4_6012450839937943038.mp3
40.26M
🎙بانوای: #کربلایی_امیر_برومند
🎼سبک: #مناجات #ابوحمزه
🖊#امام_علی #شب_21
◔͜͡◔عنوان:#منکهغیرازتو
''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''
◦•●◉✿ اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُِ ✿◉●•◦
●اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمک
کیا منتظر امام زمانن بِسْمِ اللهِ
●اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن
صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِه
فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ
وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً
حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً
وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا برحمتک یاارحم الراحین.
کیا منتظرش هستن؟؟
یا صاحب الزمان...اونم میگه جونم نوکرم.هان توصداش بزن اگه جوابتو نداد.
●من که غیر از خونه ی تو جا ندارم برم
یه جوری دل بستم انگار پا ندارم برم
●آه میدونی بندهی فراریت غیرتو هیشکیو نداره
بعدِ تموم اشتباهاش مییاد به سمت تو داره دوباره
●چه امیدی مگه دارم به جز چشم خطا پوشت
دستمو باز می گیری تا (بیام بازم تو آغوشت)۳
●جانحیدر،جانزهرا تورو به زینبین بگذر این بی سرو پا
تو روبه جان حسین بگذر از این بی سرو پا
●آه..تو رو به حق کسیکه منشٵ خیرِ کثیره ۲
همونی که تو روزه حشر دست گداشو میگیره
(خدا کمکم کن)
●به حق اون شهیدی که به راه تو گُذشت از سر
ببخشم ای خدا امشب تورو به جانِ علی اصغر
به علیٍٔ الاصغر الهی العفو...
چرا یه عده نمیگن خجالت می کشی؟شب دیگهای سراغ داری که بیای بگی غلط کردم؟جای دیگه سراغ داری براتِ بینالحرمین بگیری اربعین؟ الهی العفو..
●اِلهی اِنَّ جودکَ بَسَطَ اَمَلی وشُکرَکَ قبِلَ عملی
پرودگارا..رو بهسوی کسی آوردم با اینی که ناقابلم بازم منو قبولم کرده،با اینی که می دونه خوب نوکری برا حسینش نکردم،بازم شب بیست و یکم رام داده بیام گریه کنم..
●سیدی...اِلیکَ رَغْبَتی واِلیکَ رَهبَتی واِلیکَ تٵمیلی..
من فقط از تو میترسم،ازاون وقت وساعتی میترسم کهامام صادق فرمود توهمین دعای ابوحمزهآورده،عریاناز توقبربیرون بیام،خوار وذلیل باشم،پیش هیچکس احترامی نداشته باشم.یه نیگاه طرف چپم بندازم یه نیگاه طرف راستم بندازم،خدا رفیقامو دارن می برن بهشت.من موندمُ گناهم واعمالم خدای من..
●اِلیک اَمَلی وعلیک یا واحدی عَکفَت هِمّتی وفیماعندکانْبَسَطَت رَغبتی ولک خالصُ رجائی وخوفی وبک اَنِسَت مَحبَتی
فقط ازتو میترسم،رغبتم به سوی توئه،نه امشب یه جور دیگه بگیم؛از اون وقت و ساعتی میترسم که لحد آخروبذارن، نکیر و منکر بیان بالا سرم..
مَن ربُک؟مَن امامُک؟من دینُک؟من پیغمبرک؟
از چی میترسی نوکر حسین؟؟
از اون وقت و ساعتی میترسم که زبونم بند بیاد؛
از هیبت این دو ملک،نتونم بگم؛
مَن امامُک امیرالمؤمنین اَنا شیعتی
اما ما رو غمی نیست،ما امام رضا داریم باریکلا می بینم دلت پنجره فولاد گیر کرده به خدا کسی رو سراغ دارم،اعمالِ به جایی نداره فقط یک نفرو دوست داره،هروقت دلش میگیره پامیشه میره حرم سلطان به خدا به حالش غبطه میخورم.
امشب بگیم با امام رضادل ما رو هم این جوری کن ما رو بخر برای خودت،هر وقت که دلتنگ شدیم زود به زود بیایم ببینیمت آقا
●آخ منو رها نکن که جلد گنبدم
آقا کبوترِ هوای مشهدم یا امام رضا..
●اَلقیتُ بیدی وبحبلِ طاعتکَ مددتُ رهبتی یامولای بذکرک عاشَ قلبی
قلبم فقط با ذکر تو آروم میگیره فرمود:نحن ذکرلله
ذکر ما نوکرا ذکر حسینه، هر کی با ذکر حسین آروم میشه فقط بگه؛اونایی که دلتنگشن بگن..
●یا مولای بذکرک عاشَ قلبی وبمناجتک برِّدتُ اَلمِ الخوف عنی.فیامولای ویا مُؤَمَّلی ویامُنتهیٰ سؤلی
فَرِّقْ بَینی وبینَ ذنبیَ المانعِ لیمِن لزومِ طاعتک
خودم میدونم اشک چشمم خشک شده،گناهام یه مانعی شدن بین منو حسین خودت منو جدا کن
●فاِنما اسئلک لِقدیم الرجاء فیک وعظیمِ الطَّمَعِ مِنک
همون طور که نمازو به ما واجب کرده کُتِبَ عیکم الصیام تو قرآن فرموده روزه رو با ما واجب کرده حلال و حرام بر ما گذارده و گمارده.همون طورم برای خودش واجب کرده
●الذی اوْجَبتَهُ علیٰ نفسِک مِنَ الرٵفته والرحمة
به خودشم واجب کرده که با منو تو مهربون باشه، ولی در هر صورت ●فَالأَمرُلک امر امره توئه خدا
●وحدکَ لاشریکَ لک والخلقُ کُلهُم عیالُک وفی قبضتک
مثه اون مردی که این قدرتو بهش داده که به فکر اهل و عیالش باشه وفی قبضتکهمه چی دست تو
●وکُلُّ شیءٍ خاضعٌ لَکَ تبارکتَ
بیار بالا کشکور گدایی تو زن و مرد با هم صداش بزنید یارب العالمین... ماشالله بهبه به این میگن مستمع اهلِ دعا
●الهی...اِرحَمنی اِذا انْقَطَعَتْ حُجتی
خدا اون وقت ساعتی امیدم از همه نا امید میشه
خودت هوامو داشته باش.آره از پدر به پسر ارث میرسه ماهم بچه های علی هستیم،خدا نکنه هیچ مردی امیدش نا امید بشه، به ناامیدی امیرالمؤمنین به اون وقت ساعتی که...
میثم تمار میگه هم جوارو شانه به شانهی امیرالؤمنین میرفتم.واردنخلستان شدیم.دستور دادمیثم،چنددقیقه ایاینجا بایست⇩
ادامه⇦... من برمیگردم میگه ایستادم پنج دقیقه گذشت ده دقیقه گذشت نمی دونم چیزی ننوشن عبارات...
میگه یه مدت که گذشت از رفتن امیر المؤمنین به نخلستان، نگران سلامت جان و امنیت مولا شدم،
آروم آروم اومدم توی نخلستان، میگه هر چی جلو میرفتم متوجه یه صدایی می شدم؛
جلو رفتم دیدم یک آقایی تا کمر رفته توی چاه؛
هی داره داد میزنه گریه میکنه.مثه مادری که بچه شو از دست داده شیون میزنه...
نزدیک شدم متوجه صدای پام شد زود اومد بالا
تا نگام به نگاهه علی خورد دیدم به پهنای صورت گریه کرده، اون قدر امیرالمؤمنین اشک ریخته بود تمام محاسن مبارک خیسِ خیس شده بود.یه سوالی کرد ازم فرمود: میثم شنیدی به چاه چی میگفتم یا نه؟
من یه سوالی از شما دارم؟کسی که کنندهی دره خیبره کسی که اسدالله ؟کسی که یدالله ؟کسی که امیر المؤمنینِ؟ مگه میشه معلوم نباشه برای چی سر درون چاه برده ؟
آری تاریخ امشبو شب شهادت می نویسه...
ولی رفیقا بابامون امیرالمؤمنین اون روزی امیدش نا امید شد که همسرشو پشت در...
ببین امشب با چی شروع کردما...ای...
●حاجتو کرده روا شمیشر آلوده به زهر
شکر خدا راحت شدم از دست این مردم شهر
●بی وفایی رو بلدن این از خدا بی خبرا
یه روزیام تو کوچهها حقمو خوب کردن ادا ۲
روضه می خونم زیر لبم آروم
زهرا کجایی دل تنگتم خانوم
●سی ساله آزگاره که به یادتم هر شب و روز
(فاطمه یه چیزی آروم بگم حسن نشنوه
فاطمه شب ها که میشه بیشتر میسوزم اخه اومدن گفتن علی به فاطمه بگو بره بیرون شهر گریه کنه. شبا از ناله های زهرا خواب نداریم)
●سی ساله آزگاره که به یادتم هر شب و روز
اون خاطرات خوبمون تو خاطرتم مونده هنوز
●یادت میاد فاطمه جان زندگیمون خدایی بود
کنار مسجد خونمون عجب برو بیایی بود
(زندگیمو نظر زدن ای وای
گل یاس مو کتک زدن ای وای
بی بهونه تو رو زدن ای وای
تو رو چندین نفر زدن ای وای)
●دیدی چه جوری آخرش خوشیمونو به هم زدن
چه قدر بلا سرت اومد درست جلو چشای من ۲
●عقدههاشون از علی بودحلالم کن درد کشیدی به جای من
تا بشکنن غرورمو پیش چشام تو رو زدن۲
امید علی اونجایی نا امید شد،..که فاطمه شو پشت در لگد کردن...نه امشبی که دارن همه رو جمع میکنه
دور هم...
فرمود: حسم گریه نکن بابا تو بزرگه اینایی
دید حسین داره داد میزنه،حسینم گریه نکن تو سید الشهدایی بابا
اما عین عبارته؛به حسن و حسین کلثوم گفت
به بقیه گفت همه رو به دستور صبر داد
تا رسید به زینب فرمودبابا تو گریه کن
می بینم اون روزی یو که توهمین کوفه دستاتو می بندن...
عمه جانم...عمه جان قدکمانم
✍تایپ :کربلایی محمد تقی باقریღ
ــــــــــــــــــــــــــــــ
#مناجات_روضه_ابوحمزه_شب_قدر
📚داستان کوتاه
فرعون فرمان داد، تا یک کاخ آسمان خراش برای او بسازند، دژخیمان ستمگر او، همه مردم، از زن و مرد را برای ساختن آن کاخ به کار و بیگاری، گرفته بودند، حتی زنهای آبستن از این فرمان استثناء نشده بودند.
گویند که در آن زمان ، یکی از زنان جوان که آبستن بود، سنگهای سنگین را برای آن ساختمان حمال می کرد، چاره ای جز این نداشت زیرا همه تحت کنترل ماموران خونخوار فرعون بودند، اگر او از بردن آن سنگها، شانه خالی می کرد، زیر تازیانه و چکمه های جلادان خون آشام، به هلاکت می رسید.
آن زن جوان در برابر چنین فشاری قرار گرفت و بار سنگین سنگ را همچنان حمل می کرد، ولی ناگهان حالش منقلب شد، بچه اش سقط گردید، در این تنگنای سخت از اعماق دل غمبارش ناله کرد و در حالی که گریه گلویش را گرفته بود:گفت: «آی خدا آیا خوابی؟ آیا نمی بینی این طاغوت زورگو با ما چه می کند؟»
چند ماهی از این ماجرا گذشت که همین زن در کنار رود نیل نشسته بود، که ناگهان نعش فرعون را در روبروی خود دید (آن هنگام که فرعون و فرعونیان غرق شدند). آن زن، در درون وجود خود، صدای هاتفی را شنید که به او گفت: «هان ای زن! ما در خواب نیستیم، ما در کمین ستمگران می باشیم »
📚 حکایتهای شنیدنی، ص257
#حکایات
.
🌺 چند داستان کوتاه مناسب منبر 🌺
صف های نماز جماعت بسته شده بود و همه آماده شنیدن اذان بودند. ناگهان مردی با چهره ای نگران در حالی که سرش را پایین انداخته بود، در کنار پیامبر (ص) به زمین نشست، اما خجالت می کشید به چهره او نگاه کند. پیامبر (ص) با مهربانی نگاهی به او کرد و آماده شنیدن حرف هایش شد. مرد به آهستگی و با صدای لرزان گفت: «ای رسول خدا! من گناهی کرده ام که...». پیامبر (ص) دیگر به حرف های آن مرد گوش نداد و برخاست تا نماز را شروع کند.
مرد فکر کرد که بی موقع مزاحم آن حضرت شده است. به همین دلیل با شرمندگی بلند شد و به صف های نمازگزاران پیوست. همین که نماز تمام شد به سرعت و قبل از آن که کسی به حضور پیامبر (ص) برسد، نزد او رفت و دو زانو نشست. پیامبر (ص) به چهره آن مرد نگاهی کرد. مرد که سرش پایین بود، گفت: «یا رسول الله! عرض کردم گناهی کردم که...».
پیامبر (ص) با مهربانی پرسید: «مگر اکنون با ما نماز نخواندی»؟ مرد جواب داد: «بله یا رسول الله»! پیامبر (ص) پرسید: «مگر به خوبی وضو نگرفتی»؟ مرد جواب داد: «بله یا رسول الله»! حضرت به آرامی گفت: «پس نمازی که خواندی کفاره گناه تو بود.»
به نقل از: تفسیر نمونه، ج 9، ص 268
➖➖➖➖➖➖➖➖
روزي (عقيل ) برادر (امام علي ) عليه السلام از حضرتش درخواست كمك مالي كرد و گفت : من تنگدستم مرا چيزي بده .
حضرت فرمود : صبر داشته باش تا ميان مسلمين تقسيم كنم ، سهميه ترا خواهم داد . عقيل اصرار ورزيد ، امام به مردي گفت : دست عقيل را بگير و ببر در ميان بازار ، بگو قفل دكاني را بشكند و آنچه در ميان دكان است بردارد . عقيل در جواب گفت : مي خواهي مرا به عنوان دزدي بگيرند .
امام فرمود : پس تو مي خواهي مرا سارق قرار دهي كه از بيت المال مسلمين بردارم و به تو بدهم ؟
عقيل گفت : پيش معاويه مي رويم ، فرمود : خود داني عقيل پيش معاويه رفت و از او تقاضاي كمك كرد . معاويه او را صد هزار درهم داد و گفت : بالاي منبر برو بگو علي عليه السلام با تو چگونه رفتار كرد و من چه كردم .
عقيل بر منبر رفت و پس از سپاس و حمد خدا گفت : مردم من از علي عليه السلام دينش را طلب كردم مرا كه برادرش بود رها كرد و دينش را گرفت ، ولي از معاويه درخواست نمودم مرا بر دينش مقدم داشت .
📚پند تاریخ ج 1 ص 180
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
علی بن ابراهیم بن مهزیار می گوید:
19 سال متوالی به مکه رفتم تا خدمت امام زمان (عج ) تشرف پیدا کنم.
سال آخری که آمدم نا امید ودلگیر بودم
با خود گفتم دیگر فایده ندارد چقدر منتظر باشم گویا لیاقت ندارم برای زیارت.
در همین حال بودم که به من الهام شد برای دیدار سال آینده بیا تا حضرت را ببینی...
سال بیستم فرا رسید" با دلی پر از امید و عشق کنار کعبه نشستم و نماز میخواندم
ناگهان دستی روی شانه ام گذاشته شد ، به من گفتند اگر میخواهی حضرت را ببینی دنبال ما بیا...
سوار بر مرکب شدیم و در کوه های اطراف گردشی کردیم شب شد دیدم روی کوهی چادری برپاست و روشنایی از آن پیداست نزدیک شدم بعد از اجازه داخل شدم
دیدم صورتی دلربا و قامتی بلند ، ابروان بهم پیوسته ، خوشخو و بخشنده
سلام کردم
حضرت فرمود: منتظرت بودیم چرا دیر آمدی؟
گفتم سیدی و مولای" من شب و روز منتظر شما بودم
حضرت فرمود:
سه چیز باعث شده امامتان را نبینید:
1⃣بی رحمی به ضعفاء
2⃣قطع رحم
3⃣دنیا طلبی
شما اگر رفتارتان را درست کنید ما خودمان می آییم.
📚الفبای مهدویت
امام صادق عليه السّلام فرمودند:
همانا براي صاحب الامر غيبتي است (پس) كسي در دوران او دين خود را حفظ كند، مانند كسي است كه خار مغيلان را با دست بتراشد.
📚کافي، ج 1، ص 335
#حکایات
🔻ادامه 👇👇
عالم ثقه (شيخ باقر كاظمي ) مجاور نجف اشرف از شخص صادقي كه دلاك بود نقل كرد كه او گفت : مرا پدر پيري بود كه در خدمتگذاري او كوتاهي نمي كردم ، حتي براي او آب در مستراح حاضر مي كردم و مي ايستادم تا بيرون بيايد؛ و هميشه مواظب خدمت او بودم مگر شب چهارشنبه كه به مسجد سهله مي رفتم ، تا امام زمان عليه السلام را ببينم . شب چهارشنبه آخري براي من ميسر نشد مگر نزديك مغرب ، پس تنها و شبانه راه افتادم .
ثلث راه باقي مانده بود و شب مهتابي بود ، ناگاه شخص اعرابي را ديدم كه بر اسبي سوار است و رو به من كرد .
در نفسم گفتم : زود است اين عرب مرا برهنه كند . چون به من رسيد به زبان عربي محلي را من سخن گفت و از مقصد من پرسيد !
گفتم : مسجد سهله مي روم . فرمود : با تو خوردني همراه است ؟ گفتم : نه ، فرمود : دست خود را داخل جيب كن ! گفتم : چيزي نيست ، باز با تندي فرمود : خوردني داخل جيب تو است ، دست در جيب كردم مقداري كشمش يافتم كه براي طفل خود خريده بودم و فراموش كردم به فرزندم بدهم .
آنگاه سه مرتبه فرمود : وصيت مي كنم پدر پير خود را خدمت كن ، آنگاه از نظرم غائب شد .
بعد فهميدم كه او امام زمان عليه السلام است و حضرت حتي راضي نيست كه شب چهارشنبه براي رفتن به مسجد سهله ، ترك خدمت پدر كنم .
📚منتهی الآمال ج 2 ص 476
نیکی به والدین🌷
امام رضا عليه السلام :
نيكى كردن به پدر و مادر، واجب است، حتّى اگر مشرك باشند، ولى نبايد در نافرمانى خداوند، از آنها اطاعت كرد.
📚بحار الأنوار، ج 74، ص 72
.
.
💫#داستان_آموزنده💫
🗞#موسیعلیهالسلاموجوانکنجکاو
روزی جوانی نزد حضرت موسی علیهالسلام آمد و گفت: ای موسی علیهالسلام خدا را از عبادت من چه سودی میرسد که چنین امر و اصرار بر عبادتش دارد؟
حضرت موسی علیهالسلام گفت: یاد دارم در نوجوانی از گوسفندان شعیب نبی چوپانی میکردم. روزی بز ضعیفی بالای صخرهای رفت که خطرناک بود و ممکن بود در پایین آمدن از آن صخره اتفاقی بر او بیفتد. با هزار مصیبت و سختی به صخره خود را رساندم و بز را در آغوش گرفتم و در گوشش گفتم: ای بز، خدا داند این همه دویدن من دنبال تو و صدا کردنت برای برگشتن به سوی من، به خاطر سکهای نقره نیست که از فروش تو در جیب من میرود.
میدانی موسی از سکهای نقره که بهای نگهداری و فروش تو است، بینیاز است. دویدن من به دنبال تو و صدا کردنت به خاطر، خطر گرگی است که تو نمیبینی و نمیشناسی و او هرلحظه اگر دور از من باشی به دنبال شکار توست.
ای جوان بدان که خدا را هم از عبادت من و تو سود و زیانی نمیرسد، بلکه با عبادت میخواهد از او دور نشویم تا در دام شیطان گرفتار آییم.
📖و مَنْ یعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمٰنِ نُقَیضْ لَهُ شَیطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ
🖌و هر کس از یاد خدا رویگردان شود شیطان را به سراغ او میفرستیم پس همواره قرین اوست.
(زخرف آیه 36)
💚
#حکایات_مناجاتی
.
🌺 چند داستان کوتاه مناسب منبر 2
#کم_فروشی #احتکار
صاحب منتخب التواریخ می نویسد در شهر کربلا ،عطاری که مشهور به تقوا بود مریض می شود و مرضش طولانی می گردد یک نفر از دوستان به عیادتش می رود و می بیند از وسائل زندگی و خانه چیزی برایش نمانده، حصیری زیر پایش و متکائی زیر سرش هست، این آقای تاجر به چنین روزی افتاده است! پسرش وارد شد گفت: پدر برای نسخه امروز پول نیست تا دوا بخرم، متکای زیر سرش را به او داد و گفت: این را هم ببر و بفروش ببینم راحت می شوم یا نه؟ دوست عیادت کننده پرسید مطلب چیست؟ گفت: من در کربلا نمایندگی فروش آبلمیوی شیراز داشتم، آبلیمو وارد می کردم به مبلغ گزاف می فروختم، ناگهان در کربلا تب حصبه عمومی شد و طبیبها مداوای عام کردند که آبلیمو نافع است، روز اول کاری نکردم، از فردا به خودم گفتم چرا آبلیمو را ارزان بفروشم حالا که خریدار فراوان دارد، دو برابر و بعد چند برابر کردم، مردم بیچاره هم ناچار می خریدند بعد دیدم آبلیمو دارد کم می شود و هر چه گران می کنم می خرند ولی تمام می شود، شروع کردم آب در آبلیمو کردن و سپس آبلیموی مصنوعی و تقلبی درست کردم، مال فراوانی به دست آوردم، لیکن چندی بعد بستری شدم، در اثر این بیماری آنچه پول آبلیمو به دست آوردم دادم تا امروز که دیدی همین متکا باقی مانده بود این را نیز دادم ببینم راحت می شوم یا نه؟ فاعتبروا یا اولی الابصار(1).
1-قلب قرآن، 176
➖➖➖➖➖➖➖➖
#ولایت_اهلبیت
از امام صادق (ع) روایت شده است:
در جنگ احد، برخی از یاران رسول خدا (ص) گریختند و به جز تنی چند، از جمله علی بن ابی طالب (ع) و ابودجانه، کسی در میدان، کنار پیامبر نماند
رسول خدا (ص) فرمود: «ای ابودجانه، تو را از قید بیعتی که با من داشتی رها کردم. تو نیز برو. ولی درباره ی علی (ع)، من از او هستم و او از من است». ابودجانه در حالی که می گریست، گفت: «به خدا سوگند، من نمی گریزم». سپس سرش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: «به خدا سوگند، خود را از بیعتی که [باتو] کرده ام آزاد نمی سازم و از تعهد آن بیرون نمی آیم. ای رسول خدا، به سوی چه کسی باز گردم؟ آیا به سوی همسر و فرزندم که می میرند بازگردم، یا به خانه ام که خراب می شود، یا ثروتم که فانی می شود، یا اجلم که نزدیک شده است؟ این گفتار خالصانه، پرشور و پرسوز ابودجانه که با گریه همراه بود، دل پیامبر را سوزاند و دیگر به ابودجانه چیزی نگفت. سپس یک تنه با دشمن جنگید؛ به گونه ای که همه ی بدنش مجروح و به خونش رنگین شد. او در یک سوی پیامبر با دشمن می جنگید و حضرت علی (ع) در سوی دیگر. سرانجام، ابودجانه بر اثر زخم های بسیار پیکرش بر زمین افتاد. حضرت علی (ع) او را نزد پیامبر برد. ابودجانه به پیامبر گفت: «ای رسول خدا، آیا به بیعت خویش وفا کردم؟» پیامبر (ص) فرمود: «آری، به خیر باشی».
ابوجعفر محمدبن یعقوب الکلینی، روضه الکافی، ص 319، 320
➖➖➖➖➖➖➖
یكى از علماء بزرگ (مرحوم آیة الله سید باقر مجتهد سیستانى پدر آیة الله سید على سیستانى ومرحوم سید محمود مجتهد سیستانى ) در مشهد مقدس براى آنكه به محضر #امام_زمان عجل اللّه شرفیاب شود ختم زیارت عاشورا در چهل جمعه هر هفته در مسجدى از مساجد شهر آغاز می كند ایشان فرمودند:
در یكى از جمعه هاى آخرین ، ناگهان شعاع نورى را مشاهده كردم كه از خانه ى نزدیك آن مسجدى كه من در آن مشغول به زیارت عاشورا بودم مى تابید، حال عجیبى به من دست داد، از جاى برخاستم و بدنبال آن نور به در آن خانه رفتم ، خانه كوچك و فقیرانه اى بود، از درون خانه نور عجیبى مى تابید.
در زدم وقتى در را باز كردند، مشاهده كردم حضرت ولى عصر امام زمان عجل اللّه فرجه در یكى از اتاق هاى آن خانه تشریف داشتند و در آن اتاق جنازه اى را مشاهده كردم كه پارچه اى سفید بروى آن كشیده بودند، وقتى من وارد شدم و اشك ریزان سلام كردم ، حضرت بمن فرمودند: چرا اینگونه دنبال من مى گردى و رنج ها را متحمّل مى شوى؟ مثل این باشید (اشاره به آن جنازه كردند) تا من دنبال شما بیایم!
بعد فرمودند: این بانوئى است كه در دوره بى حجابى (رضا خان پهلوى ) هفت سال از خانه بیرون نیامده مبادا نامحرم او را ببیند!
📚شيفتگان حضرت مهدى(عج)، ج 3، ص ۱۵۸،
گوهر صدف، ص 48
#حکایات_مناجاتی
#حکایت
.
هدایت شده از امام حسین ع
.
متن مناجات زیبا و حکایت جوان توبه کار
تو بصره یه جوونی بود مشهوره به فسق و فجور ، مردم دیگه از دستش به ستوه اومده بودن ، ما چی بگیم ؟ من میگم؛ شما ها رو جسارت نمی کنم ، آقامون از دستمون دیگه به ستوه اومده ... اخه آگه نوکری ،نوکر که اینجور نمیشه ! تو اومدی اربابی کنی ..." نوکر که انقده پیمان نمیشکنه ، نوکر که انقده توبه نمیشکنه ..." مردم از دستش به ستوه اومدن ، خوش به حال اونایی که آخر عمری دیگه توبه می کنن ...حالا چه جوری این واسطه حاصل میشه ، خودش اول الکلامه" روزای آخر که از چشم مردم افتاده بود ، یه جور دیگه توبه کرد ، حق الناس به گردنش نبود ، مادرش رو صدا زد ، مادر" سه تا وصیت بهت می کنم تو که میدونی مردم از من بدشون میاد ،
وصیت اول : وقتی من مردم یه طنابی به پای من ببند ، دور خونه بگردون بگو: "الهی ... هذا عَبْدُکَ الآبقَ" خدایا این بنده ی فراری تو آوردم ..."
وصیت دوم : شبانه دفنم کن ، نمیخوام این مردم زیر جنازه ام ناسزا بگن ، کسی نیاد تشییع جنازه ام لعن و نفرین کنه دل تو رو بسوزونه ...
وصیت سوم : خودت منو تو قبر بزار ، شاید خدا به گیسوان سفید تو رحم کنه منو ببخشه ...."
جوونش از دنیا رفت میخواد به سه تا وصیت عمل کنه ؛ طنابی به پاهای جوونش بست شروع کرد این بدن رو کشون ، کشون دور خونه گردوندن ، هی میگفت خدایا این بنده ی فراریه تو ... (تو هم میتونی بگیا...) دیگه چیزی نمونده به ماه رمضان ... "َأَنَا هَارِبٌ مِنْكَ إِلَيْكَ" امروز اومدم در خونه ی تو ، همین که داشت این دعا رو میکرد یه وقت دید یه صدایی اومد ، یه منادی میگی : "اِنَّ اَوْلِياء اللّه هُمُ الْفائِزُون" مادر چی کارش داری ؟ اون ولی ماست ..." وصیت دوم ، چهار غلام گرفت ، بهشون پول داد ، گفت نیمه شب بدن پسرمو ببرین قبرستان دفن کنید ، نیمه شب اومدن ؛ کسی خبر نداره ، شیخ نجیب الدین از علمای بزرگ بصره س ،میگه شبانه از کنار قبرستان رد می شدم ، به نظر اهل ریاضته" میگه دیدم یه بدنی رو دارن چهار غلام دارن میبرن ، یه پیرزنی هم دنبال بدن داره به سر میزنه ؛ گفتن حتما این بدن رو حتما اینا کشتن ، نیمه شب دارن دفن میکنن کسی خبر دار نشه ، اومدم مانع شدم ، پیرزنه گفت اینجوری نیست ، ظن و گمان بد نبر" این جنازه ی پسرمه ، وصیت کرده نیمه شب دفنش کنم ؛ همچنین وصیت کرده خودم تو قبر بزارمش ، شیخ میگه دلم سوخت بعد از اینکه ماجرای "عبدالآبق" رو شنیدم ، گفتم مادر اجازه بده من خودم دفنش کنم ... بدن رو گذاشتن تو قبر لحد و چیدم ، آخرین قطعه سنگ لحد رو که میخواستم بچینم ، یه وقت دیدم این جون به اذن خدا به زبون اومد ، به من گفت شیخ نجیب الدین ، برو به همه بگو ، خدا اونقده مهربونه ... اونقده آمرزنده س که منو آمرزید ..." شیخ میگه لحد رو چیدم ، گفتم نیمه شبه حتما یه صدایی تو خیالم شنیدم ، با خودم گفتم بزار خودم سوال کنم ، سر رو که پایین آوردم دیدم یه ندایی بلند شد شیخ نجیب الدین چرا حبیب ما رو داری اذیت می کنی ؟ باورت نمیشه ما اونو آمرزیدیم ؟!! امروز این عبد فراری اومده در خونت ... به حق اون آقایی که راوی میگه مثل دهانه ی مشک باز شده چنان اشک از چشمان سید الشهدا جاری بود ... اینجوری با خدا حرف می زد ... ما رو بیامرز ...
الهی العفو ...
#حجت_الاسلام_میرزامحمدی
#مناجات
#حکایت_توبه_مناجات
#گریز_مناجاتی_و_دعا
💠
.
▪️سوزاندن خانه #امام_صادق علیه السلام
مفضل بن عمر مي گويد: منصور دوانيقي براي فرماندار مکه و مدينه حسن بن زيد پيام داد: خانه ي جعفر بن محمد (امام صادق عليه السلام) را بسوزان. او اين دستور را اجرا کرد و خانه ي امام صادق (ع) را سوزانيد که آتش آن تا به راهرو خانه سرايت کرد. امام صادق (ع) بيرون آمد و ميان آتش گام برمي داشت و مي فرمود:
انا بن اعراق الثري، انا بن ابراهيم خليل الله.
منم فرزند اسماعيل که فرزندانش مانند رگ و ريشه در اطراف زمين پراکنده اند. منم فرزند ابراهيم خليل خدا (که آتش نمرود بر او سرد و سلامت شد)
📚منبع:
اصول کافی؛ جلد ۱؛ ص ۴۷۳
#شهادت_امام_صادق
.
.
◾️#امام_صادق و صبر بر مصیبت
قتیبه گفته است: خدمت حضرت صادق علیهالسلام رسیدم تا از فرزند بیمارش عیادت کنم. امام را دَرِ منزل دیدم که به شدّت محزون است. احوال فرزندش را پرسیدم. فرمود: «والله! در همان حال بیمارى است.».
بعد از ساعتی، داخل منزل شد و طولی نکشید که برگشت. چهرهاش افروخته و حزنش برطرف شده بود. تصوّر کردیم فرزندش بهبود یافته است. از احوال کودک جویا شدیم. فرمود: «از دنیا رفت.»
عرض کردم: «در زمانى که فرزندت زنده بود، محزون بودى، ولى اکنون که از دنیا رفته، حزن شما برطرف شده است! چه گونه است؟». فرمود: «سیره ما اهل بیت، چنین است که قبل از وقوع مصیبت، محزون هستیم، ولى بعد از وقوع آن مصیبت، به امر خدا راضى و تسلیم مى شویم.»
📚منبع:
بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۴۹
#شهادت_امام_صادق
#ترحیم_خوانی
.
.
⚫️ یکی از وصایای #امام_صادق (ع)
حضرت صادق علیهالسلام در حال احتضار وصیت فرمود که از مال من چقدر عطا کنید به پسر اعمامم یک به یک اسم میبرد. راوی میگوید عرض کردم یابن رسولالله بعضی از آن اشخاص درباره شما بیادبیها و اذیتها روا داشتند فرمود: میخواهم از کسانی باشم که خدا در حق آنان میفرماید: والذین یصلون ما امر الله به ان یوصل و یخشون ربهم
مؤمنین حقیقی کسانی هستند که به امر خدای تعالی صلهی رحم میکنند.
بوی عطر بهشت از دوری دو هزار سال استشمام میشود ولی این عطر را عاق والدین و قاطع رحم استشمام نخواهد کرد.
📚منبع:
زندگانی امام جعفرصادق، ص ۲۶۴
#شهادت_امام_صادق
.