eitaa logo
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
5.6هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
624 ویدیو
842 فایل
گریز زیارت عاشورا ، دعای کمیل و دعای توسل و جوشن کبیر https://eitaa.com/gorizhaayemaddahi
مشاهده در ایتا
دانلود
. ✅وقتی دیدند که مسلم را نمی توانند مهار کنند، چاره را در این دیدند که از راه خدعه وارد شوند و به او امان دهند. پس محمد بن اشعث به مسلم امان داد و از این طریق او را دستگیر و سوار بر استری کردند و او را به سمت دارالعماره کوفه بردند. در طول مسیر، مسلم همواره آیه استرجاع می خواند و می گریست. عبیدالله سُلَمی با کنایه به او گفت : کسی که در طلب چیزی مثل آنچه تو به دنبال آن بودی باشد، چنین اتفاقی که بر تو افتاد اگر برایش بیفتد، نباید بگرید! از جان خویش می ترسی؟ مسلم جواب داد : 📋《وَ اللهِ إنِّي مَا لِنَفْسِي بَكَيْتُ وَ لَا لَهَا مِنَ القَتْلِ أرْثِي وَ إنْ كُنْتُ لَمْ أُحِبُّ لَهَا طَرْفَةَ عَيْنٍ تَلَفاً》 ♦️به خدا قسم برای خود نمی گریم و برای جان خودم سوگوار نیستم اگر چه به اندازه چشم به هم زدنی دوست ندارم جانم تلف شود! 📋《وَ لَكِنِّي أبْكِي لِأَهْلِيَ الْمُقْبِلِينَ، إنِّي أبْكِي لِلْحُسَيْنِ(ع) وَ آلِ الْحُسَيْنِ(ع)》 ♦️ولی برای خاندانم می گریم که به این سو می آیند. من برای حسین(علیه السلام) و برای بچّه‌ های حسین(ع) گریه می‌کنم.(۱) سپس خطاب به محمد بن اشعث گفت : آیا می توانی مردی را بفرستی که از زبانم پیامی برای حسین علیه السلام ببرد و بگوید : 📋《اِرْجِعْ فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي بِأَهْلِ بَيْتِكَ وَ لَا يَغُرُّكَ‏ أَهْلُ الْكُوفَةِ فَإِنَّهُمْ أَصْحَابُ أَبِيكَ الَّذِي كَانَ يَتَمَنَّى فِرَاقَهُمْ بِالْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ إِنَّ أَهْلَ الْكُوفَةِ قَدْ كَذَبُوكَ وَ لَيْسَ لِمَكْذُوبٍ‏ رَأْيٌ》 ♦️با اهل بیت خود برگرد! اهل کوفه تو را نفریبند که آنها همان اصحاب پدر تو هستند که آرزوی مرگ یا شهادت می کرد تا از دست آنها راحت شود. بدان که اهل کوفه به تو و من دروغ گفتند و کسی که به او دروغ گفته شده رائی ندارد.(۲) مسلم به دارالعماره رسید و او را در بیرونی دارالعماره نگه داشتند تا اذن دخول دهند. در این حین، مسلم احساس عطش کرد و با دیدن کوزه آبی طلب آب نمود. مسلم بن عمرو از دادن آب به مسلم امتناع کرد و به او آب نداد، تا اینکه عمرو بن حریث به غلامش دستور داد تا جرعه آبی به او بنوشاند. مسلم جام را گرفت و همین که خواست بنوشد، خون دهان مبارکش، جام را پر کرد، او دو بار نیز این کار را کرد، که هر بار این عمل تکرار شد و بار سوم که خواست بنوشد دندانهای پیشین او، در جام افتاد. و در این هنگام مسلم گفت : 📋《الحَمدُلِله! لَو كَانَ لِي مِن اَلرِّزقِ المَقسُومِ شَرِبتُهُ》 ♦️خدا را سپاسگزارم! اگر از این آب، رزق مقسوم من بود، حتما از آن سیراب می شدم.(۳) 📚 📚منابع : ۱)الکامل ابن اثیر، ج۴، ص۳۳ ۲)الارشاد شیخ مفید، ج۲، صص۶۰_۵۹ ۳)الکامل ابن اثیر، ج۴، ص۳۴
. ✅مسلم را وارد مجلس ابن زیاد کردند. مسلم با بی اعتنایی کامل وارد شد و در ادامه بین او و عبیدالله سخنانی رد و بدل شد تا اینکه عبیدالله با عصبانیت تمام، شروع کرد به ناسزا گفتن به امام علی(ع) و حسنین(علیهما السلام) و در آخر مسلم را تهدید به قتل کرد. و مسلم خطاب به عبیدالله گفت : تو و پدرت به دشنام سزاوارترید، هر چه خواهی بکن ای دشمن خدا! سپس عبیدالله حکم قتل او را صادر کرد.(۱) در این هنگام، مسلم درخواست نمود تا وصیتی کند و عبیدالله گفت : وصیت کن! مسلم به اطراف خود نگریست و عمر بن سعد را دید و او را به گوشه ای فراخواند و وصیت خود را به او بازگو نمود. سفیر مظلوم امام حسین(ع) در واپسین لحظات عمر خود سه وصیت کرد و گفت : 📋《إِنَّ عَلَيَّ دَيْناً بِالْكُوفَةِ اسْتَدَنْتُهُ مُنْذُ قَدِمْتُ الْكُوفَةَ سَبْعَمِائَةِ دِرْهَمٍ فَاقْضِهَا عَنِّي! فَإِذَا قُتِلْتُ فَاسْتَوْهِبْ جُثَّتِي مِنِ ابْنِ زِيَادٍ فَوَارِهَا وَ ابْعَثْ إِلَى الْحُسَيْنِ(ع) مَنْ يَرُدُّهُ فَإِنِّي قَدْ كَتَبْتُ إِلَيْهِ أُعْلِمُهُ أَنَّ النَّاسَ مَعَهُ وَ لَا أَرَاهُ إِلَّا مُقْبِلًا》 ♦️همانا در شهر كوفه من قرضى دارم كه از هنگامى كه وارد اين شهر شدم آن را به قرض گرفته‏ ام و آن هفتصد درهم است، پس زره و شمشير مرا بفروش و بدهى مزبور را بپرداز، و چون كشته شدم بدن مرا از ابن زياد بگير و دفن كن، و كسى به نزد حسين(ع) بفرست كه او را از اين سفر باز گرداند، زيرا من به او نوشته و آگاهش ساخته‏ ام كه مردم با او هستند، و چنين پندارم كه او در راه است.(۲) بعد از وصیت مسلم، عمر بلافاصله آن را به عبیدالله شرح داد و حتی عبیدالله نیز وی را خائن به مسلم دانست و عمربن سعد ملعون نیز به وصایای مسلم عمل نکرد. 📚منابع : ۱)اللهوف ابن طاووس، ص۱۲۰ ۲)الارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۶۱ .
. ✅بعد از وصیت مسلم، عمر بلافاصله آن را به عبیدالله شرح داد و حتی عبیدالله نیز وی را خائن به مسلم دانست و عمربن سعد ملعون نیز به وصایای مسلم عمل نکرد. به دستور عبیدالله، بکر بن حمران مسلم را به بالای دارالعماره برد و مسلم را در حالی که مشغول تسبیح خدای تعالی و استغفار و درود بر پیغمبر(ص) بود، سر از تنش جدا کردند و سرش را به دمشق نزد یزید فرستادند و جنازه اش را نیز، به دستور ابن زیاد، در محلّه كُناسه كوفه، به دار آويختند و سرهای مقدس مسلم بن عقیل را به همراه هانی بن عروه، به دمشق برای يزيد فرستادند.(۱) در تاریخ درباره مسلم آمده است که؛ 📋《وَ هَذَا أَوَّلُ قَتِیلِِ صُلِبَت جُثَّتُهُ مِن بَنِیِّ هَاشِمِِ وَ أَوَّلُ رَأسِِ حُمِلَ مِن رُوُوسِهِم اِلَی دِمَشقَ》  ♦️مسلم اولین شهیدی بود که جسدش به صلیب کشیده شد و سرش اولین سری بود که از بنی هاشم به دمشق فرستاده شد.(۲) حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) در منزل زُباله از شهادت مُسلم بن عقیل و هانی بن عروه مطلع شد و بعد از شنیدن خبر آیه استرجاع خواند و گریست.(۳) 📚منابع : ۱)بحارالانوار مجلسی، ج۴۴، ص۳۷۵ ۲)مروج الذهب مسعودی، ج۳، ص۶۰ ۳)الارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۷۵ .
. 🏴حضرت رسول اکرم(صلوات الله علیه و آله) اولین گریه کننده بر حضرت مسلم(علیه السلام) :👇 ✅شیخ صدوق روایت می کند؛ روزی امیرالمؤمنین(ع)، به حضرت رسول اکرم(ص) عرضه داشت : 📋《یَا رَسُولَ اللهِ(ص)! إنَّکَ لَتُحِبُّ عَقِیلَاً؟》 ♦️ای رسول خدا(ص)! آیا شما عقیل را دوست دارید؟ حضرت(ص) فرمودند : 📋《اِی وَاللهِ!》 ♦️به خدا قسم، عقیل را دوست دارم. سپس فرمود: 📋《إنِّی لَاُحِبُّهُ حُبَّینِ، حُبَّاً لَهُ وَ حُبَّاً لِحُبِّ أَبِی طَالِبِِ(ع) لَهُ》 ♦️من عقیل را از دو جهت دوست دارم! یکی این که؛ عقیل را به خاطر خودش دوست دارم و یکی هم این که؛ عقیل محبوب پدرش ابوطالب(ع) بود و به خاطر اینکه ابوطالب(ع) عقیل را دوست داشت، دوستش دارم. 📋《وَ إنَّ وَلَدَهُ لَمَقتُولٌ فِی مَحَبَّةِ وَلَدِکَ》 ♦️و همانا فرزند عقیل در راه عشق و محبت فرزند تو حسین(ع)، شهید می شود. 📋《فَتَدمَعُ عَلَیهِ عُیُونُ المُؤمِنِینَ》 ♦️و بر او ،چشم همه ی اهل ایمان اشک می ریزد. 📋《وَ تُصَلَّی عَلَیهِ المَلائِکَةُ المُقَرَّبُونَ》 ♦️و فرشتگان مقرب پروردگار، بر فرزند عقیل، مسلم، صلوات و درود می فرستند. 📋《ثُمَّ بَکَی النَّبِیُّ(ص) حَتَّی جَرَت دُمُوعُهُ عَلَی صَدرِهِ》 ♦️با نام بردن از حضرت مسلم(ع)، پیغمبر اکرم(ص) گریه کردند تا جایی که اشک های مبارک پیغمبر(ص) برای مصیبت مسلم بر صورتشان جاری شد و سپس فرمود : 📋《إِلَى اَللَّهِ أَشْكُو مَا تَلْقَى عِتْرَتِي مِنْ بَعْدِي》 ♦️به خداوند شكايت مى‌كنم از آنچه بر سر خاندانم مى‌آورند.(۱) 📚منبع: ۱)امالی شیخ صدوق، ص۱۲۸ .
. 🔹🔷《سَلامُ اللَّهِ الْعَظِيمِ وَ صَلَوَاتُهُ عَلَيْكَ يَا هَانِيَ بْنَ عُرْوَةَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ》🔷🔹 ✅  از بزرگان کوفه و یاران خاص امام علی(ع) بود که در جنگ جمل و صفّین حضور داشت. از فعالیت های سیاسی او می توان به همراهی او با قیام حُجْر بن عَدی در برابر زیاد بن ابیه، و از مخالفان بیعت با یزید در زمان امام حسین(ع) نام برد و همچنین خانهٔ او از زمان ورود عبیدالله بن زیاد به کوفه، مرکز فعالیت‌های سیاسی و نظامی بود و او نقش مهمی در قیام مسلم بن عقیل داشت. او نزد مردم کوفه، بسیار وجیه بود و از بزرگان قبیله بنی مراد محسوب می شد و رهبری آن‌ها را به عهده داشت. به نقل مسعودی : هانی چنان بود که هنگام سوار شدن چهار هزار سواره و هشت هزار پیاده با او حرکت می‌کردند و هر گاه هم پیمانان خود از قبیله کنده را فرا می‌خواند سی هزار نفر گرد او جمع می‌شدند.(۱) هنگامی که مسلم بن عقیل در روز پنجم شوال سال ۶۰ هجری وارد کوفه شد، ابتدا به خانه مختار ابن ابوعبیده ثقفی رفت و پس از آگاهی از آمدن عبیدالله بن زیاد به کوفه و تهدیدهای او، از خانهٔ مختار به خانهٔ هانی بن عروه رفت. ارتباط با شیعیان تا زمانی که در خانه هانی بود، مخفیانه بود، اما عبیدالله بن زیاد با گماردن جاسوسان از مخفیگاه مسلم، آگاه شد. بعد از اطلاع عبیدالله بن زیاد از مخفی‌گاه مسلم، هانی بن عروه را به قصر فرا خوانده شد و از او خواستند مسلم را به آنان تحویل دهد. وقتی هانی زیر بار چنین کاری نرفت، دستگیر شد. از طرفی هم هنگامی که خبر دستگیری هانی به مسلم رسید، مسلم از خانه هانی فاصله گرفت و به همراه اصحاب خود، شبانه، که جز سى نفر با او كسى نمانده بود، به سمت درهاى كِنده به راه افتاد و وقتى به آن درها رسيد، ده نفر باقى مانده بودند و از مسجد كه خارج شد، توجه کرد، دید ديگر كسى با او نبود!(۲) هنگامی که هانی بن عروه دستگیر شد، او را نزد عبیدالله بردند. ابن‌ زیاد به او گفت : 📋《وَ اللّهِ لَتَأْتِيَنِّي بِهِ أَو لَأَضْرِبَنَ عُنقَكَ!》 ♦️یا باید مسلم بن عقیل را نزد من بیاوری یا گردنت را خواهم زد! هانی گفت : 📋《إِِذَاً وَاللّهِ تَكثُرُ البَارِقِةُ حَولَ دَارِكَ》 ♦️به خدا شمشیرهای برنده در اطراف خانه تو فراوان می گردد. ابن‌زیاد گفت : 📋《وَالَهفَاهُ عَلَيكَ! أَبِالبَارِقةِ تُخَوِّفُنِي؟》 ♦️وای بر تو! مرا از شمشیرهای برّنده می‌ترسانی؟ هانی می ‌پنداشت که قبیله‌اش به یاری وی بر می‌خیزند و به دفاع از وی می‌ پردازند. ابن‌ زیاد که از سخنان هانی عصبانی شده بود، گفت : او را نزدیک من بیاورید! هنگامی که چنین کردند، و هانی نزدیک شد؛ 📋《فَاعْتَرَضَ وَجْهَهُ بِالْقَضِيبِ فَكَسَرَ أَنْفَهُ وَ خَدَّهُ وَ جَبِينَهُ وَ أَسَالَ اَلدِّمَاءَ عَلَى لِحْيَتِهِ وَ ثِيَابِهِ》 ♦️پس عبیدالله با ضرباتى پى در پى بر او فرود آورد كه در نتيجۀ آن جنايت، بينى، پيشانى و گونه‌هاى هانی را در هم شكست و خون بر محاسن سپيدش فرو ريخت و آن را رنگين كرد و لباس او نيز خونرنگ گرديد. سپس عبیدالله گفت : 📋《قَد حَلَّ لَنَا دَمَكَ! جَرُّوُهُ!》 ♦️خون تو بر ما حلال است! او را بکشانید و ببرید! سرانجام او را کشان کشان به درون محبسی انداختند.(۳) در این هنگام بیرون کاخ شایعه شد که هانی بن عروه به شهادت رسیده است. پس بدین ترتیب عمرو بن حجاج با شنیدن این خبر که هانی به قتل رسیده است، باقبیله مذحج کاخ ابن‌ زیاد را به محاصره درآوردند. او فریاد زد که من عمرو بن حجاج‌ هستم و این‌ها سواران و جنگجویان قبیله مذحج‌اند؛ ما از پیروی خلیفه دست برنداشته و از مسلمانان جدا نگشته‌ایم چرا باید بزرگ ما هانی کشته شود؟ به ابن‌ زیاد گفتند : قبیله مذحج بر در کاخ ریخته‌اند! ابن‌زیاد به شریح قاضی گفت : نزد بزرگ آنان، برو و او را ببین و سپس بیرون رو و به آن‌ها بگو که او زنده است و کشته نشده است. شریح، در حالی که جاسوسی از غلامان ابن‌زیاد برای او گماشته شده بود که آنچه می‌گوید ثبت کند به اتاق هانی آمد و او را دید. هانی با دیدن شریح گفت : ای خدا! ای مسلمانان! قبیله من هلاک شدند! کجایند دیندارن؟ کجایند مردم شهر؟ این سخنان را می‌گفت و خون بر محاسنش جاری بود که صدای فریاد واغوثا از بیرون کاخ شنیده شد، گفت : به گمانم این فریاد قبیله مذحج و پیروان مسلمان من است! اگر ده نفر نزد من بیایند مرا رها خواهند کرد و به شریح گفت : از خدا بترس! ابن‌زیاد مرا خواهد کشت! شریح که این سخن را شنید نزد قبیله مذحج آمد و گفت : 📋《إِنَّ اَلْأَمِيرَ لَمَّا بَلَغَهُ مَكَانُكُمْ وَ مَقَالَتُكُمْ فِي صَاحِبِكُمْ أَمَرَنِي اَلدُّخُولَ إِلَيْهِ فَأَتَيْتُهُ فَنَظَرْتُ إِلَيْهِ، فَأَمَرَنِي أَنْ أَلْقَاكُمْ وَ أَنْ أُعْلِمَكُمْ أَنَّهُ حَيٌّ! وَ أَنَّ اَلَّذِي بَلَغَكُمْ مِنْ قَتْلِهِ كَانَ بَاطِلاً》 ادامه مطالب :👇
. ♦️همانا امیر آمدن شما و سخنان‌تان را درباره بزرگتان شنید به من فرمان داد تا نزد او روم، من پیش او رفته و وی را دیدم. او به من فرمان داد تا شما را ببینم و به اطلاعتان برسانم که او زنده است و این که به شما گفته‌اند او کشته شده، دروغ است! عمرو بن حجاج و همراهانش گفتند : اکنون که کشته نشده خدا را سپاس گزاریم و سپس پراکنده شدند.(۴) پس از این واقعه، عبید الله بن زیاد با خیالی آسوده دستور قتل هانی را داد. عبیدالله دستور داد تا هانی را در بازار شهر، محلی که گوسفندان را خرید و فروش می‌کردند، ببرند و گردنش را بزنند. هنگامی که، هانی را برای اجرای حکم می‌بردند، پیوسته دوستان و هوادارانش را به یاری می‌طلبید و فریاد می‌زد و می گفت : ‌ای قبیله مذحج! کجایید من یاوری از قبیله مذحج ندارم.(۵) سرانجام در روز هشتم ذی الحجه سال ۶۰ هجری قمری، بعد از گردن زدن هانی، جسد او و جسد مسلم بن عقیل را در بازار کناسه بر زمین کشیدند و سپس؛ 📋《فَأَمَرَ بِصَلْبِهِ مَنكُوسَاً》 ♦️عبیدالله دستور داد تا جنازه هانی [و مسلم بن عقیل] را وارونه (که مرسوم بود یاغیان را چنین کنند) به‌ دار بیاویزند.(۶) عبیدالله بن زیاد سرهای مبارک مسلم و هانی را، توسط دو تن به دمشق نزد یزید فرستاد. زمانی که یزید آن سرها را به همراه نامه عبیدالله مشاهده کرد، بسیار خوشنود شد و دستور داد که سر مسلم و هانی را بر بالای دروازه‌های دمشق بیاویزند و پس از آن طی نامه‌ای در پاسخ عبیدالله، این اقدام او را ستایش کرد.(۷) زمانی که خبر شهادت هانی و مسلم در منزلگاه زرود به امام حسین(ع) رسید، 📋《فَاستَعبَرَ الحُسَینُ(ع) بَاکِیَاً》 ♦️حضرت(ع) به شدت گریستند و سپس مکرّر فرمودند : 📋《انّا لِلّه و انّا الَیهِ راجِعونَ! رَحمَةُ اللَّهِ عَلیهِمَا》 ♦️رحمت خدا بر آن‌ها باد!(۸) {وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ} 📝شعر : ای سایه ات فتاده به روی سرم حسین معنای واقعی اصول الکرم حسین   یک یاحسین گفتم و دیدم غمی نماند تسکین دردهای دل مضطرم حسین یادم نمی‌رود که همه عزتم تویی من پای سفرۀ تو شدم محترم حسین   لطفی که کرده‌ای تو به من مادرم نکرد ای مهربان‌تر از پدر و مادرم حسین من سال‌هاست در به در روضه توام داغ تو را به جان و دلم می‌خرم حسین   در کوچه‌های سینه زنی سالیان سال در حسرت هوای حرم می‌پرم حسین کابوس من شده غم دوری کربلا در خواب هم ذکر لب من حرم حسین   اینجا عجیب بوی فراق تو می‌رسد یک دم نگاه کن تو به چشم ترم حسین مجموع حرف‌های من اینجا خلاصه شد در یک کلام: ای همۀ باورم حسین 👤صیامی 📚منابع : ۱)مروج الذهب مسعودی، ج۳، ص۵۹ ۲)الارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۵۴ ۳_۴)الارشاد شیخ مفید، ج۲، صص۵۱_۵۰ ۵_۶)مناقب ابن شهرآشوب، ج۳، ص۲۴۵ ۷)جلاء العیون علامه مجلسی، ص۶۲۳ ۸)الفتوح ابن اعثم، ج۵، ص۶۴ /الارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۷۴ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. و «یا صاحبی فی وحدتی» یاور ندارم با تو ولی باکی از این لشکر ندارم از ابتدای راه گفتم «حَسبِیَ الله» نقشی به جز این، روی انگشتر ندارم من آسمانم را به تو تقدیم کردم دور و برم یک ماه، یک اختر ندارم دور از حبیب‌خویش‌ماندن،غربت این‌است درد من از این نیست که یاور ندارم «یا رادَّ یوسف عَلَی یعقوب» بنگر دیگر علی اکبر، علی اکبر ندارم «یا رازقَ الطّفل الصَغیر» اصغر فدایت غیر از همین لاله، گلی دیگر ندارم دارم سَر و سِرّی در این هنگامه با تو می‌آید آن ساعت که دیگر سر ندارم با عضو عضو پیکرم می‌گویم اینک ترسی ز تیر و نیزه و خنجر ندارم هر زخم با تو حرف‌هایی تازه دارد ذکری، مناجاتی از این بهتر ندارم این شمرها احساسشان را سربریدند این‌ها مسلمان‌اند؟ نه باور ندارم هم زنده‌ام با اشک هم مقتول اشکم از راز خود پرده چگونه بر ندارم «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» ........................................................................... ............................ ✍امام حسین عليه السلام: خدایا با تدبیر خودت مرا از تدبیر خودم مستغنی(بی نیاز) گردان فرازی از گاهی ما یک چیزی را از خدا می‌خواهیم و یک شرایطی را از خدا طلب می‌کنیم که برایمان خوب نیست یا به مصلحت ما نیست، اما این‌قدر اصرار می‌کنیم که خدا به ما می ‌دهد. وقتی خدا آن را به ما داد، می‌بینیم که شرایط ما برای گناه‌نکردن، خیلی سخت شده؛ یعنی در فضایی قرار گرفته‌ایم که نمی‌توانیم از عهدۀ امتحاناتِ آن فضا، بر بیاییم... مثل اهل‌بیت علیهم السلام دعا کنیم: خدایا با تدبیر خودت مرا از تدبیر خودم مستغنی(بی نیاز) کن «أَغْنِنِي‏ بِتَدْبِيرِكَ لِي عَنْ تَدْبِيرِي‏» البته خودمان هم باید فکر کنیم و برنامه‌ریزی کنیم اما از خدا بخواهیم که برای ما تدبیر کند... برخی از خواسته‌هایمان را چون به مصلحت ما نیست، خدا به ما نمی‌دهد، اما در برخی موارد هم خدا به ‌خاطر اصرار خودمان به ما می‌دهد، آن ‌وقت در شرایطی قرار می‌گیریم که می‌بینیم امتحاناتش سخت است و از عهدۀ آن بر نمی‌آییم و دچار خطا و گناه می‌شویم! 👤استاد پناهیان .
. 🔴 از قربان تا عاشورا و خدا می داند که بر ابراهیم (علیه السلام) پس از پایان ماموریتش در روز چه گذشت؟! خلیل الله هر چند که در امتحان بزرگ بندگی و تسلیم و اخلاص قبول شده و به بالاترین مقام یعنی امامت رسیده بود ، اما هیچ گاه توفیق دادن قربانی در راه خدا را پیدا نکرد !! ؛ و این توفیق بزرگ ماند برای خون خدا حسین بن علی(ع) در روز عاشورا. آن هم نه یک قربانی ...
. 10 2 _ شهادت عبدالله محض و جمعی از آل حسن علیه السّلام در این روز در سال 145 هـ جناب عبدالله محض بن حسن مثنی بن امام حسن مجتبی علیه السّلام در سن 57 سالگی همراه با جمعی از برادران و پسر عموهای خود در زندان منصور دوانیقی لعنة الله علیه به شهادت رسیدند. زندان آنان به گونه ای بود که روز و شب در آن مشخص نبود. برادران عبدالله محض حسن و ابراهیم بودند، مادر این دو بزرگوار فاطمه بنت الحسین علیه السّلام بود. فرزندان عموی عبدالله محض، یعقوب، اسحاق، ابو الحسن علی العابد، عبّاس و عبدالله بودند. بعضی از این بزرگواران مثل ابراهیم بن حسن زنده دفن شدند. بعضی دیگر هنگامی که داخل خانه بودند سقف را روی آن ها خراب کردند و شهید شدند. مرقد آل حسن علیه السّلام در هاشمیّه نزدیک بغداد است، که مشهور به قبور سبعه است. (2) منصور به خاطر عداوت خاصّی که با اهل بیت علیهم السّلام داشت، مدّتی قبل از شهادت آن بزرگواران، در سال 144 هـ دستور داد آل حسن علیه السّلام را با غل و زنجیر بر گردن و پا، بر مرکب های چموش و بدون رو انداز سوار کرده به ربذه ببرند. آنان را با این حال در مقابل آفتاب با بدن برهنه در مقابل منصور نگه داشتند. خطاب به منصور فرمود : «آیا ما در روز بدر با اسرای شما چنین کردیم» ؟ این کلام بر منصور گران آمد و برخاست و رفت. هنگامی که آن بزرگوار را با این حال از مدینه بیرون می بردند، امام صادق علیه السّلام از پس پرده ای به آنان نگاه کرد و آنقدر گریست که اشک بر محاسن شریفش جاری شد و فرمود : «به خدا قسم بعد از این جماعت حرمتی برای خداوند حفظ نکرده اند». (3) 📚 منابع : 2. مراقد المعارف : ج 2، ص 15. و ... . 3. همان : ج 2، ص 19. و ... . .
. 🔹🔷《اَلسَّلٰامُ عَلَیْکَ یَا اَبٰاعَبْدِاللهِ الحُسَینِ(ع)》🔷🔹 ✅هنگامی که حضرت ابراهیم(ع) ماموریت یافت که فرزندش اسماعیل(ع) را ذبح کند، نزد اسماعیل(ع) آمد و خطاب به فرزندش فرمود : 📋《يَا بُنَيَّ! إِنِّي أَرَي‌ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ! فَانْظُرْ ما ذا تَري‌؟》 ♦️پسرم! من در خواب دیدم که تو را ذبح می‌کنم، نظر تو چیست؟ اسماعیل(ع) جواب داد : 📋《يا أَبَتِ! افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني‌ إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ》 ♦️پدرم! هر چه دستور داری اجرا کن، به خواست خدا مرا از صابران خواهی یافت!(۱) سپس هنگامی كه حضرت ابراهيم(ع) خواست اسماعيل(ع) را براي قربانی به همراه خود ببرد، به مادر او حضرت هاجر(س) فرمود : فرزندت را زينت كن كه او را به ميهمانی خداوند ببرم.(۲) هنگامی که آن دو بزرگوار به قربانگاه رسیدند، اسماعيل(ع) رو به پدر كرد و گفت : 📋《يَا أَبَتِ! اُشْدُدْ رِبَاطِي حَتَّى لاَ أَضْطَرِبَ وَ اُكْفُفْ عَنِّي ثِيَابَكَ حَتَّى لاَ يَنْتَضِحَ مِنْ دَمِي شَيْءٌ فَتَرَاهُ أُمِّي وَ اشْحَذْ شُفْرَتَكَ وَ أَسْرِعْ مِنَ اَلسِّكِّينِ عَلَى حَلْقِي لِيَكُونَ أَهْوَنَ عَلَيَّ فَإِنَّ اَلْمَوْتَ شَدِيدٌ》 ♦️ای پدر! اكنون كه تصميم به كشتن من دارى، دست و پايم را محكم ببند تا در وقت سر بريدن آن موقع كه كارد بر گلويم مى رسد، دست و پا نزنم و بدين وسيله از پاداش من كاسته نشود، زيرا مرگ سخت است و ترس آن دارم كه هنگام احساس آن مضطرب گردم. و ديگر آن كه چاقویت را تيز كن و به سرعت برگلويم بكش تا زودتر آسوده شوم و هنگامى كه مرا بر زمين خوابانيدى صورتم را برزمين قرار بده و به يك طرف صورت مرا بر زمين مخوابان، زيرا مى ترسم وقتى نگاهت به صورت من بيفتد، حال رقّت به تو دست دهد و مانع انجام فرمان الهى گردد. و هم چنين جامه ات را هنگام سر بريدن، بيرون بیاور كه از خون من چيزى بر آن نريزد و مادرم آن را نبيند. و اگر مانعى نديدى پيراهنم را براى مادرم ببر، شايد براى تسليت خاطرش در مرگ من، وسيله مؤثرى باشد و بدين وسيله بهتر دلدارى شود و آلام درونى اش تخفيف يابد. پس از اين سخن ها بود كه ابراهيم خلیل(ع) خطاب به اسماعیل فرمود : 📋《نِعْمَ اَلْعَوْنُ أَنْتَ عَلَى أَمْرِ اَللَّهِ》 ♦️به راستى كه تو اى فرزند براى انجام فرمان خدا نيكو ياور و مددكارى هستى.(۳) پس ابراهیم(ع) چاقو را تيز كرد و دست و پاى اسماعيل(ع) را بست و روى او را برخاك نهاد، ولى از نگاه كردن به او خوددارى نموده و سر را به سوى آسمان بلند كرد و آن گاه چاقو را برگلويش نهاد و به حركت درآورد، اما ديد كه چاقو کارگر نمی شود و گلوی فرزندش را نمی بُرد. چندبار اين عمل تكرار شد و چاقوی حضرت ابراهیم(ع) گلوی اسماعیل(ع) را نبرید. در این هنگام؛ ندا آمد كه : 📋《يَا إِبْرَاهِيمُ! قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا، إِنَّا كَذَٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ، إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ الْبَلَاءُ الْمُبِينُ، وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ》 ♦️اى ابراهيم! خوابت را تحقّق دادى، به راستى ما نيكوكاران را اين‏گونه پاداش مى‏‌دهيم. به يقين اين آزمايش روشن بود و ما فرزندت را در برابر قربانى بزرگى، [از ذبح شدن] رهانيديم.(۴) پس خداوند اسماعیل(ع) را از ذبح شدن نگهداری نمود و او را به ابراهیم(ع) بخشید. سرانجام ابراهیم(ع) اسماعيل(ع) را به نزد مادرش هاجر(س) برگردانيد. علامه مجلسی نقل می کند که؛ 📋《فَأُخْبِرَتِ اَلْخَبَرَ قَامَتْ إِلَى اِبْنِهَا تَنْظُرُ فَإِذَا أَثَّرَ اَلسِّكِّينُ خُدُوشاً فِي حَلْقِهِ فَفَزِعَتْ وَ اِشْتَكَتْ وَ كَانَ بَدْوَ مَرَضِهَا اَلَّذِي هَلَكَتْ فِیهِ》 ♦️هنگامی که به هاجر خبر داده شد، نزد پسرش رفت و به او نگاه كرد كه ناگاه اثر و نشانۀ چاقو را در گلوى اسماعیل ديد و مضطرب شد و بيمار گشت و آن بيمارى، آغاز همان بيمارى بود كه در اثر آن وفات نمود.(۵) 🏴اما لا یوم کیومک یا اباعبدالله(ع)! دلا بسوزه برای ابراهیم کربلا! با اينكه اسماعيل(ع) هنوز سالم و زنده بود، ولی مادرش تحمل دیدن آثار طناب و چاقو را نداشت. چه کشید مادر (ع) ادامه مطالب :👇
زمانی که امام حسین(ع) علی اصغر(ع) خود را به قربانگاه آورد، او را در مقابل لشکر به روی دست گرفت و بلند کرد، به طوری که زیر بغلهای امام(ع) پیدا بود و خطاب به آنان فرمود : 📋《يا قَوْمُ! قَدْ قَتَلْتُمْ شِيعَتِي و أَهْلَ بَيْتي وَقَدْ بَقي هذَا الطِّفْلُ! فَاسقُوُهُ شَربَةً مِن المَاءِ!》 ♦️ای قوم! ياران و اهل بيت مرا به قتل رسانديد و تنها اين كودك باقي مانده است. پس او را با جرعه آبی سیراب کنید.(۶) در نقلی آمده است که حضرت(ع) فرمود : 📋《یَا قَومِ! إنْ لَمْ تَرحَمُونِي فَارحَمُوُا هَذَا الطِفلَ》 ♦️اگر به من رحم نمی کنید، به این طفل رحم کنید.(۷) در نقلی دیگر؛ 📋《أَلَم تَرَوُهُ كَيفَ يَتَلَظَّى عَطَشَاً؟》 ♦️آیا نمی بینید که از شدت عطش حالت تلظّی به خود پیدا کرده است؟ در این هنگام، اختلاف و همهمه ای در سپاه یزید به وجود آمد، در حالی که به یکدیگر می گفتند : 📋《اِسقَوهُ فَإِنَّهُ لَا ذَنبَ لَهُ! وَ الآخَرُ يَقُولُ : لَا تَسقُوهُ أبَداً وَ لَا تَبقُوا مِن أَهلِ هَذَا البَيتِ بَاقِيَةً!》 ♦️به او آبی بیاشامانید، او که گناهی ندارد! و دیگری می گفت : هرگز به او آب ندهید تا از اهل بیت او کسی باقی نماند. 📋《بَینَمَا هُوَ یُخَاطِبُهُم!》 ♦️هنوز کلام امام(ع) تمام نشده بود.(۸) که در این هنگام؛ 📋《اِذ رَمَاهُ حَرمَلَهُ بنُ کاهِل الاَسَدَی بِسَهمٍ فَذَبَحَهُ》 ♦️پس حرمله بن کاهل تیری انداخت و آن طفل را ذبح کرد.(۹) 📋《فَذَبَحَهُ مِنَ الْوَرِيدِ إِلَى الْوَرِيدِ》 ♦️پس تیر از رگ گردن تا رگ گردنش را ذبح کرد.(۱۰) 📋《فَتَلَقَّى حُسَينُ(ع) دَمَهُ فِى يَدِهِ وَ ألقَاهُ نَحوَ السَمَاءِ》 ♦️امام حسين(ع) دست برد زیر قنداقه و خون را در كف دست جمع كرد و به هوا پرتاپ کرد.(۱۱) امام باقر(ع) در این باره می فرماید : 📋《فَلَمْ یَسْقُطْ مِنْ ذلِکَ الدَّمِ قَطْرَهٌ إِلَى الْأَرْضِ》 ♦️از خون گلوى على اصغر که امام(ع)آن را به آسمان پاشید، قطره‌‏اى به زمین برنگشت.(۱۲) یعقوبی می نویسد : 📋《..فَوَقَعَ فِي حَلقِ الصَّبِي، فَذَبَحَهُ، فَنَزَعَ الحُسَينُ(ع) السَّهمَ مِن حَلقِهِ، وَ جَعَلَ يُلَطِّخُهُ بِدَمِهِ》 ♦️تیر به گلوي اين كودك نشست و حلقش را دريد و امام حسين(ع) تير را از گلويش بيرون آورد در حالي كه او به خون خود آغشته شده بود.(۱۳) حضرت(ع) با طفل كشته شده ی خود به امام(ع) به پشت خیمه گاه برگشت، در حالي كه خون از گلوي آن طفل به سينه حضرت(ع) جاری بود. 📋《وَحَفَرَ لَلصَبِیِّ بِجَفنِ سَيفِه، وَصَلَّى عَلَيه وَدَفَنَه مُرَمَّلاً بِدَمِه》 ♦️با بُن غلاف شمشیر، قبری را برای آن طفل حفر کرد و بر او نماز خواند و در حالی که آن طفل به خون خود آغشته شده بود، دفن نمود.(۱۴) {وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ} 📝شعر : امشب از جان بهتری را در بغل دارد حسین شیرخوار اکبری را در بغل دارد حسین هم چو گردون اختری با جلوه های سرمدی هم چو دریا گوهری را در بغل دارد حسین غرقه در امواج شادی گشته آن دریای نور زمزمی یا کوثری را در بغل دارد حسین پیر کنعان گو ننازد بر جمال یوسفش یوسف زیباتری را در بغل دارد حسین گر که از گهواره شد آغاز اعجاز مسیح یک مسیح دیگری را در بغل دارد حسین 👤موئد 📚منابع : ۱)سوره صافات، آیه۱۰۲ ۲)خصائص الزینبیه جزایری، ص۲۲۷ ۳)مجمع البيان طبرسی، ج۸، ص۳۲۶ ۴)سوره صافات، آیه۱۰۷ ۵)بحارالأنوار مجلسی، ج۱۲، ص۱۲۸ ۶)اللهوف ابن طاووس، ص۱۱۷ ۷)تذكرة الخواص ابن جوزی، ص۲۵۲ ۸)يَنابيع المودة قُندوزی، ج۳، ص۷۹ ۹)بحارالانوار مجلسی، ج۴۵، ص۴۶ ۱۰)ثمرات الأعواد خطیب الهاشمی، ج۲، ص۶۳ ۱۱)البداية و النهاية ابن کثیر دمشقی، ج۸، ص۱۸۶ ۱۲)بحارالانوار مجلسی، ج۴۵، ص۴۶ ۱۳)تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴۵ ۱۴)الاحتجاج طبرسی، ج۲، ص۳۰۱ .