✨﷽✨
🔴10 راه افزایش روزی
قناعت و میانهروی
🌺امیرالمومنین:«قناعت ثروتی پایان نایافتنیست كه بدنبال خود عزت میآورد»
نومیدی از غیر خدا
🌺پیامبر(ص):«هرکس از غیرخدا ببرد،خداوند،هزینه زندگی او را تامین میکند و ازجایی که انتظار ندارد،روزیاش میدهد»
خواندن سورهها
🌺سورههای بسیاری در روایات به عنوان رفع فقر،نجات دهنده ازسختی و فراوان شدن روزی معرفی شدند.مثل سوره واقعه، لیل و ذاریات
نیکی به خانواده
🌺امام صادق(ع):«کسی که به خانوادهاش خوب احسان کند روزیاش زیاد میشود»
انفاق و صدقه
🌺امیرالمومنین:«فرود آمدن روزی را با صدقه بخواهید.»
نماز اول وقت
🌺پیامبر(ص):«بندهای نیست كه به وقتهای نماز اهمیت بدهد،مگر اینكه من سه چیز را برای او ضمانت میكنم: برطرف شدن گرفتاریها و ناراحتیها،آسایش و خوشی به هنگام مردن و نجات از آتش.»
شروع کار در آغاز روز
🌺امیرمومنان:«صبح زود در پی روزی رفتن،روزی را افزون میکند»
تخصص و پشتکار
🌺مهمتر از هرعاملی در افزایش روزی،داشتن تخصص، همت و پشتکاره. نمیشه بدون اینکه در یک کار متخصص باشیم و واسش زحمت بکشیم،با گفتن چند خط ذکر،خوندن نماز و...توقع داشته باشیم پولمون از پارو بالا بره.
📚
@goranketabzedegi
💎ارزش و مقام دختر در کلام رسول خدا صلیاللهعلیهوآله
📚
@goranketabzedegi
❤️خیلی زیباست
حواسمان باشد هیچگاه از اطرافیان خود نپرسیم:
پدر یا مادرت، چگونه از دنیا رفت؟
🌊هیچگاه از پدر یا مادری نپرسیم که فرزندتون چطوری درگذشت؟
🌊هیچگاه از كسیكه هنوز كاری واسه خودش پیدا نكرده (خصوصا در جمع) نپرسیم؛ هنوز بیكاری؟
اگر هم کاری از دستمون بر میاد، تو جمع اینکار رو نکنیم.
🌊 هیچگاه از فقیر و تنگدست نپرسیم؛ پول احتیاج داری؟
بدون اینكه بخواد، بهش بدیم تا همیشه براش عزیز بمونیم و حرمت و احترام رو حفظ کنیم.
شما خواهرم...
🌊هیچگاه از زنـے كه بچه دار نمیشه نپرسید؛ هنوز بچه دار نشدین؟
بلكه از یزدان پاک بخواهید بهشون فرزندی نیکو عطا كنه.
🌊هیچگاه از میهمان نپرسیم؛ آب یا خوراکـے میل دارید؟
بلكه بدون چون و چرا ازش پذیرایـے كنیم.
به این میگن میهمان نوازی.
🌊هیچگاه از مجردی نپرسیم؛ چرا هنوز ازدواج نکردی؟
بلكه از یزدان پاک بخواهیم، همسری شایسته نصیبش گرداند.
🌊 هیچگاه بخاطر خنداندن دیگران کسـے را مسخره نكنیم،
همیشه آنچه برای خود نمـےپسندیم برای دیگران هم نپسندیم.
📚
@goranketabzedegi
🔴 آرزوی مرگ نکن!
✍ پیامبر اکرم (ص) بر مردی وارد
شدند، کـه از زندگی شکایت میکرد
و آرزوی مـرگ داشـت، رسـول خـدا
به او فرمودند:
آرزوی #مرگ نکن چرا کـه اگر آدم
خوبی باشی در صورت زنده بودن
بر خوبیهایت افزوده میشود.
و اگر بدی کرده باشی فرصت جبران
بدی ها و طلب رضایت از دیگران را
پیدا میکنیم بنابراین آرزوی مرگ نکنید.
زمانی برسد که ما محتاج گفتن
یـک لااله الاالله و محتـاج گفتن
یـک اسـتـغـفـرالله میشـویـم و
دیـگـر بـه ما فـرصـت نمیدهند
🔹 چـرا خـودمـان آرزوی از
دست رفتن فرصت را بکنیم؟
✍ استاد عالی
📚
@goranketabzedegi
#سوره_شناسی
به چه دليلي سوره ياسين به قلب قرآن مشهور شده؟؟؟
طبق روايات زيادي که در شأن نزول سوره (يس) نقل شده است اين سوره با فضيلت ترين و يا لااقل يکي از با فضيلت ترين سوره هاي قرآن به شمار مي رود.
بيش از ديگر سوره هاي قرآن در ثواب خواندن آن و آثار دنيوي و اخروي آن روايت نقل شده است تا آنجا که اين سوره در روايات اسلامي به (قلب قرآن) لقب يافته است و به حفظ کردن،اين سوره و زياد تلاوت کردن آن خصوصا دو روزها و شبهاي جمعه و هديه کردن ثواب تلاوت آن به روح اموات ، بسيار سفارش و تاکيد شده است.
#دانستنی_ها
📚
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚دمشق شهر عشق ♥️⃟📚 #Part_22 شش ماه در آن خانه زندانی سعد بودم و تنها اخباری که از او می شنیدم د
♥️⃟📚دمشق شهر عشق ♥️⃟📚
#Part_23
ظاهراً حضورم را حس کرده بود که بلافاصله به سمتم چرخید و پرسید چیزی شده خواهرم؟انقدر با گوشه شالم بازی کرده بودم که زیر انگشتانم فِر خورده و نمیدانستم از کجا بگویم که خودش پیشنهاد داد چیزی لازم دارید امروز براتون بگیرم؟صدای
تلاوت قرآن مادرش از اتاق کناری به جانم آرامش میداد و نگاه او دوباره
دلم را به هم ریخته بود که بغضم را فرو خوردم و یک جمله گفتم من
پول ندارم بلیط تهران بگیرم.سرم پایین بود و ندیدم قلب چشمانش به تپش افتاده و کودکانه ادعا کردم البته برسم ایران، پس میدم!« که سکوت محضش سرم را بالا آورد و دیدم سر به زیر با سرانگشتانش بازی میکند. هنوز خیسی آب وضو به ریشه موهایش روی پیشانی مانده و حرفی
برای گفتن نمانده بود که از جا بلند شد. دلم بی تاب پاسخش پَرپَر میزد و او در سکوت، سجاده اش را پیچید و بی هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت.
این همه اضطراب در قلبم جا نمیشد که پشت سرش دویدم و از پنجره دیدم دست به کمر دور حوض حیاط میچرخد و ترسیدم مرا ببیند که دستپاچه عقب کشیدم. پشتم به دیوار اتاق مانده و آرزو میکردم برگردد و بگوید باید بمانم که در را به رویم گشود. انگار دنبال چشمانم میگشت که در همان پاشنه در، نگاهمان به هم گره خورد و بی آنکه حرفی بزند از نقش نگاهش دلم لرزید. از چوب لباسی کنار درکاپشنش را پایین کشید و در همین چند لحظه حساب همه چیز را کرده بود که شمرده پاسخ داد عصر آماده باشید، میام دنبالتون بریم فرودگاه دمشق. برا شب بلیط میگیرم.منتظر پاسخم حتی لحظه ای صبر نکرد، در را پشت سرش آهسته بست و همه در و دیوار دلم در هم کوبیده شد که شیشه بغضم شکست. به او گفته بودم در ایران جایی را ندارم و نمی فهمیدم چطور دلش آمد به همین سادگی راهی ایرانم
کند که کاسه چشمانم از گریه پُر شد و دلم از ترس تنهایی خالی! امشب
که به تهران می رسیدم با چه رویی به خانه میرفتم و با دلتنگی مصطفی
چه میکردم که این مدت به عطر شیرین محبتش دل بسته بودم. دور خانه می چرخیدم و پیش مادرش صبوری میکردم تا اشکم را نبیند و تنها با لبخندی ساده از این همه مهربانی اش تشکر میکردم تا لحظه ای که مصطفی آمد. ماشین را داخل حیاط آورد تا در آخرین لحظات هم از این امانت محافظت کند و کسی متوجه خروجم از خانه نشود. درِ عقب را باز کردم و ساکت سوار شدم، از آینه به صورتم خیره ماند و زیر لب سالم کرد. دلخوری از لحنم می بارید و نمی شد پنهانش کنم که پاسخش را به سردی دادم و دیدم شیشه چشمانش از سردی سلامم مِه گرفت. در سکوتِ مسیر داریا تا فرودگاه دمشق، حس میکردم نگاهش روی آینه ماشین از چشمانم دل
نمیکَند که صورتم از داغی احساسش گُر گرفت و او با لحنی ساده شروع
کرد چند روز پیش دو تا ماشین بمب گذاری شده تو دمشق منفجر شد،
پنجاه نفر کشته شدن.خشونت خوابیده در خبرش نگاهم را تا چشمانش در آینه کشید و او نمیخواست دلبسته چشمانم بماند که نگاهش را پس گرفت و با صدایی شکسته ادامه داد من به شما حرفی نزدم که دلتون نلرزه!« لحنش غرق غم بود و مردانه مقاومت میکرد تا صدایش زیر بار غصه نلرزد اما الان بهتون گفتم تا بدونید چرا با رفتنتون مخالفت نمیکنم. ایران تو امنیت و آرامشه، ولی سوریه معلوم نیس چه خبر میشه، خودخواهیه بخوام شما رو اینجا نگه دارم.بهقدری ساده و صریح صحبت میکرد که دست و پای دلم را گم کردم و او راحت حرف دلش را زد من آرامش شما رو میخوام، نمیخوام صدمه ببینید. پس برگردید ایران بهتره، اینجوری خیال منم راحت تره. با هر کلمه قلب صدایش بیشتر میگرفت، حس میکردم حرف برای گفتن فراوان دارد و دیگر کلمه کم آورده بود که نگاهش تا ایوان چشمانم قد کشید و زیرلب پرسید سر راه فرودگاه از زینبیه رد میشیم، میخواید بریم زیارت؟« میدانستم آخرین هدیه ای است که برای این دختر شیعه در نظر گرفته و خبر نداشت ۸ ماه پیش وقتی سعد
مرا به داریا میکشید، دل من پیش زینبیه جا مانده بود که به جای تمام
حرف دلم تنها پاسخ همین سؤالش را دادم بله!«و بی اراده دلم تا دو
راهی زینبیه و داریا پر کشید، نذری که ادا شد و از بند سعد آزادم کرد، دلی که دوباره شکست و نذر دیگری که میخواست بر قلبم جاری شود و صدای مصطفی خلوتم را پُر کرد بلیطتون برای ساعت ۹ شب، فرصت زیارت دارید.و هنوز از لحنش حسرت میچکید و دلش دنبال مسیرم تا ایران میدوید که نگاهم کرد پرسید ببخشید گفتید ایران جایی رو ندارید،
امشب کجا میخواید برید؟جواب این سوال در حرم و نزد حضرت زینب بود که پیش پدر و مادرم شفاعت کند و سکوت غمگینم دلش را بیشتر
به سمتم کشید ببخشید ولی اگه جایی رو ندارید...« و حالا که راضی به رفتنم شده بود، اگرچه به بهای حفظ جان خودم، دیگر نمیخواستم حرفی بزنم که دلسوزی اش را با پرسشم پس دادم چقدر مونده تا برسیم حرم؟
✒️ ★᭄
ادامه دارد...
✅میدانید وَیل چیست؟
✍پیامبر اسلام صلی الله علیه: وَیل، پرتگاهى در جهنّم است که کافر در آن سقوط میکند و چهل سال طول میکشد تا به تهِ آن برسد. حالا عاقبت کسی که نماز را ترک میکند
پیامبر اسلام صلی الله علیه: «نماز، ستون دین است، پس هرکس نماز خود را عمداً ترک کند، به تحقیق دین خود را خراب کرده است و هر کس وقتهاى آنرا ترک کند، او را در ویل میاندازند و "ویل" یک وادی است در جهنم،
چنانچه خداوند فرمود:
فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُون
📚المستدرك علي الصحيحين ج٢ص٥٥١
📚جامع الاخبار ص٧٣
📚
@goranketabzedegi
🔴فرصتها را غنیمت شمار
🔹مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود.
🔸کشاورز به او گفت:
من سه گاو نر را آزاد میکنم. اگر توانستی دم یکی از این گاوها را بگیری، من دخترم را به تو خواهم داد.
🔹مرد قبول کرد. اولین در طویله که بزرگترین در هم بود، باز شد. باورکردنی نبود، بزرگترین و خشمگینترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود، بیرون آمد.
🔸گاو با سم به زمین میکوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید و گاو از مرتع گذشت.
🔹دومین در طویله که کوچکتر بود، باز شد. گاو کوچکتر از قبلی بود اما با سرعت حرکت میکرد.
🔸جوان پیش خودش گفت:
منطق میگوید این را هم ول کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.
🔹سومین در طویله هم باز شد و همان طور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود، بیرون پرید.
🔸پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد اما گاو دم نداشت!
🔹سعی کنید همیشه اولین فرصتها را دریابید، زیرا ممکن است دیگر هیچوقت نصیبتان نشود.
✅
📚
@goranketabzedegi
🔆 #پندانه
بردبار باش!
🔹کیفها توی کیففروشیها اگر خوشفرم و خوشقوارهاند به خاطر این است که پر از کاغذ باطلهاند.
🔸اگر آن کاغذ باطلهها را بیرون بریزی از فرم و قیافه میافتند و کاغذها هم دیگر زبالهاند و باید دور ریخته شوند.
🔹خشم و عصبانیت چیزی شبیه همان کاغذ باطله است.
🔸اگر فرو ببری شکل و شخصیت پیدا میکنی و اگر بیرون بریزی از شکل و شخصیت و معنویت میافتی.
🔹پس خشمت را فرو ببر تا شخصیتت حفظ شود ...
📚
@goranketabzedegi
50M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥#فیلم
💠یک تلاوت زیبا و فنّـی از استاد مـحمـود شـحـات (فرزند کوچک استاد شحات بزرگ)
📖سوره مبارکه آلعـمران ، آیات ۱۹۰ الیٰ ۱۹۵ و سُوَر مبارکه ضـحـیٰ و کـوثـر
🏝اجرا شده در کشور لبنان
⏰مدتزمان تقریبی: ۲۶ دقیقه
👌🏻ببینید و بشنوید و لذّت ببرید ...
؛*┄┄┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄┄┄*
📚
@goranketabzedegi
برای اینکه یک حافظ موفق و مسلط بمونید باید اصول و قواعد را بشناسید.
👌یک حافظ حرفه ای و موفق
حتما باید این ۶ مورد جزو برنامه روزانه اش باشه
هر کدوم از این ویژگی ها کمک کننده در مسیر حفظ هستن که با انجام اونها به پیشرفت زیادی در حفظ خواهید رسید ☺️🍃 شما هم این مواردو روزانه انجام میدید⁉️قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚دمشق شهر عشق ♥️⃟📚 #Part_23 ظاهراً حضورم را حس کرده بود که بلافاصله به سمتم چرخید و پرسید چیزی
♥️⃟📚دمشق شهر عشق ♥️⃟📚
#Part_24
فهمید بی تاب حرم شده ام که لبخندی شیرین لب هایش را بُرد و با خط
نگاهش حرم را نشانم داد رسیدیم خواهرم، آخر خیابون حرم پیداست!
و چشمم چرخید و دیدم گنبد حرم در انتهای خیابانی طولانی مثل خورشید
می درخشد. پرده پلکم را کنار زدم تا حرم را با همه نگاهم ببینم و اشکم
بی تاب چکیدن شده بود که قبل از نگاهم به سمت حرم پرید و مقابل
چشمان مصطفی به گریه افتادم. دیگر نمی شنیدم چه میگوید، بی اختیار دستم به سمت دستگیره رفت و پایم برای پیاده شدن از ماشین پیش دستی کرد. او دنبالم میدوید تا در شلوغی خیابان گمم نکند و من به سمت حرم نه با قدم هایم که با دلم پَرپَر میزدم و کاسه احساسم شکسته بود که اشک از مژگانم تا روی لباسم جاری شده بود. میدید برای رسیدن به حرم دامن صبوری ام به پایم می پیچد که ورودی حرم راهم را سد کرد و نفسش به شماره افتاد خواهرم! اینجا دیگه امنیت قبل رو نداره! من بعد از زیارت جلو در منتظرتون میمونم!و عطش چشمانم برای زیارت را با نگاهش میچشید که با آهنگ گرم صدایش به دلم آرامش داد :»تا هر وقت بخواید من اینجا منتظر میمونم، با خیال راحت زیارت کنید!« بی هیچ حرفی از مصطفی گذشتم و وارد صحن شدم که گنبد و ستون های حرم آغوشش را برای قلبم گشود و من پس از این همه سال جدایی و بی وفایی از در و دیوار حرم خجالت می کشیدم که قدم هایم روی زمین کشیده میشد و بیخبر از اطرافم ضجه میزدم. از شرم روزی که اسم زینب را پس زدم، از شبی که چادرم را از سرم کشیدم، از ساعتی که از نماز و روزه و همه مقدسات بریدم
و حالا میدیدم حضرت زینب دوباره آغوشش را برایم گشوده که با
دستانم، دامن ضریحش را گرفته و به پای محبتش زار میزدم بلکه این
زینب را ببخشد. گرمای نوازشش را روی سرم حس میکردم که دانه دانه
گناهانم را گریه میکردم، او اشک هایم را میخرید و من ضریحش را غرق بوسه میکردم و هر چه می بوسیدم عطشم برای عشقش بیشتر میشد. با چند متر فاصله از ضریح پای یکی از ستون ها زانو زده بودم، میدانستم باید از محبت مصطفی بگذرم و راهی ایران شوم که تمنا میکردم گره این دلبستگی را از دلم بگشاید و نمیدانستم با پدر و مادرم چه کنم که دو سال پیش رهایشان کرده و حالا روی برگشتن برایم نمانده بود. حساب زمان از دستم رفته بود، مصطفی منتظرم مانده و دل کندن از حضور حضرت زینب راحت نبود که قلب نگاهم پیش ضریح جا ماند و از حرم بیرون رفتم. گره گریه تار و پود مژگانم را به هم بسته و با همین چشم پُر از اشکم در صحن دنبال مصطفی میگشتم که نگاهم از نفس افتاد. چشمان مشکی و کشیده اش روی صورتم مانده و صورت گندم گونش گل انداخته بود. با
قامت ظریفش به سمتم آمد، مثل من باورش نمیشد که تنها نگاهم میکرد و دیگر به یک قدمی ام رسیده بود که رنگ از رخش رفت و بیصدا زمزمه کرد تو اینجا چیکار میکنی زینب؟ نفسم به سختی از سینه رد میشد، قلبم از تپش افتاده و همه وجودم سراپا چشم شده بود تا بهتر او را ببینم. صورت زیبایش را آخرین بار دو سال پیش دیده بودم و زیر محاسن کم پشت مشکی اش به قدری زیبا بود که دلم برایش رفت و به نفس نفس افتادم. باورم نمیشد او را در این حرم ببینم و نمیدانستم به چه هوایی به سوریه آمده که نگاهم محو چشمانش مانده و پلکی هم نمیزدم. در این مانتوی بلند مشکی عربی و شال شیری رنگی که به سرم پیچیده بودم، ناباورانه حجابم را تماشا میکرد و دیگر صبرش تمام شده بود که با هر دو دستش در آغوشم کشید و زیر گوشم اسمم را عاشقانه صدا میزد. عطر همیشگی اش مستم کرده بود، تپش قلبش را حس میکردم و دیگر حال و هوا از این بهتر نمیشد که بین بازوان برادرانه اش مصیبت دو سال تنهایی و تاریکی سرنوشتم را گریه میکردم و او با نفس هایش نازم را میکشید که بدنش به شدت تکان خورد و از آغوشم کنده شد. مصطفی با تمام قدرت بازویش را کشید تا از من دورش کند، ابوالفضل غافلگیر شده بود، قدمی کشیده شد و بلافاصله با هر دو دستش دستان مصطفی را قفل کرد. هنوز
در هیجان دیدار برادرم مانده و از برخورد مصطفی زبانم بند آمده بود که خودم را به سمتشان کشیدم و تنها یک کلمه جیغ زدم برادرمه! دستان
مصطفی سُست شد، نگاهش ناباورانه بین من و ابوالفضل میچرخید و هنوز
از ترس مرد غریبه ای که در آغوشم کشیده بود، نبض نفس هایش به تندی میزد. ابوالفضل سعد را ندیده بود و مصطفی را به جای او گرفت که با تنفر دستانش را رها کرد، دوباره به سمت من برگشت و دیدن این سعد خیالی خاطرش را به هم ریخته بود که به رویم تشر زد برا چی تو این موقعیت تو رو کشونده سوریه؟ در سرخی غروب آفتاب، چشمان روشن مصطفی میدرخشید، پیشانی اش خیس عرق شده و از سرعت عمل حریفش شک کرده بود که به سمت مان آمد و بی مقدمه از ابوالفضل پرسید :»شما از نیروهای ایرانی هستید؟
✒️
ادامه دارد....
📚📚📚
📚📚
📚
📝 نکات تفسیری
.🍀۰ "حَسبُنَا اللهُ وَ نِعمَ الوَکِیلُ"
(خدا ما را کافیست ، و چه وکیل خوبیست!)
اگر همواره در هر امری، در سختی و مشقت بسر میبری، و کارهایت پیچیده و پر تنش و بد فرجام است و زندگیات روانیاش را از دست داده، معلوم است که هنوز خالق هستی، این کل کامل را وکیل خود نساختهای.
زیرا خدا، وکیلی است که هیچگاه در وکالتش شکست نمیخورد. یکبار برای همیشه -آن هم نه حرفاً بلکه عملاً و همه جانبه- قادر متعال را وکیل و کارساز خود کن و آنگاه اعجازش ببین. و بدان که خداوند، فقط وکالت تام و همه جانبه میپذیرد، نه وکالت بخشی از زندگی تو را.
یا همه یا هیچ.
وقتی به او وکالت میدهی، در واقع وکالت جسمت، روحت، جانت، اموالت، و تمامی متعلقاتت و حتی تمامی ماجراهای زندگیات، از کوچک و بزرگ، همه را به او دادهای.
مراد از وکالت دادن به خدا چنین وکالتی است. و بعد از آن، تو صرفاً کارگزار او در زندگی زمینی می گردی. شیوهات، تسلیم محض.
چنین سالک متوکلی، در هر سختیای که فرو افتد، به بهترین وجه از آن عبور خواهد نمود. در هر واقعهای رشدش را بر خواهد گرفت. چنین کسی یک بَرندهی واقعی است.
زیرا خدایی که وکیل او هست ، وکیل هر چیز دیگری نیز هست "وَ هُوَ عَلَی کُلِّ شَیءِِ وَکِیلٌ"؛ و این یعنی تمامی جریان هستی به دست اوست. آگاه غیب و شهود است. پس به بهترین راه ها و سالمترین آنها هدایت میکند، به "سُبُلَ السَّلامِ"!
وکالت دادن به خداوند، عهدی است که باید بر سر آن وفادار بمانی و جا نزنی! صبر و استقامت داشته باشی! در وکالت دادن به خدا، ارادهی نفسانی تو از بین میرود و ارادهی الهی جایگزین آن میگردد.
در این کیفیت تو تبدیل به یک "مشاهده" خواهی شد. مشاهدهای که پر از حیات و آگاهی و ظفرمندی است. و خوشا بحال کسی که پذیرای چنین ارادهای گشته است.
بدان آخرین جملهای که ابراهیم(ع) گفت و به آتش پرتاب شد، همین آیه بود! و آنگاه آتش، دگر آتش نبود، یک بهشتِ خنک و اَمن بود!
بر گرفته از مجموعه نکات قرآنی
مسعود ریاعی
https://eitaa.com/goranketabzedegi
✍️ شاگردی از عارفی خواست
که او را موعظه کند ...
عارف گفت :
مرنج و مرنجان!
شاگرد پرسید:
«مرنجان را فهمیدم یعنی کسی را؛
اذیت نکنم ولی «مرنج» یعنی چی؟
چهطور میتوانم ناراحت نشوم !؟
مثلا وقتی بفهمم کسی مرا غیبت کرده
یا فحش داده ، چهطور نباید برنجم؟»
عارف پاسخ داد :
« علاج آن است که خودت را کَسی ندانی ،، و اگر خودت را کسی ندانستی دیگر نمیرنجی! »
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
https://eitaa.com/goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺شاد و خندان باش؛ این تعریف من از دینداری است.
غمگین بودن عین گناه است و شاد و آرام بودن عین دینداری.
اگر بتوانی با تمام وجود و از ته دل آرام و شاد باشی ، زندگیات مقدس خواهد شد.
وقتی در روز چندین بار تکرار میکنی
الله اکبر
یعنی خدای من از همه چیز از همه کس از مریضی، فقر، و... بزرگتر است
بگذار خداوند و اطرافیانت ایمان تو را لمس کنند.
بگذار همه کس از وجودت به آرامش برسد این بهترین روش برای دیندار کردن دیگران است.
آن گاه حیران خواهی شد که ارامش چگونه تو را راحتتر از هر عبادتی به خدا نزدیک میسازد.
خداوند انسان های شاد و آرام را دوست دارد...
🦋أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ﴿۶۲﴾
آگاه باشيد كه بر دوستان خدا نه بيمى است و نه آنان اندوهگين مى شوند (۶۲)
سوره یونس🌿
#آرامش_با_قرآن
https://eitaa.com/goranketabzedegi
✅ برخی از مواردی که انسان را از رسیدن به بهشت آسان میکند
💟 قال رَسُول الله ﷺ :" لَنْ يَلِجَ النَّارَ أَحَدٌ صَلَّى قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِهَا، يَعْنِى الْفَجْرَ وَالْعَصْرَ"
📚 (رواه مسلم )
✳️ هر کس قبل و بعد از غروب خورشید نماز بخواند (یعنی نماز صبح و عصر را) داخل آتش (دوزخ) نمیرود.
💟 قال النَّبِيِّ ﷺ : "من صلى البردين، دخل الجنة"
📚 (فتح الباري)
✳️ هر کس در دو سردی (عصر و صبح) نماز بخواند وارد بهشت می شود.
💟 حضرت رسول الله ﷺ فرمودند:
کسی که روح از جسدش جدا می شود و از سه چیز "
➖ کبر،
➖خیانت
➖ در غنیمت و قرض "
🔺 مبرا باشد داخل بهشت می شود.
📚 رواه ابن حبان و ابن ماجه و سنن دارمی و مـسند بزار و تـرمـذی و معجم الاوسط طبرانی و مستدرک حاکم و مسند احمد
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/goranketabzedegi
#وقف_و_ابتدا
⚜ وقف و ابتدا چیست❓
وقف و ابتدا فن با ارزشی است که با شناخت آن کیفیت ادای قرائت مشخص میشود از آن جهت که قاری در چه محل هایی باید وقف کند تا معنا تمام باشد و از چه جاهایی باید شروع کند که معنا را مختل نسازد.
⚜ چرا رعایت وقف و ابتدای صحیح اهمیت دارد❓
1⃣قطعا قاری قرآن نمیتواند همه آیات را متصلا تلاوت کند و نیازمند توقف و تجدید نفس است.
و
از طرفی هم وقف در هرجای از کلام و ابتدا از هرجای آن ممکن است موجب خلل در معنا شود.
2⃣قرآن کریم میفرماید: « وَ رتِّل القرآنَ ترتیلًا»
و
امیرالمؤمنین_علیه السلام_ در تبیین معنای ترتیل میفرمایند:
«الترتیلُ معرفةُ الوقوفِ و تجویدُ الحروف»
⏪بنابر این لازم است قاری قرآن قواعد وقف و ابتدا را بشناسد و به کار گیرد.
[ادامه دارد...]
📚برگرفته از کتاب قواعد وقف و ابتدا در قرائت قرآن کریم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😳 #عجایب_قرآن
این قسمت:
🕸 خانه عنکبوت 🕷
یکی از عجیبترین و مخوفترین😱خانههای جهان که در قرآن بیان شده
✅ محبوب خدا شدن
✍انسانی که گناه نمیکند محبوب خداوند میشود و چه چیز بهتر از محبوب خداوند بودن. از امیرالمؤمنین امام على علیه السّلام نقل شده است: اگر از گناهان دورى کنید خدا شما را دوست خواهد داشت.(۱)
« بَلَی مَن أَوفی بِعَدِهِ وَ اتَّقی فَإنَّ اللهَ یحِبُّ المُتِّقِینَ» (۲) آری هر که به پیمان خود وفا کند و پرهیزگاری نماید، بیتردید خداوند پرهیزگاران را دوست دارد. «... إِنَّ اللهَ یحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یحِبُّ المُتَطَّهِّرِینَ (۳)خداوند توبه کاران و پاکیزگان را دوست دارد.
📚۱- امام علی علیه السّلام،غررالحکم و دررالکلم، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، ص ۲۷۹
۲- آل عمران ،۷۶
۳- بقره ،۲۲۲
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
🔹آیا میدانید که :
✅ فرق حمد با مدح چیست؟
🌹حمد در لغت به معنای:
ستایش و توصیف کمال است.
🌼مدح: هم برای
1⃣ توصیف کمال اختیاری(مانند علم و مهربانی و خلاقیت) بکار میرود
هم برای
2⃣ توصیف کمال غیر اختیاری(مانند زیبایی چهره یا طبیعت)
🌹ولی حمد:
تنها برای کمال اختیاری است و چون خدا دارای کمالات اختیاری جلال و جمال و غیره است، حمد به او اختصاص دارد: زیرا غیرممکن است که در خدا کمال غیر اختیاری وجود داشته باشد.
برای اینکه در این صورت این سوال پیش می آید که این کمال غیر اختیاری را چه کسی به خدا داده است؟
زیرا هر کمال غیر اختیاری در اشخاص یا اشیاء، اعطای غیر است. در حالیکه خدا صمد و بی نیاز است،
پس هر کمالی در او اختیاری است.
🌹از طرفی چون خدا موجودات عالم را در کمال ظرافت و حکمت آفریده و گوشه ای از علم و حکمت خود را نمودار ساخته و ما را نیز از رحمت خود انواع نعمت ها بخشیده است، تحسین و ستایش بی کرانی را می طلبد.
اگر انسانی به خاطر خلاقیتش تحسین میشود در واقع خداست که غیرمستقیم ستایش میگردد، زیرا استعداد خلاقیت را خدا به انسان داده است.
مهم تر آنکه کمالات خدا ذاتی و نامحدود است و کمالات مخلوقات اکتسابی و محدود.
✨منبع: کتاب تفسیر حیات ص٢٩
(ذیل تفسیر آیه الحمدلله رب العالمین)
(ابوالفضل بهرامپور)
https://eitaa.com/goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚دمشق شهر عشق ♥️⃟📚 #Part_24 فهمید بی تاب حرم شده ام که لبخندی شیرین لب هایش را بُرد و با خط نگ
♥️⃟📚دمشق شهر عشق ♥️⃟📚
#Part_25
بی مقدمه از ابوالفضل پرسید شما از نیروهای ایرانی هستید؟از صراحت سوالش ابوالفضل به سمتش چرخید
و به جای جواب با همان زبان عربی توبیخش کرد دو سال پیش خواهرم
به خاطر تو قید همه ما رو زد، حالا انقدر غیرت نداشتی که ناموست رو
نکشونی وسط این معرکه؟نگاه نجیب مصطفی به سمت چشمانم کشیده
شد، از همین یک جمله فهمید چرا از بی کسی ام در ایران گریه میکردم و
من تازه برادرم را پیدا کرده بودم که با هر دو دستم دستش را گرفتم تا
حرفی بزنم و مصطفی امانم نداد من جا شما بودم همین الان دست
خواهرم رو میگرفتم و از این کشور میبردم! در برابر نگاه خیره ابوالفضل، بلیطم را از جیب کاپشنش بیرون کشید و به رفتنم راضی شده بود که
صدایش لرزید تا اینجا من مراقبش بودم، از الان با شما!« بلیط را به
طرف ابوالفضل گرفته بود، دیگر نگاهم نمیکرد و از لرزش صدایش پیدا
بود پای رفتنم تمام تنش را لرزانده است. ابوالفضل گمان کرد میخواهد
طلاقم دهد که سینه در سینه اش قد علم کرد و غیرتش را به صلّابه کشید
به همین راحتی زنت رو ول میکنی میری؟ از اینکه همسرش خطاب
شدم خجالت کشید، نگاهش پیش چشمان برادرم به زمین افتاد و صدای من میان گریه گم شد سه ماهه سعد مُرده!« ابوالفضل نفهمید چه می-
گویم و مصطفی بی غیرتی سعد را به چشم دیده بود که دوباره سرش را
بالا گرفت و در برابر بهت ابوالفضل سینه سپر کرد این سه ماه خواهرتون امانت پیش ما بودن، اینم بلیط امشبشون واسه تهران!دست ابوالفضل برای گرفتن بلیط بالا نمی آمد و مصطفی طاقتش تمام شده بود که بلیط را در جیبش جا زد، چشمانش را به سمت زمین کشید تا دیگر به روی من نیفتد و صدایش در سینه فرو رفت خداحافظتون باشه!و بلافاصله چرخید و مقابل چشمانم از حرم بیرون رفت. دلم بی اختیار دنبالش کشیده شد و ابوالفضل هنوز در حیرت مرگ سعد مانده بود که صدایم زد زینب...ذهنش پُر از سوال و قلب من از رفتن مصطفی خالی شده بود و دلم میخواست فقط از او بگویم که با پشت دستم اشکم را پاک کردم و حسرت حضورش را خوردم سعد گفت بیایم اینجا تو مبارزه کنار مردم سوریه باشیم، اما تکفیری ها کشتنش و دنبال من بودن که این آقا نجاتم داد! نگاه ابوالفضل گیج حرف هایم در کاسه چشمانش می چرخید و انگار بهتر از من تکفیری ها را میشناخت که غیرتش آتش گرفت و خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد اذیتت کردن؟« شش ماه در خانه سعد عذاب کشیده بودم، تا کنیزی آن تکفیری چیزی نمانده و حالا رفتن مصطفی جانم را به گلو رسانده بود که در آغوش چشمانش دلم را رها کردم :»داداش خیلی خستم، منو ببر خونه!و نمیدانستم نام خانه زخم دلش را پاره میکند که چشمانش از درد در هم رفت و به جای جوابم، خبر داد من تازه اومدم سوریه، با بچه های سردار همدانی برا مأموریت اومدیم. میدانستم درجه دار سپاه پاسداران است و نمیدانستم حالا در سوریه چه میکند و او دلش هنوز پیش خانه مانده و فکری دیوانه اش کرده بود که سرم خراب شد
میدونی این چند ماه چقدر دنبالت گشتم؟ موبایلت خاموش بود،هیچکدوم از دوستات ازت خبر نداشتن، هر جا بگی سر زدم، حالا باید تو این کشور از دست یه مرد غریبه تحویلت بگیرم؟« از نمک نگرانی صدایش دلم شور افتاد، فهمیدم خبری بوده که این همه دنبالم گشته و فرصت نشد بپرسم که آسمان به زمین افتاد و قلبم از جا کنده شد. بی اختیار سرم به سمت خروجی حرم چرخید و دیدم حجم خاک و خاکستر آسمان را سیاه کرده و ستون دود از انتهای خیابان بالا میرود. دلم تا انتهای خیابان تپید، جایی که با مصطفی از ماشین پیاده شدیم و اختیارم دست خودم نبود که به سمت خیابان دویدم. هیاهوی جمعیت همه به سمت نقطه انفجار میرفت، ابوالفضل نگران جانم فریاد می کشید تا به آن سو نروم و من مصطفی
را گم کرده بودم که با بی قراری تا انتهای خیابان دویدم و دیدم سر چهارراه غوغا شده است. بوی دود و حرارت آتش خیابان را مثل میدان جنگ کرده و همهمه جیغ و گریه همه جا را پُر کرده بود. اسکلت ماشینی در کوهی از آتش مانده و کف خیابان همه رنگ خون شده بود که دیگر از نفس افتادم. دختربچه ای دستش قطع شده و به گمانم درجا جان داده بود که صورتش زیر رگ هایی از خون به زردی میزد و مادرش طوری ضجه میزد که دلم از هم پاره شد. قدم هایم به زمین قفل شده و تازه پسر جوانی را دیدم که از کمر به پایینش نبود و پیکرهایی که دیگر چیزی از آنها باقی نمانده و اگر دست ابوالفضل نبود همانجا از حال میرفتم. تمام تنم میان دستانش از وحشت میلرزید و نگاهم هر گوشه دنبال مصطفی می چرخید و می ترسیدم پیکره پاره اش را ببینم که میان خیابان رو به حرم چرخیدم بلکه حضرت زینب کاری کند. ابوالفضل مرا میان جمعیت هراسان میکشید، میخواست از صحنه انفجار دورم کند و من با گریه التماسش میکردم تا مصطفی را پیدا کند که پیکر غرق خونش را کنار خیابان دیدم ..
✒️
ادامه دارد
#تلنگر
تنها راه نجات ما در زندگی اینه که
زندگی خودمون رو آنقدر با کار خوب پر کنیم تا وقت برای کار بد و فکر بد باقی نمونه.
هر کس که کار خوبی نمیکنه، هیچ چارهای جز کار بد و فکر بد نداره.
نگید «چیکار کنیم؟!» زندگی باید با کار خوب پر بشه.
ورزش، مطالعه، درس، هنر و هر کاری که باعث رشد و شناخت جامعه و خودشناسی بشه ...
https://eitaa.com/goranketabzedegi
عمه سادات سلام علیک 💚
پرنده ای محضِ گردیدن در صحن و سرات نمیخواهی ؟
#حضرت_معصومه
#روز_دختر
📚
عرض تبریک ویژه بر همه دختران پاک و خواهران قرآنی کانال آموزشی
♻️♻️♻️به بهانه دهه کرامت و به یمن روز دختر و ولادت حضرت معصومه س خواهران عزیزی که نامشان بنام نام مبارک ....[#معصومه #فاطمه #محدثه ] میباشد جهت شرکت در قرعه کشی و دریافت هدیه ب آیدی ما مراجعه نموده و نام و نام خانودگی خود را ارسال فرمایند
آیدی ما
@Mohmmad1364
◇◇◇ب 3 برگزیده جوایزی اهدا خواهد شد
زمان شرکت در طرح و ارسال مشخصات تا 10 خردادماه 1402 ♧ مصادف با ولادت حضرت امام رضا علیه السلام
امورفرهنگی قرآنی
کانال قرآن کتاب زندگی🟩
📚
@goranketabzedegi