✅میدانید وَیل چیست؟
✍پیامبر اسلام صلی الله علیه: وَیل، پرتگاهى در جهنّم است که کافر در آن سقوط میکند و چهل سال طول میکشد تا به تهِ آن برسد. حالا عاقبت کسی که نماز را ترک میکند
پیامبر اسلام صلی الله علیه: «نماز، ستون دین است، پس هرکس نماز خود را عمداً ترک کند، به تحقیق دین خود را خراب کرده است و هر کس وقتهاى آنرا ترک کند، او را در ویل میاندازند و "ویل" یک وادی است در جهنم،
چنانچه خداوند فرمود:
فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُون
📚المستدرك علي الصحيحين ج٢ص٥٥١
📚جامع الاخبار ص٧٣
📚
@goranketabzedegi
🔴فرصتها را غنیمت شمار
🔹مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود.
🔸کشاورز به او گفت:
من سه گاو نر را آزاد میکنم. اگر توانستی دم یکی از این گاوها را بگیری، من دخترم را به تو خواهم داد.
🔹مرد قبول کرد. اولین در طویله که بزرگترین در هم بود، باز شد. باورکردنی نبود، بزرگترین و خشمگینترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود، بیرون آمد.
🔸گاو با سم به زمین میکوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید و گاو از مرتع گذشت.
🔹دومین در طویله که کوچکتر بود، باز شد. گاو کوچکتر از قبلی بود اما با سرعت حرکت میکرد.
🔸جوان پیش خودش گفت:
منطق میگوید این را هم ول کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.
🔹سومین در طویله هم باز شد و همان طور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود، بیرون پرید.
🔸پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد اما گاو دم نداشت!
🔹سعی کنید همیشه اولین فرصتها را دریابید، زیرا ممکن است دیگر هیچوقت نصیبتان نشود.
✅
📚
@goranketabzedegi
🔆 #پندانه
بردبار باش!
🔹کیفها توی کیففروشیها اگر خوشفرم و خوشقوارهاند به خاطر این است که پر از کاغذ باطلهاند.
🔸اگر آن کاغذ باطلهها را بیرون بریزی از فرم و قیافه میافتند و کاغذها هم دیگر زبالهاند و باید دور ریخته شوند.
🔹خشم و عصبانیت چیزی شبیه همان کاغذ باطله است.
🔸اگر فرو ببری شکل و شخصیت پیدا میکنی و اگر بیرون بریزی از شکل و شخصیت و معنویت میافتی.
🔹پس خشمت را فرو ببر تا شخصیتت حفظ شود ...
📚
@goranketabzedegi
50M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥#فیلم
💠یک تلاوت زیبا و فنّـی از استاد مـحمـود شـحـات (فرزند کوچک استاد شحات بزرگ)
📖سوره مبارکه آلعـمران ، آیات ۱۹۰ الیٰ ۱۹۵ و سُوَر مبارکه ضـحـیٰ و کـوثـر
🏝اجرا شده در کشور لبنان
⏰مدتزمان تقریبی: ۲۶ دقیقه
👌🏻ببینید و بشنوید و لذّت ببرید ...
؛*┄┄┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄┄┄*
📚
@goranketabzedegi
برای اینکه یک حافظ موفق و مسلط بمونید باید اصول و قواعد را بشناسید.
👌یک حافظ حرفه ای و موفق
حتما باید این ۶ مورد جزو برنامه روزانه اش باشه
هر کدوم از این ویژگی ها کمک کننده در مسیر حفظ هستن که با انجام اونها به پیشرفت زیادی در حفظ خواهید رسید ☺️🍃 شما هم این مواردو روزانه انجام میدید⁉️قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚دمشق شهر عشق ♥️⃟📚 #Part_23 ظاهراً حضورم را حس کرده بود که بلافاصله به سمتم چرخید و پرسید چیزی
♥️⃟📚دمشق شهر عشق ♥️⃟📚
#Part_24
فهمید بی تاب حرم شده ام که لبخندی شیرین لب هایش را بُرد و با خط
نگاهش حرم را نشانم داد رسیدیم خواهرم، آخر خیابون حرم پیداست!
و چشمم چرخید و دیدم گنبد حرم در انتهای خیابانی طولانی مثل خورشید
می درخشد. پرده پلکم را کنار زدم تا حرم را با همه نگاهم ببینم و اشکم
بی تاب چکیدن شده بود که قبل از نگاهم به سمت حرم پرید و مقابل
چشمان مصطفی به گریه افتادم. دیگر نمی شنیدم چه میگوید، بی اختیار دستم به سمت دستگیره رفت و پایم برای پیاده شدن از ماشین پیش دستی کرد. او دنبالم میدوید تا در شلوغی خیابان گمم نکند و من به سمت حرم نه با قدم هایم که با دلم پَرپَر میزدم و کاسه احساسم شکسته بود که اشک از مژگانم تا روی لباسم جاری شده بود. میدید برای رسیدن به حرم دامن صبوری ام به پایم می پیچد که ورودی حرم راهم را سد کرد و نفسش به شماره افتاد خواهرم! اینجا دیگه امنیت قبل رو نداره! من بعد از زیارت جلو در منتظرتون میمونم!و عطش چشمانم برای زیارت را با نگاهش میچشید که با آهنگ گرم صدایش به دلم آرامش داد :»تا هر وقت بخواید من اینجا منتظر میمونم، با خیال راحت زیارت کنید!« بی هیچ حرفی از مصطفی گذشتم و وارد صحن شدم که گنبد و ستون های حرم آغوشش را برای قلبم گشود و من پس از این همه سال جدایی و بی وفایی از در و دیوار حرم خجالت می کشیدم که قدم هایم روی زمین کشیده میشد و بیخبر از اطرافم ضجه میزدم. از شرم روزی که اسم زینب را پس زدم، از شبی که چادرم را از سرم کشیدم، از ساعتی که از نماز و روزه و همه مقدسات بریدم
و حالا میدیدم حضرت زینب دوباره آغوشش را برایم گشوده که با
دستانم، دامن ضریحش را گرفته و به پای محبتش زار میزدم بلکه این
زینب را ببخشد. گرمای نوازشش را روی سرم حس میکردم که دانه دانه
گناهانم را گریه میکردم، او اشک هایم را میخرید و من ضریحش را غرق بوسه میکردم و هر چه می بوسیدم عطشم برای عشقش بیشتر میشد. با چند متر فاصله از ضریح پای یکی از ستون ها زانو زده بودم، میدانستم باید از محبت مصطفی بگذرم و راهی ایران شوم که تمنا میکردم گره این دلبستگی را از دلم بگشاید و نمیدانستم با پدر و مادرم چه کنم که دو سال پیش رهایشان کرده و حالا روی برگشتن برایم نمانده بود. حساب زمان از دستم رفته بود، مصطفی منتظرم مانده و دل کندن از حضور حضرت زینب راحت نبود که قلب نگاهم پیش ضریح جا ماند و از حرم بیرون رفتم. گره گریه تار و پود مژگانم را به هم بسته و با همین چشم پُر از اشکم در صحن دنبال مصطفی میگشتم که نگاهم از نفس افتاد. چشمان مشکی و کشیده اش روی صورتم مانده و صورت گندم گونش گل انداخته بود. با
قامت ظریفش به سمتم آمد، مثل من باورش نمیشد که تنها نگاهم میکرد و دیگر به یک قدمی ام رسیده بود که رنگ از رخش رفت و بیصدا زمزمه کرد تو اینجا چیکار میکنی زینب؟ نفسم به سختی از سینه رد میشد، قلبم از تپش افتاده و همه وجودم سراپا چشم شده بود تا بهتر او را ببینم. صورت زیبایش را آخرین بار دو سال پیش دیده بودم و زیر محاسن کم پشت مشکی اش به قدری زیبا بود که دلم برایش رفت و به نفس نفس افتادم. باورم نمیشد او را در این حرم ببینم و نمیدانستم به چه هوایی به سوریه آمده که نگاهم محو چشمانش مانده و پلکی هم نمیزدم. در این مانتوی بلند مشکی عربی و شال شیری رنگی که به سرم پیچیده بودم، ناباورانه حجابم را تماشا میکرد و دیگر صبرش تمام شده بود که با هر دو دستش در آغوشم کشید و زیر گوشم اسمم را عاشقانه صدا میزد. عطر همیشگی اش مستم کرده بود، تپش قلبش را حس میکردم و دیگر حال و هوا از این بهتر نمیشد که بین بازوان برادرانه اش مصیبت دو سال تنهایی و تاریکی سرنوشتم را گریه میکردم و او با نفس هایش نازم را میکشید که بدنش به شدت تکان خورد و از آغوشم کنده شد. مصطفی با تمام قدرت بازویش را کشید تا از من دورش کند، ابوالفضل غافلگیر شده بود، قدمی کشیده شد و بلافاصله با هر دو دستش دستان مصطفی را قفل کرد. هنوز
در هیجان دیدار برادرم مانده و از برخورد مصطفی زبانم بند آمده بود که خودم را به سمتشان کشیدم و تنها یک کلمه جیغ زدم برادرمه! دستان
مصطفی سُست شد، نگاهش ناباورانه بین من و ابوالفضل میچرخید و هنوز
از ترس مرد غریبه ای که در آغوشم کشیده بود، نبض نفس هایش به تندی میزد. ابوالفضل سعد را ندیده بود و مصطفی را به جای او گرفت که با تنفر دستانش را رها کرد، دوباره به سمت من برگشت و دیدن این سعد خیالی خاطرش را به هم ریخته بود که به رویم تشر زد برا چی تو این موقعیت تو رو کشونده سوریه؟ در سرخی غروب آفتاب، چشمان روشن مصطفی میدرخشید، پیشانی اش خیس عرق شده و از سرعت عمل حریفش شک کرده بود که به سمت مان آمد و بی مقدمه از ابوالفضل پرسید :»شما از نیروهای ایرانی هستید؟
✒️
ادامه دارد....
📚📚📚
📚📚
📚
📝 نکات تفسیری
.🍀۰ "حَسبُنَا اللهُ وَ نِعمَ الوَکِیلُ"
(خدا ما را کافیست ، و چه وکیل خوبیست!)
اگر همواره در هر امری، در سختی و مشقت بسر میبری، و کارهایت پیچیده و پر تنش و بد فرجام است و زندگیات روانیاش را از دست داده، معلوم است که هنوز خالق هستی، این کل کامل را وکیل خود نساختهای.
زیرا خدا، وکیلی است که هیچگاه در وکالتش شکست نمیخورد. یکبار برای همیشه -آن هم نه حرفاً بلکه عملاً و همه جانبه- قادر متعال را وکیل و کارساز خود کن و آنگاه اعجازش ببین. و بدان که خداوند، فقط وکالت تام و همه جانبه میپذیرد، نه وکالت بخشی از زندگی تو را.
یا همه یا هیچ.
وقتی به او وکالت میدهی، در واقع وکالت جسمت، روحت، جانت، اموالت، و تمامی متعلقاتت و حتی تمامی ماجراهای زندگیات، از کوچک و بزرگ، همه را به او دادهای.
مراد از وکالت دادن به خدا چنین وکالتی است. و بعد از آن، تو صرفاً کارگزار او در زندگی زمینی می گردی. شیوهات، تسلیم محض.
چنین سالک متوکلی، در هر سختیای که فرو افتد، به بهترین وجه از آن عبور خواهد نمود. در هر واقعهای رشدش را بر خواهد گرفت. چنین کسی یک بَرندهی واقعی است.
زیرا خدایی که وکیل او هست ، وکیل هر چیز دیگری نیز هست "وَ هُوَ عَلَی کُلِّ شَیءِِ وَکِیلٌ"؛ و این یعنی تمامی جریان هستی به دست اوست. آگاه غیب و شهود است. پس به بهترین راه ها و سالمترین آنها هدایت میکند، به "سُبُلَ السَّلامِ"!
وکالت دادن به خداوند، عهدی است که باید بر سر آن وفادار بمانی و جا نزنی! صبر و استقامت داشته باشی! در وکالت دادن به خدا، ارادهی نفسانی تو از بین میرود و ارادهی الهی جایگزین آن میگردد.
در این کیفیت تو تبدیل به یک "مشاهده" خواهی شد. مشاهدهای که پر از حیات و آگاهی و ظفرمندی است. و خوشا بحال کسی که پذیرای چنین ارادهای گشته است.
بدان آخرین جملهای که ابراهیم(ع) گفت و به آتش پرتاب شد، همین آیه بود! و آنگاه آتش، دگر آتش نبود، یک بهشتِ خنک و اَمن بود!
بر گرفته از مجموعه نکات قرآنی
مسعود ریاعی
https://eitaa.com/goranketabzedegi
✍️ شاگردی از عارفی خواست
که او را موعظه کند ...
عارف گفت :
مرنج و مرنجان!
شاگرد پرسید:
«مرنجان را فهمیدم یعنی کسی را؛
اذیت نکنم ولی «مرنج» یعنی چی؟
چهطور میتوانم ناراحت نشوم !؟
مثلا وقتی بفهمم کسی مرا غیبت کرده
یا فحش داده ، چهطور نباید برنجم؟»
عارف پاسخ داد :
« علاج آن است که خودت را کَسی ندانی ،، و اگر خودت را کسی ندانستی دیگر نمیرنجی! »
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
https://eitaa.com/goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺شاد و خندان باش؛ این تعریف من از دینداری است.
غمگین بودن عین گناه است و شاد و آرام بودن عین دینداری.
اگر بتوانی با تمام وجود و از ته دل آرام و شاد باشی ، زندگیات مقدس خواهد شد.
وقتی در روز چندین بار تکرار میکنی
الله اکبر
یعنی خدای من از همه چیز از همه کس از مریضی، فقر، و... بزرگتر است
بگذار خداوند و اطرافیانت ایمان تو را لمس کنند.
بگذار همه کس از وجودت به آرامش برسد این بهترین روش برای دیندار کردن دیگران است.
آن گاه حیران خواهی شد که ارامش چگونه تو را راحتتر از هر عبادتی به خدا نزدیک میسازد.
خداوند انسان های شاد و آرام را دوست دارد...
🦋أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ﴿۶۲﴾
آگاه باشيد كه بر دوستان خدا نه بيمى است و نه آنان اندوهگين مى شوند (۶۲)
سوره یونس🌿
#آرامش_با_قرآن
https://eitaa.com/goranketabzedegi
✅ برخی از مواردی که انسان را از رسیدن به بهشت آسان میکند
💟 قال رَسُول الله ﷺ :" لَنْ يَلِجَ النَّارَ أَحَدٌ صَلَّى قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِهَا، يَعْنِى الْفَجْرَ وَالْعَصْرَ"
📚 (رواه مسلم )
✳️ هر کس قبل و بعد از غروب خورشید نماز بخواند (یعنی نماز صبح و عصر را) داخل آتش (دوزخ) نمیرود.
💟 قال النَّبِيِّ ﷺ : "من صلى البردين، دخل الجنة"
📚 (فتح الباري)
✳️ هر کس در دو سردی (عصر و صبح) نماز بخواند وارد بهشت می شود.
💟 حضرت رسول الله ﷺ فرمودند:
کسی که روح از جسدش جدا می شود و از سه چیز "
➖ کبر،
➖خیانت
➖ در غنیمت و قرض "
🔺 مبرا باشد داخل بهشت می شود.
📚 رواه ابن حبان و ابن ماجه و سنن دارمی و مـسند بزار و تـرمـذی و معجم الاوسط طبرانی و مستدرک حاکم و مسند احمد
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/goranketabzedegi
#وقف_و_ابتدا
⚜ وقف و ابتدا چیست❓
وقف و ابتدا فن با ارزشی است که با شناخت آن کیفیت ادای قرائت مشخص میشود از آن جهت که قاری در چه محل هایی باید وقف کند تا معنا تمام باشد و از چه جاهایی باید شروع کند که معنا را مختل نسازد.
⚜ چرا رعایت وقف و ابتدای صحیح اهمیت دارد❓
1⃣قطعا قاری قرآن نمیتواند همه آیات را متصلا تلاوت کند و نیازمند توقف و تجدید نفس است.
و
از طرفی هم وقف در هرجای از کلام و ابتدا از هرجای آن ممکن است موجب خلل در معنا شود.
2⃣قرآن کریم میفرماید: « وَ رتِّل القرآنَ ترتیلًا»
و
امیرالمؤمنین_علیه السلام_ در تبیین معنای ترتیل میفرمایند:
«الترتیلُ معرفةُ الوقوفِ و تجویدُ الحروف»
⏪بنابر این لازم است قاری قرآن قواعد وقف و ابتدا را بشناسد و به کار گیرد.
[ادامه دارد...]
📚برگرفته از کتاب قواعد وقف و ابتدا در قرائت قرآن کریم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😳 #عجایب_قرآن
این قسمت:
🕸 خانه عنکبوت 🕷
یکی از عجیبترین و مخوفترین😱خانههای جهان که در قرآن بیان شده
✅ محبوب خدا شدن
✍انسانی که گناه نمیکند محبوب خداوند میشود و چه چیز بهتر از محبوب خداوند بودن. از امیرالمؤمنین امام على علیه السّلام نقل شده است: اگر از گناهان دورى کنید خدا شما را دوست خواهد داشت.(۱)
« بَلَی مَن أَوفی بِعَدِهِ وَ اتَّقی فَإنَّ اللهَ یحِبُّ المُتِّقِینَ» (۲) آری هر که به پیمان خود وفا کند و پرهیزگاری نماید، بیتردید خداوند پرهیزگاران را دوست دارد. «... إِنَّ اللهَ یحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یحِبُّ المُتَطَّهِّرِینَ (۳)خداوند توبه کاران و پاکیزگان را دوست دارد.
📚۱- امام علی علیه السّلام،غررالحکم و دررالکلم، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، ص ۲۷۹
۲- آل عمران ،۷۶
۳- بقره ،۲۲۲
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
🔹آیا میدانید که :
✅ فرق حمد با مدح چیست؟
🌹حمد در لغت به معنای:
ستایش و توصیف کمال است.
🌼مدح: هم برای
1⃣ توصیف کمال اختیاری(مانند علم و مهربانی و خلاقیت) بکار میرود
هم برای
2⃣ توصیف کمال غیر اختیاری(مانند زیبایی چهره یا طبیعت)
🌹ولی حمد:
تنها برای کمال اختیاری است و چون خدا دارای کمالات اختیاری جلال و جمال و غیره است، حمد به او اختصاص دارد: زیرا غیرممکن است که در خدا کمال غیر اختیاری وجود داشته باشد.
برای اینکه در این صورت این سوال پیش می آید که این کمال غیر اختیاری را چه کسی به خدا داده است؟
زیرا هر کمال غیر اختیاری در اشخاص یا اشیاء، اعطای غیر است. در حالیکه خدا صمد و بی نیاز است،
پس هر کمالی در او اختیاری است.
🌹از طرفی چون خدا موجودات عالم را در کمال ظرافت و حکمت آفریده و گوشه ای از علم و حکمت خود را نمودار ساخته و ما را نیز از رحمت خود انواع نعمت ها بخشیده است، تحسین و ستایش بی کرانی را می طلبد.
اگر انسانی به خاطر خلاقیتش تحسین میشود در واقع خداست که غیرمستقیم ستایش میگردد، زیرا استعداد خلاقیت را خدا به انسان داده است.
مهم تر آنکه کمالات خدا ذاتی و نامحدود است و کمالات مخلوقات اکتسابی و محدود.
✨منبع: کتاب تفسیر حیات ص٢٩
(ذیل تفسیر آیه الحمدلله رب العالمین)
(ابوالفضل بهرامپور)
https://eitaa.com/goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚دمشق شهر عشق ♥️⃟📚 #Part_24 فهمید بی تاب حرم شده ام که لبخندی شیرین لب هایش را بُرد و با خط نگ
♥️⃟📚دمشق شهر عشق ♥️⃟📚
#Part_25
بی مقدمه از ابوالفضل پرسید شما از نیروهای ایرانی هستید؟از صراحت سوالش ابوالفضل به سمتش چرخید
و به جای جواب با همان زبان عربی توبیخش کرد دو سال پیش خواهرم
به خاطر تو قید همه ما رو زد، حالا انقدر غیرت نداشتی که ناموست رو
نکشونی وسط این معرکه؟نگاه نجیب مصطفی به سمت چشمانم کشیده
شد، از همین یک جمله فهمید چرا از بی کسی ام در ایران گریه میکردم و
من تازه برادرم را پیدا کرده بودم که با هر دو دستم دستش را گرفتم تا
حرفی بزنم و مصطفی امانم نداد من جا شما بودم همین الان دست
خواهرم رو میگرفتم و از این کشور میبردم! در برابر نگاه خیره ابوالفضل، بلیطم را از جیب کاپشنش بیرون کشید و به رفتنم راضی شده بود که
صدایش لرزید تا اینجا من مراقبش بودم، از الان با شما!« بلیط را به
طرف ابوالفضل گرفته بود، دیگر نگاهم نمیکرد و از لرزش صدایش پیدا
بود پای رفتنم تمام تنش را لرزانده است. ابوالفضل گمان کرد میخواهد
طلاقم دهد که سینه در سینه اش قد علم کرد و غیرتش را به صلّابه کشید
به همین راحتی زنت رو ول میکنی میری؟ از اینکه همسرش خطاب
شدم خجالت کشید، نگاهش پیش چشمان برادرم به زمین افتاد و صدای من میان گریه گم شد سه ماهه سعد مُرده!« ابوالفضل نفهمید چه می-
گویم و مصطفی بی غیرتی سعد را به چشم دیده بود که دوباره سرش را
بالا گرفت و در برابر بهت ابوالفضل سینه سپر کرد این سه ماه خواهرتون امانت پیش ما بودن، اینم بلیط امشبشون واسه تهران!دست ابوالفضل برای گرفتن بلیط بالا نمی آمد و مصطفی طاقتش تمام شده بود که بلیط را در جیبش جا زد، چشمانش را به سمت زمین کشید تا دیگر به روی من نیفتد و صدایش در سینه فرو رفت خداحافظتون باشه!و بلافاصله چرخید و مقابل چشمانم از حرم بیرون رفت. دلم بی اختیار دنبالش کشیده شد و ابوالفضل هنوز در حیرت مرگ سعد مانده بود که صدایم زد زینب...ذهنش پُر از سوال و قلب من از رفتن مصطفی خالی شده بود و دلم میخواست فقط از او بگویم که با پشت دستم اشکم را پاک کردم و حسرت حضورش را خوردم سعد گفت بیایم اینجا تو مبارزه کنار مردم سوریه باشیم، اما تکفیری ها کشتنش و دنبال من بودن که این آقا نجاتم داد! نگاه ابوالفضل گیج حرف هایم در کاسه چشمانش می چرخید و انگار بهتر از من تکفیری ها را میشناخت که غیرتش آتش گرفت و خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد اذیتت کردن؟« شش ماه در خانه سعد عذاب کشیده بودم، تا کنیزی آن تکفیری چیزی نمانده و حالا رفتن مصطفی جانم را به گلو رسانده بود که در آغوش چشمانش دلم را رها کردم :»داداش خیلی خستم، منو ببر خونه!و نمیدانستم نام خانه زخم دلش را پاره میکند که چشمانش از درد در هم رفت و به جای جوابم، خبر داد من تازه اومدم سوریه، با بچه های سردار همدانی برا مأموریت اومدیم. میدانستم درجه دار سپاه پاسداران است و نمیدانستم حالا در سوریه چه میکند و او دلش هنوز پیش خانه مانده و فکری دیوانه اش کرده بود که سرم خراب شد
میدونی این چند ماه چقدر دنبالت گشتم؟ موبایلت خاموش بود،هیچکدوم از دوستات ازت خبر نداشتن، هر جا بگی سر زدم، حالا باید تو این کشور از دست یه مرد غریبه تحویلت بگیرم؟« از نمک نگرانی صدایش دلم شور افتاد، فهمیدم خبری بوده که این همه دنبالم گشته و فرصت نشد بپرسم که آسمان به زمین افتاد و قلبم از جا کنده شد. بی اختیار سرم به سمت خروجی حرم چرخید و دیدم حجم خاک و خاکستر آسمان را سیاه کرده و ستون دود از انتهای خیابان بالا میرود. دلم تا انتهای خیابان تپید، جایی که با مصطفی از ماشین پیاده شدیم و اختیارم دست خودم نبود که به سمت خیابان دویدم. هیاهوی جمعیت همه به سمت نقطه انفجار میرفت، ابوالفضل نگران جانم فریاد می کشید تا به آن سو نروم و من مصطفی
را گم کرده بودم که با بی قراری تا انتهای خیابان دویدم و دیدم سر چهارراه غوغا شده است. بوی دود و حرارت آتش خیابان را مثل میدان جنگ کرده و همهمه جیغ و گریه همه جا را پُر کرده بود. اسکلت ماشینی در کوهی از آتش مانده و کف خیابان همه رنگ خون شده بود که دیگر از نفس افتادم. دختربچه ای دستش قطع شده و به گمانم درجا جان داده بود که صورتش زیر رگ هایی از خون به زردی میزد و مادرش طوری ضجه میزد که دلم از هم پاره شد. قدم هایم به زمین قفل شده و تازه پسر جوانی را دیدم که از کمر به پایینش نبود و پیکرهایی که دیگر چیزی از آنها باقی نمانده و اگر دست ابوالفضل نبود همانجا از حال میرفتم. تمام تنم میان دستانش از وحشت میلرزید و نگاهم هر گوشه دنبال مصطفی می چرخید و می ترسیدم پیکره پاره اش را ببینم که میان خیابان رو به حرم چرخیدم بلکه حضرت زینب کاری کند. ابوالفضل مرا میان جمعیت هراسان میکشید، میخواست از صحنه انفجار دورم کند و من با گریه التماسش میکردم تا مصطفی را پیدا کند که پیکر غرق خونش را کنار خیابان دیدم ..
✒️
ادامه دارد
#تلنگر
تنها راه نجات ما در زندگی اینه که
زندگی خودمون رو آنقدر با کار خوب پر کنیم تا وقت برای کار بد و فکر بد باقی نمونه.
هر کس که کار خوبی نمیکنه، هیچ چارهای جز کار بد و فکر بد نداره.
نگید «چیکار کنیم؟!» زندگی باید با کار خوب پر بشه.
ورزش، مطالعه، درس، هنر و هر کاری که باعث رشد و شناخت جامعه و خودشناسی بشه ...
https://eitaa.com/goranketabzedegi
عمه سادات سلام علیک 💚
پرنده ای محضِ گردیدن در صحن و سرات نمیخواهی ؟
#حضرت_معصومه
#روز_دختر
📚
عرض تبریک ویژه بر همه دختران پاک و خواهران قرآنی کانال آموزشی
♻️♻️♻️به بهانه دهه کرامت و به یمن روز دختر و ولادت حضرت معصومه س خواهران عزیزی که نامشان بنام نام مبارک ....[#معصومه #فاطمه #محدثه ] میباشد جهت شرکت در قرعه کشی و دریافت هدیه ب آیدی ما مراجعه نموده و نام و نام خانودگی خود را ارسال فرمایند
آیدی ما
@Mohmmad1364
◇◇◇ب 3 برگزیده جوایزی اهدا خواهد شد
زمان شرکت در طرح و ارسال مشخصات تا 10 خردادماه 1402 ♧ مصادف با ولادت حضرت امام رضا علیه السلام
امورفرهنگی قرآنی
کانال قرآن کتاب زندگی🟩
📚
@goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞|نماهنگ|همخوانی استدیویی
🤲دعای سلامتی حضرت امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف (دعای فرج)
⭕️جدید ترین اثر:
💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠
📺مشاهده و دریافت نسخه باکیفیت:
🌐 aparat.com/v/DFxyH
🌐 @tasnim_esf
❤️ اعمالت را محاسبه کن و ببین برای قیامت از پیش چه فرستادهای به امید کار خیر و ارث نباش
📖 حشر آیه ۱۸
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
https://eitaa.com/goranketabzedegi
#چگونه_فرزندانمان_را_قرآني_كنيم ؟
✍ آیت الله حائری شیرازی:من یادم هست وقتی که بچه بودم، در خانواده وقتی همه به خواب میرفتند، آخر شب میآمدم خدمت پدر.
پدرم این قصههای پیغمبران را در همان طفولیت برای من نقل میکرد و گاهی مثلاً یک قصه چندین شب طول میکشید و همینطور مقید بودم و گوش میکردم.
وقتی این برنامهاش مصادف شد به ایام محرم، پدرم جریان عاشورا و جریان مسافرت حضرت، جریان بیعت گرفتن از امام حسین در مدینه، جریانی که از این ماه رجب شروع شده است، به تفصیل، شب به شب نقل میکرد.
اینها کارهای موثری است. یعنی پدر و مادر یکی از خدمات بزرگی که به فرزند میکنند همین است که سرگذشت اینها را برای طفل بیان کنند.
این در وجود طفل از همان طفولیت اثر میگذارد.
در اخلاقش، کردارش، رفتارش، در عبادتش، نمازش، روزه اش اثر میگذارد و همهٔ اینها را اصلاح می کند.
🥀حَرارةٌ لا تبرُدُ أبَدا🥀
یعنی؛
بعد از هزار سال
هنوز هم چشمهایی
دنبال بهانهاند
برای از تو خواندن،
شبهای جمعه
بهانهای است تا اشکها
ما را به سفینهات برسانند؛
برای نجات از خودمان...
🌹یا رب الحسین بحق الحسین
اشف صدر الحسین
بظهور الحجة
✨صلی الله علیک یا مولای یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک یا لیتنا کنا معکم فنفوز فوزا عظیما ✨
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚دمشق شهر عشق ♥️⃟📚 #Part_25 بی مقدمه از ابوالفضل پرسید شما از نیروهای ایرانی هستید؟از صراحت سوا
♥️⃟📚دمشق شهر عشق ♥️⃟📚
#part_26
ابوالفضل مرا میان جمعیت هراسان می کشید، میخواست از صحنه انفجار دورم کند و من با گریه التماسش میکردم تا مصطفی را پیدا کند که پیکر غرق خونش را کنار خیابان دیدم و قلبم از تپش افتاد. به پهلو روی زمین افتاده بود، انگار با خون غسلش داده بودند و او فقط از درد روی زمین پا میکشید، با یک دستش به زمین چنگ میزدتا برخیزد و توانی به تن زخمی اش نمانده بود که دوباره زمین میخورد. با اشک هایم به حضرت زینب و با دست هایم به ابوالفضل التماس میکردم نجاتش دهند و او برابر چشمانم دوباره در خون دست و پا میزد.تا بیمارستان به جای او هزار بار مُردم و زنده شدم تا بدن نیمه جانش را به اتاق عمل بردند و تازه دیدم بیمارستان روضه مجسم شده است. جنازه مردم روی زمین مانده و گریه کودکان زخمی و مادرانشان دل سنگ را آب میکرد. چشمم به اشک مردم بود و در گوشم صدای سعد می آمد که به بهانه رهایی مردم سوریه مستانه نعره میزد بالرّوح، بالدّم، لبیک سوریه! و حالا مردم سوریه تنها قربانیان این بدمستی سعد و هم پیاله هایش بودند. کنار راهروی بیمارستان روی زمین کِز کرده بودم و می ترسیدم مصطفی مظلومانه شهید شود که فقط بی صدا گریه میکردم.
ابوالفضل بالای سرم تکیه به دیوار زده و چشمان زیبایش از حال و روز
مردم رنگ خون شده بود که به سمتش چرخیدم و با گریه پرسیدم زنده میمونه؟« از تب بی تابی ام حس میکرد دلم برای مصطفی با چه ضربانی میتپد که کنارم روی زمین نشست و به جای پاسخ، پرسید :»چیکاره است؟« تمام استخوان هایم از ترس و غم می لرزید که بیشتر در خودم فرو
رفتم و زیرلب گفتم تو داریا پارچه فروشه، با جوونای شیعه از حرم حضرت سکینه دفاع میکردن!« از درخشش چشمانش فهمیدم حس دفاع ازحرم به کام دلش شیرین آمده و پرسیدم تو برا چی اومدی اینجا؟ طوری نگاهم میکرد که انگار هنوز عطش دو سال ندیدن خواهرش فروکش نکرده و همچنان تشنه چشمانم بود که تنها پلکی زد و پاسخ داد برا همون کاری که سعد ادعاش رو میکرد!لبخندی عصبی لب هایش را گشود، طوری که دندان هایش درخشید و در برابر حیرت نگاهم با همان لحن نمکین طعنه زد عین آمریکا و اسرائیل و عربستان و ترکیه، این بنده خداها همه شون میخوان کنار مردم سوریه مبارزه کنن! این تکفیری هام که میبینی با خمپاره و انتحاری افتادن به جون زن و بچه های سوریه، معارضین صلح جو هستن و دیگر این حجم غم در سینه اش جا نمیشد که رنگ لبخند از لبش رفت و غریبانه شهادت داد سعد ادعا میکرد میخواد کنار مردم سوریه مبارزه کنه، ولی ما اومدیم تا واقعاً کنار مردم سوریه جلو این حرومزاده ها مقاومت کنیم!و نمیدانست دلِ تنها رها
کردن مصطفی را ندارم که بلیطم را از جیبش درآورد، نگاهی به ساعت
پروازم کرد و آواری روی سرش خراب شد که دوباره نبودنم را به رخم
کشید چقدر دنبالت گشتم زینب!« از حسرت صدایش دلم لرزید، حس
میکردم در این مدتِ بی خبری از خانواده، خبر خوبی برایم ندارد و خواستم پی حرفش را بگیرم که نگاه برّاق و تیزش به چشمم سیلی زد. خودش بود، با همان آتشی که از چشمان سیاهش شعله می کشید و حالا با لباس سفیدپرستاری در این راهرو می چرخید که شیشه وحشتم در گلو شکست. نگاهش به صورتم خیره ماند و من وحشت زده به پهلوی ابوالفضل کوبیدم این با تکفیری هاس!از جیغم همه چرخیدند و بسمه مثل اسفند روی آتش می جنبید بلکه راه فراری پیدا کند و نفهمیدم ابوالفضل با چه سرعتی از کنارم پرید. دست بسمه از زیر روپوش به سمت کمرش رفت و نمی-دانستم میخواهد چه کند که ابوالفضل هر دو دستش را از پشت غلاف کرد. مچ دستانش بین انگشتان برادرم قفل شده بود و مثل حیوانی زوزه میکشید، ابوالفضل فریاد میزد تا کسی برای کمک بیاید و من از ترس به زمین چسبیده بودم. مردم به هر سمتی فرار میکردند و دو مرد نظامی طول راهرو را به طرف ما میدویدند. دستانش همچنان از پشت در دستان ابوالفضل مانده بود، یکی روپوشش را از تنش بیرون کشید و دیدم روی پیراهن قرمزش کمربند انفجاری به خودش بسته که تنم لرزید. ابوالفضل نهیب زد کسی به کمربند دست نزند، دستانش را به دست مرد دیگری سپرد و خودش مقابل بسمه روی زمین زانو زد. فریاد میزد تا همه از بسمه فاصله بگیرند و من میترسیدم این کمربند در صورت برادرم منفجر شودکه با گریه التماسش میکردم عقب بیاید و او به قصد باز کردن کمربند، دستش را به سمت کمر بسمه برد. با دستانم چشمانم را گرفته و از اضطراب
پَرپَر شدن برادرم ضجه میزدم تا لحظه ای که گرمای دستش را روی
صورتم حس کردم. با کف دستانش دو طرف صورتم را گرفت، با انگشتانش اشک هایم را پاک کرد و با نرمی لحنش نازم را کشید :»برا من گریه میکنی یا برا این پسره که اسکورتت میکرد؟چشمانش با شیطنت به رویم میخندید، میدید صورتم از
ترس می لرزد و میخواست ترسم تمام شود که دوباره سر به سر حال خرابم گذاشت :»ببینم گِل دل تو رو با پسر سوری برداشتن؟
✒️
https://eitaa.com/goranketabzedegi
من رمز پیروزی را نمیدانم
ولی رمز شکست
این است که
سعی کنی
همه را راضی نگه داری
قرآن کتاب زندگی 📚
@goranketabzedegi
« فیشهای خریدتان را در کنار مواد غذایی قرار ندهید❗️ »
بسیاری از این فیشهای روی کاغذهای حرارتی چاپ میشود پوشیده از لایهی نازکی از پودری هستند که رنگ مورد نیاز برای چاپ از آن تهیه میشود
این پودر حاوی BPA است ، ماده ای شیمیایی که غدد درون ریز بدن را مختل میکند و میتواند موجب سرطان سینه، دیابت و ناهنجاری هورمونی در کودکان شود
قرآن کتاب زندگی 📚
@goranketabzedegi
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
حيوان شش حق بر صاحب خود دارد :
🐴هرگاه از آن پياده شد علفش دهد ؛
🐴 هرگاه از آبى گذشت ، او را از آن بنوشاند ؛
🐴 بى دليل او را نزند ؛
🐴بيشتر از قدرتش بر او بار نكند ؛
🐴 بيشتر از توانش آن را راه نبرد
🐴و در فاصله ميان دو دوشيدن در يك نوبت ،
بر او سوار نشود .
. مستدرك الوسائل ، ج 8 ، ص 258 .
قرآن کتاب زندگی 📚
@goranketabzedegi
💠شهيد صياد شيرازي
👌هر كاري را با وضو انجام بدهيم
چرا كه در آن صورت چنين كاري باعث رضاي حضرت حق است،
🔅هر بار كه وضوي خود را تازه مي كرد با خنده مي گفت: اين وضوي تازه نماز خواندن دارد.
🔅آنگاه دو ركعت نماز حاجت مي خواند و در برابر خداوند خاضع بود و بندگي مي كرد
🔅و بزرگترين مشكلات را به راحتي پشت سر مي گذارد.
🌷روحش شاد 🌷
قرآن کتاب زندگی 📚
@goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حال و هوای این تلاوت چه حس و حال عجیبی داره!!
✅مقطعی فوق العاده زیبا از استاد منشاوی✅
🕋سوره ی مبارکه شعرا آیه 83 الی 85🕋
🎵مقام عجم🎵
#پیشنهاد_دانلود
┅═✼✿✵📖✵✿✼═┅┄
#آوای_تلاوت
# سبک زندگی قرآنی
🦋 لایق شفاعت شوید 🦋
🔸فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ.
(#مدثر/۴٨)
⚡️ترجمه :
پس شفاعت شافعان سودشان ندهد.
💫خداوند در قيامت به افرادى اجازه مى دهد تا براى ديگران شفاعت كنند، ولى بسيارى از مردم، شرائط دريافت شفاعت را ندارند.
✨کوتاهی و تساهل در نماز و انفاق و اطعام نيازمندان، و هدر دادن عمر، سبب محروم شدن از شفاعت در قيامت مى شود.
🔆بنابراین؛ با انجام اعمال صالح، زمینه ی بهره مندی خود از شفاعت را فراهم سازیم. 💫
#سبک_زندگی_قرآنی
🕊اللهمصلعلیمحمدوآلمحمد
وعجلفرجهم 🕊