#تلنگر_قرآنی
🖤 كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ
▪️ خدای قرآن، خدای ساعتساز نیست که ماشین جهان را خودکار آفریده و خود به کناری نشسته باشد. خدای قرآن، خدای سببساز است که شغلی تماموقت دارد و هر لحظه به کاری تازه مشغول است.
رحمن آیه ۲۹
@goranketabzedegi
#از_قرآن_بیشتر_بدانیم
❥ در ﻗﻴﺎﻣﺖ، ﻣﺠﺮﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﭼﻬﺎﺭ ﮔﺮﻭﻩ ﺍﺳﺘﻤﺪﺍﺩ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ:
1️⃣ ﺍﺯ ﺭﻫﺒﺮﺍﻥ ﺧﻮﺩ 🧔🏻
«فَقَالَ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللَّهِ...»ابراهیم(۲۱)
ﺁﻳﺎ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ ﺷﻤﺎ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﻫﻴﺪ، ﻭﻟﻲ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﻨﻔﻲ ﻣﻲ ﺷﻨﻮﻧﺪ.
2️⃣ ﺍﺯ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ 🧔🏻
«انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ»حدید(۱۳)
میخواهند فرصتی داده شود تا از نور شان روشنایی برگیرند
3️⃣ ﺍﺯ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥِ ﻣﺄﻣﻮﺭ ﺩﻭﺯﺥ 🧚🏻♂️
«وَقَالَ الَّذِينَ فِي النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنَّا يَوْمًا مِنَ الْعَذَابِ»غافر(۴۹)
ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﻴﺪ ﻛﻪ ﻳﻚ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﻋﺬﺍﺏ ﻣﺎ ﻛﺎﺳﺘﻪ ﺷﻮﺩ، ﻭﻟﻲ ﺑﺎﺯ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﻨﻔﻲ ﺍﺳﺖ.
4️⃣ ملامت شیطان می کنند و او به آنها می گوید: 👹
«...فَلَا تَلُومُونِي وَلُومُوا
أَنْفُسَكُمْ..»ابراهیم(۲۲)
ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻠﺎﻣﺖ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺗﻮ ﻣﺎ ﺭﺍ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﻛﺮﺩﻱ ﻭ ﮔﻨﺎﻩ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺗﻮﺳﺖ، ﺷﻴﻄﺎﻥ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﺪ:ﻣﺮﺍ ﺳﺮﺯﻧﺶ ﻧﻜﻨﻴﺪ، ﺑﻠﻜﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺳﺮﺯﻧﺶ ﻛﻨید.
@goranketabzedegi
۵.
💠💠 نکته ای از قرآن کریم 💠💠
🔸سوره حجر، آیه ۵٩ و ۶٠:
إِلاَّ آلَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِينَ
إِلاَّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَا إِنَّهَا لَمِنَ الْغَابِرِينَ
⚡️ ترجمه :
مگر خاندان لوط كه ما قطعا همه آنان را از هلاكت نجات مى دهيم.
بجز همسرش كه مقدر كرده ايم او از بازماندگان (در كيفر) باشد.
💥توضیح :
👈 پيروان واقعى انبيا، از كيفرهاى دنيوى نيز بيمه هستند.
👈 در مكتب الهی، اصل ضابطه است، نه رابطه.
لذا همسر پيامبر نيز به قهر الهى گرفتار مى شود.
👈 حساب مردان خدا،
از حساب بستگان نااهل واطرافيان جداست.
@goranketabzedegi
🖇معجزه ای به نام #قرآن 🌱
☁️سوره یاسین:
باعث برآورده شدن آرزو میشود🦋
☁️سوره واقعه:دور کننده فقر(:
☁️سوره ملک:
محافظت کننده عذاب قبر است🦋
☁️سوره رحمان:درخشندگی چهره(:
☁️سوره انسان:
تسڪیــن استــرس و نگــرانــی🦋
@goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 رهایی در عالم اندیشه
🔰زیاد قرآن بخوانید. ساختار قرآن به گونهای است که به خلاقیت و رهایی در عرصۀ اندیشه کمک میکند.
👈 این کلیپ از جلسۀ هفتم مبحث "#آخرین_گام_رهایی" تهیه شده است.
#تصویری #محرم_۱۴۰۲
@goranketabzedegi
#درمحضرقرآن
🚨ذره ای غافل نباشیم که یک لحظه⏰ ازماغافل نیست حضرت خداوند👈«وَمَا رَبُّكَ بِغَفِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ»📖[انعام/۱۳۲]
#پی_نوشت
الامان از روزی که تک تک صحنه های ثبت و ضبط شده از عمرمان را(از اتلاف عمر گرانمایه تا غفلت ها و نعوذبالله معاصی)نشانمان میدهند و مهر خموشی بر زبانمان زده می شود.
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚دمشق شهر عشق ♥️⃟📚 #Part_۴۰ آرپیجی روی شانه اش بود، با دقت هدف گیری میکرد و فعلا نمیخواست ماشه
♥️⃟📚دمشق شهر عشق ♥️⃟📚
#Part_۴۱
پای حرم در میان بود که قلبم را قربانی حضرت زینب کردم و بیصدا
پرسیدم قول دادی به نیتم زیارت کنی، یادت نمیره؟دستش به سمت
دستگیره رفت و عاشقانه عهد بست به چشمای قشنگت قسم میخورم
همین امشب به نیتت زیارت کنم!و دیگر فرصتی برای عاشقی نمانده بود
که با متانت از در بیرون رفت و پشت سرش همه وجودم در هم شکست.
در تنهایی از درد دلتنگی به خودم می پیچیدم، ثانیه ها را میشمردم بلکه
زودتر برگردند و به جای همسر و برادرم، تکفیریها با بمب به جان زینبیه افتادند که یک لحظه تمام خانه لرزید و جیغم در گلو شکست. از اتاق بیرون دویدم و دیدم مادر مصطفی گوشه آشپزخانه از ترس زمین خورده و دیگر نمیتواند برخیزد. خودم را بالای سرش رساندم، دلهره حال ابوالفضل و مصطفی جانم را گرفته بود و میخواستم به او دلداری دهم که مرتب زمزمه میکردم حتماً دوباره انتحاری بوده! به کمک دستان من و به زحمت از روی زمین خودش را بلند کرد، تا مبل کنار اتاق پاهایش را به سختی کشید و میدیدم قلب نگاهش برای مصطفی میلرزد که موبایلم زنگ خورد. از خدا فقط صدای مصطفی را میخواستم و آرزویم برآورده شد که لحن نگرانش در گوشم نشست و پیش از آنکه او حرفی بزند، بادلواپسی پاپیچش شدم چه خبر شده مصطفی؟ حالتون خوبه؟ ابوالفضل خوبه؟و نمی-دانستم این انفجار تنها رمز شروع عملیات بوده و تکفیریها به کوچه های زینبیه حمله کرده اند که پشت تلفن به نفس نفس افتاد الان ما از حرم اومدیم بیرون، ۱۱۰ متری حرم یه ماشین منفجر شده، تکفیریها به درمانگاه و بیمارستان زینبیه حمله کردن!« ترس تنهایی ما نفسش را گرفته بود و انگار میترسید دیگر دستش به من نرسد که مظلومانه التماسم میکرد زینب جان! هر کسی در زد، در رو باز نکنید! یا من یا ابوالفضل الان میایم خونه ضربان صدایش جام وحشت را در جانم پیمانه کرد و دلم میخواست هر چه زودتر به خانه برگردد که من دیگر تحمل ترس و تنهایی را نداشتم.
کنار مادرش روی مبل کز کرده بودم، نمیخواستم به او حرفی بزنم میشنیدم رگبار گلوله هر لحظه به خانه نزدیک تر میشود که شالم را به سرم پیچیدم و برای او بهانه آوردم شاید الان مصطفی بیاد بخوایم بریم حرم! و به همین بهانه روسری بلندش را برایش آوردم تا اگر تکفیریها وارد خانه شدند حجابمان کامل باشد که دلم نمیخواست حتی سر بریده ام
بی حجاب به دستشان بیفتد! دیگر نه فقط قلبم که تمام بدنم از ترس
می تپید و از همین راه دور تپش قلب مصطفی و ابوالفضل را حس میکردم
که کسی با لگد به در خانه زد و دنیا را برایم به آخر رساند. فریادشان را از
پشت در میشنیدم که تهدید میکردند در را باز کنیم، بدنم رعشه گرفته و
راهی برای فرار نبود که زیر لب اشهدم را خواندم. دست پیرزن را گرفتم و میکشیدم بلکه در اتاقی پنهان شویم و نانجیب امان نمیداد که دیگر نه
با لگد بلکه در فلزی خانه را به گلوله بست و قفل را از جا کَند. ما میان
اتاق خشک مان زده و آنها وحشیانه به داخل خانه حمله کردند که فقط
فرصت کردیم کنج اتاق به تن سرد دیوار پناه ببریم و تنها از ترس جیغ
میزدیم. چشمانم طوری سیاهی میرفت که نمیدیدم چند نفر هستند و فقط میدیدم مثل حیوان به سمتمان حمله میکنند که دیگر به مرگم
راضی شدم. مادر مصطفی بی اختیار ضجه میزد تا کسی نجاتمان دهد و
این گریه ها به گوش کسی نمیرسید که صدای تیراندازی از خانه های
اطراف همه شنیده میشد و آتش به دامن همه مردم زینبیه افتاده بود. دیگر روح از بدنم رفته بود، تنم یخ کرده و انگار قلبم در سینه مصطفی میتپید که ترسم را حس کرد و دوباره زنگ زد. نام و تصویر زیبایش را که روی گوشی دیدم دلم برای گرمای آغوشش پرید و مقابل نگاه نجس آنها به گریه افتادم. چند نفرشان دور خانه حلقه زده و یکی با قدم هایی که در زمین فرو میرفت تا بالای سرم آمد، برای گرفتن موبایل طوری به انگشتانم چنگ زد که دستم خراش افتاد. یک لحظه به صفحه گوشی خیره ماند،
تلفن را وصل کرد و دل مصطفی برایم بال بال میزد که بیخبر از اینهمه
گوش نامحرم به فدایم رفت ،قربونت بشم زینب جان! ما اطراف حرم
درگیر شدیم! ابوالفضل داره خودش رو میرسونه خونه! لحن گرم مصطفی دلم را طوری سوزاند که از داغ نبودنش تا مغز استخوانم آتش گرفت و بااشکهایم به ابوالفضل التماس میکردم دیگر به این خانه نیاید که نمی-توانستم سر او را مثل سیدحسن بریده ببینم. مصطفی از سکوت این سمت خط ساکت شد و همین یک جمله کافی بود تا بفهمند مردان این خانه از مدافعان حرم هستند و به خونمان تشنه تر شوند. گوشی را مقابلم گرفت و طوری با کف پوتنیش به صورتم کوبید که خون بینی و دهانم با هم روی چانه ام پاشید. از شدت درد ضجه زدم و نمیدانم این ضجه با جان مصطفی چه کرد که فقط نبض نفس هایش را میشنیدم و ندیده میدیدم به پای ضجه ام جان میدهد. گوشی را روی زمین پرت کرد و فقط دعا میکردم خاموش کرده باشد...
✒️
ادامه دارد
•┈┈••✾•◈💠◈•✾••┈┈
✍ از چه راههایی میتوانیم رضایت خداوند را کسب کنیم؟
1⃣ ایمان و عمل صالح
در سوره بینه اینگونه آمده: كسانى كه ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، بهترین مخلوقات (خدا) یند! پاداش آنها نزد پروردگارشان باغهاى بهشت جاویدان است كه نهرها از زیر درختانش جارى است؛ همیشه در آن مىمانند! (هم) خدا از آنها خشنود است و (هم) آنها از خدا خشنودند؛ و این (مقام والا) براى كسى است كه از پروردگارش بترسد.
📚 سوره بینه، آیات 7-8
2⃣ تبری
در روایتی آمده است که رسول خداصلی الله علیه و آله فرمود: حضرت عیسی بن مریم به حواریین فرمود: کاری کنید که نزد خدا محبوب گردید و به خدا نزدیک شوید. گفتند: ای روح الله! چگونه در نزد خدا محبوب شویم و به او نزدیک گردیم؟ گفت: با بغض اهل گناه و با دشمنی ایشان، رضای الهی را طلب کنید!»
📚 بحار الأنوار ،ج74 ، ص 147
3⃣ رضایت به تقدیرات الهی
از امیرالمؤمنین علیه السلام نیز نقل شده است که حضرت فرمود: «عَلَامَةُ رِضَا اللَّهِ سُبْحَانَهُ عَنِ الْعَبْدِ رِضَاهُ بِمَا قَضَى بِهِ سُبْحَانَهُ لَهُ وَ عَلَیْه؛ نشانه رضایت خدای سبحان از بنده، رضایت بنده از آن چیزی است که خداوند برای او مقدر کرده است، چه خوشایند او و چه ناخوشایند او باشد»
📚 شرح آقا جمال خوانسارى بر غرر الحكم و درر الكلم، ج4
@goranketabzedegi
#قران_را_اصولی_و_درست_حفظ_کنیم
🔷مدیریت زمان _برنامه ریزی
قرآن آموز عزیز ،در برنامه ریزی روزانه
⬅️ اگر صبح زود، اول از همه کارهای سخت را انجام دهید ✅
⬅️ میتوانید در همهی کارهایتان پیشرفت فوقالعادهای داشته باشید...✅
@goranketabzedegi
#جملات_قرآنی
شنیدی میگن:
فلانی نخود هر آشه
یعنی تو هر کاری دخالت میکنه،
✅دقیقا قرآنم همینو میگه
✴️أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ📜(شعرا225)
👈مگر نمیبینی آنها در هر کوئی سرک میکشند
@goranketabzedegi
"شکرگزاری" قوی ترین داروی
ضد افسردگی است؛
حیف که یادمان رفته
بسیاری از آنچه امروز داریم...
همان دعاهایی بودکه فکر میکردیم
"خدا" آنها را نمیشنود!
خدایا همینجوری یهویی شکرت"...
@goranketabzedegi
🌻🌋🌻
✅حجت الاسلام استاد قرائتی:
🔆 شما سوار یه اتوبوسی میشی،
میشینی کنار یکی، بو سیگارش اذیتت میکنه!
میری اونور تر کنار یکی دیگه میشینی ،دهنش بو سیر میده!
💠میری اونورتر میشینی میبینی یکی بچش خرابکاری کرده!
🔹درسته تحمل این وضع سخته...
اما شما نمیتونی از اتوبوس بری بیرون چون اصل اتوبوس سالمه!
🔰چون راننده اتوبوس سالمه!
شما برای رسیدن به مقصد نیاز به اتوبوس سالم و راننده سالم داری. درسته؟
🌸جمهوری اسلامی و رهبری این نظام مصداق اتوبوس سالم و راننده سالم هست.
🔹 اگه این اتوبوس رو ترک کنید اتوبوسهای دیگه شما رو به مقصد نمیرسونن.
اتوبوس آمریکارو ببینید.
اتوبوس اروپارو ببینید.
⛔️ هم اصل اتوبوسش ناسالمه هم رانندش مسته!
حالا اینجا بعضی مسؤلین خطایی میکنن!
این دلیل بر ناسالم بودن اصل نظام و راهبرد اون نیست.
🔴پس نباید از اتوبوسی که چون مسافرانش خلاف دارن ولی اصلش سالمه و رانندش سالمه بیرون اومد...
چون اتوبوس و راننده ی سالم دیگه ای وجود نداره.
✅ پس باید بود و خلاف هر مسافری رو هشدار داد و جلوگیری کرد...
✅ باید خلاف هر مسئولی رو هشدار داد و جلو گیری کرد...
🌼ولی از اصل نظام و رهبری نباید روی گردان بشیم.
@goranketabzedegi
🔸️برایِ کاغذِ رسیدِ عابر بانک تقریبا این مقدار چوب استفاده میشود، لطفا اگر برایِتان پیامک میآید یا نیازی به رسید ندارید از گرفتنِ رسید خودداری کنید.
با جریانهایِ کاریِ بدونِ کاغذ، از قطعِ درختان جلوگیری و به حفظِ آنها کمک کنیم.
@goranketabzedegi
#پندانه
🔴با کلمه زیبای «نمیدانم» آشنا شوید
🔹روزی امتحان جامعهشناسی ملل داشتیم.
🔸استاد سر کلاس آمد. فقط یک سوال داد و رفت:
مادر یعقوب لیث صفار از چه نظر در تاریخ معروف است؟
🔹از هر که پرسیدم نمیدانست. تقلب آزاد بود چون ممتحنی نبود اما بهراستی کسی نمیدانست.
🔸همه دو ساعت نوشتیم؛ از صفات برجسته این مادر، از شمشیرزنی او، از آشپزی برای سربازان، از برپاکردن خیمهها در جنگ، از عبادتهای او و...
🔹استاد بعد از دو ساعت آمد و ورقهها را جمع کرد و رفت.
🔸تیرماه برای جواب آزمون امتحان تاریخ ملل رفتیم. روی تابلو مقابل اسامی همه با خط درشت نوشته شده بود: «مردود».
🔹برای اعتراض به ورقه، به سالن دانشسرا رفتیم.
🔸استاد آمد و گفت:
فردی اعتراض دارد؟
🔹همه گفتند:
آری.
🔸گفت:
خب چرا پاسخ صحیح را ننوشتید؟
🔹پرسیدیم:
پاسخ صحیح چه بود استاد؟
🔸گفت:
در هیچ کتاب تاریخیای نامی از مادر یعقوب لیث صفار برده نشده. پاسخ صحیح «نمیدانم» بود.
🔹همه پنج صفحه نوشته بودید اما فردی شهامت نداشت بنویسد: نمیدانم.
🔸کسی که همهچیز میداند ناآگاه است. بروید با کلمه زیبای «نمیدانم» آشنا شوید، زیرا فرداروز گرفتار نادانی خود خواهید شد.
@goranketabzedegi
🔅🔆🔅🔆🔅🔆🔅🔆
❓سوال قرآنی❓
در یک جا خدا امر به معروف را واجب عینی كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ(آل عمران١١٠) و در جای دیگر واجب کفایی معرفی میکند وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ (آل عمران۱۰۴)
این تضاد چگونه قابل حل است؟
✅ پاسخ:
امر به معروف دو مرحله دارد مرحله فردی که واجب عینی است و مرحله دسته جمعی که وظیفه حکومت اسلامی و مردم است افرادی را به عنوان آمر و ناهی معرفی کنند.
@goranketabzedegi
#موفقیت
#برنامه_ریزی
✅ قانون ۱۵دقیقه
✍ تکرار کارهای کوچک بخشی از شخصیت انسان را میسازد.
☝️اگر روزی ۱۵ دقیقه را صرف خودسازی کنید در پایان یک سال، تغییر ایجاد شده در خویش را به خوبی احساس خواهید کرد.
☝️اگر روزی ۱۵ دقیقه از کارهای بی اهمیت خویش بکاهید، ظرف چند سال موفقیت نصیبتان خواهد شد.
☝️اگر روزی ۱۵ دقیقه را به فراگیری زبان اختصاص دهید از هفته ای یک بار کلاس زبان رفتن بهتر است.
☝️اگر روزی ۱۵ دقیقه را به پیاده روی سریع اختصاص دهید از هفته ای یک بار به باشگاه ورزشی رفتن، نتیجه ی بهتری خواهید گرفت.
☝️اگر روزی ۱۵ دقیقه مطالعه کنید و سلولهای خاکستری خویش را درگیر کنید؛ به پیشرفت های عظیم یادگیری دست خواهید یافت.
☝️اگر روزی ۱۵ دقیقه قرآن بخوانید در پایان هر ماه پیشرفت و یادگیری در قرآن را احساس می کنید.
🔹زیبایی روش یا قانون ۱۵ دقیقه در این است که آنقدر کوتاهست که هیچ وقت به بهانه ی این که وقت ندارید آن را به تاخیر نمی اندازید.
🌸امام علی علیه السلام فرمودند :قَلِيلٌ تَدُومُ عَلَيْهِ أرْجى مِنْ كَثِيرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُ.
كار كمى كه (با نشاط) آن را ادامه دهى اميدبخش تر از كار زيادو خسته كننده است.🌸
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
@goranketabzedegi
#اصول_حفظی
🔷مراجعه به محض فراموشی ممنوع❌
🔺چنانچه هنگام تمرین و تکرار محفوظات قرآنى خود، قسمتى را به یاد نیاوردید، فوراً به قرآن مراجعه نکنید.
🔺بلکه در ابتدا خوب فکر نمایید و ذهن و حافظه خویش را به کار اندازید. و در صورتى که آن قسمتِ فراموش شده را به یاد نیاوردید، آن گاه به قرآن مراجعه کنید.
🔺اگر این نکته را به خوبى رعایت نمایید، قسمتهاى فراموش شده، کمتر فراموشتان مىشوند و بیشتر در ذهن و حافظه تان باقى مىمانند.
🔺زیرا دستگاه ذهن و سیستم حافظه انسان، آن چه را با تلاش و کاوش درونىِ خود به یاد مىآورد، بیشتر به یاد مىسپارد و دیرتر از یاد مىبرد.
@goranketabzedegi
روی پرده ی کعبه این آیه حک شده است:
نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُــورُ الرَّحِــیمُ
و من هنوز و تا همیشه
به همین یک آیه دلخوشم:
"بندگانم را آگاه کن که من بخشندهی مهربانم"
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚دمشق شهر عشق ♥️⃟📚 #Part_۴۱ پای حرم در میان بود که قلبم را قربانی حضرت زینب کردم و بیصدا پرسی
♥️⃟📚دمشق شهر عشق ♥️⃟📚
#Part_۴۲
نمیدانستم باز صورتم را شناختند یا همین صدای مصطفی برای مدرک جرممان کافی بود که بی امان سرم عربده می کشید و بین هر عربده با لگد یا دسته اسلحه به سر و شانه من و این پیرزن میکوبید. دندان هایم را روی هم فشار میدادم، لب هایم را قفل هم کرده بودم تا دیگر ناله ام از گلو بالا نیاید و عشقم بیش از این عذاب نکشد، ولی لگد آخر را طوری به قفسه سینه ام کوبید که دلم از حال رفت، از ضرب لگدش کمرم در دیوار خرد شد و ناله م در همان سینه شکست. با نگاه بی حالم دنبال مادر مصطفی میگشتم و دیدم یکی بازویش را گرفته و دنبال خودش میکشد. پیرزن دیگر ناله ای هم برایش نمانده بود که با نفس ضعیفی فقط خدا را صدا میزد. کنج این خانه در گردابی از درد دست و پا میزدم که با دستان کثیفش ساعدم را کشید و بی رحمانه از جا بلندم کرد. بدنم طوری سِر شده بود که فقط دنبالش
کشیده میشدم و خدا را به همه ائمه قسم میدادم پای مصطفی و ابوالفضل را به این مسلخ نکشاند. از فشار انگشتان درشتش دستم بی حس شده بود، دعا میکردم زودتر خلاصم کند و پیش از آنکه ابوالفضل به خانه برسد، از اینجا بروند تا دیگر حنجر برادرم زیر خنجرشان نیفتد. خیال میکردم میخواهند ما را از خانه بیرون ببرند و نمیدانستم برای زجرکش کردن زنان زینبیه، وحشی گری را به نهایت رسانده اند که از راه پله باریک خانه ما را مثل جنازه ای بالا می کشیدند. مادر مصطفی مقابلم روی پله زمین خورد و همچنان او را می کشیدند که با صورت و تمام بدنش روی هر پله کوبیده میشد و به گمانم دیگر جانی به تنش نبود که نفسی هم نمیزد. ردّ خون از گوشه دهانم تا روی شال سپیدم جاری بود، هنوز عطر دستان مصطفی روی صورتم مانده بود و نمیتوانستم تصور کنم از دیدن جنازه ام چه زجری میکشد که این قطره اشک نه از درد و ترس که به عشق همسرم از گوشه چشمم چکید. به بام خانه رسیده بودیم و تازه از آنجا دیدم زینبیه محشر شده است. دود انفجار انتحاریِ دقایقی پیش هنوز در آسمان بالا میرفت و صدای تیراندازی و جیغ زنان از خانه های اطراف شنیده
میشد. چشمم روی آشوب کوچه های اطراف میچرخید و میدیدم حرم
حضرت زینب بین دود و آتش گرفتار شده که فریاد حیوان تکفیری
گوشم را کر کرد. مادر مصطفی را تا لب بام برده بود، پیرزن تمام تنش
میلرزید و او نعره می کشید تا بگوید مردان این خانه کجا هستند و می-
شنیدم او به جای جواب، اشهدش را میخواند که قلبم از هم پاره شد.
میدانستم نباید لب از لب باز کنم تا نفهمند ایرانی ام و تنها با ضجه هایم
التماس میکردم او را رها کنند. مقابل پایشان به زمین افتاده بودم، با هر
دو دستم به تن سنگ زمین چنگ انداخته و طوری جیغ میزدم که گلویم خراش افتاد و طعم خون را در دهانم حس میکردم. از شدت گریه پلک هایم در هم فرو رفته بود و با همین چشمان کورم دیدم دو نفرشان شانه های مادر مصطفی را گرفتند و از لبه بام پرتش کردند که دیگر اختیار زبانم از دستم رفت و با همان نایی که به گلویم نمانده بوده، رو به گنبد ضجه زدم یا زینب! با دستانم خودم را روی زمین تا لب بام کشاندم، به دیوار چنگ انداختم تا کف کوچه را ببینم و پیش از آنکه پیکر غرق به خون مادر
مصطفی را ببینم چند نفری طوری از پشت شانه ام را کشیدند که حس
کردم کتفم از جا کنده شد. با همین یک کلمه ایرانی و شیعه بودنم را با
هم فهمیده بودند و نمیدانستند با این غنیمت قیمتی چه کنند که دورم له له میزدند. بین پاها و پوتین هایشان در خودم مچاله شده و همچنان حضرت زینب را با ناله صدا میزدم، دلم میخواست زودتر جانم را
بگیرند و آنها تازه طعمه ابوجعده را پیدا کرده بودند که دوباره عکسی را
در موبایل به هم نشان میدادند و یکی خرناس کشید ابوجعده چقدر
براش میده؟ و دیگری اعتراض کرد برا چی بدیمش دست ابوجعده؟
میدونی میشه باهاش چندتا اسیر مبادله کرد؟ و او برای تحویل من به
ابوجعده کیسه دوخته بود که اعتراض رفیقش را به تمسخر گرفت بابام
اسیره یا برادرم که فکر مبادله باشم؟ ارتش آزاد خودش میدونه با اون ۴۸
تا ایرانی چجوری آدماشو مبادله کنه! سپس به سمت صورتم خم شد،
چانه ام خیسِ اشک و خون شده بود و از ترس و غصه میلرزید که
نیشخندی نشانم داد و تحقیرم کرد فکر نمیکردم سپاه پاسداران جاسوس زن داشته باشه!از چشمانشان به پای حال خرابم خنده می بارید و تنها
حضور حرم حضرت زینب دست دلم را گرفته بود تا از وحشت اینهمه نامحرمِ تشنه به خونم جان ندهم که در حلقه تنگ محاصره شان سرم پایین بود و بیصدا گریه میکردم. ای کاش مبادله ام راضی شده بودند و هوس تحویلم به ابوجعده بی تابشان کرده بود که همان لحظه با کسی تماس گرفتند و مژده به دام افتادنم را دادند. احساس میکردم از زمین به سمت آسمان آتش می پاشد که رگبار گلوله لحظه ای قطع نمیشد..
✒️
ادامه دارد
❣ #تدبر_در_قرآن
✅ نسبت به ولایتی که خداوند برای مرد در خانواده قرار داده، زنان یا صالح و مؤمن هستند که مطیع مرد هستند و حافظ مال و ناموسش؛
❌ و یا غیر صالح هستند که از اوامر مرد سرپیچی و تمرد میکنند و مغضوب خدا واقع میشوند.
🌴 سوره نساء 🌴
🕋 فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِّلْغَيْبِ بِمَا حَفِظَ اللَّـهُ «34»
⚡️ترجمه:
زنان شایسته مطیع شوهران و در غیبت آنان حافظ (حقوق آنها) باشند از آن رو که خدا هم (حقوق زنان را) حفظ فرموده است.
@goranketabzedegi
#تلنگر_قرآنی
🖤 هَبْ لِي مُلْكًا لَّا يَنبَغِي لِأَحَدٍ مِّن بَعْدِي
◾️ حضرت سلیمان اسطورۀ ثروت و قدرت بود. به خدا گفت: «به من حکومتی عطا کن که پس از من هیچکس را نسزد». او همه چیز را با هم میخواست چون به قدرت نامحدود خدا ایمان داشت. او باور داشت و گرفت. تو هم باور کن و بگیر
ص آیه ۳۵
@goranketabzedegi
#روش_علمی_یا_غیر_علمی؟
از زبان بعضی ها میشنویم که فلان کار علمی واصولی هست ولی فلان روش علمی نیست..
اما علمی بودن یا علمی نبودن رو چه کسی تعیین میکنه؟
آیا دلیل متقنی هست که نشون بده روش x صحیحه ولی روش g صحیح نیست؟؟
✅ ملاک در صحت یا عدم صحت روش های حفظ و مرور ، حاصل شدن نتیجه مطلوب (تسلط عالی بر محفوظات) و موفقیت بسیار بالا ست.
💜حافظ بزرگوار💜
اگه تا الآن (با وجود تلاش در انجام برنامه ها) روشی برای شما موفقیتی در پی نداشته، اون روش به دردشما نمیخوره اگرچه مهر علمی بودن یا اصولی بودن رو بهش بچسبونن.
🤔عجیبه که بعضی ها ، روش هایی که خودشون رفتند و نتیجه نگرفتند رو الآن به دیگران (با اسم علمی و اصولی و...) توصیه می کنند!!
ومن الناس من یُجادِل ...بغیر علم و لاهُدیً ولا کِتاب مُنیر (حج/۸) .
#نکات_مهارتی
تصویر از سایت مهر و ماه
🌐آموزش
@goranketabzedegi