eitaa logo
🏴کانال گردان شهید ابراهیم هادی
529 دنبال‌کننده
16.8هزار عکس
14هزار ویدیو
30 فایل
https://eitaa.com/abasalehlabik. ارتباط با مدیر کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ممنون از شما👏 به امید نابودی هر چه سریعتر غده سرطانی اسرائیل و صهیونیسم... پ ن: آتش زدن پرچم رژیم جعلی توسط یهودیان ضد صهیون https://eitaa.com/gordanshidhadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زبان، وسیله گناه آیت الله جوادی آملی می فرمود: روزی مرحوم خمینی(ره) در درس اخلاقشان درمسجد اعظم فرمودند: روزقیامت بعضی افراد زبانشان آنقدر دراز می شود که اهل محشر ازروی زبان آنها راه می روند.اینها همان کسانی هستند که در دنیا با زبانشان آبروی مردم را می بردند. آیت‌الله جوادی آملی حفظه‌الله https://eitaa.com/gordanshidhadi
💬 آرایش نظامی فرماندهان متشکل از تمامی قوای نظامی ارتش، سپاه پاسداران و نیروی انتظامی در مقایسه با سال قبل https://eitaa.com/gordanshidhadi
«طوفان‌الاقصی» اسرائیل را درهم شکست جانشین فرمانده کل سپاه: ‌ 🔹طوفان الاقصی حرکتی تاریخی توسط حماس و جهاد اسلامی بود که قدرت پوشالی رژیم صهیونیستی در منطقه را درهم شکست و این از برکات خون پاک شهیدان دوران دفاع مقدس و انقلاب اسلامی است. 🔹در اغتشاشات سال گذشته آمریکا سنگین‌ترین برنامه را برای ایران درنظر داشت ‌ولی ‌نتیجه آن حضور پرشور ملت در اعلام انزجار از اقدامات آشوبگران بود. ‌ https://eitaa.com/gordanshidhadi
همونایی که نسخه میپیچیدن واسه اربابتون‌ مشکی نپوشید واسه ارباباشون مشکی پوشیدن! https://eitaa.com/gordanshidhadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥عسقلان به آتش کشیده شد 🔸گردان های القسام: اگر اشغالگران سیاست آواره کردن غیرنظامیان ما را متوقف نکنند، ما به حمله به عسقلان تا آواره شدن آنان ادامه خواهیم داد. https://eitaa.com/gordanshidhadi
هشدار «انصارالله» به آمریکا 🔹رهبر انصارالله یمن هشدار داد: اگر آمریکا مستقیما وارد جنگ شود ما آمادگی داریم با موشک و پهپاد در آن شرکت کنیم. 🔸وزارت بهداشت غزه اعلام کرد شمار شهدای حملات اخیر رژیم صهیونیستی به ۸۳۰ نفر و تعداد زخمی‌ها به ۴۲۵۰ تن افزایش یافته است. https://eitaa.com/gordanshidhadi
ریزش سنگین قیمت انواع سکه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/gordanshidhadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 شادیِ بلاگر مصری، با بیش از ۵ میلیون دنبال کننده از پیروزی‌های بدست آمده مقاومت فلسطین. از بلاگرهای خودمون چه خبر؟! از بلاگر هم شانس نیاوردیم 🤦‍♂ https://eitaa.com/gordanshidhadi
رژیم صهیونیستی دست به دامان پیرمردها شده😄 عزرا یخین ۹۵ ساله (!) از نیروهای ذخیره برای شرکت در جنگ فراخوانده شده https://eitaa.com/gordanshidhadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| 👈آخرت ما یه بهشت داریم فقط؛ والسّلام جهنمی وجود نداره! منبع: مبانی انسان شناسی در تمدن نوین ✅✅✅
🔴 قابل توجه اونایی که پرچم حمایت از زنان و کودکان اسرائیلی رو بردن بالا!!! 🔹 اینه منش حامیان حقوق بشر و حامیان جنبش ززآ!
♨️✌️حمایت فوری طوفانی 📌امام‌خامنه‌ای درباره حمله‌ حماسی حماس فرمودند: ما پیشانی و بازوی طراحان مدبر و هوشمند و جوانان فلسطینی را می‌بوسیم۱۴۰۲/۷/۱۸ 🤲امروز بر تک‌تک ما وظیفه است، حمایت معنوی و مادی از مظلومان غزه 🤝بسم‌الله؛ باید با کمک‌های کم‌وزیاد، دست نائب امام‌زمان(عج) را بازتر و پُرتر کنیم برای حمایت بیشتر از مجاهدانی که شجاعانه دل را به خط مبارزه با جنود شیطان زده‌اند! 👌رجوع کنید به سایت رهبری leader.ir/fa/monies انتخاب وجوهات 》کمک‌ها 📡انتشار حداکثری این پیام با
کتاب زندگینامه سردار شهید حاج حسین همدانی
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 4⃣5⃣2⃣ حالا روزهای آخر سفر حجمان بود. بنا به درخواست ما، مدیر کاروان، مجلس دعایی برای شفای ایران برپا کرد. اول زیارت عاشورا خواندیم. با التماس دست به دعا برداشتیم. حال و روزم به قدری برگشت که احساس کردم کنار ایران نشسته‌ام و صدای مرا می شنود. زیر لب خطاب به او نجوا کردم: « ایران جان، می‌دونم که صدای منو می‌شنوی. خودت از خدا بخواه که شفا پیدا کنی یا خدا از تو راضی بشه. عذاب می‌کشم که چهار سال ساکن و صامت یه گوشه افتادی و داری مثل شمع، بی‌صدا می‌سوزی و آب می‌شی. خواهر مظلومم یا شفات رو از خدا بخواه یا بخواه که ازت راضی بشه. » هنوز دعا به «امن یجیب» خواندن نرسیده بود که تلفن امین زنگ خورد و رفت یک گوشه، نگاهش کردم. او هم نگاهی به من انداخت. به دلم بَرات شد که خبری در مورد ایران شنیده و دلم راست گفته بود. پرسیدم: « ایران؟ » گفت: « رفت. » گفتم: « حتما خودش خواست که برود. » فردا صبح به تهران برگشتیم. بچه‌ها و شوهرش نظر داشتند که در بهشت‌زهرا دفن شود. حسین جلو افتاد که ترتیب کارهای کفن و دفن ایران را بدهد. شوهرش آقا محسن که مردانه در سال‌های خانه‌نشینی ایران، جورش را کشیده بود به حسین گفت: « برا ما قبر دو طبقه بخر. » و از خدا خواست که بعد از مرگ ایران، زنده نماند و چنین شد. خوابم نمی برد. از زاویه‌ی درِ نیمه باز اتاق حسین، به او نگاه می‌کردم. غرق در انس با خدا بود و من غرق در او که در قنوت نماز شب، سعی می‌کرد آهسته گریه کند تا خواب من بهم نخورد اما نمی‌دانست که حال روحانی او خواب را از سرم پرانده و از لذت دیدنش سیر نمی‌شوم. صبح که شد، چای گذاشت، صبحانه را هم آماده کرد. سرسفره برایم لقمه نان، پنیر و گردو گرفت و گفت: « پروانه! من خیلی به تو مدیونم. » هنوز تصویر قنوت نماز دیشبش جلوی چشمم بود. این حرف را که زد بدجوری شکستم، اشک تا پشت چشم‌هایم هم آمد. اما برای این‌که خودم را بزنم به راه دیگری، به شوخی ازش پرسیدم: « باز چه خوابی برام دیدی؟ » گفت: « خواب دیدم، اما نه برای تو، برای خودم، خوابی که وحشت و امید را با هم داشت، مثل همون خواب قبلی که از پل صراط می‌خواستم رد شم. » ⬅️ ادامه دارد.... 🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 5⃣5⃣2⃣ فکر کردم که من هم یک گوشه این خواب باید باشم، با اشتیاق پرسیدم: « خب چی دیدی؟ » گفت: « خواب دیدم توی یه کانال تاریک و دراز بودم که اکسیژن نداشت. داشتم خفه می‌شدم. می‌دویدم که به انتهای کانال برسم. اما مسیر اونقدر طولانی بود که هرچه می‌دویدم، نمی‌رسیدم. داشتم خفه می‌شدم که در دورترین نقطه کانال، نوری دیدم. فریاد یاحسینی کشیدم و به طرف نور دویدم. هرچه جلوتر می‌رفتم، نور بزرگ‌تر و بزرگ‌تر می‌شد تا جایی که اون نور همه جا رو گرفت و دیگه احساس کردم خبری از تاریکی و خفگی نیست. از خواب که بلند شدم، به معنای این خواب فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که سعادت و عاقبت بخیری من در گرو همراهی توئه. » گفتم: « من که هیچ کجای خواب تو نبودم. » گفت: « آره، ظاهراً نبودی ولی من حضورت رو حس می‌کردم. » اگرچه از تعریفش احساس شادمانی داشتم ولی معما همچنان برایم نامکشوف ماند. حرف‌های این چند وقته‌اش برایم تبدیل به یک معمای پیچیده شده بود؛ خدمت تا چهل سال و این خواب و همراهی سایه‌واره من. این‌ها باید ربطی به هم می‌داشت اما چه ربطی؟ این معمایی بود که به نظرم کلیدی جز صبر نداشت. چند ماهی بود که مسئولیت فرماندهی سپاه تهران بزرگ و لشکر۲۷ محمد رسول الله را واگذار کرده بود. چند پیشنهاد کار داشت اما نمی‌پذیرفت. حتماً برای خودش دلایلی داشت. من کنجکاوی نمی‌کردم که چرا نمی‌پذیری. تا این‌که یک روز آمد. ساکش را برداشت و گفت: « باید برم یه مأموریت خارج از کشور. » ⬅️ ادامه دارد..
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 6⃣5⃣2⃣ بی‌درنگ یاد آن خواب و حس همراهی‌ام با او افتادم، ناخودآگاه گفتم: « خدا پشت و پناهت. » شاید انتظاری غیر از این پاسخ نداشت چون بلافاصله گفت: « ان‌شاءالله » پرسیدم: « باز هم آفریقا؟ » آهی از ته دل کشید و گفت: « می‌رم به کشوری که خودش یه تاریخه. تاریخی که توش هم تزویر هست، هم زنجیر اسارت، هم کاخ سبز معاویه، هم حرم خانم زینب. که توش هم تزویر هست، هم زنجیر اسارت، هم کاخ سبز معاویه، هم حرم خانم زینب.» حسین حتماً منظوری داشت که به جای گفتن نام سوریه، ترجیح داد از زنجیر اسارت حضرت زینب و تزویر و ریاکاری معاویه، در کنار هم، یاد کند. حرفی نزدم. یعنی حرفی نداشتم که بزنم. می‌خواست به هر صورت نظرم را بداند. با لبخندی شیرین، گفت: « یادش بخیر، زمانی که با هم رفتیم سوریه. » اسم سوریه که آمد، مرغ دلم تا آسمان حرم حضرت زینب اوج گرفت. منتظر بود که حرفی بزنم و چیزی بگویم. سکوت کردم. باز ادامه داد: « قراره با حاج قاسم بریم دمشق برای بررسی اولیه. » اصلا انگار دیگر آنجا نبودم و چیزی نمی‌شنیدم که بپرسم: « چی رو بررسی اولیه می‌کنین؟ یا لااقل بگویم خوش به سعادتت. » فقط مات و مبهوت، ساکت ماندم. فردا صبح، سبکبار، ساک دستی‌اش را برداشت و رفت. زهرا و سارا وقتی شنیدند که حسین به مأموریت خارج از کشور رفته، جاخوردند. دلشان می‌خواست پدرشان، بازنشسته شود و بیشتر در کنارشان باشد. بعد از یک هفته، تلفن زد. سارا گوشی را گرفت و پرسید: « کجایی بابا؟ » گفت: « حدس بزن. » پرسید: « کنگو؟ » جواب داد: « بیا نزدیک‌تر » ⬅️ ادامه دارد.... 🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 7⃣5⃣2⃣ پرسید: « مسکو؟ آلمان؟ چه می‌دونم اروپا؟ » شنید: « نزدیک شدی بازم بگو. » مثل مسابقه‌های بیست سؤالی شده بود. سارا یکی می‌گفت و یکی می‌شنید تا رسید به لبنان. حسین راهنمایی کرد: « همسایه لبنانه. » سارا با هیجان تکرارکرد: « سوریه، سوریه. » سریک هفته، حسین آمد. از این‌که مرتب جلسه می‌رفت و یادداشت می‌نوشت، متوجه شدم که این آمدن مقدمه یک مأموریت طولانی است. یکی دوبار با حاج قاسم، خدمت آقا رسیده بودند و گزارش داده بودند. با آمدن حسین، گرمی دوباره به خانه برگشت. وهب و مهدی و زهرا را دعوت کردم. هرکس چیزی از حسین می‌پرسید. بچه‌ها درحالی که سریال می‌دیدند، پرسیدند: « بابا تو سوریه چکاره شدی؟ » حسین به پیرمرد بامزه‌ای که توی سریال بود اشاره کرد و گفت: « این بابا رو چی میگن بهش؟ » دخترها گفتند: « مستشار » گفت: « آره، همين مستشار، کار من مستشاريه. » زهرا، سارا، وهب و مهدی، حتی داماد و عروس‌هایم به جواب دادن‌های آمیخته با شوخی و مزاح حسین، خو کرده بودند اما همه دوست داشتند که بیشتر بدانند. حسین که این اشتیاق را دید، گفت: « سوریه آبستن یه بحرانه، یه بحران که به دنبال اختلاف بین شیعه و سنیه و از بیرون مرزهای سوریه داره زمینه‌سازی میشه، سوریه چون توی جبهه مقاومته اگه دچار جنگ داخلی بشه و مسلمونا به جون هم بیفتن، اسرائیل نفعش رو می‌بره. » ⬅️ ادامه دارد....
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 8⃣5⃣2⃣ پرسیدم: « با این اوضاع، زیارت حرم میشه رفت؟ » گفت: « نه مثل گذشته، حرم به جای زائر، مدافع می‌خواد اگه ما توی شام، مدافعین حرم نداشته باشیم... » مکثی کرد، نمی‌خواست حتی در قالب کلمات هم از اسارت دوباره حضرت زینب صحبت کند. سارا کنجکاوانه پرسید: « چی میشه؟ » حسین دیگر نمی‌خواست زیر بار جواب دادن برود، با کمی چاشنی شیطنت گفت: « فعلا شام رو بکشید که داره سرد میشه. » سارا دستش آمد که بابا مایل به ادامه‌ی صحبت نیست و دنباله حرف را گرفتن، فایده‌ای نخواهد داشت. سفره انداختیم و شام را توی یک سکوت پرسئوال خوردیم. یکی دو روز بعد حسین رفت و من که حالا خیلی تنهاتر از قبل بودم، از صمیم قلب سپردمش به زینب‌کبری سلام‌الله‌علیها. اوايل، هفته‌ای دو سه مرتبه تماس می‌گرفت. صدایش را که می‌شنیدم، زنده می‌شدم و تا مدتی بار تنهایی از دوشم برداشته می‌شد. هر بار که تلفن همراهم زنگ می‌خورد بی‌درنگ، چشم می‌دوختم به صفحه نمایشگر گوشی‌ام تا بلکه اسم «باباحسین» روی آن نقش بسته باشد. باباحسین را از زبان بچه‌ها روی گوشی ذخیره کرده بودم اما با تمام وجود احساس می‌کردم که او نه فقط بابای بچه‌هایم که پدر و تکیه‌گاه خودم هم هست. روزهای عجیبی بود. تلفن همراهم شده بود همدم همیشگی‌ام. لحظه‌ای آن را از خودم جدا نمی‌کردم، نکند او زنگ بزند و متوجه نشوم. باباحسین بعد از چند هفته، تماس‌هایش کمتر هم شد. پای تلویزیون می‌نشستم و به دقت خبرها را دنبال می‌کردم. اخبار خوبی از سوریه به ویژه دمشق و اطراف آن نمی‌رسید. گزارش‌ها دلم را می‌لرزاند. دولت قانونی سوریه داشت سقوط می‌کرد. ⬅️ ادامه دارد.... 🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 9⃣5⃣2⃣ تحلیل یکی از کارشناسان تلویزیونی این بود که: « مخالفين در آغاز از یک منطقه کوچک شروع کردند. دولت هوشمندانه با آنها برخورد نکرده و همین تدبیر نادرست به یک آشوب فراگیر تبدیل شده و پای بازیگران خارجی را به سوریه باز کرده است. » اخبار آن شب، چیزی در مورد حرم نگفت و فکرم را مشغول کرد. چند دقیقه بعد با حسین تماس گرفتم. آرام وخونسرد حرف می‌زد. پیدا بود که می‌خواهد روحیه بدهد. من از حرم حضرت زینب و حضرت رقیه می‌پرسیدم اما او حرف را عوض می‌کرد و احوال بچه ها را می‌پرسید یا نهایتا می‌گفت به خدا توکل داشته باشید. داشتم خداحافظی می‌کردم که صدایی مثل زوزه خمپاره از توی گوشی آمد. انگار که صدا را نشنیده باشم. صدایم را صاف کردم و گفتم: « خوش به حالت حسین که رفتی خدمت خانم حضرت زینب. » یک‌دفعه گفت: « می‌دونستم دلت اینجاس. به خاطر همین می‌خوام شما، زهرا و سارا بیاید اینجا. » انتظار این دعوت ناگهانی و زودرس را نداشتم. ذوق‌زده و درحالی که داشتم از شدت اشتياق پر می‌کشیدم، پرسیدم: « كی؟ » + « فعلا باشید تا یه خونه تو دمشق براتون پیدا کنم. » پرسیدم: « وهب و مهدی؟ » گفت: « نه فقط شما و دو تا دخترا. » آمدم که بگویم خانه را نزدیک حرم حضرت زینب بگیر که خداحافظی کرد. بلافاصله به سارا گفتم. باور نمی‌کرد. گوشی را برداشت و به زهرا هم خبر داد. همان شب زهرا و شوهرش، امین اعلام آمادگی کردند. هر روز منتظر خبر خوش رفتن به سوریه بودیم. روزها به کندی می‌گذشت و خبر از تشدید بحران و جنگ در سوریه شنیده می‌شد. تا این‌که حسین در تماس با همکارانش توی تهران، مقدمات سفر را آماده کرد. ساک‌هایمان را بستیم. وهب و مهدی که مثل ما مشتاق سفر به سوریه بودند، برای بدرقه آمدند اما قرار شد خداحافظی‌ها را توی خانه انجام بدهیم و امین که همسرش با ما بود، آماده شد تا ما را به فرودگاه امام خمینی برساند. بعد از نماز صبح از زیر قرآن رد شدیم و از خانه زدیم بیرون تا خودمان را به پرواز ساعت ۱۱ صبح تهران - دمشق برسانیم. ⬅️ ادامه دارد....
💢💥 🚨 🚨 | سخنگوی قسام : 💥 اگر در ساعات آینده حمله به غیر نظامیان فلسطینی متوقف نشود از موشک های طوفان استفاده خواهیم کرد... https://eitaa.com/gordanshidhadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥وحشت خالص در دل اسرائیلی های بچه کش... ⚠️در حال حاضر همه چیز تغییر کرده و اکنون حماس است که یهودی ها را اینگونه زیر بمباران به گریه می اندازد. https://eitaa.com/gordanshidhadi
توییت عبری حساب توئیتری رهبر انقلاب ای ستمگران صهیونیست شکست شنبه ۷ اکتبر، است. خودتان این بلا را بر سر خود آوردید. https://eitaa.com/gordanshidhadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏝چقدر دلم تنگ است ... دلم تنگ است برای دیدارتان ... بوییدنتان ... دلم تنگ است برای شنیدن صدای آشنایتان ... دلم تنگ است برای اینکه بیایید و من رنج تمام این سال های سخت و سرد را برایتان بگویم ... دلم تنگ است برای بازکردن این بغض گلوگیر ... برای گریستن ... کاش می آمدید ...🏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: چهارشنبه - ۱۹ مهر ۱۴۰۲ میلادی: Wednesday - 11 October 2023 قمری: الأربعاء، 25 ربيع أول 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام 🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليه السّلام 🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليه السّلام 🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹صلح امام حسن مجتبی علیه السلام، 41ه-ق 🔹جنگ دومة الجندل، 5ه-ق 📆 روزشمار: ▪️9 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام ▪️13 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️15 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▪️39 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️47 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) ✅ التماس دعای فرج
«لآ تؤلموا أحداً، فکُل القُلوب مَلیئه بِما یکفیها» +کسی را نیازارید زیرا که همه ی دلها بقدر کافی پر از دردند. .
🍀با خدا باش از همان جایی که گمان نمیکنی روزی تو را می رساند... 🕊🌷 صبحتون شهدایی🌷🌷🌷
| | | 🏷 سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی: ▫️دفاع از ،فلسطین مصداق واقعی دفاع از اسلام و قرآن است و هرکس ندای یاری خواهی مسلمانان فلسطینی را بشنود و به یاری آنها ،نشتابد مسلمان نیست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا