.
#عید_قربان
🔹🔷《اَلسَّلٰامُ عَلَیْکَ یَا اَبٰاعَبْدِاللهِ الحُسَینِ(ع)》🔷🔹
✅هنگامی که حضرت ابراهیم(ع) ماموریت یافت که فرزندش اسماعیل(ع) را ذبح کند، نزد اسماعیل(ع) آمد و خطاب به فرزندش فرمود :
📋《يَا بُنَيَّ! إِنِّي أَرَي فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ! فَانْظُرْ ما ذا تَري؟》
♦️پسرم! من در خواب دیدم که تو را ذبح میکنم، نظر تو چیست؟
اسماعیل(ع) جواب داد :
📋《يا أَبَتِ! افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ》
♦️پدرم! هر چه دستور داری اجرا کن، به خواست خدا مرا از صابران خواهی یافت!(۱)
سپس هنگامی كه حضرت ابراهيم(ع) خواست اسماعيل(ع) را براي قربانی به همراه خود ببرد، به مادر او حضرت هاجر(س) فرمود :
فرزندت را زينت كن كه او را به ميهمانی خداوند ببرم.(۲)
هنگامی که آن دو بزرگوار به قربانگاه رسیدند، اسماعيل(ع) رو به پدر كرد و گفت :
📋《يَا أَبَتِ! اُشْدُدْ رِبَاطِي حَتَّى لاَ أَضْطَرِبَ وَ اُكْفُفْ عَنِّي ثِيَابَكَ حَتَّى لاَ يَنْتَضِحَ مِنْ دَمِي شَيْءٌ فَتَرَاهُ أُمِّي وَ اشْحَذْ شُفْرَتَكَ وَ أَسْرِعْ مِنَ اَلسِّكِّينِ عَلَى حَلْقِي لِيَكُونَ أَهْوَنَ عَلَيَّ فَإِنَّ اَلْمَوْتَ شَدِيدٌ》
♦️ای پدر! اكنون كه تصميم به كشتن من دارى، دست و پايم را محكم ببند تا در وقت سر بريدن آن موقع كه كارد بر گلويم مى رسد، دست و پا نزنم و بدين وسيله از پاداش من كاسته نشود، زيرا مرگ سخت است و ترس آن دارم كه هنگام احساس آن مضطرب گردم.
و ديگر آن كه چاقویت را تيز كن و به سرعت برگلويم بكش تا زودتر آسوده شوم و هنگامى كه مرا بر زمين خوابانيدى صورتم را برزمين قرار بده و به يك طرف صورت مرا بر زمين مخوابان، زيرا مى ترسم وقتى نگاهت به صورت من بيفتد، حال رقّت به تو دست دهد و مانع انجام فرمان الهى گردد.
و هم چنين جامه ات را هنگام سر بريدن، بيرون بیاور كه از خون من چيزى بر آن نريزد و مادرم آن را نبيند.
و اگر مانعى نديدى پيراهنم را براى مادرم ببر، شايد براى تسليت خاطرش در مرگ من، وسيله مؤثرى باشد و بدين وسيله بهتر دلدارى شود و آلام درونى اش تخفيف يابد.
پس از اين سخن ها بود كه ابراهيم خلیل(ع) خطاب به اسماعیل فرمود :
📋《نِعْمَ اَلْعَوْنُ أَنْتَ عَلَى أَمْرِ اَللَّهِ》
♦️به راستى كه تو اى فرزند براى انجام فرمان خدا نيكو ياور و مددكارى هستى.(۳)
پس ابراهیم(ع) چاقو را تيز كرد و دست و پاى اسماعيل(ع) را بست و روى او را برخاك نهاد، ولى از نگاه كردن به او خوددارى نموده و سر را به سوى آسمان بلند كرد و آن گاه چاقو را برگلويش نهاد و به حركت درآورد، اما ديد كه چاقو کارگر نمی شود و گلوی فرزندش را نمی بُرد.
چندبار اين عمل تكرار شد و چاقوی حضرت ابراهیم(ع) گلوی اسماعیل(ع) را نبرید.
در این هنگام؛ ندا آمد كه :
📋《يَا إِبْرَاهِيمُ! قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا، إِنَّا كَذَٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ، إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ الْبَلَاءُ الْمُبِينُ، وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ》
♦️اى ابراهيم! خوابت را تحقّق دادى، به راستى ما نيكوكاران را اينگونه پاداش مىدهيم.
به يقين اين آزمايش روشن بود و ما فرزندت را در برابر قربانى بزرگى، [از ذبح شدن] رهانيديم.(۴)
پس خداوند اسماعیل(ع) را از ذبح شدن نگهداری نمود و او را به ابراهیم(ع) بخشید.
سرانجام ابراهیم(ع) اسماعيل(ع) را به نزد مادرش هاجر(س) برگردانيد.
علامه مجلسی نقل می کند که؛
📋《فَأُخْبِرَتِ اَلْخَبَرَ قَامَتْ إِلَى اِبْنِهَا تَنْظُرُ فَإِذَا أَثَّرَ اَلسِّكِّينُ خُدُوشاً فِي حَلْقِهِ فَفَزِعَتْ وَ اِشْتَكَتْ وَ كَانَ بَدْوَ مَرَضِهَا اَلَّذِي هَلَكَتْ فِیهِ》
♦️هنگامی که به هاجر خبر داده شد، نزد پسرش رفت و به او نگاه كرد كه ناگاه اثر و نشانۀ چاقو را در گلوى اسماعیل ديد و مضطرب شد و بيمار گشت و آن بيمارى، آغاز همان بيمارى بود كه در اثر آن وفات نمود.(۵)
🏴اما لا یوم کیومک یا اباعبدالله(ع)!
دلا بسوزه برای ابراهیم کربلا!
با اينكه اسماعيل(ع) هنوز سالم و زنده بود، ولی مادرش تحمل دیدن آثار طناب و چاقو را نداشت.
چه کشید #رباب مادر #حضرت_علی_اصغر(ع)
ادامه مطالب :👇
.
#ماه_مبارک_رمضان
#مناجات_روضه
باید بسوزانی مرا اما مسوزان
ما را به حق حضرت زهرا مسوزان
با پای خود اینجا رسیده عبد مجرم
پس آبرو داری کن و حالا مسوزان
پرداخت خواهم کرد تاوان گنه را
امروز جبران میکنم فردا مسوزان
فردای محشر آفتابش سخت داغ است
این ضعف مطلق را در آن صحرا مسوزان
سوز جگر میخواستیم از روز اول
دل را بسوزان پیکر ما را مسوزان
ما را در این دنیا و آن دنیا بگریان
اما در این دنیا و آن دنیا مسوزان
این گریه ها دور همش خوب است مارا
با هم بسوزان دائما ، تنها مسوزان
اصلا به گرمای نجف خاکسترم کن
اما قیامت محضر مولا مسوزان
در روضه بر سر کوفتم ، مشایه رفتم
این بنده را غفار سر تا پا مسوزان
من گریه کردم بر حسینت پس دلم را
جایی به غیر از روضه آقا مسوزان
#محمد_علی_بقایی
صورتش آفتاب را میساخت
شب و روز #رباب را میساخت
پس خدا از سفیدی رویش
نقره ماهتاب را میساخت
شب آرامش حرم میشد
تا به گهواره تاب را میساخت
گیسوی درهمش به یک اعجاز
ناز شبهای خواب را میساخت
عرق چهره عطش سوزش
عطر سیب و گلاب را میساخت
چشم خیسش شکوه باران را
لب خشکش سراب را میساخت
امر میکرد اگر به کون و مکان
از همان خاک آب را میساخت
وَ مِنَ الماءِ کُلُ شَئِ حَی
روضه های کتاب را میساخت
در شکوه غریو استنصار
داشت محکم جواب را میساخت
قتل او بدترین گناه بشر
خدمت او ثواب را میساخت
پدر احمد ، پسر علی ، طف خُم
قصه بوتراب را می ساخت
تار قنداقه اش چو حبل الله
بحر مردم طناب را میساخت
حلق او در مسیر وصل حسین
بهترین فتح باب را میساخت
داشت دستور ابن سعد لعین
بدترین انتخاب را میساخت
سر برگشته ، حنجر پاره
معنی انقلاب را میساخت
سفره شام را یزید انداخت
حرمله تا کباب را میساخت
تیر در گردشی جنون آمیز
غصه بی حساب را میساخت
دست و پا میزد و نفس میبرد
شرم چشمان باب را می ساخت
#محمد_علی_بقایی ✍
سه شنبه ۸ فروردین ۱۴۰۲
.