eitaa logo
🏴کانال گردان شهید ابراهیم هادی
528 دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
14هزار ویدیو
30 فایل
https://eitaa.com/abasalehlabik. ارتباط با مدیر کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 خیلی امام رضایی❤️ بود مے ﮔـفتم عارفم‌ از خوزستان تامشهد و با این شرایط سخت و دوری راه اینهمـہ تلاش و برنامـہ ریزے مے ڪـنے واسـہ زیارت؟! قبلا سالی یکبار میرفتی.. الان سالی چندبار میری میگفت نه فقط هرررسال...بلکه هررر فصل... و اگرهم براتم رو ندن هرررماه میرم... اینقدر میرم تا مرادم رو بدن😔 گفتم حاجت روا باشی امیدم❤️ براتت چیه؟! از دعایی که کردم خیلی خوشش اومد با خوشحالی و ذوق بغلم کرد و محکم پیشانی مو بوسید و گفت ممنونم مامان جونم😍 برات من شهادته...💔 و در آخر هم به آرزوش رسید🕊 شهید_عارف_کاید_خورده
جوانی که در اوج شور و هیجان، افتاده و خاکی و فقط برای خدا بود،پهلوانی باتمام ویژگیهای پهلوانی؛ جوانی که هرگاه از او حرف میزنند به یاد علی اکبر امام حسین(ع) می افتیم. 🌹
┄═🌿🌹🌿═┄ 💌 👈سال آخر دبیرستان ڪه با احمد هم ڪلاسی بودم قرار شد دختر خانم ها را بیاورند و ڪلاس ها را به صورت مشترک برگزار ڪنند. 📛وضع ظاهری شان خوب نبود. ما به این مسأله اعتراض ڪردیم. البته خیلی از بچه های ڪلاس هم بدشان نمی آمد! 🌻احمد خیلی جدّی و محڪم به معلم ریاضی ڪه این ڪار را ڪرده بود ، اعتراض ڪرد و گفت : « بچه های مردم به گناه می افتند ...» ⏪معلم ریاضی هم رفته بود دفتر و گفته بود : « اگر رحیمی توی ڪلاس باشه من دیگه درس نمی دم .! » 👌خلاصه قرار شد احمد این درس را غیرحضوری بخواند. اینقدر پشتڪار داشت ڪه همان سال در رشته پزشکی دانشگاه تهران با رتبه عالی پذیرفته شد ... 🌷
‍ 💠 مــادر 💠 ● برای ابراهیم بسیار احترام قائل بود. جور دیگری او را دوست داشت. ● ابراهیم هم سوای مادر و فرزندی، به مادرش خیلی علاقه داشت. مادری که با سختی فرزندانش را به خوبی تربیت کرد. ● وقتی خبر شهادت ابراهیم را شنید خیلی بی تابی کرد. ناراحتی قلبی داشت و هیجان برایش خوب نبود. این اواخر قلبش می‌سوخت. حرارت بدنش بالا می رفت. ● مادر می‌رفت سر یخچال و یخ می‌خورد تا بلکه کمی آرام شود. سه سال بعد از بازگشت آزادگان و یقین به اینکه ابراهیم شهید شده، دیگر نتوانست دنیای بدون ابراهیم را تحمل کند و از دنیا رفت. 🍃🌼 https://eitaa.com/gordanshidhadi
💜 همسر سردار شهید عباس کریمی: تواضع و فروتنی عباس باور نکردنی بود. همیشه عادت داشت، وقتی من وارد اتاق می شدم، بلند می‏شد و به قامت می ‏ایستاد. یک روز وقتی وارد شدم روی زانوانش ایستاد. ترسیدم، گفتم: عباس چیزی شده، پاهایت چطورند؟ خندید و گفت: «نه شما بد عادت شده ‏اید؟ من همیشه جلوی تو بلند می‏شوم. امروز خسته‏ ام. به زانو ایستادم». می‏دانستم اگر سالم بود بلند می‏شد و می ‏ایستاد. اصرار کردم که بگوید چه ناراحتی دارد. بعد از اصرار زیاد من گفت: چند روزی بود که پاهایم را از پوتین در نیاورده بودم. انگشتان پاهایم پوسیده است. نمی‏توانم روی پاهایم بایستم. عباس با همان حال، صبح روز بعد به منطقه جنگی رفت. این اتفاق به من نشان داد که حاج عباس کریمی از بندگان خاص خداوند است. 🌷۲۴ اسفند سالروز شهادت🕊🌷 https://eitaa.com/gordanshidhadi