eitaa logo
« حَ‌ـسَنیہ|𝐇𝐚𝐬𝐚𝐧𝐢𝐲𝐞𝐡❁ »
1.2هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
43 فایل
• . - رو بھ قبلھ مینشینمـ خستھ بٰا حالۍ عجـیب از تھ ‌دل مینویسمـ ... 「أنت فۍ قلبۍ」حَسَـن💚 . - خادم : @Seyedeh_118 . - خوندھ میشین ꧇)' https://harfeto.timefriend.net/17341944478292 - ڪپۍآزاد #جانم‌حسن♡ . •
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهی حسودیمان می‌شد از اینکه بعضی اینقدر خوش‌خواب بودند.😕 سرشان را نگذاشته روی زمین انگار هفتاد سال بود که خوابیده‌اند و تا دلت بخواهد خواب سنگین بودند، توپ بغل گوششان شلیک می‌کردی، پلک نمی‌زدند. ☹️ ⇐ما هم اذیتشان می‌کردیم😌. دست خودمان نبود. کافی بود مثلاً لنگه دمپایی👟 یا پوتین‌هایمان سر جایش نباشد، دیگر معطل نمی‌کردیم😜 ⇐صاف می‌رفتیم بالا سر این جوانان خوش خواب: «برادر برادر!»😁 دیگر خودشان از حفظ بودند، هنوز نپرسیده‌ایم: «پوتین ما را ندیدی؟😛» با عصبانیت می‌گفتند: «به پسر پیغمبر ندیدم.» و دوباره خُر و پُف‌شان بلند می‌شد اما این همه ماجرا نبود. ⇐چند دقیقه بعد دوباره: «برادر برادر!» بلند می‌شد این دفعه می‌نشست: «برادر و زهرمار دیگر چه شده؟» جواب می‌شنید: «هیچی بخواب خواستم بگم پوتینم پیدا شد»😁 ✨ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
😂 دو تا بچه"بسیجی"🧔🏻یه عراقی درشت هیکل رو اسیر کرده بودند....😃 های های هم می خندیدند🤣 +بهشون گفتم این کیه؟🤔 -گفتند: عراقـ🇮🇶ـــیه دیگه😐 +گفتم : چطوری اسیرش کردین⁉️😳 باز هم زدند زیر خنــ😂ـــده و گفتند: -مث اینکه این آقا←👮🏾‍♂از شب عملیات یه جایی پنهون شده بوده...🍂 تشنگی بهش فشار آورده😪و با لباس بسیجی خودمون اومده"ایستگاه صلواتی"✋🏻😇 +گفتم: خب از کجا فهمیدین عراقیه⁉️🧐 -گفتند: آخه اومد...ایستگاه صلواتی... شربت🍹که خورد پول داد👈🏼💴 اینطوری لو رفت😅 『🌙 @Gordane118 ○°.』
😂 سال ۱۳۵۹ دسته ای از سپاه زرین شهر به فرماندهی شهید محمدعلی شاهمرادی در گروه ضربت سنندج خدمت می ڪردیم. روزی برای انجام ماموریت با یڪ ماشین سیمرغ عازم اطراف سنندج بودیم. حین عبور از رودخانه آب سر شمع ماشین رفت و خاموش شد. شهید شاهمراد به بیسیمچی ڪه تازه ڪار بود گفت به فرمانده اطلاع بده که یواش تر بروند تا ما برسیم اما با رمز بگو! بیسیمچی گفت: نمیدانم چه بگویم!! شهید شاهمراد بیسیم را گرفت و گفت: حسین حسین شاهمراد.... آب تو گوش خر رفته ڪمی یواش تر...😐 ڪمی بعد ماشین روشن شد و شاهمراد به بیسیمچی گفت حالا تو اطلاع بده! بیسیمچی تماس گرفت و گفت الو الو..... خر روشن شد...... 😂😂😂 🌷 شهید محمد علی شاهمرادی 『🌙 @Gordane118 ○°.』
بحث‌میکردن. بحث‌ازسراین‌بودکه‌چطورتوی بیسیم‌خبراعلام‌کنن‌که‌لو،نرن..🌿 یدفه‌مصطفی‌دراومدگفت: بچہ‌ها..! اگه‌من‌گفتم ”همہ‌چــے‌آرومه،من‌چقدخوشبختم“ بدونید‌دهنمون‌سرویس‌شده😂♥️ 💚 😁 『🌙 @Gordane118 ○°.』
😂😂 حسین کیه؟ یک قناسه چی ایرانی که به زبان عربی مسلط بود اشک بعثی ها را درآورده بود.😢 با سلاح دوربین دار مخصوصش چند ده متری خط بعثی ها کمین کرده بود و شده بود عذاب بعثی ها.😱 چه می کرد؟ بار اول بلند شد و فریاد زد:« ماجد کیه؟»🤔 یکی از بعثی ها که اسمش ماجد بود سرش را از پس خاکریز آورد بالا و گفت: «منم!» ترق!🤯 ماجد کله پا شد و قل خورد آمد پای خاکریز و قبض جناب عزراییل را امضا کرد!📝 دفعه بعد قناسه چی فریاد زد: «یاسر کجایی؟»🗣 و یاسر هم به دست بوسی مالک دوزخ شتافت!🚶‍♂ چند بار این کار را کرد تا این که به رگ غیرت یکی از بعثی ها به نام جاسم برخورد.😤 فکری کرد و بعد با خوشحالی بشکن زد و سلاح دوربین داری پیدا کرد و پرید رو خاکریز و فریاد زد: «حسین اسم کیه؟»😡 و نشانه رفت.😈 اما چند لحظه ای صبر کرد و خبری نشد. با دلخوری از خاکریز سرخورد پایین.😕 یک هو صدایی از سوی قناسه چی ایرانی بلند شد: «کی با حسین کار داشت؟»🧐 جاسم با خوشحالی، هول و ولا کنان رفت بالای خاکریز و گفت: «من!»😁 ترق! جاسم با یک خال هندی بین دو ابرو خودش را در آن دنیا دید!👳‍♀ 『🌙 @Gordane118 ○°.』