.
#شب_دوم_محرم
#ورودیه
َاطِمَهُ وَ أَبِی عَلِیٌّ وَ أَخِیَ الْحَسَنُ یَا خَلِیفَهَ الْمَاضِینَ وَ ثِمَالَ الْبَاقِینَ
فَنَظَرَ إِلَیْهَا الْحُسَیْنُ ع فَقَالَ یَا أُخْتَاهْ لَا یَذْهَبَنَّ بِحِلْمِکِ الشَّیْطَانُ فَقَالَتْ بِأَبِی وَ أُمِّی أَ سَتُقْتَلُ نَفْسِی لَکَ الْفِدَاءُ فَرُدَّتْ غُصَّتُهُ وَ تَرَقْرَقَتْ عَیْنَاهُ بِالدُّمُوعِ ثُمَّ قَالَ لَوْ تُرِکَ الْقَطَاهُ لَیْلًا لَنَامَ فَقَالَتْ یَا وَیْلَتَاهْ أَ فَتَغْتَصِبُ نفسی [نَفْسَکَ اغْتِصَاباً فَذَلِکَ أَقْرَحُ لِقَلْبِی وَ أَشَدُّ عَلَى نَفْسِی ثُمَّ أَهْوَتْ إِلَى جَیْبِهَا فَشَقَّتْهُ وَ خَرَّتْ مَغْشِیَّهً عَلَیْهَا فَقَامَ ع فَصَبَّ عَلَیْهَا الْمَاءَ حَتَّى أَفَاقَتْ ثُمَّ عَزَّاهَا ص بِجُهْدِهِ وَ ذَکَّرَهَا لِمُصِیبَتِهِ بِمَوْتِ أَبِیهِ وَ جَدِّهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ.- اللهوف، ابن طاوس،۸۰
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع:
۱٫ فیض الدموع، بدایع نگار ،ص:۱۴۸
۲٫ عقد الفرید ج ۵/ ۱۲۱٫
۳٫ الدمعه الساکبه ج ۴/ ۲۵۶؛ ناسخ التواریخ ج ۲/ ۱۶۸؛ ذریعه النجاه ص ۶۷؛ ینابیع الموده ص ۴۰۶؛ اثبات الهداه ج ۵/ ۲۰۲ با اندک تفاوت؛ اللهوف ص ۱۳۹؛ الفتوح ص ۸۸۴؛ مقتل الحسین ج ۱/ ۲۳۴؛ وقعه الطف ۱۷۹؛ اخبار الطوال ص ۲۵۲؛ بحار الأنوار ج ۴۴/ ۳۸۳؛ العوالم ج ۱۷/ ۲۳۴٫
۴٫ فیض الدموع، بدایع نگار ،ص:۱۴۸
۵٫ فیض الدموع، بدایع نگار ،ص:۱۴۸
۶٫ اللهوف، ابن طاوس،۸۰
۷٫ فیض الدموع، بدایع نگار ،ص:۱۴۸
۸٫ اللهوف، ابن طاوس،۸۲
***************
مقتل ورود کاروان به کربلا ـ مقتل دوم محرم
امام حسین(علیه السلام) در دوم محرّم سال ۶۱ هجرى به اتّفاق یاران خویش به سرزمین کربلا وارد شد، ابتدا به یارانش رو کرد و فرمود: « اَلنّاسُ عَبیدُ الدُّنْیا وَ الدِّینُ لَعِقٌ عَلى أَلْسِنَتِهِمْ، یَحُوطُونَهُ ما دَرَّتْ مَعایِشُهُمْ، فَإِذا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّیّانُونَ»؛ (مردم، بندگان دنیا هستند و دین همانند چیزى است که بر زبانشان باشد، تا آنگاه که زندگى شان [به وسیله آن] پر رونق است آن را نگه مى دارند، ولى هنگامى که با مشکلات آزموده شوند عدد دین داران اندک مى شود).
آنگاه پرسید: آیا اینجا کربلا است!
پاسخ دادند: آرى، اى پسر پیغمبر!
آن حضرت فرمود: «هذا مَوْضِعُ کَرْب وَ بَلاء، ههُنا مَناخُ رِکابِنا، وَ مَحَطُّ رِحالِنا، وَ مَقْتَلُ رِجالِنا، وَ مَسْفَکُ دِمائِنا»؛ (این دیار، جایگاه اندوه و بلا [و سرزمین گرفتارى و آزمون] است، اینجا محلّ خوابیدن شتران ما، و بارانداز کاروان ما، و محلّ شهادت مردان ما و جارى شدن خون ماست).(۱)
سپس اصحاب امام(علیه السلام) پیاده شدند. «حرّ» نیز با هزار سوار جنگى در ناحیه دیگرى در مقابل امام(علیه السلام) اردو زد و نامه اى به عبیدالله بن زیاد نوشت و در آن نامه او را از ورود امام حسین(علیه السلام) به کربلا باخبر ساخت.
در روایت دیگرى چنین مى خوانیم:
امام حسین(علیه السلام) فرمود: اسم این مکان چیست؟ پاسخ دادند: کربلا.
فرمود: «ذاتُ کَرْب وَ بَلاء، وَ لَقَدْ مَرَّ أَبِی بِهذَا الْمَکانِ عِنْدَ مَسیرِهِ إِلى صِفّینَ، وَ أَنَا مَعَهُ، فَوَقَفَ، فَسَأَلَ عَنْهُ، فَأُخْبِرَ بِاسْمِهِ»، فَقالَ: «هاهُنا مَحَطُّ رِکابِهِمْ، وَ هاهُنا مِهْراقُ دِمائِهِمْ»، فَسُئِلَ عَنْ ذلِکَ، فَقالَ: «ثِقْلٌ لآلِ بَیْتِ مُحَمَّد، یَنْزِلُونَ هاهُنا»؛
(سرزمین اندوه و سختى، پدرم [امیرالمؤمنین(علیه السلام)] در مسیر جنگ صفّین که من نیز همراه او بودم از این سرزمین عبور کرد، چون به اینجا رسید، ایستاد و از نام آن پرسید. وقتى که نامش را شنید، فرمود: «اینجا محلّ کاروان آنان و جاى ریخته شدن خون هاى پاکشان است).
پرسیدند: از چه خبر مى دهى؟
فرمود: «از حوادث سنگینى براى خاندان پیامبر که روزى در این مکان فرود مى آیند».
سپس امام حسین(علیه السلام) مشتى از خاک گرفت و بویید و فرمود: «هذِهِ وَ اللّهِ هِىَ الاَرْضُ الَّتِی أَخْبَرَ بِها جَبْرَئیلُ رَسُولَ اللّهِ أَنَّنِی أُقْتَلُ فیها، أَخْبَرَتْنِی أُمُّ سَلْمَهَ»؛(به خدا سوگند! این همان سرزمینى است که جبرئیل به پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) خبر داد که من در آن شهید مى شوم. امّ سلمه [همسر بزرگوار رسول گرامى اسلام] به من خبر داد).
آنگاه امام(علیه السلام) سخن امّ سلمه را این گونه نقل کرد: «روزى جبرئیل نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود و تو هم [اى حسین(علیه السلام)] نزد من بودى، پس گریستى، پیامبر فرمود: فرزندم را رها کن و من تو را رها کردم، پیامبر(صلى الله علیه وآله) تو را در آغوش گرفت و بر دامانش نشاند. جبرئیل از پیامبر(صلى الله علیه وآله) پرسید: آیا حسین(علیه السلام) را دوست دارى؟ پیامبر فرمود: آرى. جبرئیل گفت: «فِإِنَّ أُمَّتَکَ سَتَقْتُلُهُ، وَ إنْ شِئْتَ أُریتُکَ تُرْبَهَ أ
رْضِهِ الَّتی یُقْتَلُ فِیها»؛ (امّت تو وى را خواهند کشت و چنانچه خواسته باشى خاک زمینى را که در آن شهید مى شود به تو نشان دهم؟. پیامبر فرمود: آرى! آنگاه جبرئیل بالش را بر زمین باز کرد و آن زمین را به پیامبر نشان داد)(۲)
ابومخنف در کتاب مقتل خویش از کلبى نقل مى کند که امام و حرّ با سپاهیان خود راه مى پیمودند تا آن که در روز چهارشنبه به سرزمین کربلا رسیدند، ناگهان اسب امام حسین(علیه السلام) از حرکت ایستاد. امام(علیه السلام) از آن پیاده شد و سوار بر مرکب دیگر شد؛ ولى آن اسب نیز قدم از قدم برنداشت، اسب هاى متعدّدى عوض کرد، ولى هیچ یک حرکت نکردند. امام(علیه السلام) چون این امر شگفت آور را مشاهده کرد، پرسید: نام این سرزمین چیست؟
گفتند: غاضریّه. فرمود: آیا نام دیگرى دارد؟ گفتند: نینوا.
فرمود: به جز اینها آن را چه مى نامند؟ گفتند: شاطى الفرات (ساحل فرات).
فرمود: آیا باز هم نامى دارد؟ پاسخ دادند: کربلا.
پس آهى کشید و فرمود: «أَرْضُ کَرْبٍ وَ بَلاَءٍ»؛ (دشت اندوه و بلا) است.
سپس افزود: «قِفُوا وَ لا تَرْحَلُوا مِنْها، فَهاهُنا وَاللّهِ مَناخُ رِکابِنا، وَ هاهُنا وَاللّهِ سَفْکُ دِمائِنا، وَ هاهُنا وَاللّهِ هَتْکُ حَریمِنا، وَ هاهُنا وَاللّهِ قَتْلُ رِجالِنا، وَ هاهُنا وَاللّهِ ذِبْحُ اَطْفالِنا، وَ هاهُنا وَاللّهِ تُزارُ قُبُورُنا، وَ بِهذِهِ التُّرْبَهِ وَعَدَنِی جَدِّی رَسُولُ اللّهِ وَ لا خُلْفَ لِقَوْلِهِ»؛
(همین جا توقّف کنید و از آن کوچ نکنید. پس به خدا سوگند! خوابگاه شتران ما و جاى ریخته شدن خونمان است. به خدا سوگند! اینجا محلّ هتک حریم ما و کشته شدن مردان و ذبح کودکان ماست. به خدا سوگند! اینجا محلّ زیارت قبور ماست. جدّم رسول خدا مرا به این تربت نوید داده است که در فرموده او تخلّفى نیست).(۳)
سرزمین کربلا از خاطره انگیزترین سرزمین هاى کشور اسلام است، سرزمین دلاورى ها و رشادت ها، سرزمین ایثارها و فداکارى ها، و سرزمین پایمردى ها در مسیر هدف.
نام کربلا براى امام حسین(علیه السلام) کاملا آشنا بود، چرا که پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) در زمان خود از آن خبر داده بود و این خبر را رسول خدا(صلى الله علیه وآله) طبق روایات از جبرئیل، امین وحى خدا شنید، که فرزندت حسین را در این سرزمین شهید خواهند کرد (شهادتى که موج آثارش پهنه تاریخ را فراخواهد گرفت).
حتّى امیر مؤمنان على(علیه السلام) مطابق روایتى هنگامى که از آن عبور مى کرد صحنه هاى آینده این سرزمین را با چشم خود دید و در آنجا نماز گزارد و حسین عزیزش را به پایمردى بیشتر دعوت کرد.
لذا هنگامى که امام حسین(علیه السلام) به این سرزمین موعود رسید، دستور داد بارها را بگشایند و خیمه ها را برپا کنند و فرمود منزلگه مقصود ما همین جاست!(۴)
منابع :
(۱). مقتل الحسین خوارزمى، ج ۱، ص ۲۳۷ و بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۸۳ .
(۲). مجمع الزوائد، ج ۹، ص ۱۹۲٫
(۳). ناسخ التواریخ، ج ۲، ص ۱۶۸ و رجوع کنید به : اثبات الهداه، ج ۵، ص ۲۰۲ .
(۴). گردآوری از کتاب: «عاشورا ریشه ها، انگیزه ها، رویدادها، پیامدها»، سعید داودی و مهدی رستم نژاد،(زیر نظر آیت الله العظمى ناصر مکارم شیرازى)، انتشارات امام على بن ابى طالب(علیه السلام)، قم، ۱۳۸۸ هـ.ش، ص ۳۷۹٫
**************
مقتل ورود کاروان به کربلا ـ مقتل دوم محرم
حضور امیرالمومنین علی علیه السلام در کربلا
… عن رجل من بنی ضبّه : شَهِدتُ عَلِیّا علیه السلام حینَ نَزَلَ کَربَلاءَ ، فَانطَلَقَ فَقامَ ناحِیَهً ، فَأَومَأَ بِیَدِهِ، فَقالَ: مُناخُ رِکابِهِم أمامَهُ ، ومَوضِعُ رِحالِهِم عَن یَسارِهِ ، فَضَرَبَ بِیَدَیهِ الأَرضَ ، فَأَخَذَ مِنَ الأَرضِ قَبضَهً ، فَشَمَّها فَقالَ : واحَبَّذَا الدِّماءُ یُسفَکُ فیهِ .ثُمَّ جاءَ الحُسَینُ علیه السلام فَنَزَلَ کَربَلاءَ . قالَ الضَّبِّیُّ : فَکُنتُ فِی الخَیلِ الَّتی بَعَثَهَا ابنُ زِیادٍ إلَى الحُسَینِ علیه السلام ؛ فَلَمّا قَدِمتُ فَکَأَنَّما نَظَرتُ إلى مَقامِ عَلِیٍّ علیه السلام وإشارَتِهِ بِیَدِهِ ، فَقَلَبتُ فَرَسی، ثُمَّ انصَرَفتُ إلَى الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام فَسَلَّمتُ عَلَیهِ ، وقُلتُ لَهُ : إنَّ أباکَ کانَ أعلَمَ النّاسِ ، وإنّی شَهِدتُهُ فی زَمَنِ کَذا وکَذا قالَ : کَذا وکَذا ، وإنَّکَ ـ وَاللّه ِ ـ لَمَقتولٌ السّاعَهَ . قالَ : فَما تُریدُ أن تَصنَعَ أنتَ ؟ أتَلحَقُ بِنا ، أم تَلحَقُ بِأَهلِکَ ؟ قُلتُ : وَاللّه ِ ، إنَّ عَلَیَّ لَدَینا ، وإنَّ لی لَعِیالاً ، وما أظُنُّ إلّا سَأَلحَقُ بِأَهلی . قالَ : أمّا لا ، فَخُذ مِن هذَا المالِ حاجَتَکَ ـ وإذا مالٌ مَوضوعٌ بَینَ یَدَیهِ ـ قَبلَ أن یَحرُمَ عَلَیکَ ، ثُمَّ النَّجاءَ ، فَوَاللّه ِ ، لا یَسمَعُ الدّاعِیَهَ أحَدٌ ولا یَرَى البارِقَهَأحَدٌ ولا یُعینُنا ، إلّا کانَ مَلعونا عَلى لِسانِ مُحَمَّدٍ صلى الله علیه و آله .
👇
قالَ : قُلتُ : وَاللّه ، لا أجمَعُ الیَومَ أمرَینِ : آخُذُ مالَکَ ، وأخذُلُکَ . فَانصَرَفَ وتَرَکَهُ .
ترجمه: ابن حجر عسقلانی در المطالب العالیه ج ۴ ص ٣٢۶ ح ۴۵١٧ . مینویسد: مردى از قبیله بنى ضَبّه گفت: هنگامى که على علیه السلام در کربلا فرود آمد، من حاضر بودم. ایشان رفت و در کنارى ایستاد و با دستش اشاره کرد و فرمود: «آنجا جایگاه فرود آمدن مَرکب هایشان و سمت چپ، جاى بار و بُنه شان است». سپس با دستانش به زمین زد و مُشتى از خاک آن را برگرفت و آن را بویید و فرمود : «وه که چه خون هایى بر آن، ریخته مى شود!» . بعدها حسین علیه السلام آمد و در کربلا فرود آمد. من در میان سوارانى بودم که ابن زیاد آنها را به سوى حسین علیه السلام روانه کرده بود. هنگامى که رسیدم گویى به جایگاه على علیه السلام و اشاره با دستش مى نگریستم. اسبم را چرخاندم و به سوى حسین بن على علیه السلام بازگشتم و بر او سلام دادم و به او گفتم: پدرت داناترینِ مردم بود و من در فلان موقع کنارش بودم. او چنین و چنان فرمود . به خدا سوگند، تو در این زمان ، کُشته مى شوى! حسین علیه السلام فرمود: «تو مىخواهى چه کنى؟ آیا به ما مىپیوندى، یا به خانواده ات ملحق مىشوى ؟» گفتم: به خدا سوگند من فردى بدهکار و عیالوارم. به خانواده ام ملحق مىشوم. حسین علیه السلام فرمود: «حال که به ما نمىپیوندى نیازت را از این مال (مالى که پیشِ رویش نهاده شده بود) بردار پیش از آن که بر تو حرام شود . سپس خود را نجات بده که ـ به خدا سوگند ـ هر کس فریاد یاریخواهىِ ما و برق شمشیرها را ببیند و یارى مان ندهد، بر زبان پیامبر صلى الله علیه وآله لعن شده است» . گفتم: به خدا سوگند، امروز هر دو کار را با هم انجام نمى دهم. مالت را بگیرم و رهایت کنم؟! مرد ضَبّى، باز گشت و حسین علیه السلام را وا نهاد.
المطالب العالیه، ابن حجر عسقلانی: ج ۴ ص ٣٢۶ ح ۴۵١٧
.
.
#عید_غدیر
.
💠ماجرای شعر معروف ( ها عَلی بَشرٌ - کیفَ بَشَر ):
ملا مهرعلی خوئی تبریزی کسی که این شعر را گفت، میگوید شبی که این شعر را گفتم خوابیدم و همان شب حضرت سید انبیاء صلی الله علیه و آله به خوابم آمد، فرمود که دیشب در مورد ابن عم من علی چه گفتی؟ بخوان
عرض کردم یا رسول الله گفتم: ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر؟
بدان كه على بشر است، اما چگونه بشرى است؟
بشرى است كه آثار قدرت پروردگارش در وجود او آشكار و نمايان شده است. حضرت با دست اشاره کرد به من که متوقف شو، و ساکت شدم، دیدم پیغمبر رحمت ص، سر به زیر انداخته با تعجب سه مرتبه فرمودند:
شب
کیف بشر ؟!
کیف بشر ؟!
کیف بشر ؟!
#غدیریه #امیرالمؤمنین
.
.
✨﷽✨
🌼چهار بار که شیطان به شکل انسان ظاهر شد!
✍️به یاد آورید هنگامی را که شیطان، اعمال مشرکان را در نظرشان جلوه داد و گفت: هیچ کس از مردم بر شما پیروز نمیگردد و من همسایه شمایم، اما هنگامی که دو گروه (جنگجویان و حمایتِ فرشتگان از مؤمنان) را دید، به عقب بازگشت و گفت: از شما بیزارم. چیزی را میبینم که شما نمیبینید (انفال آیه 48) از ظاهر این آیه به دست میآید که شیطان میتواند به صورت آدمی نمودار شود. (تفسیر نمونه، ج7، ص201، نشر دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1329ه.ش)؛ قریش هنگامی که تصمیم برای حرکت به سوی میدان بدر گرفتند، از حمله طایفه بنیکنانه ترس داشتند، زیرا قبلاً با هم دشمنی داشتند. در این هنگام ابلیس در چهره «سراقه بن مالک» که از سرشناسان قبیله بنیکنانه بود، به سراغ آنها آمد و اطمینان داد که با شما موافق و هماهنگم. کسی بر شما غالب نخواهد شد، اما به هنگامی که نزول ملائکه را دید، عقبنشینی نمود و فرار کرد. (شیخ صدوق، امالی، مجلس پانزدهم، حدیث10)؛
ابلیس چهار بار به صورت چهار نفر مجسم شد. اول به صورت سراقه؛ در جنگ بدر به صورت سراقه در آمد و به کفار قریش گفت: امروز هیچ کس بر شما غالب نخواهند شد؛ زیرا شما با داشتن این همه نفرات و ساز و برگ جنگی ارتشی شکستناپذیر هستید. وانگهی من نیز در کنار شما هستم و به وقتش، چون یک همسایه وفادار و دلسوز از هیچ گونه حمایتی دریغ ندارم. دوم به صورت منبه بن حجاج؛ در روز عقبه به قیافه او در آمد و فریاد کرد: ای یاران! محمد و کسانی که از دین برگشتند کنار عقبهاند. آنها را دریابید. حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به انصار فرمود: نترسید! چون صدای او به کسی نمیرسد. سوم به صورت پیرمردی از اهل نجد؛ روزی که کفار مکه در"دارالندوه" برای مشورت در مورد قتل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اجتماع کردند، شیطان به صورت پیرمرد نجدی وارد مجلس شد و دستورهای لازم را در این باره داد.
چهارم به صورت مغیره بن شعبه؛ روزی که حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم رحلت فرمود، آن لعین به صورت مغیره در آمد و در میان مهاجر و انصار فریاد زد: ای مردم! خلافت را مانند پادشاهان ایران و قیصران روم قرار دهید. هر کس بعد از خود آن را به فرزندان یا خویشانش وصیت کند و آن را در اختیار بنیهاشم قرار ندهد تا آنها هم در اختیار فرزندان خود قرار دهند. آن ملعون برای این که با پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم مخالفت نماید و ایشان را از بین ببرد، در این چهار جا به صورت انسان در آمد. شیطان به صورت پیامبر و امامان ظاهر نمیشود، بلکه به صورت شیعیان پاک و اولیای الهی هم ظاهر نمیشود.
📚تفسیر نمونه، ج7
#ابلیس
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
.
.
13 ذی الحجّه
1 ـ شقّ القَمَر
در شب 14 ذی الحجّه واقعه ی شقُّ القَمَر به اعجاز پیامبر صلّی الله علیه و آله درمکّه رخ داد. (1)
بعضی این واقعه را در شب 18 این ماه گفته اند. (2)
قریش از آن حضرت معجزه طلب کردند، و حضرت با انگشت اشاره به ماه کرد، و به قدرت الهی دو نیم شد و باز به هم پیوست و آیه نازل شد :
اقتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انشَقَّ القَمَرُ. (3)
ابو جهل گفت :
«این سحر است ! بفرستید از شهرهای دیگر هم بپرسند که آیا آن ها هم دیدند که ماه دو نیم شد. چون از اهل شهرهای دیگر پرسیدند آن ها نیز خبر دادند که نیمی ازماه پشت خانه ی کعبه و نیمی بر کوه ابو قبیس افتاد. (4)
📚 منابع :
1. بحار الأنوار : ج 17، ص 352. فیض العلام : ص 120.
2. وقائع الشهور : ص 231.
3. سوره ی قَمَر : آیه ی 1.
4. حقّ الیقین : ص 28. و ... .
#شق_القمر
🔆
#عید_غدیر
نقش علامه امینی در پاسداشت واقعه غدیرخم
سروده عمرعاص در مورد واقعه غدیر خم
از نکات جالبی که مرحوم علامه امینی بدان پرداخته این است که علامه در «الغدیر» به شعری از یکی از شعرایی که به واقعه غدیر به همان نحوی که در باور شیعه است، اشاره می کند و این شاعر یکی از دشمنان اهل بیت(ع) و امیرالمؤمنین(ع) است و او کسی نیست جز عمروعاص.
عمروعاص قصیده ای دارد به نام «جلجلیه» که از شاهکارهای ادبی عرب است. وقتی معاویه عمروعاص را به فرمانداری مصر منصوب می کند، پس از مدتی از او خراج مصر را طلب می کند و با شانه خالی کردن عمروعاص از پرداخت مالیات، معاویه او را تهدید می کند که اگر خراج مصر را ندهی تو را عزل می کنم و عمروعاص در جواب معاویه این قصیده را می فرستد. جلجل صدای زنگ شتر را می گویند و عمروعاص در آخر قصیده خطاب به معاویه می گوید نگذار این شتر گردنش تکان بخورد و صدای جلجل بلند شود که آبروی تو می رود. این قصیده دقیقا به مر غدیر و خلافت و ولایت امیرالمؤمین(ع) بر اساس همان اعتقاد شیعه اشاره می کند.
#عید_غدیر
بعضی از شعرا این شعر را این گونه ترجمه کردند:
شهی کز پیغمبر بامراله
شد او بر همه سرور و داد خواه
چه بسیار درباره اش مصطفی
سفارش به امت نمود از وفا
وصایای پیغمبر پاکدین
به شأن علی آن ولیّ امین
شنیدیم بسیار در هر مقام
که تصریح فرمود او را به نام
بروز غدیر آن شه انبیا
به منبر برآمد چو بدر سما
به امر خداوندگار عزیز
به بانگ رسا آن شه با تمیز
در آن دم که کف بر کفش داشت جفت
بر جملگی این دُر نغر سفت
بفرمود «من کنت مولاه» را
که جمله شناسند آن شاه را
اشعار عمرو عاص و قيس بن سعد در نصب علي که در صفين هم مي خواند
و عمروعاص نيز قصيدهاي سرود، که بعضي از آن اين است:
بآل محمد عرف الصواب
و في أبياتهم نزل الکتاب
فضربته کبيعة يوم خم
معاقدها من القوم الرقاب
اذا نادت سوارمها النفوسا
فليس له سوي نعم جواب
ترجمه: به واسطه آلمحمد صلي الله عليه و آله و سلم راه راست شناخته شد و کتاب خدا در خانههاي ايشان نازل شد. پس محل ضربت شمشير علي مانند بيعت خم غدير، گردنهاي قومست، زماني که شمشيرهاي برندهي علي به جانهاي مردم ندا در دهند، سواي نعم و اجابت جوابي ندارند،يعني: خواه ناخواه در ايشان تأثير مي کند.
وقيس بن سعد بن عباده دراين باب اين اشعار را انشاء نموده و در جنگ صفين در برابر اميرالمؤمنين عليهالسلام ميخواند.
قلت لما بغي العدو علينا:
حسبنا ربنا و نعم الوکيل
و علي امامنا و امام
لسوانا، أتي به التنزيل
يوم [1] قال النبي من کنت مولا
ه فهذا مولاه، خطب [2] جليل
[ صفحه 86]
انما قاله الرسول علي الامة
ما [3] قول قال و قيل
ترجمه - چون دشمن بر ما سرکشي نمود، گفتم: پروردگار ما را بس است، و نيکو وکيلي است؛ و علي امام ما و امام ماسواي ماست که قرآن حاکم به اين امر است؛ روز غدير پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: هر که من مولايم اويم اين علي مولاي او است، و اين امر بزرگي است؛ اين حکمي که پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود بر امت، در آن گفتگو و قال و قيل شايسته نيست.
[1] يوم: ظرف لقوله: اتي بهالتنزيل، مضاف الي الجمله.
[2] خطب جليل: خبر لمبتدء محذوف، اي ذلک الامر.
[3] ما: نا فيه.
[1] علامه امینی، الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج2، ص 174- 179، مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیة، چاپ اول، قم، 1416ق.
-------------------------------------------------------
قصيده ي جلجليّه و ظهور حق
عمروبن عاص بن وائل عنصري فرومايه و از خانداني پست بود و اسم او ، همراه با معاويه بن ابي سفيان در صدر اسامي دشمنان امير مؤمنان حضرت علي عليه السلام قرار دارد .
عمرو بن عاص در كشمكش هايي كه با معاويه بر سر خراج مصر داشت ، براي نپرداختن خراج و ساكت كردن معاويه ، قصيدهاي در مدح حضرت علي اميرالمؤمنين عليه السلام سرود كه به قصيده ي جُلجُليّه مشهور شده است، البته ذكر فضايل حضرت امير عليه السلام از چنين فردي نشانه ايمان و محبت او نيست ، بلكه ترفندي براي كوچك كردن معاويه و به دست آوردن خراج مصر بود .
قابل ذكر است بعضي از گروهها براي فرار از قبول پيام غدير، « ولي »را در من كنت مولاه فهذا علي مولاه » به معناي دوست گرفتهاند در حالي كه در اينجا ولي ، به معناي امام و سرپرست است ، اين مطلب آنقدر روشن است كه در اشعار عمروعاص نيز به وضوح ذكر شده است.1
مُعاوِيَةُ الحــالَ لا تَجْهَلُ [1]
معاويه ، بر من مشو ناسپاس
مزن خود ، به ناداني و التباس
بياد آر ، كاندر هواداريت
چها كردم اندر پي ياريت
به شام و باهلش، ز مكر و فريب
چه غوغا بپا كردم اي نانجيب
كه تا خلق، سويت شتابان شدند
چو گاوان بگسسته از قيد و بند
دگرگون نمودم من آيينشان
به نام تو آميختم دينشان
چو با پيشواي ره راستي
به عصيان و طغيان ، تو برخاستي
بدانسان ، دگرگون نمودم امور
كه افكندم آن
خلق را در غرور
اگر چه ترا آن مقام بلند
نبد در خور اي پست نا ارجمند
تو را من نماياندم اندر جهان
زمن نامور گشتي و قهرمان
گران است بر من كه نشناختي
مرا ، اي جگر خوار زادهي دني
اگر من نبودم هوادار تو
وزير و مشير و نگهدار تو
نبودت بر اين جايگه هيچ راه
نبودي تو فرمانروا هيچگاه
اگر من نبودم ، تو همچون زنان
پس پرده در خانه بودي ، نهان
نموديم از جهل ، ياري تو را
ايا زاده ي هند شوم دغا
ببرديمت اندر فراز از نشيب
زپستي بمانديم خود ، بي نصيب
بنا حق تو را بر شه سرفراز
مقدم نموديم از حرص و آز
شهي كز پيمبر، بامر اله
شد او بر همه سرور و داد خواه
چه بسيار، در باره اش مصطفي
سفارش به امت نمودم از وفا
وصاياي پيغمبر پاكدين
بشأن علي ، آن ولي امين
شنيديم بسيار در هر مقام
كه تصريح فرمود او را به نام
به روز غدير، آن شه انبيا
به منبر بر آمد ، چو بدر سما
به امر خداوندگار عزيز
به بانگ رسا ، آن شه با تميز
درآندم ، كه كف بر كفش ، داشت جفت
بر جملگي اين در نغز، سفت
كه آيا نيم من سزاوار تر
ز جان شما بر شما سر بسر
بگفتند: آري تو ، اَولي زما
بما هستي اي سرور و رهنما
در آن دم نمود ، آن شه ملك دين
علي را امير همهي مؤمنين
بفرمود من كنت مولاه را
كه جمله شناسند ، آن شاه را
پس آنگه ، برآورد دست دعا
بدرگاه بيچون وگفت : اي خدا !
هرآنكس كه او را بود دوستدار
ورا دوست باش و ورا دستيار
هر آنكس به كينش ببندد ميان
ورا باش دشمن ، بهر دو جهان
سپس گفت : با عترت پاك من
مبادا كه باشيد پيمان شكن !
هر آنكس كه از عترتم شد جدا
دگر با منش نيست راه بقا
معاويه ! با اين اساس متين
كه بر پا نمود ، آن نبي امين
ببايد نماييم ، خود اعتراف
كه جمله گرفتيم راه گزاف
نموديم خود را در اين جور و كين
گرفتار در اسفل سافلين
به درگاه حق جملگي شرمسار
اسير عذاب و گرفتار نار
نه جبران شرمندگيها شود
نه از خون عثمان نجاتي بود
علي آن عزيز خداي ودود
بود خصم ما جمله يوم الورود
زحق دور و در جور خود سوختيم
زهي زشت نامي كه اندوختيم
حساب من وتو به دست علي است
بلي روز محشر محاسب علي است
چه عذري است ما را به روز جزا
درآندم كه افتد ز رخ پرده ها
پس اي واي بر تو، در آن روز سخت
سپس بر من مجرم تيره بخت
اَيا زاده ي هند، بد باختي !
سرانجام ، خود را تبه ساختي
تو عهدي كه با من نمودي ، چه شد؟
و فايي نكردي تو برعهد خود
چو بر اوج عزت شدي ، مستقر
تو را عهد و پيمان برفت از نظر
به اغيار دادي عطاي زياد
ولي يار خود را ببردي ز ياد
بدادي به عبدالملك ، مصر را
نمودي در اين كار، بر من جفا
به هر حال اكنون كه مصر از من است
به وصلش دلم ، راحت و ايمن است
نما از خراجش ، تو صرف نظر
ز تكرار اين گفتگو ، در گذر
تو را گر به مصر است ، چشم اميد
زبام تو ، مرغ تمنّا پريد
و گرنه كنم ، آنچه نا كردني است
بگويم ، هر آنچه كه ناگفتني است
بر انگيزم از مصر، خيل و سپاه
كنم روزگار ترا بس تباه
دل خلق ، بر تو دگرگون كنم
حجاب غرور از ميان بر كنم
كنم خلق را ، آگه از حال تو
بر آرم ز بُن ، نخل آمال تو
عيان سازم اين نكتة نغز را
برون آرم از پوست ، اين مغز را
كه از منصب إمرة المؤمنين
تو دوري ، تو را نيست حقي چنين
خلافت كجا و تو اندر كجا!
چه نسبت بود بين ارض و سما
معاويه ، آن عنصر جاهلي
نباشد قرين با علي ولي
خلاصه ، معاويه اين را بدان
نباشي تو از مكر من در امان
مپندار كه اكنون شدي كامياب
دگر نيست با عمرو عاصت حساب
منم اشتر پيش آهنگ تو
به گردن ، را هست آن زنگ تو
چو جنبد سرم ، زنگ آرد صدا
از اين زنگ سنگت شود بر ملا
چون معاويه اين اشعار را خواند از دريافت خراج مصر صرف نظر كرد و ديگر متعرّض عمر وعاص نشد.
مناقب اهل بيت علیهمالسلام را دشمنانشان برايمان ميگويند و اين براي آن دشمنان فضيلتي نيست چه به فضايل اهل بيت علیهم السلام حسد ميورزند. وقتي دشمنانشـان چنين فضايلي را بيان ميكنند؛ ديگر ولايتشان براي جهانيان قابل انكار نيست.
#غدیریه
.
﷽
📎 #حکایات_و_تشرفات ؛ ویژهٔ #روز_عرفه
👌 ماجرای بسیار جالب و خواندنی
به هیچوجه از دست ندهید
📌 تشرف خدمت آقا امام زمان در صحرای عرفات - قسمت اول
👤 جناب حجت الاسلام آقاى قاضى زاهدى گلپايگانى میفرمايد:
🔰 من در تهران از جناب آقاى حاج محمد على فشندى كه يكى از اخيار تهران است، شنيدم كه میگفت:
🚫 من از اول جوانى مقيّد بودم كه تا ممكن است گناه نكنم و آنقدر به حج بروم تا به محضر مولايم حضرت بقيةالله روحى فداه، مشرف گردم.
🕋 لذا سالها به همين آرزو به مكه معظمه مشرف میشدم. در يكى از اين سالها كه عهدهدار پذيرايى جمعى از حجاج هم بودم، شبِ هشتم ماه ذیحجه با جمیع وسائل به صحراى عرفات رفتم تا بتوانم قبل از آنكه حجاج به عرفات بیایند، براى زوارى که با من بودند، جاى بهترى تهيه كنم.
⛺️ تقریباً عصر روز هفتم بارها را پیاده کردم و در یکی از آن چادرهایی كه براى ما مهیا شده بود، مستقر شدم. ضمناً متوجه شدم كه غير از من هنوز كسى به عرفات نيامده است.
🌌 آن شب در آنجا مشغول عبادت و مناجات با خدا بودم و تا صبح بيدار ماندم تا آنكه نيمههاى شب ديدم سيد بزرگوارى كه شال سبز به سر دارد، به درِ خيمه من آمدند و مرا به اسم صدا زدند و فرمودند: «حاج محمدعلى، سلام عليكم.»
🔆 من جواب سلام را دادم و از جا برخاستم. ایشان وارد خیمه شدند و پس از چند لحظه جمعى از جوانها كه تازه مو بر صورتشان روييده بود، مانند خدمتگزار به محضرش رسيدند.
◽️ من ابتدا مقدارى از آنها ترسيدم، ولى پس از چند جمله كه با آن آقا حرف زدم، محبت او در دلم جاى گرفت و به آنها اعتماد كردم. جوانها بيرون خيمه ايستاده بودند ولى آن سيد داخل خيمه تشريف آورده بود.
🔺 ايشان به من رو كرد و فرمود: «حاج محمدعلى! خوشا به حالت! خوشا به حالت!» گفتم: «چرا؟..»
#گریز_دعای_عرفه
✍ ادامه دارد...
.👇
.
﷽
📎 #حکایات_و_تشرفات ؛ ویژهٔ #روز_عرفه
📌 تشرف خدمت آقا امام زمان در صحرای عرفات - قسمت دوم
👈 حضرت فرمودند: شبى در بيابان عرفات بيتوته كردهاى كه جدم حضرت سيدالشهداء اباعبداللَّه الحسين (علیهالسلام) هم در اينجا بيتوته كرده بود.
❓ من گفتم: «در اين شب چه بايد بكنيم؟» فرمودند: «دو ركعت نماز میخوانيم، در اين نماز پس از حمد، يازده مرتبه قل هوالله بخوان.»
🤲 لذا بلند شديم و اين عمل را همراه با حضرت انجام داديم. پس از نماز آن حضرت يك دعايى خواندند كه من از نظر مضامين مانند آن دعا را نشنيده بودم.
🍃 حال خوشى داشتند و اشک از ديدگانشان جارى بود. من سعى كردم كه آن دعا را حفظ كنم. ولى حضرت فرمودند: «اين دعا مخصوص امام معصوم است و تو هم آن را فراموش خواهى كرد.» (و من همچنان متوجه منظور ایشان نمیشدم!)
📖 سپس به حضرت گفتم: «ببينيد آيا توحيدم خوب است؟» فرمود: «بگو.» من هم به آيات آفاقيه و انفسيه بر وجود خدا استدلال كردم و گفتم: من معتقدم كه با اين دلايل، خدايى هست.
✨ فرمودند: «براى تو همين مقدار از خداشناسى كافى است.» سپس اعتقادم را به مسئله ولايت براى آن آقا عرض كردم. فرمودند: «اعتقاد خوبى دارى.» بعد از آن سؤال كردم كه:
🔴 «به نظر شما الان حضرت امام زمان (علیهالسلام) در كجا هستند؟» حضرت فرمودند: «الان امام زمان در خيمه است.»
🔰 دوباره سؤال كردم: «روز عرفه، كه میگویند حضرت ولیّعصر (علیه السلام) در عرفات هستند، در كجاى عرفات میباشند؟» فرمود: «حدود جبل الرحمة.» گفتم: «اگر كسى آنجا برود آن حضرت را میبیند؟» فرمود: «بله! او را میبيند ولى نمىشناسد.»
🌌 گفتم: «آيا فردا شب كه شب عرفه است، حضرت ولیّعصر (علیهالسلام) به خيمههاى حجاج تشريف میآورند و به آنها توجهى دارند؟» فرمود: «به خيمهٔ شما میآيد زيرا شما فردا شب به عمويم حضرت ابوالفضل (علیهالسلام) متوسل مىشويد.»
☕️ در اين موقع، آقا به من فرمودند: «حاجّ محمدعلى، چاى دارى؟» ناگهان متذكر شدم كه من همه چيز آوردهام ولى چاى نياوردهام. عرض كردم: «آقا اتفاقاً چاى نياوردهام و چقدر خوب شد كه شما تذكر داديد زيرا فردا میروم و براى مسافرين چاى تهيه مىكنم.» حضرت فرمودند:«چای با من.»
✍ ادامه دارد...
......................
دارم به سرم باز هوای عرفه
خوانده ست مرا کربوبلای عرفه
ای کاش ببینم رخ مولایم را
در کربوبلا بین دعای عرفه
#زائر_کربلا در #روز_عرفه
✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن)
...............
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
#کرامات #عرفه
.
📌 تشرف خدمت آقا امام زمان در صحرای عرفات - قسمت سوم
🍃 حضرت از خيمه بيرون رفتند و مقدارى كه به صورت ظاهر چاى بود، ولى وقتى دَم كرديم به قدرى معطر و شيرين بود كه من يقين كردم، آن چاى از چایهاى دنيا نيست، آوردند و به من دادند.
🥣 من از آن چاى دم كردم و خوردم. بعد فرمودند: «غذايى دارى، بخوريم؟» گفتم: «بلى نان و پنير هست.» فرمودند: «من پنير نمیخورم.» گفتم: «ماست هم هست.» فرمودند: «بياور.» من مقدارى نان و ماست خدمتشان گذاشتم و ايشان از نان و ماست ميل فرمودند.
🕋 سپس به من فرمودند: «حاج محمدعلى، به تو صد ريال (سعودى) میدهم، تو براى پدر من يک عمره به جا بياور.» عرض كردم: «اسم پدر شما چيست؟» فرمودند: «اسم پدرم "سيد حسن" است.» گفتم: «اسم خودتان چيست؟» فرمودند: «سيد مهدى.»
🔆 من پول را گرفتم و در اين موقع، آقا از جا برخاستند كه بروند. من بغل باز كردم و ايشان را به عنوان معانقه در بغل گرفتم. وقتى خواستم صورتشان را ببوسم، ديدم خال سياه بسيار زيبايى روى گونه راستشان قرار گرفته است. لبهايم را روى آن خال گذاشتم و صورتشان را بوسيدم.
🔰 پس از چند لحظه كه ايشان از من جدا شدند، من در بيابان عرفات هر چه اين طرف و آن طرف را نگاه كردم كسى را نديدم!
🌟 يك مرتبه متوجه شدم كه ايشان حضرت بقيةاللَّه ارواحنافداه بودهاند، بهخصوص كه اسم مرا میدانستند و فارسى حرف میزدند!
❤️ نامشان مهدى بود و پسر امام حسن عسكری بودند...
✍ ادامه دارد...
📎 #حکایات_و_تشرفات ؛ ویژهٔ #روز_عرفه #امام_زمان
.
📌 تشرف خدمت آقا امام زمان در صحرای عرفات - قسمت چهارم و آخر
🔰 نشستم و زارزار گريه كردم. شرطهها فكر میکردند كه من خوابم برده است و سارقان اثاثيه مرا بردهاند، دور من جمع شدند. اما من به آنها گفتم: «شب است و مشغول مناجات بودم و گريهام شديد شد.»
💠 فرداى آن روز كه اهل كاروان به عرفات آمدند، من براى روحانى كاروان قضيه را نقل كردم، او هم براى اهل كاروان جريان را شرح داد و در ميان آنها شورى پيدا شد.
🌄 اول غروب شب عرفه، نماز مغرب و عشا را خوانديم. بعد از نماز با آنكه من به آنها نگفته بودم كه آقا فرموده اند: «فردا شب من به خيمه شما می آيم؛ زيرا شما به عمويم حضرت عباس (علیه السلام) متوسل میشوید» خود به خود روحانى كاروان روضه حضرت ابوالفضل (علیه السلام) را خواند و شورى برپا شد و اهل كاروان حال خوبى پيدا كرده بودند.
🌹 ولى من دائماً منتظر مقدم مقدس حضرت بقيةالله روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء، بودم.
🌅 بالاخره نزديک بود روضه تمام شود كه كاسهٔ صبرم لبريز شد. از ميان مجلس برخاستم و از خيمه بيرون آمدم، ناگهان ديدم حضرت ولیّعصر (علیه السلام) بيرون خيمه ايستادهاند و به روضه گوش میدهند و گريه میکنند...
🔴 خواستم داد بزنم و به مردم اعلام كنم كه آقا اينجاست، ولى ايشان با دست اشاره كردند كه چيزى نگو...
◀️ و در زبان من تصرف فرمودند و من نتوانستم چيزى بگويم. من اين طرف در خيمه ايستاده بودم و حضرت بقيةالله روحی فداه آن طرف خيمه ايستاده بودند و بر مصائب حضرت ابوالفضل (علیه السلام) گريه میکرديم و من قدرت نداشتم كه حتى یک قدم به طرف حضرت ولیّعصر (علیه السلام) حركت كنم.
◾️ بالاخره وقتى روضه تمام شد، حضرت هم تشريف بردند....
📚 برگرفته از: آثار و بركات حضرت امام حسين (علیه السلام)، ص ۲۳، قضيهٔ ۵
📎 #حکایات_و_تشرفات ؛ ویژهٔ #روز_عرفه
.