این #نماز خیابونی وسط سوئد ثابت کرد فرقی نمیکنه کجای این دنیا واستادی؛ مهم اینه که هرجا باشی خودت رو تو آغوش #خدا بندازی.
📈سالانه ۲۰۰ هزار نفر فقط در آمریکا مسلمان میشوند.
تعجیل درفرج #امام_زمان صلوات
@MOVEUD313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این نوحه رو دیدم ، دلم برای مادرم تنگ شد
مادر عزیزم روحت شاد
شادی روح همه مادرها پدرهای
از دست رفته صلوات
🥀اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 🥀
#شب_جمعه
#شهدا
تعجیل درفرج #امام_زمان صلوات
@MOVEUD313
12.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 واکنش تند دکترشهریار زرشناس، به رفتار زشت محمد فاضلی
#انتخابات
@MOVEUD313
15.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پاره کردن عکس شهید امیرعبداللهیان و
حمله به دختران دانشجو دریک گردهمایی تبلیغاتی برای #پزشکیان..
#انتخابات
💥به_عقب_بر_نمیگردیم
@MOVEUD313
گروه فرهنگی313
پاره کردن عکس شهید امیرعبداللهیان و حمله به دختران دانشجو دریک گردهمایی تبلیغاتی برای #پزشکیان.. #
طرفدار پزشکیان میگه عکش شهید امیر عبداللهیان جاش اینجا نیست😡
آره راست میگه جای اون شهیدعزیز اونجانیست، چون هرچی کشف حجاب و ارازل واوباش وهرچی خائنه اونجاست😏
#انتخابات
#پزشکیان
@MOVEUD313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥این نحو سخنرانی یعنی تهییج مردم به آشوب وانحصارطلبی...😡
✍️وقتی اینقدر مطمئن از نهم تیرماه وریاست جمهوری #پزشکیان حرف میزنی، فقط یه معنی داره که خودت وزیر امور خارجه بشی، وبرای همین عکس شهید امیرعبداللهیان اونجا پاره میشه...
💥ولی ما به_عقب_بر_نمیگردیم
#انتخابات
@MOVEUD313
12.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاندید های #انتخابات
ریاست جمهوری بدانند که
به کسی کمتر از او راضی نیستیم..
@MOVEUD313
?#کتاب_من_میترا_نیستم🌹
💜#قسمت_چهل_و_یکم💜
گمشده
بعد از چند ماه، کم کم به خانه جدیدمان عادت کردم. مینا و مهری و مهران و مهرداد هنوز جبهه بودند و پدر بچه ها بین ماهشهر و شاهینشهر در رفت و آمد بود.
با اینکه شب و روز مشغول خانه و بچهها بودم اما دائماً در انتظار آمدن بچه ها از جبهه و آمدن پدرشان از ماهشهر بودم.
شروع کردم به خانهتکانی چند ماه بیشتر از آمدنمان به این خانه نمی گذشت و همه چیز تمیز بود ولی برای اینکه حال و هوای خودم، مادرم و بچه ها عوض شود می خواستم کاری کرده باشم.
وقتی بهار نزدیک میشد انواع سبزه ها مثل گندم ماش و شاهی می کاشتم گاهی وقت ها سبزه ها را به اسم تکتک بچهها در ظرفهای کوچک می کاشتم.
دخترها با ذوق و سلیقه دور سبزه ها را با روبان رنگی می بستند و آنها را روی تاقچه و سفره هفت سین می چیدند.
در آبادان از فرش و موکت و پرده ها را می شستم تا با شروع سال جدید همه چیز پاک و پاکیزه باشد.
بچهها هم خانه تکانی را دوست داشتند و پا به پای من کار میکردند و غر نمی زدند. خرید لباس و کیف و کفش عید هم که برای بچهها عالمی داشت.
حتی گاهی کفش و لباس نو را بالای سرشان می گذاشتند و میخوابیدند. بعد از جنگ از این همه خوشی فقط خاطره اش ماند و خودش فراموش شد.
شروع کردم به تمیزکاری خانه. زینب به من کمک کرد اما پشت سر هم میگفت مامان من به نیت تمیزی خونه کمک می کنم وگرنه ما عید نداریم رزمندهها تو جبهه هستند هر روز شهید میارن.
من هم به او اطمینان می دادم که نیت من هم تغییر حال و هوای خانه است وگرنه کدام عید. وقتی ۴ تا از بچه هایم در دل خطر هستند من عید ندارم
ادامه دارد...
#زینب_کمایی
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
تعجیل درفرج #امام_زمان صلوات
@MOVEUD313
🌹#کتاب_من_میترا_نیستم🌹
💜#قسمت_چهل_و_دوم💜
شب های آخر اسفند رزمندهها در منطقه شوش عملیات داشتند دلم پیش بچه ها بود. شوش با اهواز و آبادان فاصله زیادی نداشت.
احتمالاً بچههای من هم به آنجا رفته بودند هر وقت نگران بچههایم می شدم عذاب وجدان می گرفتم.
خیلی ها عزیزانشان در جبهه بودند من هم یکی مثل بقیه چه فرقی نمیکرد همه رزمندهها عزیزان ما بودند.
زندگی ما تازه داشت کمی قوام میگرفت در خانه و زندگی خودمان جا گرفتیم و تنها نگرانیم سلامتی بچه ها در جبهه بود.
خانه را از بالا تا پایین تمیز کردم. در و دیوار خانه برق می زد همه جا بوی تمیزی می داد.
شب اول فروردین سال ۱۳۶۱ زینب بلند شد. چادرش را سر کرد و برای نماز جماعت به مسجد المهدی در خیابان فردوسی رفت.
او معمولاً نمازهایش را در مسجد میخواند تلویزیون روشن بود و شهلا شهرام برنامه سال تحویل را تماشا میکردند.
دلم نیامد با زینب مخالفت کنم و از او بخواهم که مسجد نرود. زینب مثل همیشه به مسجد رفت.
بیشتر از نیم ساعت از رفتن زینب به مسجد گذشت ولی او برنگشت نگران شدم پیش خودم گفتم حتما سخنرانی ختم قران به خاطر اول سال تو مسجد برگزار شده و به خاطر همین زینب دیر کرده.
بیشتر از یک ساعت گذشت چادر سرم کردم و به مسجد رفتم نفهمیدم چطور به مسجد رسیدم در دلم غوغا بود.
وارد مسجد شدم، هیچکس در حیاط و شبستان نبود. نماز تازه تمام شده بود و همه نمازگزار ها رفته بودند.
با دیدن مسجد خالی دست و پایم را گم کردم یعنی چی زینب کجا رفته هوا تاریکِ تاریک بود و باد سردی می آمد.
یعنی زینب کجا رفته بود؟! او دختری نبود که بی اطلاع من جایی برود.
بدون اینکه متوجه باشم و حواسم به دور و برم باشد خیابانهای اطراف مسجد را گشتم چشمم دنبال یک دختر چادری باریک و بلند بود.
یک دفعه به خودم دلداری دادم که حتماً تو آمدن من به مسجد، زینب به خونه برگشته و حالا پیش مادر و بچه هاست.
دستپاچه خودم را به خانه رساندم
ادامه دارد...
#زینب_کمایی
تعجیل درفرج #امام_زمان صلوات
@MOVEUD313