eitaa logo
ˢᵃʳᵃˡˡᵃʰ 🇵🇸|ثـارالله
3.1هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
4.1هزار ویدیو
56 فایل
💠بسم رب المهدی فاطمه💠 آغازمـون: خـیلی وقــت پایـانمـون:شھادت .. -کپےهمہ‌جوره‌حلالت‌رفیق، هدف‌ماچیزدیگری‌ست یکی از خادمین: @YA_Ruqiya315 انتقادات و پیشنهادات: https://daigo.ir/secret/4822606741
مشاهده در ایتا
دانلود
ˢᵃʳᵃˡˡᵃʰ 🇵🇸|ثـارالله
🦋این داستان، روایتی از شهید مهدی (ادواردو) آنیه‌لی پسر یکی از ثروتمندان و سران ایتالیاست که به اسلام
من ادواردو نیستم 5.mp3
9.16M
🦋این داستان، روایتی از شهید مهدی (ادواردو) آنیه‌لی پسر یکی از ثروتمندان و سران ایتالیاست که به اسلام گرایش پیدا می‌کند و تمام دارایی‌هایش، از جمله شرکت خودروسازی فیات و باشگاه یوونتوس را با خدا معامله می‌کند... 💠 Ꭻ᥆Ꭵᥒ:⇩🇮🇷 ➳  [ @gordan_sarallah2 ]
ˢᵃʳᵃˡˡᵃʰ 🇵🇸|ثـارالله
#قسمت_چهارم #روشنا لیلی خودش را به مامان رساند سلام چی شده لیلی عزیز ببین چه بلایی سرمان آمد به
ساعت دو بعد ظهر خسته تر از آن چه فکرش را بکنم به خانه رسیدم کیفم کیف را روی مبل انداختم به سمت آشپزخانه رفتم ، فضای آن جا بهم ریخته بود ،میز صبحانه جمع نشده بود ظرف های کثیف میز را اشغال کرده بود. دستم را به سمت ظرف شویی بردم از مایع طرف کنار سینک کمی برداشتم و دستم را شستم عطر توت فرنگی دستم را خوشبو کرد. ظرف ها را داخل ماشین ظرف شویی قرار دادم و دادن برنامه به طبقه ی بالا رفتم . در اتاق نیمه باز بود مامان در حالی که روی تخت دراز کشیده بود با صدایی خفه روشنک چ خبر وارد اتاق شدم سینا پیش او می ماند امشب باید تحت نظر باشد اما خوب مشکلش جدی نیست مامان سکوت کرد بعد زیر لب زمزمه کرد زود تر بیا حسام منتظریم چیزی می خوری برات بیارم نه اشتها ندارم . به طرف اتاق رفتم لباس هایم را عوض کردم از صبح درگیر همین ها بودم به سمت تخت رفتم تا کمی دراز بکشم که چشمم به عکس افتاد چقدر دلم برایش تنگ شده بود . اشک گوشه ی چشمم حلقه بست چند ماهی می شود که .... با صدای مامان به خودم آمدم دلم شوره می زند می خواهم برم بیمارستان مامان جان بابا در حال استراحت هست و سینا پیش او هست هر خبری بشود می گوید. می خواهی دو تا قهوه با هم بخوریم ☕️ سری تکان داد. بدنیست دوباره پله ها را پائین رفتم قهوه جوش را از داخل کابینت برداشتم و از پیدا کردن قوطی قهوه مقداری آن را پر کردم و درنهایت آن روی شعله اجاق گذاشتم مامان در حالی که خودش را کش و قوس می داد گفت . رو عجیبی هست این از صبح این هم از الان .... نویسنده :تمنا🎨