فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️🌿
بههرکسمیرسمنامتوراباذوقمیگویم!
شبیهاولینتکلیفیکطفلدبستانی(:
#سالگرد_شهادت شهید #محمود_صارمی و روز خبرنگار
🔸شهید "محمود صارمی"در خرداد ماه ١٣٤٧ دربروجرد متولد شد.او پس از پایان تحصیلات متوسطه برای ادامه تحصیل به تهران رفت . شهید "صارمی "بسیار پرکار ، پرتوان ، فعال ،خوش خلق و متواضع بود .در دوران دفاع مقدس به مدت ١٧ ماه در میادین نبرد به عنوان بسیجی جنگید و همواره مدافع اسلام و اهل بیت بود.او تحصیلات خود را در رشته جغرافیا تا اخذ مدرک فوق لیسانس از دانشگاه شهید بهشتی ادامه داد و در سازمان خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران به عنوان نیروی رسمی آغازبکار کرد .
🔹 در سال ١٣٧٥ به عنوان سرپرست خبرگزاری ایران در افغانستان انتخاب و به آن کشور عزیمت نمود . تا اینکه در روز ١٧ مرداد ماه در مزار شریف به همراه ٨ نفر از همکاران ایرانی خود به اسارت طالبان در آمدند و روز ١٨ مرداد به پایگاه هوایی شینداد قندهار منتقل شدند - روز ١٨ شهریور ٧٧ خبرگزاری رویترز شهادت دیپلماتها و خبرنگاران را تأیید نمود و روز ٢٢ شهریور پیکر پاک او و ٨ نفر از دیپلماتهای شهید به ایران حمل شدند .
پیکر پاک این شهید عرصه خبر و رسانه در روز ٢٨ شهریور ماه ٧٧ در بروجرد تشیع و به خاک سپرده شد .
#خبرنگار
13.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️کربلا بر شیعه نامکشوف نیست ... حکمتش جز امر به معروف نیست
🎙شعرخوانی دلنشین مرحوم آقاسی در رابطه با امر به معروف
📎 #محرم
📎 #ایران_صدا
📎 #اربعین
🛑 فرازی از وصیت نامه
#شهید_محسن_حججے 🌷 به خواهران:
👇همیشه این بیت شعر را به یاد داشته باشید ...
آن زمانے ڪه " حضرت رقیه(س) " خطاب
به پدرش فرمودند:
غصه ے
حجابِ من را نخورے باباجان...!
چادرم سوخته
اما به سرم هست هنوز...
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴آیا میدانید ۲۹۵ شبکه خارجی علیه جمهوری اسلامی با بودجه میلیارد دلاری فعالیت میکنند؟
#بطلب_ڪرببلا❤️
تشنۂ چای عراقم ای اجل مهلت بده
تا بیایم #اربعین موکب به موکب #کربلا !
#اللهم_ارزقنا_زیارت_اربعین💚
#۲۹_روز تا #اربعین🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعاً بعضیها تخصصشان امر به معروف و نهی از منکر است.
از جمله استاد فرهنگ!
دوستان عزیز این کلیپ کوتاه را اصلاً از دست ندهند و به هر گروهی دارند، ارسال کنند
احسنت👏👏
24.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴روایت عجیب و تکان دهنده از نحوه ی شهادت شهید حججی و سنگینی این خبر
شش سال پیش در چنین روزی نحوه شهادت محسن حججی قلب میلیون ها ایرانی رو به درد آورد....
یا اباصالح المهدی:
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #خداحافظ_سالار
#سردارشهیدحاجحسینهمدانی 🕊
قسمت 6⃣
حسين حرفم را نشنیده گرفت، عادت داشت که وقت معرفی یک نفر به دیگران، از خوبی های طرف بگوید.
دستش را روی شانهی جوان گذاشت و گفت:
« اسم این جوون عزيز ابوحاتمه! اصالتا لبنانيه اما خونه زندگیش تو دمشقه. ابوحاتم یک شیعهی محب اهل بيته، خیلی هم عاشق خانم حضرت زینبه، فرزند شهید هم هست، پدرش رو به جرم عشق به حضرت زینب سر بریدن. »
جوان سرش را پایین انداخت. حسین اضافه کرد:
« من عربی یاد نگرفتم ولی ابوحاتم فارسی رو خوب بلده! »
لبخند شیطنت آمیزی زد و ادامه داد:
« پس حواستون باشه چی میگید! »
من و دخترها بی صدا خندیدیم و ابوحاتم که خجالتی و باحیا به نظر میرسید، شاید برای اینکه از این فضا خارج شود فورا رفت سمت ساکها و پشت ماشین جایشان کرد.
برخلاف تصور ما که فکر می کردیم ابوحاتم باید رانندگی کند، حسین پشت فرمان نشست و حرکت کردیم. در طول مسیر به خاطر حضور جوان سوری جز چند کلمه ای معمولی، صحبتی بینمان رد و بدل نشد و بیشتر مشغول نگاه کردن فضای دمشق بودیم. به هرطرف نگاه میکردیم، ویرانه بود. همه جا، از روی دیوار ساختمانها گرفته تا بدنهی ماشینها و حتی آمبولانسها، نقشی از جنگ نشسته بود. زهرا و سارا کنجکاوانه، اطراف را ورانداز میکردند. این همه ویرانی و خرابی برایشان تازگی داشت اما برای من، نه! چرا که من ویرانی جنگ را سالهای سال توی اهواز، دزفول، کرمانشاه و سرپل ذهاب، با گوشت و پوست و استخوانم درک کرده بودم و دیدن صحنه هایی این چنین برایم عادی بود.
هرچه به مرکز شهر نزدیک تر می شدیم، ویرانه ها بیشتر می شد. دمشق به خرمشهر اولین روزهای آزادی از دست بعثیها، شبیه تر بود تا به اهواز و دزفول و کرمانشاه. طبقات ساختمانهای بلند بتونی مثل کاغذهای یک کتاب قدیمی و نم کشیده، خوابیده بودند روی هم، کج و معوج و چشم آزار.
⬅️ ادامه دارد....
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #خداحافظ_سالار
#سردارشهیدحاجحسینهمدانی 🕊
قسمت 7⃣
یاد غربت و ماتم آن روزها افتادم، زیرلب شروع کردم به خواندن آیه الکرسی. دخترها اما هیجان زده از موقعیت مُسلّحین پرسیدند و پدرشان که میدانست دخترانش مثل خود او با ترس بیگانهاند، حرف آخر را همان اول زد:
« تقریبا همه جا دست اوناست، تا پشت کاخ ریاست جمهوری بشار اسد هم اومدن! »
به دخترها نگاه کردم تا ببینم تصور همیشگی ام در مورد آنها درست بوده است یا اینکه اشتباه میکردم و شرایط امن ایران بوده که باعث می شده هیچگاه ترس را در چهرهی آنها نبینم.
اما باز هم مثل همیشه واهمهای در وجودشان نبود. برعکس گویی شوقی برای ورود به صحنه های خطرناک تر در چهرهشان نمایان بود.
وارد شهر شدیم. شهر اگرچه خالی از سکَنه نبود اما شکل و شمایل یک شهر کاملا جنگ زده را داشت؛ تیرهای برق خمیده، سیم ها و کابل ها آویزان و بریده ، کرکره مغازه ها پایین یا مچاله، درختان اکالیپتوس خیابان ها هم با چترهای شکسته شان گویی که صاعقه خورده بودند. کمتر کسی در پیادهروها تردد میکرد واغلب خودروهایی هم که توی خیابان ها حرکت می کردند یا ماشین های نظامی بودند یا آمبولانسها.
وقتی ماشین ما از کنار خیابانی اصلی که نزدیک کاخ بشار اسد بود گذشت، صدای تیراندازی هایی ممتد از دور به گوشمان خورد. حسین پایش را روی پدال گاز فشار داد تا سریعتر از آن منطقه دور شویم و گفت:
« بچه ها! می دونید این سر و صداها به خاطر چیه؟! »
زهرا و سارا سکوت کردند، منتظر بودند تا پدرشان خبری از درگیری های اطراف کاخ بدهد. اما او با خندهای که پنهانش میکرد خیلی جدی گفت:
« مسلحين خبردار شدند که شما اومدید، می خوان بهتون خیرمقدم بگن، البته به زبون خودشون. »
⬅️ ادامه دارد....