.
#استاد_حیدرزاده
#بیان_کرامت
اون مادر سُنی از زاهدان، پسره سرطانیش رو برمیداره میاره جمکران ،
اسم پسرش سعیدِ ، سرطان داره ، خیلی دعا میکرد این مادر، خیلی التماس به خدا میکرد ، فقط یه کلام شنید بهش گفتن جمکران ، جمکران رو نمیدونست کجاست ،جمکران رو بلد نبود ، اصلا نمیدونست جمکران چیه ، خیلی سوال کرد.
تا بهش گفتن، محله ایه در قم، مسجدی هست در اونجا به نام مسجد صاحب الزمان (عج)
تا آدرس گرفت ، پسرش رو برداشت. سعیدش سرطان داشت ، بچشو بغلش گرفت از زاهدان 20ساعت تو اتوبوس آمد تا قم. تو راه که می اومد گریه میکرد میگفت آقا میگن شفا میدی، میگن کسی رو دست خالی رد نمیکنی ، اگه بچمو شفا بدی خودم و خانوادم شیعه میشیم
باریک الله ،
این مادر بچش رو آورد جمکران ، میگه رسیدم مسجد جمکران ، خسته بودم به خادمین مسجد گفتم : من از زاهدان اومدم خسته ی راهم. پسرم سرطان داره ، اومدم شفاشو بگیرم ، خُدام اتاقی دراختیارم گذاشتن ، وارد اتاق شدم با پسرم ، نگاه به درودیوار کردم با امید التماس می کردم ، خسته بودم خوابم برد ، سعید پسرم هم کنارم خوابش برد
نیمه های شب بود دیدم سعید داره صدام میزنه ، میگه مادر پاشو. بلند شدم نشستم ، دیدم سعید داره گریه میکنه ،گفتم مادرچی شده ؟ گفت مادر آقا اومد کارخودشو کرد ، گفتم چی شد مادر چرا گریه میکنی ؟
میگه منم شروع کردم گریه کردن ،گریه کردیم ، گریه کردیم ، سعید نگاه به من کرد گفت : مادر خوابیده بودم دیدم در اتاق باز شد ، اول یه خانم مجلله ای وارد شد ، بعدش دیدم یه آقای نورانی وارد شد، دیدم این آقا خیلی به این خانم احترام میزاره ، هی بهش میگه مادرجان ، مادر جان ، مادر جان ...
دوتایی اومدن بالای سرم نشستن ، دیدم دارن باهم حرف میزنن ، باهم گفتگو میکنند، یه نگاه به اون خانم کردم ،گفتم بی بی جان من سرطان دارم ، مریضم ،حضرت یه لبخند ی به من زدن و فرمودن؛ به پسرم مهدی سفارشت رو کردم ...
آقا جان (3) میگه تا این جمله رو فرمود ، امام زمان (عج) تا یه نگاه به من کردن درد از وجودم بیرون رفت جانم (2)
امشب کاری نداره ، بگو آقا به جان مادرت ، به جان مادرت ، به جان مادرت ...
.👇
.
🌺دیدار و کمک #امام_زمان (عج) به آیت الله حق شناس
🔻به گزارش باشگاه خبرنگاران جوان؛ یكی از شاگردان فقیه عارف حضرت آیت الله حق شناس در گفتوگوی تلفنی خبرنگار لبیك با ایشان، خاطرهای ناگفته و درسآموز را از آن عالم ربانی بیان كرد كه در ذیل از نظرتان میگذرد:
شاگرد آیتالله حق شناس گفت: مرحوم حاج آقا (آیت الله حقشناس) هنگامی كه میخواستند به مكه مشرف شوند در فرودگاه مهرآباد از پرواز جا ماندند و مجبور شدند برای پرواز بعدی، به صورت تنها اعزام شوند.
ایشان پس از پیاده شدن از هواپیما در عربستان (مكه) به دلیل اینكه كسی ایشان را نمیشناخت و كاروان خود را نیز گم كرده بود و ایشان نیز نمیدانست كه محل اسكان كاروان و همراهان كجاست سوار بر تاكسی میشوند و راننده تاكسی نیز ایشان را در كنار یك كاروانی پیاده میكند و در طی این مسیر برخورد احترام آمیزی نیز با ایشان صورت نمیگیرد.
آیت الله حقشناس كه به دلیل پیری و وضعیت جسمانی از یك طرف و گم شدن در یک کشور غریب "مضطر و درمانده" شده بودند، به وجود مقدس صاحب الزمان (عج) توسل پیدا میكنند.
آیت الله حقشناس میگوید: تا به حضرت حجت(عج) توسل پیدا كردم، آقا(عج) تشریف آوردند، بلند شدم، تمام قد ایستادم، ایشان به من لبخندی زدند و ۱۵ دقیقه آقا امام زمان را نگه داشتم و خدمتشان گزارش دادم كه من از پرواز جاماندم، راه را گم كردم و....، حضرت(عج) در طول این مدت كه به ایشان گزارش میدادم و درد و دل میگفتم تمام عرایض بنده را میشنیدند، پس از پایان عرایضم، حضرت حجت تشریف بردند، با رفتن امام زمان، ناگهان سركنسول ایران در جده وارد شد و گفت كه شما كجا بودید و ما دنبال شما بسیار گشتیم و...
🌸سپس شاگرد آیت الله حق شناس پس از بیان این خاطره به نقل از آیت الله حقشناس ادامه داد: این در حالی بود كه هیچ كس نمیدانست آیت الله حقشناس كجا هستند سپس با عزت و احترام فراوان با ایشان برخورد میشود و همه امكانات مهیا میشود.
🌸آیت الله حقشناس پس از بیان این خاطره میفرمودند: هر شخص #مضطری در هر مكانی كه باشد به حضرت بقیه الله متوسل شود، خود حضرت تشریف میآورند.
منبع:
https://www.yjc.ir/00R1Dn
#کرامات
✨
#استاد_حیدرزاده
#قسمت_دهم #امام_حسین
#بیان_کرامت_کوتاه_و_پایانی
یکی ازدوستانی که تازه از کربلا برگشته بود تعریف میکرد : تو حرم آقا اباالفضل(علیه السلام) بودم ، دیدم یک جوانی را دو تا کتفشو گرفتند ، حالت عادی نداشت ، مریض بود ، آوردنش کنار ضریح آقا اباالفضل(علیه السلام) ، پشتشو گذاشتند به ضریح ، یکی دو ساعتی گذشت ، یه مرتبه دیدند پدرو مادرش دارند گریه میکنند ، فریاد میزنند میگن یاقمر بنی هاشم ، این جوانی که بیماری روانی داشت و قابل کنترل هم نبود ! پدرش میگفت من همه جا بردمش ، حتی کشورهای خارجی هم رفتم ، همه دکترا جوابش کردند ، از شهر ما که راه دوری هست ، داشتیم می آوردیمش کربلا ، چند بار تو بیابون فرار کرده ! خیلی به سختی آوردیمش !
میگفت این جوان آنقدر #آرام_شد ، که خودش اومد کنار ضریح آقا ، ایستاد به نماز خواندن ، پدر و مادرش گریه میکردند و اشک میریختند ، گفتند ما جوانمان را از اباالفضل (علیه السلام) شفاشو گرفتیم ، به خادمین آنجا گفتم که این جوان اینجا شفا گرفته ، چرا مردم خیلی عکس العمل خاصی نشان ندادند ؟ ما در مشهد وقتی کسی توسط امام رضا (علیه السلام) شفا میگیره ، مردم میریزن دورش ، حتی لباس هایش را تبرکی میبرند ..
گفت : اینجا برا حرمِ حضرت اباالفضل (علیه السلام) عادیه ، آنقدرآقا #شفا_میده ، که برا مردم عادیه !
اباالفضل باب الحوائجِ ، اباالفضل باب المرادِ ، امشب از درِ خونه باب الحوائج کسی دست خالی رد نشه ، امشب بگو : یااباالفضل به حق زهرا ، به پهلوی شکسته زهرا ، به مادرت ام البنین ، گوشه غربت یه نگاهی به دل گرفته من کن ، یه نگاهی به زندگی من کن ، یه نگاهی به خانواده و بچه های من کن ...
اتریش ، مرکز اسلامی وین
#کرامات
به همت جواد افشانی
👇
🔻
حکایت نابینای بینا در محضر #امام_باقر علیهالسلام
▫️روزی حضرت باقر علیهالسلام با بعضی از اصحاب در مسجد مدینه نشسته بودند. حضرت عملی را انجام دادند که ممکن است شما تعجب کنید، ولی تعجب نکنید که این را خیلی از شیعیان کوچکشان هم دارند .
▫️حضرت به آنهایی که آنجا بودند فرمود که من الآن اینجا همینطور که نشستهام مخفی میشوم، هرکسی که میآید از او سراغ مرا بگیرید، ببینید چه جواب میدهد؟ افرادی آمدند و اینها میپرسیدند: از ابی جعفر سراغی داری؟ میگفتند: نه .
▫️ابوبصیر کور وارد شد. حضرت اشاره کرد، فرمود: از این بپرسید. گفتند: ابوبصیر! از ابیجعفر خبری داری؟ گفت: پس این خورشید تابان چیست که اینجا نشسته!؟
▫️این، مقام انسان را نشان میدهد که در او حسهایی وجود دارد که اگر آنها را تربیت کند، چیزهایی را میبیند که هیچ بینای ظاهری آن چیزها را نمیبیند.
(آشنایی با قرآن، ج 1، ص 192)
#کرامات
.
4_5785261939156321166.mp3
46.45M
.
#داستان جالب زنی که ادعا می کرد حضرت زینب است!
به متوکل گفتند : هادی علیه السلام را بیاور شاید او بتواند باطل بودن این زن را روشن کند.
به گزارش خبرنگار قرآن و عترت باشگاه خبرنگاران، در ایام متوکل عباسی زنی ادعا کرد که من حضرت زینب هستم و متوکل به او گفت: تو زن جوانی هستی و از آن زمان سالهای زیادی گذشته است. آن زن گفت : رسول خدا در من تصرف کرد و من هر چهل سال به چهل سال جوان می شوم.
متوکل، بزرگان و علما را جمع کرد و راه چاره خواست. متوکل به آنان گفت: آیا غیر از گذشت سال، دلیل دیگری برای رد سخنان او دارید؟ گفتند: نه. آنان به متوکل گفتند : هادی علیه السلام را بیاور شاید او بتواند باطل بودن این زن را روشن کند.
امام علیه السلام حاضر شد و فرمود: این دروغگو است و زینب سلام الله علیها در فلان سال وفات کرده است. متوکل پرسید : آیا غیر از این، دلیلی برای دروغگو بودن هست؟ امام علیه السلام فرمود: بله و آن این است که گوشت فرزندان فاطمه سلام الله علیها بر درندگان حرام است. تو این زن را به قفس درندگان بینداز تا معلوم شود که دروغ می گوید.
متوکل خواست او را در قفس بیندازد، او گفت: این آقا می خواهد مرا به کشتن بدهد، یک نفر دیگر را آزمایش کنید. برخی از دشمنان امام علیه السلام به متوکل پیشنهاد کردند که خود امام علیه السلام داخل قفس برود.
متوکل به امام عرض کرد: آیا می شود خود شما داخل قفس بروید؟! نردبانی آوردند و امام علیه السلام داخل قفس رفت و در داخل قفس شش شیر درنده بود. وقتی امام علیه السلام داخل شد شیرها آمدند و در برابر امام علیه السلام خوابیدند و امام علیه السلام آنها را نوازش کرد و با دست اشاره می کرد و هر شیری به کناری می رفت.
وزیر متوکل به او گفت : زود او را از داخل قفس بیرون بیاور و گرنه آبروی ما می رود. متوکل از امام هادی علیه السلام خواست که بیرون بیاید و امام علیه السلام بیرون آمد.
امام فرمود : هر کس می گوید فرزند فاطمه (سلام الله علیها) است داخل شود. متوکل به آن زن گفت : داخل شو. آن زن گفت : من دروغ می گفتم و احتیاج، مرا به این کار وا داشت و مادر متوکل شفاعت کرد و آن زن از مرگ نجات یافت.
منابــع : – بحار الانوار ج ۵۰ ص ۱۴۹ ح ۳۵ چاپ ایران. – منتهی الامال ج ۲ ص ۶۵۴ چاپ هجرت.
#کرامات
.
.
📚دزدی از حضرت #ابوالفضل
« لوطي عظيم» به حرم مطهّر « حضرت ابوالفضل عليه السّلام » رفت و پنجه ي طلا را از ضريح دزديد و گفت:« يا #اباالفضل تو با فتوتي و دست و دلبازي، از تو نميترسم. »
پنجه ي طلا را خواست در #بازار #كربلا بفروشد، ترسيد او را دستگير كنند، برگشت و متحيّر ماند كه چه كند. بار دوّم به بازار آمد، باز#جرأت فروش پنجه را پيدا نكرد. بار سوّم كه به بازار رفت مردي به او گفت: دنبال چه ميگردي؟ « لوطي » جوابي نداد و داستان را مخفي و پوشيده نگه داشت. دوباره آن مرد گفت: دنبال چه ميگردي؟ باز جوابي نداد.
آن مرد او را به مغازه اش دعوت كرد، و به او ناهار داد و پذيرايي كرد و بعد چنين گفت: پنجه را به من بده، به من گفته اند هر قدر لازم داري به تو بدهم و بعد در صندوقها را باز كرد و مبلغ زيادي را در اختيار « لوطي» گذاشت.
« لوطي عظيم» گفت: « چه خوب است كه آدم با اهل #فتوّت و #جوانمرد سر و كار داشته باشد.» سپس از كرده هاي خود#پشيمان و #نادم شد و #توبه كرد.
📚منبع : عباسیه،( #کرامات حضرت ابوالفضل العباس (ع) )، نوشته ی میرخلف زاده، صفحه 26. "
#حضرت_عباس
.
.
❁﷽❁ ❣️✨✨✨✨
✨⭐️🍃
✨🍂🌺
✨
🔷 السَّلامُ عَلَیْكَ یا بَقِیَّةَ اللَّهِ فى اَرْضِهِ.. 🔷
🍁تشرف مرحوم علامه حلی محضر حضرت بقیه الله
🔹علامه حلی در شب جمعهای تنها به زیارت امام حسین علیهالسلام میرفت. سواره بود و شلاقی در دستش. اتفاقاً در راه عربی که پیاده به سمت کربلا میرفت، با او همراه شد.
🔸بین راه مرد عرب مسئلهای را مطرح کرد. علامه حلی خیلی زود فهمید مرد عرب بسیار با اطلاع و عالم است. چند سوال کرد تا بفهمد مرد عرب چه عیار علمیای دارد. او هم همه را جواب داد. علامه از علم مرد عرب به وجد آمده بو، جواب تمام مشکلات علمیاش را یکی یکی میگرفت.
🔹در بین سوال و جوابها نظرشان متفاوت شد. علامه فتوای عرب را قبول نکرد و گفت: این فتوا بر خلاف اصل و قاعده است و روایتی برای استناد ندارد.
🔸مرد عرب گفت: دلیل این حکم که من گفتم، حدیثی است که شیخ طوسی در کتاب تهذیب نوشته است. علامه گفت: این حدیث را در تهدیب ندیدهام. مرد گفت: در آن نسخهای که تو از تهذیب داری از ابتدا بشمارد، در فلان صفحه و فلان سطر پیدا میکنی.
🔹علامه از شدت علم و دانستن غیب شک برد که شاید همراهش امام زمان "عجلالله تعالی فرجهالشریف" است. ناگاه شلاق از دستش افتاد. مرد عرب خم شد تا شلاق را بردارد.
🔸علامه گفت: به نظر شما ملاقات با امام زمان "عجلالله تعالی فرجهالشریف" امکان دارد؟ مرد عرب شلاق علامه را در دستش گذاشت و گفت: چطور نمیشود در حالی که دستش در دستان توست.
🔹علامه از بالای مرکبش پایین افتاد و پای امام را بوسید و از شوق زیاد بیهوش شد. به هوش که آمد، هیچ کس در آنجا نبود. ناراحت شد و افسرده.
🔸وقتی به خانه برگشت، کتاب تهذیبش را برداشت. به صفحهای که امام گفته بود نگریست و حدیث را دید. کنار حدیث و در حاشیه کتاب نوشت: این حدیثی است که مولای من صاحبالامر من را به آن خبر دادند.(1)
📚منبع:
تنكابنی، قصص العلما، ص 355
#تشرف_به_محضر_امام_زمان
#حکایت #کرامات
.
.
|⇦• #مناجات با خدا ویژه شب های احیا ماه مبارک رمضان به نَفسِ سید مجید بنی فاطمه •✠•
∞═┄༻↷↭↶༺┄═∞
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائکَ عَلَیْکَ مِنّى جَمیعاً سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَولادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
*عزیزِ خداست حسین .. جنازه ای رو حرکت دادن به سمتِ نجف، گفتن: بریم حرمِ امیرالمؤمنین دفنش کنیم، اما مَرد فاسقی بود ، خادمِ آقا امیرالمؤمنین، خواب دید امیرالمؤمنین رو فرمود: فردا کسی رو میارن تو این حرم دفنش کنن، فاسقِ، گنهکارِ، مانع بشید، نگذارید بیارنش تویِ حرم...
فردا به رفقای دیگه و خادمای دیگه اطلاع داد، اما هر چی منتظر شدن، دیدن جنازه ای رو نیاوردن حرمِ مولا، تعجب کرد؟.. تا غروب صبر کرد، متوسل شد به امیرالمؤمنین، آقاجان! ما منتظر شدیم اما کسی رو نیآوردن.. خوابید، خوابِ آقا امیرالمؤمنین رو دید، آقا فرمود: فردا همون مرد رو میارن، احترامش کن، جایِ خوبی رو براش درست کن تا دفنش کنن،
عرض کرد:آقاجان! شما فرموده بودید این مرد فاسقِ، راه ندیم جنازه اش رو، اما امشب می فرمایید: احترامش کنیم! مولا فرمود: آره! وقتی داشتن جنازه رو می آوردن، مسیرِ راه رو گم کردن، رفتن سمتِ کربلا .. خاکِ کربلا رویِ این بدن نشسته .. من از حسینم حیا میکنم ..
خوشبحال اونایی که کربلایی میشن امشب، خوشبحال اونایی که امام حسین امشب نگاهشون میکنه، خوشبحال اونایی که ارتباط قلبی دارن با ابی عبدالله .. آی رفقا! برا همه وقت میذاریم ولی برا آقامون وقت نمیذاریم .. اگه میتونی قبل از نماز بگو : " صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّه" این رو مراجعِ بزرگمون میگن ، ان شاءالله همه شون فیض ببرن اونایی که از دنیا رفتن ..
یا اباعبدالله!.. ما جز شما کسی رو نداریم، ما به شما پناه آوردیم، امشب برا همه دعا کنیم، کینه ها رو کنار بگذاریم .. امشب با شب هایِ دیگه فرق میکنه، امشب گریه کن حسینیم، روایت داریم برا گریه کُنِ حسین، حضرت زهرا براش استغفار میکنه، امام زمان استغفار کرده، خدایا! ببخش، این ها گریه کن های جَدِّ غریبم هستن، اینها گریه کن های مادرم زهرا هستن ..
تا ارتباط با امام زمان نداشته باشی نمیتونی لذتِ مناجات رو ببری،خدایا! به حقِ ابی عبدالله ارتباط قلبی مارو با حجت ابن الحسن روز به روز بیشتر بفرما ..
ــــــــــــــــــ
#کرامات
#حاج_محمد_طاهری
#مناجات
#ماه_رمضان
👇
.
❗️کفاشی که کفش امام زمان عج را پینه نمی زد
سید عبدالکریم کفاش شخصی بود که مورد عنایت ویژه امام زمان عج قرار داشت و حضرت دایما به او سر می زد روزی حضرت به حجره کفاشی او تشریف آوردند در حالی که او مشغول کفاشی بود
حضرت فرمودند:سید عبدالکریم کفش من نیاز به تعمیر دارد برایم پینه می زنی ؟
سید عرض کرد :آقاجان به صاحب این کفش من نیاز به تعمیر دارد برایم پینه میزنی ؟
سید عرض کرد :آقا جان به صاحب این کفش که مشغول تعمیر آن هستم قول داده ام کفش را برایش حاضرکنم البته اپر شما امر بفرمایید چون امر شما از هر امری واجب تر است آن را کنار می گذارم و کفش شما را تعمیر می کنم !
حضرت چیزی نگفتند و سید مشغول کارش شد
پس از دقایقی مجدداً حضرت فرمودند: «سید عبدالکریم! کفش من نیاز به تعمیر دارد، برایم پینه می زنی!؟»
سید کفشی را که در دست داشت کنار گذاشت، بلند شد و دستانش را دور کمر مبارک حضرت حلقه زد و به مزاح گفت : قربانت گردم اگر یک بار دیگر بفرمایید "کفش مرا پینه می زنی" داد و فریاد می کنم آی مردم آن امام زمانی که دنبالش می گردید، پیش من است، بیایید زیارتش کنید !
حضرت لبخند زدند و فرمودند: «خواستیم امتحانت کنیم تا معلوم شود نسبت به قولی که داده ای چقدر مقید هستی.»
(کتاب روزنه هایی از عالم غیب؛ آیت الله سید محسن خرازی)
#کرامات #امام_زمان
.
.
⚫️ فضائلی از امام صادق علیه السلام
ابوجعفر خثعمی که یکی از اصحاب امام جعفر صادق (ع) است حکایت کند:
روزی حضرت صادق (ع) کیسه ای که مقدار پنجاه دینار در آن بود، تحویل من داد و فرمود: این ها را تحویل فلان سید بنی هاشم بده و به او نگو توسط چه کسی ارسال شده است.
خثعمی گوید: هنگامی که نزد آن شخص تهی دست رسیدم و کیسه پول را تحویل او دادم پرسید: این پول از طرف چه کسی برای من فرستاده شده است و سپس گفت: خداوند جزای خیرش دهد. صاحب این کیسه هرچند وقت یک بار، مقدار پولی را برای ما می فرستد و ما زندگی خود را با آن تامین و سپری می کنیم ولیکن جعفر صادق با آن همه ثروتی که دارد توجّهی به ما ندارد و چیزی برای ما نمی فرستد و هرگز به یاد ما فقرا نیست.
📚منبع:
امالی شیخ طوسی، ج ۲، ص ۲۹۰
#شهادت_امام_صادق
.....................
⚫️ یکی از وصایای حضرت صادق(ع)
حضرت صادق علیهالسلام در حال احتضار وصیت فرمود که از مال من چقدر عطا کنید به پسر اعمامم یک به یک اسم میبرد. راوی میگوید عرض کردم یابن رسولالله بعضی از آن اشخاص درباره شما بیادبیها و اذیتها روا داشتند فرمود: میخواهم از کسانی باشم که خدا در حق آنان میفرماید: والذین یصلون ما امر الله به ان یوصل و یخشون ربهم
مؤمنین حقیقی کسانی هستند که به امر خدای تعالی صلهی رحم میکنند.
بوی عطر بهشت از دوری دو هزار سال استشمام میشود ولی این عطر را عاق والدین و قاطع رحم استشمام نخواهد کرد.
📚منبع:
زندگانی امام جعفرصادق، ص ۲۶۴
..............
⚫️ سوزاندن خانه امام صادق علیه السلام
مفضل بن عمر مي گويد: منصور دوانيقي براي فرماندار مکه و مدينه حسن بن زيد پيام داد: خانه ي جعفر بن محمد (امام صادق عليه السلام) را بسوزان. او اين دستور را اجرا کرد و خانه ي امام صادق (ع) را سوزانيد که آتش آن تا به راهرو خانه سرايت کرد. امام صادق (ع) بيرون آمد و ميان آتش گام برمي داشت و مي فرمود:
انا بن اعراق الثري، انا بن ابراهيم خليل الله.
منم فرزند اسماعيل که فرزندانش مانند رگ و ريشه در اطراف زمين پراکنده اند. منم فرزند ابراهيم خليل خدا (که آتش نمرود بر او سرد و سلامت شد)
📚منبع:
اصول کافی، جلد ۱، ص ۴۷۳
...........
⚫️ حدیث صادق(ع)
شخصی به امام صادق (علیه السلام) گفت: گروهی از دوستان شما گناه می کنند و می گویند به رحمت خدا امیدواریم!
امام فرمود: آنها دروغ می گویند که دوست ما هستند؛ بلکه قومی هستند که آرزوهای بی جا، آنها را به این طرف و آن طرف می کشاند. کسی که به چیزی امیدوار باشد، برای رسیدن به آن، کار می کند و کسی که از چیزی ترسان است از آن دوری می نماید.
📚منبع:
داستان های اصول کافی، ج ۱، ص ۴۳۴
#کرامات
.
.
#کرامات #امام_رضا
علیه الصلاه و السلام
امام هشتم (ع) و ماجرای تشییع جنازه
موسي بن سيار كه از ياران حضرت رضا عليه السلام است ،ميگويد :
« روزي همراه ايشان بودم همين كه نزديك ديوارهاي طوس رسيديم صداي ناله و گريهاي را شنيدم . من به جست و جوي آن رفتم . ناگاه ديدم جنازهاي را مي آورند در اين حال حضرت از مركب پياده شده و به طرف جنازه آمدند و آنرا بلند كردند و چنان به آن جنازه چسبيدند، همچون بچهاي كه به مادرش ميچسبد آنگاه رو به من نموده فرمودند :
« هر كس جنازهاي از دوستان ما را تشييع كند، مثل روزي كه از مادر متولد شده، گناهانش پاك ميشود »
وقتي جنازه كنار قبر گذاشته شد، حضرت كنار ميت نشسته و دست مبارك خود را روي سينهي او گذاشتند و فرمودند :« فلاني ! تو را بشارت ميدهم كه بعد از اين ديگر ناراحتي نخواهي ديد .» (1)
عرض كردم : فدايت شوم، مگر اين مرد را ميشناسيد، در حاليكه اينجا سرزميني است كه تا كنون در آن گام ننهادهايد امام عليه السلام فرمود: موسي ! مگر نمي داني كه اعمال شيعيان ما هر صبح و شام بر ما عرضه ميشود.
اين چنين است كه امامان عليهم السلام از احوال ما آگاهند و لذا هر حاجتمندي كه رو به سوي آنان ميكند، مورد توجه قرار ميگيرد و حاجتش به نحو شايستهاي برآورده ميگردد.
************
دستگيري امام هشتم عليهم السلام از زائران در راه مانده :
محدث نوري رضوان الله عليه نقل ميكند :
يكي از خدمتگزاران حرم مطهر حضرت رضا عليه السلام گفت : در شبي كه نوبت خدمت من بود، در رواقي كه به دارالحفاظ معروف است، خوابيده بودم .
ناگاه در خواب ديدم كه در حرم مطهر باز شد خود حضرت امام رضا عليه السلام از حرم بيرون آمدند و به من فرمودند :« برخيز و بگو مشعلي فروزان بالاي گلدسته ببرند، زيرا جماعتي از اعراب بحرين به زيارت من ميآيند و اكنون در اطراف « طرق » ( هشت كيلومتري مشهد ) بر اثر بارش برف راه را گم كردهاند برو به ميرزا شاه نقي متولي بگو مشعلها را روشن كند و با گروهي از خادمان جهت نجات و راهنمايي آنان حركت كنند .»
آن خادم ميگويد : از خواب پريدم و فوري از جا برخاستم و مسؤول خدام را از خواب بيدار كرده و ماجرا را برايش گفتم او نيز با شگفتي برخاست و با يكديگر بيرون آمديم در حالي كه برف به شدت مي باريد مشعلدار را خبر كرديم و او به سرعت مشعلي روي گلدسته روشن كرد آنگاه با عدهاي از خدام حرم به خانهي متولي رفتيم و ماجرا را برايش شرح داديم سپس با گروهي مشعلدار به طرف طرق حركت كرديم نزديك طرق به زوار رسيديم . آنان در هواي سرد و برفي ميان بيابان گويي منتظر ما بودند . از چگونگي حالشان جويا شديم گفتند : ما به قصد زيارت حضرت رضا عليه السلام از بحرين بيرون آمديم امشب گرفتار برف و سرما شده و از راه خارج گشتيم و ديگر نميتوانستيم مسير حركت را تشخيص دهيم تا اينكه از شدت سرما دست و پاي ما از كار افتاد و خود را آمادهي مرگ نموديم . از مركبها فرود آمديم و همه يك جا جمع شديم . فرشهايمان را روي خود انداختم و شروع به گريستن كرديم و به حضرت رضا عليه السلام متوسل شديم . در ميان مسافران مردي صالح و اهل علم بود . همين كه چشمش به خواب رفت، حضرت رضا عليه السلام را در خواب زيارت نمود ،كه به او فرمود :
« برخيز ! كه دستور دادهام چراغها را بالاي منارهها روشن كنند. شما به طرف چراغها حركت كنيد .» همه برخاستيم و به طرف چراغها حركت كرديم كه ناگاه شما را ديديم .» (2)
******
#شفاي_عالمي_وارسته توسط امام هشتم عليه السلام و اعطاي كرامت به وي
آيه الله وحيد خراساني نقل كرد : مدت بيست سال در مدرسه حاج حسن مشهد تحت سرپرستي مرحوم حاج شيخ حبيب الله گلپايگاني - كه سالها در مسجد گوهر شاد امام جماعت بود - بودم . ايشان روزي به من فرمود :
« مدتي در تهران مريض و بستري شدم . روزي به جانب حضرت رضا عليه السلام رو كرده گفتم : آقا ! من چهل سال تمام پشت در صحن، در سرما و گرما ،سجدهي عبادت پهن كرده ،نماز شب و نوافل مي خواندم و بعد خدمت شما شرفياب مي گشتم حال كه بستري شدهام، به من عنايتي بفرماييد . ناگاه در همان حال بيداري ديدم در باغ و بستاني خدمت حضرت رضا عليه السلام قرار دارم ايشان از داخل باغ گلي چيده به دست من دادند من آن گل را بوييدم و حالم خوب شد جالبتر آن كه دستي كه حضرت رضا عليه السلام به آن دست گل داده بودند، چنان با بركت بود كه بر سر هر بيماري ميكشيدم، بيدرنگ شفا مييافت ! البته در همان روزهاي
👇