eitaa logo
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
3.6هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
564 ویدیو
800 فایل
گریز زیارت عاشورا ، دعای کمیل و دعای توسل و جوشن کبیر https://eitaa.com/gorizhaayemaddahi
مشاهده در ایتا
دانلود
. در زدند و علی دم در رفت یک یهودیست سائل این در کار او چیست ؟ دخترش کور است یا علی لطف کن بر این دختر گفت داخل شو که شفا اینجاست تا ببینید نور عینم را نور اگر خواستید صبر کنید تا صدایش کنم حسینم را دستهای حسین بر چشم دخترک خورد و چشم ها وا شد کور آنجا به پلک هم زدنی با نگاه حسین بینا شد گفت مرد یهود بعد از این ای مسیحا ستاره‌ی شب تو من مسلمانم و غلام حسین دخترم هم کنیز زینب تو خواهشا پیش زینبت باشد تا از او بندگی بیاموزد تا ببینم شبیه پروانه پای شمع حسین  میسوزد دخترک چند وقت در آن بیت بود شاگرد زینب کبری گرچه بسیار سخت بود اما رفت از آن حرم به حکم قضا چند سالی گذشت و زینب را در اسارت به شام آوردند اسرا را خرابه‌ی کاخِ مرد لقمه حرام آوردند به کنیزان خویش گفت یزید چون لباس قشنگ میپوشید با زنم هنده تا خرابه روید خودتان نیز فخر بفروشید وارد صحنه‌ی خرابه شدند هنده و دور او کنیزانش روی یک صندلی نشست و سپس خورد سنگ محک به ایمانش رو به سردسته‌ی اسیران گفت تو چرا سربه‌زیر هستی پس؟ ظاهرا که رشیده می‌آیی چه شده اینچنین شکستی پس؟ زینب اول به او جواب نداد هنده پرسید از کجا هستید * گفت ما از مدینه آمده ایم هنده اسم مدینه را که شنید پاشد از صندلی نشست زمین گفت بر مردم مدینه سلام خبر از خانه‌ی علی بدهید گر بگویید کرده اید اکرام من شفا دیده ام به دست حسین ورنه یک عمر کور سو بودم خواهری هم به نام زینب داشت سالها من کنیز او بودم _هنده جان از حسین پرسیدی بین دستان شوهرت سر اوست این که نشناختی‌ش اینجاهم معجرش گشته پاره خواهر اوست آن سر تکه تکه عباس است آن سر تیغ خورده هم اکبر آن سر کوچکی که خورده به تیر سر طفل حسین علی اصغر من همانم که خارج از خانه دور خود هفت تا برادر داشت این که دنبال معجرم باشم بین بازار را که باور داشت عزتم خوار شد به قدری که دشمنم گوش بر صدایم داد خرجت زینبٌ من الفسطاط دخلت زینبٌ علی‌بن زیاد غم به جان زن یزید نشست مو پریشان نمود ، جامه درید رفت از حال و تا به هوش آمد با همان وضع رفت سمت یزید _جای هنده درون کاخ اما روی خاک خرابه سرورمن معجر پاره پاره‌ی زینب خاک خورده‌ست خاک بر سر من پسر آن زن جگرخواره پاشد و دست بر عبایش شد تا کسی رو به همسرش نکند زود انداخت بر سر زن خود عجبا این یزید ملعون است بی حجابی سرخش کرد روضه ای باز تر نگویم از این بین بازار دختری غش کرد * مِن اَیِّ البِلادِ انتم؟ وَ اِن سَئَلتِ عَنِ الحٌسَینِ فَهذا رأسهُ بَینَ یَدَی یزیدٍ * و اِن سَئَلت عَنِ زَینَبٍ، فَاَنَا زَیَنَبُ بنت عَلّیٍ وَ هذِی اُمُّ کُلثُومٍ وَ هؤُلاءِ بَقیةُ مُخَدّرات فاطِمَة الزّهراءِ **** وا اِماماهُ، وا سیّداه، وا حُسیناه! لَیتَنی کُنتُ قَبلَ هذا الیوم عَمیاء وَلا اَنظُرُ بناتَ فاطمة الزّهراء سلام الله علیه علی هذِهِ الحالَةِ
. 📋 خدا شاهد باش کی و دارم می‌فرستم میدان (ع) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ آخه اومد خدمت ابی عبدالله گفت:« بابا جان! تشنگی خیلی اذیتم می‌کنه، میشه یکم آب به من بدی؛ سنگینیه این زره امونم و بریده بابا!». ابی عبدالله بغلش کرد، توو آغوش گرفتش. روایت میگه ابی عبدالله زبانش و گذاشت توو دهن علیش، یعنی بابا ببین من از تو تشنه‌ترم بابا، دهن من خشکه. علی جان! میشه یکم جلو بابا قدم بزنی، آخه دیگه داری میری؛ من یکم قد و بالات و ببینم. همچین که داشت می‌رفت ابی عبدالله از پشت سر علی‌اکبر نگاه به جوونش می‌کرد. دست به محاسن گرفت صدا زد:« خدا شاهد باش کی و دارم می‌فرستم میدان»... علی‌اکبر وقتی رفت توو دل لشکر، همه براش کوچه باز کردند؛ مثل مادر ما که توو کوچه‌ها گیر افتاد، علی‌اکبرم توو این کوچه گیر افتاد؛ نه می‌تونست برگرده، نه می‌تونست جلو بره؛ همه دوره‌ش کردن، هرکی با هرچی دستشه داره علی رو می‌زنه. یکی نیزه می‌زنه، یکی شمشیر می‌زنه، «فَقَطَّعوهُ بِسُیوفِ اِرْباً اِرْباً». ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 اربا اربا یعنی پا نشی دیگه اِرْباً اِرْبا یعنی پا نشی دیگه عصای دست بابا نشی دیگه یه جوری بپاشه از هم بدنت که روی دست بابا جا نشی دیگه اِرْباً اِرْبا یعنی کینه رو بیاد شمشیراشون تا روی ابرو بیاد یه جوری داغت و رو دل بذارن که بابات سمت تو با زانو بیاد اِرْباً اِرْبا یعنی پَرپَرت کنن تیغا رو راهی پیکرت کنن اِرْباً اِرْبا یعنی اکبر باشی و دشمنا هزارتا اصغرت کنن اِرْباً اِرْبا یعنی پاییزت کنن کشته‌ی شمشیرای تیزت کنن بعد از این که تیکه‌تیکه کردنت بشینن دوباره ریز ریزت کنن اِرْباً اِرْبا یعنی اونقد بزنن که زنا ناله‌ی ممتد بزنن پسرت رو جلوی چشمای تو بزنن بد بزنن بد بزنن اِرْباً اِرْبا یعنی نزدیک فرات پسرت رو بُکُشن جلو چشات بشینی گریه کنی گریه کنی دشمنات هو بِکِشن به گریه‌هات اِرْباً اِرْبا یعنی اکبر دیگه نیست أشبَهُ النّاس به پیمبر نیست اِرْباً اِرْبا یعنی بعد از این داداش رو سر خواهرا معجر دیگه نیست *شاعران: و ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ . 📋 پاشو علی‌ اکبر، پاشو جوون من ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ پاشو علی‌اکبر، پاشو جوون من ای قوّت زانو، رفته تَوون من پیر شدم تا تو جوون شدی علی چه زود ولی گلم خزون شدی علی همین که بالای سر تو رسیدم معنی قتل صبر و تازه فهمیدم جوون من، جوون من به روی خاک افتادی پهلوون من جوون من، جوون من به یک اشاره‌ی تو بنده جون من بابای پیر تو، از زندگی سیره میری و دل‌گیره، میری و می‌میره صد دفعه دست و پات و می‌بوسم علی پاشو داره می‌رسه ناموسم علی نمی‌رسه به تو مگه صدای من نذار که تابوتت بشه عبای من چشمام نمی‌بینه، چشمام چقدر تاره بابا حلالم کن، این آخرین کاره غصه نخور که اِرْباً اِرْبا شد تَنَم توی عبا جا می‌شه اما بدنم ببین که دورمون پُر از نامرده من بمیرم که دشمنت می‌خنده خدای من، خدای من دستات و بکش سَرِ بابای من خدای من، خدای من بگو نریزه اشکش و برای من ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ . 📋 ابی عبدالله دلش آروم نمیشه (ع) (ع) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اما توو همین حین، ابی عبدالله خودش و انداخته رو بدن بی‌جان علیش؛ دارن باهمدیگه حرف می‌زنند، دارن باهمدیگه درد و دل می‌کنند. ابی عبدالله دلش آروم نمی‌شه، سرش و گذاشت رو سینه‌ی جوونش دلش آروم نشد، جوونش و بغل گرفت آروم نشد، اما یه مرتبه همه دیدن ابی عبدالله صورتش و گذاشت رو صورت علیش. همچین که این صورت و گذاشت رو صورت علیش یه مرتبه دیدن دیگه این صورت و ابی عبدالله برنداشت؛ یه دیقه، دو دیقه، سه دیقه، لحظاتی گذشت. زینبم از کنار خیمه داره صحنه رو مشاهده می‌کنه. - ای خدا سرم داداشم بلایی نیاد؛ چرا داداشم از رو نعش پسرش بلند نمی‌شه؛ یه مرتبه دیدن این خانم دست به سر گذاشته، داره بدو بدو داره میره سمت نعش علی‌اکبر، هی بین مسیر فریاد می‌زنه:« وا محمداه! وا علیاه! وا حسیناه»!. همچین که اومد کنار ابی عبدالله دستش و گذاشت رو شونه‌ی حسینش. حسین جون! جون خواهرت زینب بلند شو، مگه نمی‌بینی اینا دارن به ما می‌خندن؟! مگه نمی‌بینی اینا دارن کف می‌زنند؟! همه‌ی این خونواده غیرتی‌اند، اهل این خونه همه‌شون غیرت دارند، تا صدای زینب و شنید از جا بلند شد، خواهرم! تو اینجا چه می‌کنی؟! چه جوری اومدی این همه مسیر و؟! نگفتی نامحرما نگات می‌کنند؟! نگفتی بین این همه لشکر... - حسین جان! ترسیدم رو نعش پسرت جون بدی، حسین جان! بلند شو. زیر بغلش و زینب گرفت تا در خیمه، از یه طرفم عباس و بقیه‌ی جوونا عبای ابی عبدالله و پهن کردند این بدن و داخل عبا... .https://eitaa.com/emame3vom/103374