eitaa logo
گردان ۳۱۳
1.7هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
78 فایل
یا اللّٰه . . . در هیـاهویِ بی‌صدایۍ ، برافراشتیم بیرقی را برای گم‌نکردنِ آرمان‌هایمان. . . شِنوای شُما . @khodadost_1 قَوانین و نُکات . @goordanh313
مشاهده در ایتا
دانلود
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 👊🏻«میداندار»👊🏻 🖋پارت19 -آبتین- ...سمیرا سریع رفت توی آشپزخونه ودستاشو زیر شیر آب شست وبسرعت از روی یخچال،جعبه سفیدرنگی رو دستم دادوبعد پرسید: -:چیشده آقا آبتین؟!! -:زهرا تو پاش شیشه رفته... -:چی؟!! صدای مردانه ای سوال آخر رو پرسید وارسلان حقدوست،به محض چرخیدنم،تو قاب چشمام نقش بست...چشم تو چشم شدیم وهمه خشمم بروزرسانی شد...اما یکدفعه به خودم اومدم و بی توجه از کنارش گذشتم وبسمت اتاق زهرا،راه افتادم!...اه!!لعنت به این خونه بزرگ!... قدمهامو تندتر کردم تا زود تر به راه پله ها برسم وخودمو به زهرا برسونم!...از پله ها دویدم بالا وشلیک شدم سمت اتاق زهرا وسرراه کفشای روفرشیمو از دم در اتاقم برداشتم!... زهرا داشت با دستمال ،پای آغشته به خونش رو تمیز میکرد وجلوی جریان خونو میگرفت... خون پاش تقریبا زود بند اومد وخواست که قبل از باند پیچی اول پاشو بشوره...یه لنگه کفش روفرشی پاش کرد وکمکش کردم تا حموم اتاقش بره وپاشو بشوره...بعدم باند پیچی کرد پاشو ومن هم سمیرا رو صدا زدم تا بیاد شیشه هارو جمع کنه! زهرا خیلی معذب بود ودائم عذرخواهی میکرد...منم به سمیرا کمک کردم وخورده های آینه رو جمع کردیم وبعد سمیرا جارو کشید وبهش گفتم که بره وبه کاراش برسع...سمیرا که درو پشت سرش بست؛زهرا گفت: -:آبتین...ممنون که کمک کردی😊...خیلی خوشحال شدم وقتی دیدم به سمیرا انقد احترام گذاشتی💕... یه حس خوب بودنی بهم دست داد؛انگار دنیارو نجات دادم😎... -:کاری نکردم که...بالاخره سمیرا هم بزرگتره هم خانومه...دیگه...خلاصه که خواهش میکنم😁 یهو یادم افتاد که بابا اومده بود خونه...نمیدونستم که الان برم ویه حالی ازش بپرسم یا اینکه اصن باهاش چشم تو چشم نشم...الان با وجود محبت ها وآرامش کلام زهرا،یکمی آرومتر شده بودم اما...زهرا بین فکرم پرید وگفت: -:...یه حس بدی دارم به این اتفاق!😕... -:یعنی چی؟!!🤔 -:فک میکنم میخواد یه اتفاقی بیفتع! -:اتفاق بدتر از برگشتن بابا به خونه داریم مگع؟! -:بابا کی اومده؟!! -:چنددقه پیش!...مثل اینکه فقط اومده تا من برم ویکمی حالشو بپرسم😒 -:آبتین!!...تورو جون زهرا ولش کن... -:کم کم گندکاریاش داره پا به خونه باز میکنه...همین مونده که ... ناگهان با شنیدن صدای عجیبی شبیه به شلیک،ادامه صحبتم رو نیمه کاره ول کردم وکشیده شدم کنار پنجره اتاق زهرا... و شاید اتفاق بدی که زهرا میگفت همین بودکه بابا اسلحه دستش بود و...نشونه شلیکش😨... 《 کپی از رمان میداندار ممنوع❌(تحت پیگرد الهی)🔅》 ⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
سلام دوستان همراه😊👋 باتشکر از صبوری وهمراهیتون🌷دوتا پارت18و19تقدیم نگاه های مهربونتون میشع😉 رمان《میداندار》رو به دوستانتون معرفی کنید👊 | ————————————— j๑ïท➺°.•|@gordan313dokhtaronh
https://harfeto.timefriend.net/16211818315350 نظرات خواندنی تون رو درباره《رمان میداندار》،بصورت ناشناس به ما بگید😍😊 پیشاپیش ممنون از نظراتتون❤️🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وزارت کشور اسامی نهایی کاندیداهای ریاست جمهوری را اعلام کرد 🔹ستاد انتخابات وزارت کشور اسامی نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری را که صلاحیت آنان از سوی شورای نگهبان تایید شده، به این ترتیب اعلام کرد: ۱. سعید جلیلی ۲. سید ابراهیم رئیسی ۳. محسن رضایی ۴. علیرضا زاکانی ۵. امیرحسین قاضی‌زاده هاشمی ۶. محسن مهر علیزاده ۷. عبدالناصر همتی 🔹فعالیت انتخاباتی نامزدها از امروز آغاز شده و تا ۲۴ ساعت قبل از شروع اخذ رای خواهد داشت.
گردان ۳۱۳
وزارت کشور اسامی نهایی کاندیداهای ریاست جمهوری را اعلام کرد 🔹ستاد انتخابات وزارت کشور اسامی نامزدها
⭕️ تفاوت رد صلاحیت با عدم احراز صلاحیت 🔷 یکی از نکاتی که باید بهش دقت بشه اینه که "رد صلاحیت" با "عدم احراز صلاحیت" فرق میکنه. ⭕️ رد صلاحیت یعنی یک فرد به خاطر انواع جرائمی که داشته صلاحیتی برای شرکت در انتخابات نداره ❇️ ولی عدم احراز صلاحیت یعنی یک فرد برخی شرایط شرکت در انتخابات ریاست جمهوری و یا مجلس شورای اسلامی رو نداره. مثلا سنش پایین‌تر از چیزی هست که در قانون ذکر شده. یا ممکنه سابقه مسئولیت‌های کشوری که مثلا 4 سال هست این فرد 3 سال داشته باشه و ... 🔹 اینکه یک کاندیدا رد صلاحیت بشه اصلا براش خوب نیست ولی اگه کاندیدایی صلاحیتش احراز نشه اتفاق بدی محسوب نمیشه و این فرد میتونه در انتخابات‌های دیگه شرکت کنه. ‌انتخابات بسیار مهمی در پیش داریم☝️ 👌 🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ‌‌شروط .
لینک ناشناس گردن313دخترونه 💚 منتظر سخنان شما هستیم💐☺️ https://harfeto.timefriend.net/16219422700612
⛔ *خانم هایی که از ظاهر زیبا برخوردارند یا با ظاهری زیبا (و آرایش و کم حجاب⛔)به خیابان می آیند,این داستان عجیب را حتماً بخوانند . 👇👇👇 ⭕ *هنوز جای تاوَلها روی مچ دستم باقیست*❗ 🛑خاطره ای عجیب از راویِ کتاب سه دقیقه در قیامت 📗كتاب سه دقيقه در قيامت، چاپ و با ياري خدا، با اقبال مردم روبرو شد. استقبال مردم از اين كتاب خيلي خوب بود و افراد بسياري خبر ميدادند كه اين كتاب تأثير فراواني روي آنها داشته . ✍️ * داستان* يك روز صبح، طبق روال هميشه از مسير بزرگراه به سوي محل كار مي رفتم . يك خانم خيلي بدحجاب كنار بزرگراه ايستاده و منتظر تاكسي بود. از دور او را ديدم كه دست تكان ميداد، بزرگراه خلوت و هوا مساعد نبود، براي همين توقف كردم و اين خانم سوار شد. ✴️بي مقدمه سلام كرد و گفت:مي خواهم بروم بيمارستان ... من پزشك بيمارستان هستم. امروز صبح ماشينم روشن نشد. شما مسيرتان كجاست؟ گفتم: محل كار من نزديك همان بيمارستان است. شما را ميرسانم. آن روز تعدادي كتاب سه دقيقه در قيامت روي صندلي عقب بود. اين خانم يكي از كتابها را برداشت و مشغول خواندن شد. بعد گفت: ببخشيد اجازه نگرفتم، ميتونم اين كتاب را بخوانم؟ گفتم: كتاب را برداريد. هديه براي شماست. به شرطي كه بخوانيد. تشكر كرد و دقايقي بعد، در مقابل درب بيمارستان توقف كردم . خيلي تشكر كرد و پياده شد . ✴️من هم همينطور مراقب اطراف بودم كه همكاران من، مرا در اين وضعيت نبينند! كافي بود اين خانم را با اين تيپ و قيافه در ماشين من ببينند و ... چند ماه گذشت و من هم اين ماجرا را فراموش كردم. تا اينكه يك روز عصر، وقتي ساعت كاري تمام شد، طبق روال هميشه، سوار ماشين شدم و از درب اصلي اداره بيرون آمدم . ✳️همين كه خواستم وارد خيابان اصلي شوم، ديدم يك خانم چادري از پياده رو وارد خيابان شد و دست تكان داد! توقف كردم. ايشان را نشناختم، ولي ظاهرًا او خوب مرا ميشناخت! شيشه را پايين كشيدم. جلوتر آمد و سلام كرد وگفت: مرا شناختيد؟ خانم جواني بود. سرم را پايين گرفتم وگفتم: شرمنده، خير. گفت: خانم دكتري هستم كه چند ماه پيش، يك روز صبح لطف كرديد و مرا به بيمارستان رسانديد. چند دقيقه اي با شما كار دارم. گفتم: بله، حال شما خوبه؟ رسم ادب نبود، از طرفي شايد خيلي هم خوب نبودكه يك خانم غريبه، آن هم در جلوي اداره وارد ماشين شود . ✴️ماشين را پارك كردم و پياده شدم و در كنار پياده رو، در حالي كه سرم پايين بود به سخنانش گوش كردم. گفت: اول از همه بايد سؤال كنم كه شما راوي كتاب سه دقيقه هستيد؟ همان كتابي كه آن روز به من هديه داديد؟ درسته؟ ميخواستم جواب ندهم ولي خيلي اصرار كرد . گفتم: بله بفرماييد، در خدمتم. ✳️گفت: خدا رو شكر، خيلي جستجو كردم. از مطالب كتاب و از مسيري كه آن روز آمديد، حدس زدم كه شما اينجا كار مي خكنيد. از همکارانتان پيگيري کردم، الان هم يكي دو ساعته توي خيابان ايستاده و منتظر شما هستم. گفتم: با من چه كار داريد؟ گفت: اين كتاب، روال زندگي ام را به هم ريخت. خيلي مرا در موضوع معاد به فكر فرو برد. اينكه يك روزي اين دوران جواني من هم تمام خواهد شد و من هم پير ميشوم و خواهم رفت. جواب خداوند را چه بدهم؟! درسته که مسائل ديني رو رعايت نمي كردم، اما در يك خانواده معتقد بزرگ شدهام . يك هفته بعد از خواندن اين كتاب، خيلي در تنهايي خودم فكر كردم. تصميم جدي گرفتم كه توبه كامل كنم . ❇️من نميتوانم گناهانم را بگويم، اما واقعاً تصميم گرفتم كه تمام كارهاي گذشته ام را ترك كنم. درست همان روز كه تصميم گرفتم ،تصادف وحشتناكي صورت گرفت و من مرگ را به چشم خود ديدم! من كاملاً مشاهده كردم كه روح از بدنم خارج شد، اما مثل شما ،ملك الموت مهربان و بهشت و زيباييها را نديدم! ✴️دو ملك مرا گرفتند تا به سوي عذاب ببرند، هيچ كس با من مهربان نبود. من آتش را ديدم. حتي دست بندي به من زدند كه شعله ور بود. اما يكباره داد زدم: من كه امروز توبه كردم. من واقعاً نيت كردم كه كارهاي گذشته را تكرار نكنم. ✴️يكي از دو مأموري كه در كنارم بود گفت: بله، از شما قبول مي كنيم، شما واقعاً توبه كردي و خدا توبه پذير است. تمام كارهاي زشت شما پاك شده، اما حق الناس را چه مي كني؟ گفتم: من با تمام بديها خيلي مراقب بودم كه حق كسي را در زندگي ام وارد نكنم . حتي در محل كار، بيشتر ميماندم تا مشكلي نباشد. تمام بيماران از من راضي هستند و... آن فرشته گفت: بله، درست مي گويي، اما هزار و صد نفر از مردان هستند كه به آنها در زمينه حق الناس بدهكار هستي! 🩸وقتي تعجب مرا ديد، ادامه داد: خداوند به شما قد و قامت و چهره اي زيبا عطا كرد، اما در مدت زندگي، شما چه كردي؟! ❇️با لباسهاي تنگ و نامناسب آرايش و موهاي رنگ شده و بدون حجاب صحيح از خانه بيرون مي آمدي، اين تعداد از مردان، با ديدن شما دچار مشكلات مختلف شدند . 👌🏻بسياري از آنها ه
مسرانشان به زيبايي شما نبودند و زمينه اختلاف بين زن و شوهرها شدي. برخي از مردان جوان كه همكار يا بيمار شما بودند، با ديدن زيبايي شما به گناه افتادند و ... گفتم: خُب آنها چشمانشان را حفظ مي كردند و نگاه نمي كردند .به من جواب داد: شما اگر پوشش و حريم ها و حجاب را رعايت مي كردي و آنها به شما نگاه مي كردند، ديگر گناهي براي شما نبود. چون خداوند به هر دو گروه زن و مرد در قرآن دستور داده كه چشمانتان را حفظ كنيد. اما اكنون به دليل عدم رعايت دستور خداوند در زمينه حجاب، در گناه آنها شريك هستي . ❇️تو باعث اين مشكلات شدي و اين کار، از بين بردن حق مردم در داشتن زندگي آرام است. تو آرامش زندگي آنها را گرفتي و اين حق الناس است. پس به واسطه حقالناس اين هزار و صد نفر، در گرفتاري و عذاب خواهي بود تا تك تك آنها به برزخ بيايند و بتواني از آنها رضايت بگيري. اين خانم ادامه داد: هيچ دفاعي نمي توانستم از خودم انجام دهم هرچه گفتند قبول كردم 🛑بعد مرا به سمت محل عذاب بردند. من آنچه كه از آتش و عذاب جهنم توصيف شده را كامل مشاهده كردم . ✴️درست در زماني كه قرار بود وارد آتش شوم، يك باره ياد كتاب شما و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها افتادم . ✳️همانجا فرياد زدم و گفتم: خدايا به حق مادرم حضرت زهرا سلام الله علیها به من فرصت جبران بده. خدا... 🩸تا اين جمله را گفتم، گويي به داخل بدنم پرتاب شدم! با بازگشت علائم حياتي، مرا به بيمارستان منتقل كردند و اكنون بعد از چند ماه بهبودي كامل پيدا كردم . ✴️اما فقط يك نشانه از آن چند لحظه بر روي بدنم باقي مانده . دست بندي از آتش بر دستان من زده بودند، وقتي من به هوش آمدم ،مچ دستانم ميسوخت، هنوز اين مشكل من برطرف نشده! ❇️دستان من با حلقه اي از آتش سوخته و هنوز جاي تاولهاي آن روي مچ من باقي است! فكر ميكنم خدا ميخواست كه من آن لحظات را فراموش نكنم. ✳️من به توبه ام وفادار ماندم. گناهان گذشته ام را ترك كردم. نمازها را شروع كردم و حتي نمازهاي قضا را ميخوانم . ✴️ولي آنچه مرا در به در به دنبال شما كشانده، اين است كه مرا ياري كنيد. من چطور اين هزار و صد نفر را پيدا كنم؟ چطور از آنها حلاليت بطلبم؟ اين خانم حرفهاي آخرش را با بغض و گريه تكرار كرد . من هم هيچ راه حلي به ذهنم نرسيد،جز اينكه يكي از علماي رباني را به ايشان معرفي كنم.‌
. 🌹داستان خانم دکتر ... داستان بالایی بسیار زیباست ..