نیکی به والدین، رمز موفقیت آیت الله مرعشی نجفی
💢آیت الله مرعشی نجفی، احترام خاصی برای والدین قائل بودند؛ خودشان میفرمودند «وقتی مادرم مرا میفرستاد تا پدرم را برای خوردن غذا صدا کنم، بعضی وقتها میدیدم پدر به خاطر خستگی، در حال مطالعه خوابش برده است. دلم نمیآمد ایشان را بیدار کنم، همانطور که پایش دراز بود، صورت خودم را به کف پای پدرم میمالیدم تا ایشان بیدار میشد.
💢در این حال که بیدار میشد، برایم دعا میکرد و عاقبتبخیری میخواست، من خیلی از توفیقاتم را از دعای پدر و مادر دارم.
#اربعین🏴
#امام_زمان
#کانال_گردان_شهید_ابراهیم_هادی
https://eitaa.com/gordanshidhadi
آرامگاه ابومهدی المهندس
وادی السلام
#اربعین🏴
#امام_زمان
#کانال_گردان_شهید_ابراهیم_هادی
https://eitaa.com/gordanshidhadi
قهرمان ملی ما آنکسی است که بر پشت پیراهن خود نوشت «مسافر کربلا» اما در راه آرمان و وطن خود، هیچگاه به حرم کربلا نرسید و مستقیم به مولای خود #امام_حسین علیه السلام پیوست..
#فاتحین_کربلا
#اربعین_نائب_الزیاره_شهدا_باشیم
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم
#اربعین🏴
#امام_زمان
#کانال_گردان_شهید_ابراهیم_هادی
https://eitaa.com/gordanshidhadi
🎥 اول: پاچه خواری عوامل بیسواد و کذاب #منوتو و شعر خوانی مزخرف برای اعلی حضرت عاری از مهر😔
🎥 دوم: برشهایی از مستند تلخ
" تهران پایتخت ایران است "
📍فِلاکت پایتخت، نِکبت تاجوتخت
📍ساخته سال ۱۳۴۶ به کارگردانی کامران شیردل؛ مستندی که نیمهکاره بدستور وزارت فرهنگ و هنر پهلوی توقیف شد!
📍پس از سرنگونی خفقان شاهنشاهی، نگاتیوهای این مستند برای تدوین نهایی در اختیار کارگردان قرار گرفت تا انتشار یابد.
✍این سکانسها را به سلطنتشیفتگان نشان دهید تا بتوانند هرشب دیکته کنند:
"ایران از زمان قدیم، پادشاه داشته است"
"پادشاهی از پدر به پسر، به ارث میرسد"
"به پسر بزرگ پادشاه، #ولیعهد میگویند"
"پادشاه ما اعلیحضرت محمدرضاشاه پهلوی است"
#حتما هر دو کلیپ را ببینید بعد قضاوت کنید و حتما نشر دهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴تصاویری دیدنی از موکب جبهه جهانی شباب المقاومة با خادمانی از ملیتهای مختلف جهان
🔸موکبی کم نظیر به یاد شهید سلیمانی در شهر کربلا
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #خداحافظ_سالار
#سردارشهیدحاجحسینهمدانی 🕊
قسمت 0⃣9⃣
لباسها را شستیم و آب کشیدیم و روی تشت و توی زنبیل گذاشتیم و آمدیم به طرف خانه. دستانم از سرما باد کرده و سرخ شده بود. به مامانم میگفتم:
« مردم از سرما. »
درمانده میگفت:
« پروانه جان، چکار کنم که آب يخه، دستاتو بزار زیر بغلت، شاید گرم شی. »
میگذاشتم اما فایدهای نداشت. بالا و پایین میپریدم و غر می زدم. دستهایم لُرپلُرپ میکرد و مثل نبض میزد. اشکم که درآمد، مامان دستانم را جلوی دهانش گرفت و با نفسش گرم کرد. گفتم:
« تقصیر شماست. اگه ما هم مثل بقیه زودتر سرچشمه می رفتیم، آب میکشیدیم، این جوری نمیشد. »
مامان ناز و نوازشم میکرد و میگفت:
« پروانه جان، آب یخ زده، تقصیر من نیست. »
به غیر از رفتن به اصيل، هفتهای یکبار مامان جمعمان میکرد میبرد به حمام. حمام انتهای خیابان شهناز بود و به نام " حموم شهناز " شناخته میشد. من و افسانه را روی اصل وسواسی که داشت، آنقدر کیسه میکشید و می شست که پوست میانداختیم و باز اشکمان در میآمد. یک وقتهایی آنقدر توی حمام مینشست که دَلاک حمام میگفت:
« خانم، همه رفتن، بجنبين وگرنه آب سرد میشه. »
مامان قول یک قِران پول اضافه به حمامی میداد و باز میافتاد به جان ما. وقتی بیرون میآمدیم گرمازده شده بودیم و داشتیم از تشنگی هلاک میشدیم که حمامی پارچ آب یخ را به مامان میرساند و سر میکشیدیم. مامان بادمجان ترشی که قبلاً لای نان گذاشته بود، لقمه میکرد. به هرکداممان یک لقمه میداد. من و افسانه، یادمان میرفت چه مصیبتی کشیدیم. با همه سختی، رفتن به " حموم شهناز " بهتر از رفتن به " اصيل " بود.
⬅️ ادامه دارد....
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #خداحافظ_سالار
#سردارشهیدحاجحسینهمدانی 🕊
قسمت 1⃣9⃣
اسم اصیل که میآمد، ابرو گره میکردم و غمبرک میزدم. منصورخانم - دخترعمهام - برای اینکه گرم شویم و لباسها را با آب گرم آبکش کنیم، یک حلبی آماده کرد. با مامان و منصورخانم، حلبی را برمیداشتیم. مامان لباسها را میشت و ما زیر حلبی پر از آب را با چوب گرم میکردیم. و هربار که دستمان سرد میشد. توی آب داغ میزدیم. کف دستانمان به خارش می افتاد ولی از سرما بهتر بود. یکبار چوب برداشتم از سر شیطنتی که داشتم، داخل لانه زنبوری که نزدیک چشمه بود، کردم. دخترعمه کنارم بود و حواسش به دویست، سیصد زنبوری که از لانه بیرون آمدند، نبود. من زودتر فرار کردم و زنبورها به جان دختر عمه افتادند. به قدری دست و صورت و پلکهایش را نیش زدند که چشمانش معلوم نبود. دستش را گرفتم و برگشتیم. مادرم، نگفته فهمید که دسته گل را من آب دادم ولی به رویم نزد فقط به خاطر اینکه به منصورخانم روحیه بدهد، گفت: « منصور شدی مثل تُنگِلِه. »¹
وقتی به خانه برگشتیم، دعوام کرد که:
« این چه بلایی بود سر دخترعمهات آوردی؟! »
دخترعمه، مدتی از خانه بیرون نمیآمد. فاصله، سنی چندانی با مادرم نداشت. مثل دوتا خواهر بودند، و چون دختر نداشت وقتی به خانه ما میآمد به مادرم میگفت:
« خانم عروس، اجازه بده، پروانه رو ببرم پیش خودم. »
مادرم اولش سخت میگرفت و میگفت: « کار داره، درس و مشقش میمونه. »
اما بالاخره راضی میشد. وقتی به خانه دخترعمه میرفتم، باز دست از شیطنت برنمیداشتم. با این حال دخترعمه، مثل آبجی ایران، خانم بود و مرا تحمل میکرد. به خانهی دخترعمه به خاطر شباهتش به خانه خودمان، خانه دوقلو میگفتیم. خانه دوقلو مثل خانه ما در دل صحرا در حصار زمین کشاورزی و رودخانه بود. ما نمیدانستیم که اینجا مثل باغ فخرآباد، مار و عقرب، فراوان دارد. یک روز مهمان منصورخانم بودم و داخل اتاق میچرخیدم که پایم تیرکشید و سوخت، نگاه کردم عقرب زرد بزرگی نیشم زد و داشت با دم کج و بدریختش، به گوشه اتاق می رفت.
_
۱. همدانیها به کوزه گرد و سفالی، تنگ یا تنگله میگویند.
⬅️ ادامه دارد....
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #خداحافظ_سالار
#سردارشهیدحاجحسینهمدانی 🕊
قسمت 2⃣9⃣
جیغ کشیدم و گریه سر دادم. حسین آقا، شوهر منصورخانم، عقرب را گرفت و داخل قوطی کرد و با منصورخانم، یک ماشین از سرکوچه گرفتند و زود رساندنم به بیمارستان و عقرب را برای تشخیص نوع پادزهر به آزمایشگاه دادند. پایم را با چاقو بدون بیهوشی و بی حسی چاک زدند و سم عقرب را کشیدند، یکی دو آمپول هم زدند و پا را بستند. زیاد بیمارستان نماندم و برای استراحت به خانه آمدم. چند روز بعد، منصورخانم برای عیادتم آمد و خواست دوباره میهمانش شوم. بهترین هدیه برای من رفتن به خانه دخترعمه منصور بود. خیلی خوش میگذشت. مادرم با اکراه قبول کرد. دوباره رفتم اما از بختم حادثهای رخ داد که عاملش خودم و روحيه پسرانهام بود؛ رفتم روی دیوار باریک خانه و خواستم مثل بندبازها با یک پا، لیلیکُنان راه بروم که تعادلم را از دست دادم و از همان بالا به کف حیاط افتادم. وقتی به زمین خوردم صدایی مثل صدای ترقه شنیدم، صدای شکسته شدن مچ دست چپم بود و باز هم دردسر برای منصور خانم و شوهرش حسین آقا و حکایت بیمارستان و گچ گرفتن دست و تا مدتی افتادن در بستر بیماری. با این اتفاق مادرم به دخترعمه گفت:
« دیگه اجازه نمیدم پروانه رو ببری، هر دفعه که آمده کاری دست خودش داده. »
دخترعمه بیتقصیر بود. مامان میترسید به درسم لطمه بخورد و البته درسم بد نبود. با این همه شیطنت، نمره بیست نداشتم ولی نمراتم دور و بر پانزده تا هفده میچرخید. آموزش و پرورش، نظام جدید راهنمایی را تازه راه انداخته بود و من در مدرسه راهنمایی " اوحدی " درس میخواندم.
مامان به جای بابای همیشه در سفر، به مدرسه سر می زد. اگر چه باوجود ریشهی مذهبی، جلسات قرآن، روضههای هفتگی، از لحاظ اعتقادی خاطرش جمع بود اما همواره به دلیل روحیات ماجراجویانهام نگران بود که مبادا کار دست خودم بدهم.
⬅️ ادامه دارد...
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #خداحافظ_سالار
#سردارشهیدحاجحسینهمدانی 🕊
قسمت 3⃣9⃣
من هم مواظب بودم که زمینهی حادثهای را فراهم نکنم. اما گاهی چند چیز دست به دست هم می داد تا اتفاقی که نمیخواستم بیفتد. کنار خانه ما یک محوطه يونجه زار بزرگ بود که سگها آزاد بودند و میچرخیدند. یکی از آنها، مثل سگ نگهبان خانه ما شده بود، بدون اینکه ما بخواهیم. گاهی تکه استخوانی یا قطعه گوشتی جلوی او میانداختیم. حیوان، آزاری برای ما و همسایهها نداشت اما در آن بیابان برهوت، برای ما حكم نگهبان را داشت و به خاطر رنگش " زردی " صدایش میکردیم. یک روز از مدرسه آمدم تا ناهار بخورم و به مدرسه برگردم، دیدم برادر کوچکم علی، توی کوچه بازی میکند و لای در باز است. دست علی را گرفتم و درب را بستم. مامان هم قابلمه خورشت به دست داشت از آشپزخانه به طرف اتاق میآمد. کیفم را یک گوشه انداختم وارد اتاق شدم. آمدم که سفره را بیندازم، دیدم یک میهمان ناخوانده، بالای اتاق جا خشک کرده و آرام نشسته، حواسم به مامان که پشت سرم وارد اتاق میشد، نبود. گفتم:
« مامان، مامان نیا، زردی اینجاست! »
با فریاد من، مامان ترسید دستش شل شد و قابلمه خورشت قرمه سبزی روی فرش افتاد و اتاق شد یکی با خورشت. " زردی " را به سختی بیرون کردم. حيوان بوی گوشت به دماغش خورده بود و نمیخواست برود. آن روز، مادرم تمام وسایل داخل اتاق مثل فرشها را به حمال داد و با الاغ بردند فرششویی همدان. غیر از فرش بقيه وسایل را شست و با اینکه تمیز شده بودند باز مادرم به دلش نمیچسبید. میگفت:
« سگ اومده همه جا نجس شده. »
⬅️ ادامه دارد.....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 داستان سفر یک بلاگر آمریکایی به کربلا و استوریهایش در ایام #اربعین!!
⭕️ او تعجب کرده که چگونه همهی غذاها رایگان است!!
📸محل شهادت شهید سلیمانی معطر به شمیم رضوی شد...
در آستانه اربعین حسینی، کاروان خادمان رضوی وارد کشور عراق شدند تا با سرکشی از موکبهای مردمی برپا شده در مسیر کربلای معلی،به خادمان مواکب خداقوت گویی داشته باشند.
این کاروان در بدو ورود به عراق و در محل فرودگاه بغداد، در یادمان محل شهادت
حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس حضور یافتند و ضمن ادای احترام به مقام این شهیدان،محل شهادت آنها را با شمیم رضوی عطرآگین کردند...
27.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌒🌙در نماز شب دعا مستجاب است .
#صبحتبخیرمولایمن
عشقتومرا..ألستُمنڪمببعید
هجرتومرا.. إنّعذابےلشــــدید
برڪنجلبتنوشتہ..یُحیےویمیت
مَنماتَمنالعشقفقدماتَشهیـد
🏝هرچند در فراقتان
زندگی سخت میگذرد
هرچند روزهایمان
از شب تیرهتر است
هرچند دلهایمان
پر از پاییزهای مکرر و سرد است
اما به زودی باز میآیید
و جهانمان
با شمیم شکوفههای صورتی دیدار،
معطر میشود
و آسمانمان از پرواز پروانهها
پر میگردد
... به همین زودی ...
به همین نزدیکی....🏝
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#روزتونمهدوی
«اَلسَّلامُعَلَیْکَیـااَباعَبْـدِاللَّهِوَعَلَـیالاَْرْواحِ
الَّتـیحَلَّتْبِفِنائِکَعَلَیْکَمِنّیسَلامُاللَّهِاَبَـداً
مابَقیتُوَبَقِیَاللَّیْلُوَالنَّهارُوَلاجَعَلَهُاللَّهُآخِرَ
الْعَهْدِمِنّیلِزِیارَتِکُمْاَلسَّلامُعَلَـیالْحُـسَیْـنِوَ
عَلیعَلِیِّبْنِالْحُسَیْنِوَعَلیاَوْلادِالْحُـسَیْـنِوَ
عَلـیاَصْحابِالْحُسَیْـن
ـ ـ ـ ـ ـ ــــــــــ⪻𑁍⪼ــــــــــ ـ ـ ـ ـ ـ
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
📖 تقویم_شیعه
☀️ امروز:
شمسی: یکشنبه - ۱۲ شهریور ۱۴۰۲
میلادی: Sunday - 03 September 2023
قمری: الأحد، 17 صفر 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیه السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️3 روز تا اربعین حسینی
▪️11 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام
▪️13 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
▪️18 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیها السلام
▪️21 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
✅ التماس دعای فرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‹‹﷽››
رفتی تا شهادتِ تو اعجاز کند
شورِ دگری زعشق آغاز کند..🤍
شهیدابراهیمهادی🌱
صبحتون شهدایی🌷🌷🌷
✍ فرازی از خطبه ی حضرت زینب (سلام الله علیها) در مجلس یزید (لعنت الله علی:
خدايا! حقّ ما را بستان و از ستمگرانِ بر ما، انتقام بگير و خشمت را بر آن كس كه خون ما را بر زمين ريخت و حاميان ما را كشت فرو بفرست.
📚مقتل الحسين مقرّم، ص 357 - 359
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「﷽」
شهید ابراهیم میگفت:
اگر خانم ها حریم رابطه با نامحرم را حفظ کنند، خواهید دید که چقدر آرامش خانواده ها بیشتر می شود.🌿
صدای بلند در پیش نامحرم، مقدمه ی آلودگی و گناه را فراهم میکند.
اگر حریم ها رعایت شود، نامحرم جرات ندارد کاری انجام دهد.✨
#شهید_ابراهیم_هادی
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
ابراهیم می گفت:
در زندگی، آدمی موفق تراست که در برابر عصبانیت بقیه صبور باشد.
#شهیدانه
#شهید_ابراهیم_هادی
.
🖤 روی پیراهنش نوشته بود : تا #کربلا راهی نیست
رزمندگان ما پیش از آنکه سرباز جنگ باشند، عارف بودند
آنها یقین داشتند به آنچه می گفتند
و درست همانی بود که از سوی آنها گفته شد
تا #کربلا راهی نبود
و تو ای برادر و خواهری که این متن را میخوانی!
اگر در مسیر #کربلا هستی
یاد آنها که با آرزوی "یا شهادت یا زیارت" آسمانی شدند را فراموش نکن.
┄┅┅❅❁❅┅┅🖤
💠رفاقت ما با تمام بچه های آن دوران، سر و کله زدن و بازی و خنده بود، مثلا چند نفر دور هم جمع میشدند و کلاه یک کارگری که از آنجا رد می شد را بر می داشتند و برای هم پرت میکردند و مردم آزاری میکردند. اما رفاقت با ابراهیم، الگو گرفتن و یادگیری کارهای خوب بود. او غیرمستقیم به ما کارهای صحیح را آموزش می داد. حتی حرفایی می زد که سالها بعد به عمق کلامش رسیدیم.
🌼من موهای زیبایی داشتم. مرتب به آنها میرسیدم و مدل مو و... درست میکردم. خیلی ها حسرت موها و تیپ ظاهری من را داشتند. ابراهیم نیز خیلی زیبا بود اما...
یکبار که پیش هم نشسته بودیم، دوباره حرف از مدل موهای من شد. برخی باحسرت به مدل جدید موهای من نگاه میکردند. ابراهیم جمله ای گفت که فراموش نمیکنم. گفت: «نعمتی که خدا به تو داده را به رخ دیگران نکش.»
❤️امام موسی کاظم (ع) : کسی که بر نعمتی حمد خدا را کند و الحمدلله بگوید او را شکر گزاری کرده است و این حمد او، از آن نعمتی که به او داده افضل و بالاتر است.
بحارالانوار، ج۷۱
دل من لک زده تا کنج حرم گریه کنم
دو قدم روضه بخوانم…دو قدم گریه کنم
#3_روز تا #اربعین🏴
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله❤️
#یا_امیرالمؤمنین_ع❤️
هستے ما زهسٺ #علــے هسٺ مےشود
دیوانہاٺ بہ #عشـق زبر دسٺ مےشود
نامٺ عجیب جاذبہ دارد ڪه عاشقٺ
دیوانہ وار پاے تو پابسٺ مےشود
🌷 #صلےاللهعلیڪ_یاامیرالمومنین
💚 #یکشنبه_های_علوی_فاطمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹وقتی کارتان گیر می کند فقط امامزمان (عج) را فقط به مادرش زهرا (س) صدا کنید...
🌹شهید جاوید عارف عبدالحسین برونسی یک اوستا بناء کم سواد اما صاحب دل والانهاد....
راستی هر کس این بیان شیرین ساده را بشنود جز صفاء و صداقت چه میشنود.
#اربعین🏴
#امام_زمان
#کانال_گردان_شهید_ابراهیم_هادی
https://eitaa.com/gordanshidhadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 داستان فرد بینماز و مشروب خواری که خواب عجیبی میبیند...
#اربعین🏴
#امام_زمان
#کانال_گردان_شهید_ابراهیم_هادی
https://eitaa.com/gordanshidhadi
🌷#شهید_رضا_طاهر
شهید بہ غیبت حساس بود یڪ روز با دوستان مشغول صحبت از هر درے بودیم ڪہ یڪے از دوستان از سیدرضا اجازہ خواست تا مطلبے را بگوید.
آن دوست ما قبل از صحبتش نگاهے بہ اطراف انداخت و تا رفت صحبتش را شروع ڪند، سید رضا مانعش شد و گفت: نمیخواهد بگویی...
همہ تعجب ڪردہ بودیم، لحظاتے بعد دوستمان از سید رضا پرسید: چرا نگویم؟ سید رضا لبخندے زد و گفت: قبل از صحبتت بہ اطراف نگاہ ڪردے، حدس زدم بخواهے غیبت ڪسے را بڪنے! براے همین گفتم جلوے غیبتت را بگیرم.
🏷همیشہ بہ غیبت حساس بود و بہ هر طریقے ڪہ مے توانست مانع غیبت میشد.
📚منبع:ڪتاب طاهر خانطومان
#اربعین🏴
#امام_زمان
#کانال_گردان_شهید_ابراهیم_هادی
https://eitaa.com/gordanshidhadi