش گرم میشد که حس کردم
کنارم به خودش میپیچد. تا سرم را بلند کردم، روی قفسه سینه مچاله شد
و میدیدم با انگشتانش صندلی ماشین را چنگ میزند که دلواپس حالش
صدایش زدم. مصطفی از آیینه متوجه حال خراب سعد شده بود و او در
جوابم فقط از درد ناله میزد، دستش را به صندلی ماشین میکوبید و دیگر
طاقتش تمام شده بود که فریاد زد نازنین به دادم برس! تمام بدنم از
ترس می لرزید و نمیدانستم چه بلایی سر عزیزدلم آمده است که مصطفی
ماشین را به سرعت نگه داشت و از پشت فرمان پیاده شد. بلافاصله در را
از سمت سعد باز کرد، تلاش میکرد تکیه سعد را دوباره به صندلی بدهد و مضطرب از من پرسید بیماری قلبی داره؟ زبانم از دلشوره به لکنت
افتاده و حس میکردم سعد در حال جان دادن است که با گریه به مصطفی التماس میکردم :»تورو خدا یه کاری کنید!« و هنوز کلامم به آخر نرسیده،
سعد دستش را با قدرت در سینه مصطفی فرو برد، ناله مصطفی در سینه اش
شکست و ردّ خون را دیدم که روی صندلی خاکستری ماشین پاشید. هنوز
یک دستش به دست سعد مانده بود، دست دیگرش روی قفسه سینه از
خون پُر شده و سعد آنچنان با لگد به سینه مجروحش کوبید که روی زمین
افتاد و سعد از ماشین پایین پرید. چاقوی خونی را کنار مصطفی روی زمین انداخت، درِ ماشین را به هم کوبید و نمیدید من از وحشت نفسم بند آمده است که به سمت فرمان دوید. زبان خشکم به دهانم چسبیده و آنچه
میدیدم باورم نمیشد که مقابل چشمانم مصطفی مظلومانه در خون دست و پا میزد...
✒️
ادامه دارد....
شنبه قشنگترین روز هفته
روزی که خیلی ها با آن اهداف خود را شروع میکنند
زندگی زیباتر میشود اگر همراه با لبخند باشد
قرار نبوده زندگی ساده باشد، قرار نبوده راحت و بی دردسر باشد.
زندگی به این منظور طراحی شده است که ما را به چالش رشد و تغییر رو به رو کند تا انسانی خود اگاه تر و مهربان تر و کمال یافته تر شویم ...
.
"يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ. "6 انشقاق
"ای انسان البته با هر رنج و مشقت (در راه طاعت و عبادت حق بکوش که) عاقبت حضور پروردگار خود میروی."
📚
@goranketabzedegi
عوامل معنوي:
از اثر گذارترين عوامل تقويت و تثبيت محفوظات توجه به معنويات است. گناه توفيق انس با قرآن را از انسان سلب ميكند
📚
@goranketabzedegi
#نکات_آموزشی_حفظ_قرآن_کریم
#برنامه_مکتوب
#برنامه_ریزی
#موفقیت
💎 برنامه مکتوب 💎
💚 قرآن آموز عزیز 💚
🔰 همیشه سعی کنید فقط 🔰
🔸برنامه ذهنی نداشته باشید
🔹بلکه با برنامه ای مکتوب پیش بروید
🔸برنامه مکتوب به وقت ما برکت میدهد
🔰 راز موفقیت افراد موفق 🔰
🌹 در نوشتن برنامه هایی است که در ذهن دارند.
💐 پس همواره سعی کنید :
👈 برنامه شنبه تا جمعه را مکتوب کنید
👈 نوشته ها به وقت ما برکت میدهد
------------------
🔰
@goranketabzedegi