eitaa logo
گردان ۳۱۳
1.8هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
4.2هزار ویدیو
78 فایل
یا اللّٰه . . . در هیـاهویِ بی‌صدایۍ ، برافراشتیم بیرقی را برای گم‌نکردنِ آرمان‌هایمان. . . شِنوای شُما . @khodadost_1 قَوانین و نُکات . @goordanh313
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ حالا عبدالله از چشمان غم بارمان به شک افتاده و گوشش برای شنیدن خبری ناگوار بیقراری می‌کرد که سرانجام مجید به زبان آمد: دکتر گفت خیلی دیر اقدام کردیم میگفت این شیمی درمانی ها هم خیلی فایده نداره، گفت خیلی اذیتش نکنید...« و در برابر نگاه عبدالله که از ترس و غم به لرزه افتاده بود، تنها توانست یک جمله دیگر ادا کند، گفت: سرطانش خیلی گسترده شده... و شاید هم هق هق گریه‌های من اجازه نداد حرفش را ادامه دهد. با دست جلوی دهانم را گرفته بودم تا صدای گریه‌های به گوش مادر نرسد و اوج غم و اندوهم را میان گریه فریاد میزدم. رنگ از صورت عبدالله پرید و لبهای خشک از روزه داریاش، سفید شد. با صدایی که میان گریه گم شده بود، رو به عبدالله کردم: عبدالله اهلل! دکتر گفت سرطانش خیلی پیشرفت کرده، گفت دیگه نمیشه جلوشو گرفت. عبدالله! من ِ دارم دق میکنم... و باز هجوم گریه راه گلویم را بست و چشمانم غرق اشک شد. مجید نگاهش را به زمین دوخته و هیچ نمیگفت که عبدالله با لحنی که دیگر شبیه ناله شده بود، صدایش کرد: مجید! به هر حال دست درد نکنه! از دختر عمه هات هم تشکر کن... و دیگر چیزی نگفت و با همین سکوت تلخ و غمگینش که بوی نا امیدی میداد، از جایش بلند شد و بی‌آنکه منتظر جوابی از مجید باشد یا به گریه‌های غریبانه من توجهی کند، با قدمهایی که به زحمت خودشان را روی زمین میکشیدند، از خانه بیرون رفت. حالا ما بودیم و بار مصیبت هولنا کی که بر دوشمان سنگینی میکرد و اوج سنگينی اش را زمانی حس کردیم که شب در محکمه پدر و ابراهیم قرار گرفتیم. پدر پای پیراهن عربی اش را بالا زده و تکیه به پشتی نگاه شمامت بارش را بر سر مجید می‌کوبید که ابراهیم رو به من و مجید عتاب کرد: اینهمه تهران تهران کردید همین بود؟!!!! که برید و بیاید بگید هیچ کاری نمیشه کرد؟!!!« من اشکم را با سرانگشتانم پا ک کردم و خواستم حرفی بزنم که مجید پیشدستی کرد: من گفتم شاید با امکانات بیمارستان تهران بشه سریعتر مامانو درمان کرد... که ابراهیم به میان حرفش آمد و عقده دلش را با عصبانیت خالی کرد: انقدر امکانات تهران رو به رخ ما نکش آقا مجید! امکانات تهران اینه که بگه طرف مردنیه! عبدلله به اتاقی که مادر خوابیده بود اشاره کرد، یواشتر! مامان میشنوه! و بعد با صدایی نجواگونه ادامه داد: دکتر بیمارستان بندر هم گفته بود خیلی دیر شده! پدر با اشاره دست به ابراهیم فهماند که سا کت باشد و خودش مجید را مخاطب قرار داد ُ که شاید نظر یه دکتر این باشه. شاید یه دکتر دیگه نظرش چیز دیگه ای باشه! ❤ 🍃❤ ❤🍃❤ 🍃❤🍃❤ ❤🍃❤🍃❤ 🍃❤🍃❤🍃❤ ❤🍃❤🍃❤🍃❤