eitaa logo
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
5.5هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
624 ویدیو
840 فایل
گریز زیارت عاشورا ، دعای کمیل و دعای توسل و جوشن کبیر https://eitaa.com/gorizhaayemaddahi
مشاهده در ایتا
دانلود
Kashani-14011011-Hojjat-06-Hkashani_Com.mp3
33.92M
🔊 کامل 📋 درنگی در معنای حجّت (با تکیه بر حجیّت حضرت زهرا سلام الله علیها بر امامان علیهم السلام)؛ جلسه ششم - جلسه آخر 📆 شنبه مورخ 10 دی ماه ۱۴۰۱ 🔸 بیت الزهرا سلام الله علیها
1. پای برهنه.mp3
10.2M
شهادت علیه السلام اجرا شده سال 1400 🎤 ●━━━━━━─────── پای برهنه و بی عبا تو کوچه ها می برنم توجهی نمی کنن به حال پر پر زدنم با هر نفس که می کشم داره می لرزه بدنم افتادم روی خاک و هستم من غرق ناله پشت مرکب هنوزم این واسه من سواله چه کرده تازیونه با دختر سه ساله ای وای از این غریبی .. یه دختره یتیمُ هی غریبونه نمیزنن اگه بهونه بگیره بی بهونه نمیزنن مرکب که راه نرفت بهش تازیونه نمیزنن سخته دختر تو غربت بی بابا میشه تحقیر سخته همراهی با این دختره زمینگیر سخته پهلو شکسته باشی در بند زنجیر ای وای از این غریبی .. کشته شدی ولی تنت، تو صحراها رها نبود سرت به روی نیزه‌ها از پیکرت جدا نبود گریز روضه‌های تو به غیر کربلا نبود مگر به کربلا کفن به غیر بوریا نبود مگر حسین تشنه لب عزیز مصطفی نبود مگر کسی که کشته شد تنش برهنه می کنند مگر که پاره پیرهن به پیکرش روا نبود هیچ کس دیگه تو دنیا اینطور غارت نمیشه ذبحی با خنجر کُند اینطور راحت نمیشه هیچ مظلومی با این وضع هتک حرمت نمیشه ای بی کفن حسین جان صد پاره تن حسین جان ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صوت روز 21 اردیبهشت.mp3
17.42M
🎧صوت کامل برنامه 📺 🎞 📅 📋با موضوع «» موضوع بحث: 📄 رفتار و سلحشوری تصدیق ادعایش 🎤
﷽ 🌼عاقبت یک لحظه ادب و احترام به (علیه السلام) ✍آیت الله اراکی فرمودند: شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت. پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟با لبخند گفت: خیر. سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟ گفت: نه با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟ جواب داد: هدیه ی مولایم حضرت حسین علیه السلام است! گفتم چطور؟ با اشک گفت:آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند، چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد. سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید. ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان! ۲ تا رگ بریدند اینهمه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین حیا کردم، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد. آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند حضرت امام حسین (علیه السلام) آمد و فرمودند: به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی. این هدیه ما در برزخ. باشد تا در قیامت جبران کنیم! همیشه برایم سوال بود که امیرکبیر که در کاشان به شهادت رسید چگونه با امکانات آن زمان مزارش در کربلاست. جواب، عشق به مولایش امام حسین (علیه السلام) بود. 🌹السلام علی الحسین.. 📚منبع: کتاب آخرین گفتار .
. روایت کرده‌اند از محمد بن عبدالله اسکندری که گفت: من از جمله ندیمان منصور دوانقی (لعنة‌الله‌علیه) و مَحرم اسرار او بودم؛ روزی به نزدش رفتم، او را بسیار مغموم یافتم و آه می‌کشید و اندوهناک بود؛ ➖ گفتم: أیّها الأمیر! سبب تفکّر و اندوه شما چیست؟ گفت: صد نفر از اولاد فاطمه (علیهاالسلام) را هلاک کرده‌ام و سیّد و بزرگ ایشان مانده است و در باب او چاره نمی‌توانم کرد! گفتم: کیست؟ گفت: جعفر بن محمّدٍ الصّادق (علیه‌السلام)! ➖ گفتم: أیّها الأمیر! او مردی است که بسیار عبادت او را کاهانیده و اشتغال او به قُرب و محبّت خدا، او را از طلب مُلک و مال و خلافت، غافل گردانیده. گفت: می‌دانم که تو اعتقاد به امامت او داری و بزرگی او را می‌دانم، ولیکن مُلک عقیم است و من سوگند یاد کرده‌ام که پیش از آنکه شامِ این روز در آید، خود را از اندوه او فارغ گردانم! 📚 جلاء العیون (علامه‌مجلسی)، ص۸۸۰ ➖ لعنت بر منصور دوانیقی زنازاده .
. مرحوم « شيخ علي اكبر نهاوندي » (ره) در كتاب « عبقري الحسان » حكايتي را از قول مرحوم « محمدباقر وحيد بهبهاني » (ره) نقل مي‌‌كند كه : روزي بالاي منبر حديثي از كتاب « الخرائج » مرحوم « راوندي » براي مردم خواندم كه اي مردم! خوش به حال شما كه امام زمان غايب است! چون با ظهور آن حضرت ، بساط عيش و نوش برچيده مي‌شود... همان طور كه حديث را تفسير مي كردم ، ديدم چهره ها در هم شد و عده‌اي به كنار دستي شان نگاهي مي اندازند و كم كم همهمه و زمزمه بالا گرفت و من از خوف ، از منبر پايين آمدم و به منزل رفتم. مدتي كه گذشت ، ديدم كسي به شدت در مي زند و با صداي بلند مرا مي خواند. از ترس گوشه ی در را باز كردم ، ديدم هماني است كه سجاده‌ام را در مسجد پهن مي كند و بعد از نماز بر مي چيند. سجاده را به داخل حياط انداخت و گفت: بايد نمازهايمان را قضا كنيم كه پشت سر چون تويي نماز گذارديم! و رفت. متحير ماندم كه چه شد و چرا چنين سخناني بر زبانم جاري شد. تا اين‌كه پاسي از شب گذشت و بعد از ساعاتي متوجه شدم كسي در را مي كوبد و با اصرار و خواهش و التماس از من مي خواهد در را باز كنم. در را كه گشودم ديدم خود را به دست و پاي من انداخت و بوسه می زد و عذر مي خواست... سجاده بردار گفت: وقتي از نزد شما به خانه برگشتم و وقتي خوابيدم، در عالم رؤيا ديدم حضرت ولي‌عصر ظهور كرد‌ه‌اند و من در محضر ايشان هستم. فرمودند فلاني! عباي تو از اموال فلان شخص است و تو ندانسته آن را از ديگري گرفته‌اي. حال بايد آن را به صاحبش بدهي. من هم عبا را به صاحب اصلي‌اش دادم. سپس حضرت دستور دادند لباس‌هاي ديگرم را نيز به مردم بدهم. بعد نوبت به خانه و ظروف و فرش‌ها و چهارپايان و زمين‌ها و ساير چيزها رسيد و براي هر يك مالكي معين كردند و به او رد نمودند. سپس فرمودند: همسري كه داري خواهر رضاعي توست و تو ندانسته با او ازدواج كرده‌اي، بايد او را هم به خانواد‌ه‌اش رد كني. اين كار را هم كردم. كار به فرزندم رسيد كه فرمود اين پسر هم چون از همسرت متولد شده حرام است... در اين‌جا غضبناك شدم و گفتم به خدا قسم تو سيد هم نيستي، چه رسد به اين كه صاحب‌الزمان باشي! همين كه اين سخن را گفتم از خواب پريدم و فهميدم كه ما طاقت اطاعت و فرمان برداري از آن حضرت را نداريم ( عبقري الحسان في احوال مولانا صاحب الزمان ، ج2 ، ص163 به نقل از : بركات حضرت ولي عصر ، ص391- 393). .
001 نکته دکتر فراهانی درباره بداهه خوانی.mp3
3.06M
📻 بشنوید | نکته 🎤 🕌 مجمع یاس کبود 🗓 یکشنبه ۱۴۰۲/۰۲/۱۷ 🔴بداهه خواندن سبک برای نوآموزان ممنون تا حالا شده موقع خوندن توی هیات سبک یادت بره
. ﷽ عج سه شنبه ها که میشه دلم خدایی میشه برای جمکرانِ آقا  هوایی می  شه پرستوی وجودم کشیده پر دوباره شعله ی عشق  تو  زد  قلب  منو شراره 🍃یابن الحسن کجایی 🍃داد از غم جدایی الهی که همیشه نوکر تو بمونم از در خونه ی خود دست  خالی نرونم خدا کنه فدات شم فدای خاک پات شم تو  راه  جمکرونت  فدای  نوکرات   شم 🍃یابن الحسن کجایی 🍃داد از  غم  جدایی اگه  دعا  کنی  تو برای   من   همیشه این دل عاشق  من  از  تو جدا  نمیشه جا مونده ام ز  عشقت  آقا منو  نیگا کن به  این غلام سیاهت  یه کربلا  عطا  کن 🍃یابن الحسن کجایی 🍃داد از  غم  جدایی ✍ .👇
. |⇦•از حدیث لوح می آید... علیه السلام اجرا شده سال ۱۴۰۱به نفس حاج محمد رضا طاهری ●━━━━━━─────── از حدیث لوح می آید مقامات اینچنین که ندارد هیچ کس جزتو کرامات اینچنین مانده در توصیف یک شأن تو ابیات اینچنین سالها محکوم عشق توست، نیات اینچنین تا ابد مرئوس ماییم و ریاست با شما نازشصت هرکسی ما را رسانده تا شما انقلاب عِلم، با کرسی درست تو پا گرفت بحث و استدلال از عصر شما بالا گرفت فقه ما از نور فقه جعفری معنا گرفت میشود جزء مفاخر هرکس اینجا جاگرفت راه گم کرده کنارت راه پیدا میکند از دمت پیرزنی کار مسیحا میکند آبروی پرچمِ در اهتزازِ ما تویی از بقیه بی نیازیم و نیاز ما تویی ما همه اهل نمازیم و نماز ما تویی پس شفاعت کن که تنها چاره ساز ما تویی *امام صادق علیه السلام لحظه ی آخر قسم‌ خورد فرمود: به شفاعت ما اهل بیت نمیرسه کسی که نماز رو سبک بشماره...* بانی ترویج عاشورا تویی پس بی گمان خانه ات یعنی حسینیه، شما هم روضه خوان *امام صادق وسط درس فقه میدید روضه خونش هارون وارد شد میفرمود: بیا جلو، میدیدند جعفر بن محمد از منبر پایین اومد. میفرمود: تو برو بالا حالا برا جدّ غریب ما روضه بخون. هارون با تعجب میگفت: آقا! وسط درس؟! فرمود: بله... یه مقدار خودش رو جمع وجور میکرد جلو‌ امام باید رعایت کنه. حضرت میفرمود: نه!همون طور که بین‌خودتون روضه‌ میخونید برا ما روضه بخون... روضه میخوند حضرت گریه می کرد، چنانچه نوشتن اشکهای حضرت از محاسن شریفش چکه‌ چکه می ریخت. صحابه‌ همه‌ گریه میکردن‌، آقا فرمود:"مَن بَكىٰ اؤ اَبكىٰ وَجَبَت لَهُ الجَنَّه" چه اونی که‌ گریه ی داغ، و چه اونی که گریه کرد بهشت براش واجبه... روایت میگه دیدند از آخرِ مجلس یه نفر صف رو شکافت اومد‌ جلو‌ نشست‌، گفت: آقا پس من که خاک بر سر شدم.. آقا فرمود: چرا؟ گفت آقاجان من امروز هرکاری کردم نتونستم گریه کنم، دیدم آبروم جلو‌ گریه‌ کنا میره دستم رو روی صورتم‌ گذاشتم ادای گریه کنا رو‌ درآوردم. حضرت فرمود: "مَن بَکیٰ اؤ تَباکیٰ" کسی هم‌ که خودش رو مثل گریه‌ کنای حسین قرار بده "وَجَبَت لَهُ الجَنَّه" بهشت براو‌ واجب میشه...* «حضرت فرمود: نزدیکترین راه به در خونه ی خدا از درِ روضه های جدّ ما ابی عبدالله الحسین است.» ــــــــــــــــــ ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ 👇
. روضه‌ و توسل ویژهْ شهادت علیه السلام اجرا شده سال ۱۴۰۱به نفس حاج محمد رضا طاهری ●━━━━━━─────── مجلس دَرست شلوغ و خانه ات خلوت شده سهم تو در این دیار آشنا غربت شده بازهم پشت دری لبریز جمعیّت شده خانۀ امن الهی سَلب امنیت شده آتشی از خانه ی زهرا به این در هم رسید ارثِ دستِ بستهٔ حیدر به جعفر هم رسید پیرمرد شهر از دارالعباده رفتنی ست نور حق با عده ای ابلیس زاده رفتنی ست دستهایش بسته شد پس بی اراده رفتنی ست بی عمامه بی عبا پای پیاده رفتنی ست کوچه در کوچه به پشت اسب حالا میدوی پیش چشم مردمی بی عار تنها میدوی گرچه کوچه گردی و دست تو بندِ سلسله ست راستی آقا! بگو دور شما هم هلهله ست؟ راستی بر پای تو از خار صحرا آبله ست؟ راستی آقا! دلت دلواپس یک قافله ست؟ راستی اهل و عیالت را اسارت میبرند چادر و روبند از آنها به غارت میبرند؟ نه کسی اینجا ز سرها معجری را میکِشد نه کسی با تازیانه خواهری را میکِشد نه کسی از پشت موی دختری را میکِشد نه کسی بر گردن تو خنجری را میکِشد نیزه داری هم اگرباشد سری بر نیزه نیست قلبِ هجده پاره ی پیغمبری بر  نیزه نیست : سید پوریا هاشمی *گفت فردای اون شبی که نانجیبا جسارت کردن خونه ی حضرت رو آتیش زدن، اومدم خدمت آقا دیدم حضرت سر سجاده نشسته خیلی بی صبری میکنه چنان داره اشک‌ میریزه. گفتم قربونت برم این همه بی قراری و گریه برا چیه؟فرمود: نبودی ببینی چه طور خونه رو آتیش زدن... گفتم: الحمدالله، هیچ اتفاقی برا شما نیوفتاده، شما مظهر صبرین قربونت برم چرا اینقدر بی قرارین؟ فرمود : نه! اشتباه‌ کردی من برا خودم‌ گریه‌ نمی کنم. دیشب وقتی خونه رو آتیش زدن دیدم بچه ها از این حجره به اون حجره از ترس می دوند. من بالاسرشون بودم هیچ‌ اتفاقی هم نیوفتاد دشمن به حریم  من تعرض نکرده بود. اما اینا ترسیده بودن. یادم افتاد از بچه های جدّ غریبم حسین .اون لحظه ای که حضرت سجاد فرمود: فرارکنید. همه دویدن به سمت بیابونا...... از اینجا روضه خون دشمنه. میگه دیدم یه بچه از دل خیمه فرارکرد دامن عربیش آتیش گرفته، تو این هیاهو‌ که هر کسی دنبال غنیمت بود. من دلم به حال این بچه سوخت. خدا الان این بچه می سوزه برم‌ دامنش رو‌ خاموش کنم نزدیک شدم دامن رو خاموش کردم دیدم این بچه ترسیده دستش رو روی سرش گذاشته، گفتم: نترس کاریت ندارم اومدم‌ کمکت کنم. از دشمن که اینها محبت ندیدن، دیدم انگار یه حرفی می خواد بزنه هی دست دست میکنه. گفتم‌ چی میخوای بگو؟ دوباره صبر کرد من اصرار کردم چی میخوای؟ فرمود بگو ببینم تو‌ خورجین اسبت یه مقدار آب داری؟ چند روزه این آب رو به روی خیمه ها بستن. رفتم‌ تو سپرم آب آوردم مقابلش گفتم‌ نوش جان‌ کن. دیدم نگاه به آب میکنه. هی داره اشک‌ میریزه، گفتم‌ مگه تشنه‌ نبودی؟ فرمود :چرا خیلی تشنه هستم. اما هنوز صدای بابام‌ تو‌ گوشمه هی صدا میزد: آه! جیگرم از تشنگی داره میسوزه ...* ــــــــــــــــــ ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ .👇