📚 تقدیر
قسمت سوم
✍️من آدم درونگرایی بودم و برعکس دوتا برادر دیگه و سه تا خواهرم
همیشه یه گوشه مینشستم و یا کتاب میخوندم،یا یه چیزایی مینوشتم و یا تو فکر بودم و مامانم همیشه نگران بود که نکنه من مریضم.
حقم داشت
اون موقع خیلی مفهوم درونگرا بودن و این حرفا جا نیفتاده بود.حالا هنوزم نگرانمه و از اینکه مستقل زندگی میکنم و به قول خودش سرکار نمیرم
شاکیه!
پسرم شنیدی؟گفتم مهران و زنش اومدن تهران،یه چند روزی میمونن.به همه گفتم امشب شام بیان خونه ی ما،توام بیا.گفتم چشم اما واقعا نمیدونستم برم یا نه!
گوشی رو که قطع کردم،تو ذهنم شب رو تصور کردم.مهران و فرشته و دوتا پسراشون چهارتا!
مهدی و مریم و دخترشون سه تا!این شد هفت تا!
ساناز و بهادرو چهارتا دخترشون،سیزده نفر!
آزاده و داریوش و دختر پسرشون،هفده تا!
الناز و مهدی و پسرشونم که شد بیست تا!
مامان و بابا بیست و دونفر!
احتمالا به خاله رُقی هم بگه بیاد که باز گیر بدن بیا رضوانه، دخترشو بگیر.
از بچگی پیش خودمون بوده، باباشم فوت کرده نیوفته دست غریبه!! بیست و چهار نفر!
واقعا من میتونم تحمل کنم؟
میزارم آخر شب میرم که زود پاشم.
اره اینجوری بهتره.
دوباره صدای تلفن اومد،باز مامان بود، با خنده گفت:ماهان جان میگم که ما چون دسشویی ایرانیمون خرابه،بچه ها سختشونه برن،به نظرت چیکار کنیم؟!!
میدونستم منظورش چیه؟
دسشویی ایرانی سه ماهه خرابه،یعنی تو این سه ماه مشکلی نبود الان مشکل شده؟
گفتم:خب بیاید اینجا مامان جان!
دوباره قربون صدقم رفت و رو به بابام گفت:علی آقا، ماهان میگه بریم خونه اون!از نظر شما اشکال نداره؟
میدونستم این نقشه دونفره شونه
ولی اینکه چرا هنوز فکر میکرد منه سی و دوساله، بچه ام!! جای سؤال داشت.
باباهم از اون طرف گفت:هر چی صلاحه.شاید تنها کسی که منو میفهمید بابا بود.مثل خودم درونگرا
آروم و البته خیلی صبور،ولی خوب چون خیلی مامانمو دوست داره،
تقریبا همیشه به حرفاش گوش میکنه.بعد از اینکه مشورت فرمالیتشون تموم شد مامان گفت:پس مامان جون،من و بابات از الان میایم که کارارو شروع کنم.
قدمتون روی چشمی گفتم و قطع کردم.
نفهمیدم کی خوابم برد که با صدای زنگ پریدم،مامان اینارسیدن.
دوست داشتم برم دنبالشون ولی بیخوابی دیشب گریبان گیرم شد.
دروکه باز کردم با دیدن کیوان و کیان، پسرای مهران شوکه شدم دیگه چرا اونا رو از الان اورده بودن؟!
مامان سریع بغلم کرد و دم گوشم گفت:بچه ها رو اوردم که مهران و فرشته یکم استراحت کنن، خسته ی راه بودن.باهاشون مهربونی کن که غریبی نکنن.بعد هم با خنده رو به بچه ها گفت:عمو ماهان رو یادتونه؟به بابا و بچه ها هم سلام دادم و بعد رو زانو نشستم و دستامو باز کردم که مثلا بچه ها رو بغل کنم،اونا هم انگاری مثل من،خیلی از این کارا خوششون نمیومد که الکی بغلم کردن و دویدن سمت اتاقم!طبق معمول انگار بهشون وحی شده بود که برن و اتاقمو بهم بریزن! البته این دوتا که نهایت سالی یبار میومدن خونه ی من ولی بقیه ی بچه ها... .
خدا امشبو بخیر بگذرونه...!
بابا هم آخر از همه اومد تو و با دستی که رو شونم گذاشت.احتمالا میخواست بگه،صبور باش پسر،این شب هم تموم میشه و دوباره به آرامش میرسی.
وسایلایی که مامان اورده بود رو با کمک بابا بردیم آشپزخونه و مامان سریع،کتری بزرگشو برداشت و داشت پرش میکرد که گفتم:
چایی ساز هست دیگه!
سریع گفت:نه بابا اینا الکین،آبو جوش نمیارن مریض میکنن آدمو.
بدون جواب،رفتم سمت یخچال و خواستم پنیر و کره و وسایل صبحونه رو بیرون بیارم که مامان گفت:اینا رو جمع کن،عدسی درست کردم،گازو روشن کن قابلمه رو بزار روش گرم شه!اوناها لای اون روسری آبیه س!
نفس عمیقی کشیدم و قابلمه رو گذاشتم روی گاز.واقعا قرار بود امروز چطور بگذره؟!
عدسی که گرم شد،سفره انداختیم و همه نشستیم دور هم صبحونه خوردیم.
هرچند که هرکس تو افکار خودش بود و فقط گاهی مامان یه چیزایی مثل نمک کم بزن و زیره بزن گرم شه و این چیزا میگفت که سکوت بینمون رو بشکنه.صبحونه که تموم شد،منم فکرامو کردم،اگر تا شب خونه می موندم قطعا دیوونه میشدم.
از نبود بچه ها تو اتاق استفاده کردم و لباسهامو بی سروصدا پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون.مامان که منو با لباس بیرون دید با اخم گفت:کجا؟کجا؟
مگه قرار نیست کمک کنی؟
لبخندی زدم و گفتم:علی آقا مثل شیر اینجاست که کمکت کنه!میدونی که تو هوای بارونی نمیتونم تو خونه بند شم؟
سرشو بوسیدم و گفتم:شب زود میام.
واقعیتش،چون دیشب رانندگی کرده بودم،دیگه حوصله نداشتم و فقط میخواستم خونه نباشم.بد نبود اگر یه کافه ای جایی میرفتم!
در حال حرکت چشمم به یه کیف صورتی افتاد که کف ماشین بود.احتمالا مال دختر دیشبیست و با ترمزی که گرفتم از زیر صندلی دراومده!
یه جای خوب پارک کردم و توی کیف رو نگاه کردم.پراز وسایل آرایش بود.
لبام غنچه شدو با خودم فکر کردم یعنی مجبورم دوباره برم دم خونشون؟
ادامه دارد....
#صلوات⚘️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠مهدی طحانیان رامیشناسید؟؟
🌷اسیر۱۳ سالهی ایرانی که بدلیل بیحجابی
خبرنگار هندی از گفتگو با او سر باز زد ؛
سرانجام اون خبرنگار مجبور به سر کردن
روسریش شد.
این آزاده سر افراز الان۵۵ سالهس
باهاش رفتیم میان مردم؛
عکس العمل مردم را ببینید...
✅️آفرین به این مردم قدرشناس⚘️
#حجاب واجب الهی
#شهید_اسماعیل_هنیه
#تسلیت_ایران_فلسطین 🇮🇷🤝🇵🇸
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
فرزندان ابراهیم می گیرند
انتقام خون اسماعیل را ✌️
#پروفایلهماهنگ
#شهید_اسماعیل_هنیه
#تسلیت_ایران_فلسطین
🇮🇷🤝🇵🇸
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
💔🌷💔
إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِیباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ
💔🌷💔
#امام_زمان
#محرم #امام_حسین #اربعین
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
54.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خیبر خیبر یاصهیون🔥
🎙کربلایی حسین طاهری
💔#شهید_اسماعیل_هنیه
💔#تسلیت_ایران_فلسطین
🇮🇷🤝🇵🇸
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داغ ابراهیم ماند و اسماعیل رفت
یک خبر تسکین این درد است:
اسرائیل🔥 رفت....
می آیندبه خدا ایمان می آورندبرای
مبارزه بابی عدالتی،جهاد می کنند
به دیدار پروردگارشان می شتابند
این خط زندگی همه مجاهدان اسلام
ناب است...
🇮🇷🤝🇵🇸
#شهید_اسماعیل_هنیه
#تسلیت_ایران_فلسطین
#خونخواهی_هنیه_عزیز
🎙یسنا بلندگرای
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
پیام تاسف برانگیز حسن روحانی
بازاین بشر حرف زد...
💥حسن روحانی در پی شهادت اسماعیل هنیه پیامی صادر کرده که در بخشهایی از آن چنین آمده:
رژیم غاصب دقیقاً در چنین مقاطعی چالشهایی را به وجود میآورد تا مانع گشایشهایی شود که میتواند مسیر پیشرفت ایران و تعاملات سازنده را فراهم کند. راه مقابله با این توطئه، پرهیز از شعارهای ناصواب و باور به درایت ارکان نظام در هر نوع پاسخ و واکنش است!
💥👈خدمتشان عرض میشود، اولا لزومی ندارد که ایشان در هر موضوعی اظهار نظر کنند و به نظر میرسد که گاهی سکوت ایشان به خیر و صلاح نزدیکتر است.
💥ثانیا نظام اسلامی ما، هیچ رکنی بالاتر از مردم و رهبری ندارد که هر دو بر انتقام و خونخواهی تاکید و تصریح دارند.
💥پس بهتر است ایشان منویات درونی خود را پشت لفاظیها و بازی با کلماتی همچون ارکان نظام مخفی نکنند و اجازه دهند تا همان مسیر انتقام و خونخواهی که هم ملت و هم رهبر بر آن تاکید دارند با قوت دنبال شود.
✍دکتر منان رئیسی
🌷#شهید_اسماعیل_هنیه
🚀#خونخواهی_هنیه_عزیز
💔#تسلیت_ایران_فلسطین
🇮🇷🤝🇵🇸
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇵🇸وداع همسر #شهید_اسماعیل_هنیه
با شهید، در قطر
⚘️انگاری قبل از وقوع حادثه ؛ خداوند متعال صبر جمیل و تحمل مصیبت را به خانواده شهدا تقدیم میکنه...💔
آفرین به این بردباری وصبرزیبا💔
#تسلیت_ایران_فلسطین
#خونخواهی_هنیه_عزیز
#اربعین
🇮🇷🤝🇵🇸
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
📚 تقدیر
قسمت چهارم
✍️میتونستم پیک موتوری هم بگیرم ولی خوب آدرسشو چشمی بلد بودم اونم اگه از دیشب یادم مونده باشه.
چاره ای جز رفتن نبود و با وجود بارونی که دوباره گرفت و ترافیکی که درست شد،دوساعتی تو راه بودم.
به محلشون که رسیدم، درست یادم نبود خونشون کدومه و فقط چون منتظر شده بودم بره داخل و بعد حرکت کنم،یادم مونده بود درشون یه حالت ترکیب چوبی شیشه ای داشت.
بارون هم شدید شده بود و نمیتونستم پیاده شم.
با ماشین دونه به دونه خونه ها رو چک می کردم که یه خونه شبیه اون چیزی که تو ذهنم بود،پیدا شد.یه ساختمون چهار طبقه بود که نمیدونستم کدوم واحد مال اوناست.اصلا همین خونست یا نه!
ناچار از ماشین پیاده شدم،کلاه کاپشنمو گذاشتم روی سرم و به پنجره ها نگاه کردم،نمیدونم چرا دنبال یه نشونه ی صورتی بودم شاید چون تیپ دیشبش و کیف صورتیش که تو ماشین جا مونده نشون از علاقه اش به این رنگه!
طبقه ی دوم و سوم دوتا اتاق با پرده ی صورتی داشتن.تو وضعیت مسخره ای گیر کرده بودم شبیه این مسابقه ها شده بود که درخواست میدی دوتا گزینه رو حذف کنن و دوتا گزینه ی باقی مونده همون دوتاییه که بینشون شک داشتی!خوب چاره ای نیست،نمی تونم که تا شب اینجا اسیر شم، اونم سر یه مشت لوازم آرایش!رفتم سمت زنگ ها و تصمیم گرفتم اول زنگ دو رو بزنم و بعد سه رو
دستم رو زنگ واحد دو بود که در باز شد و همون دختره اومد بیرون
شبیه سکانس های لوس بعضی فیلم ها شده بود که همیشه به نظرم عجیب و مسخره میومد.
به هر حال از دیدنش خوشحال شدم.
نه اینکه از دیدن خودش خوشحال شده باشم ها!درواقع از اینکه مجبور نشده بودم زنگ دو طبقه رو بزنم و دنبال صاحب یه مشت وسایل آرایش بگردم خوشحال بودم.دختره هم با تعجب نگاهم کرد و گفت:شما؟اینجا چیکار می کنید؟صداش هنو گرفته بود وچشماش پف کرده تر از دیشب بود.
واقعا متوجه نمیشدم مگه آدم چقدر میتونه به یه نفر که حتی از اعضای خانواده اش هم نیست وابسته باشه؟
آروم جواب دادم:کیفتون جامونده بود.
به کوله پشتیش اشاره کرد و گفت:کیفم؟
رفتم سمت ماشین و کیفو برداشتم و گرفتم سمتش انگار هنوز باورش نشده بود جاش گذاشته که توی کوله پشتیش رو نگاه کرد و گفت:اِ آره!اینجا نیست.اصلا متوجه ش نشده بودم. ممنون.خواهش میکنمی گفتم و بعد از خداحافظی سوار ماشین شدم و حرکت کردم که دیدم داره پیاده میره سمت خیابونی که کوچه شون توشه و به نظرم تا میرسید،تواین بارون،خیسِ خیس میشد.آروم صداش زدم و اشاره کردم سوار شه و انگاری منتظر تعارف من بود که سریع نشست تو ماشین و گفت:
ممنون زیاد مزاحمتون نمیشم،ماشینم همین سر خیابون تو تعمیرگاهه!
فقط حرفشو تایید کردم و مثل دیشب
هردو ساکت بودیم.خیابونشون نسبتا باریک بود و انقدر ترافیک شده بود که تا به تعمیرگاه برسیم یه ربع طول کشید و وقتی هم پیاده اش کردم،
ماشین ها حرکت نمی کردن و تقریبا هنوز جلوی تعمیرگاه بودم که صدای بحثشو با وجود شیشه ی بالای ماشین شنیدم و خواستم برم دخالت کنم که متوجه شدم آقایی که مخاطب دعواشه،داره سعی میکنه آرومش کنه
و خیلی هم آدم مودب و با شخصیتیه
!بیخیال دخالت شدم و چشم دوختم به ماشینایی که میلیمتری حرکت می کردن.تو عالم خودم بودم که چند ضربه به شیشه زده شد و وقتی برگشتم دیدم دختره ست. قفل درو باز کردم که سوار شد و گفت:انگار ما مسخره ی ایناییم.پرو پرو میگه شاگردم اشتباه کرده،ماشین آماده نیست.واقعا نمی فهمیدمش!اصلا برا چی دوباره سوار ماشین من شد واین حرفارو بهم گفت؟واقعا چیزی به اسم ترس و احتیاط واین چیزا به گوشش نخورده؟مامانش مثل مامان من مدام تو گوشش نگفته حواستو جمع کن
خوب درسته هممون یه ریسکایی تو زندگیمون کردیم ولی خوب آخه این دختره!
یادمه مامانم به دخترا صدبرابر بیشتر از ما سخت میگرفت.با صداش از فکر بیرون اومدم و تعجبم وقتی بیشتر شد
که گفت:میشه منو برسونید شرکت؟
وای که دوست داشتم سرمو بکوبم به دیواری جایی!آدم اینقدر دیوونه؟وقتی سکوتمو دید یهو با لبخندی که خیلی بیشتر از اخم بهش
میومد نگاهم کرد و گفت:البته دربست حساب کنید!
بعلاوه ی پول دیشب که یادم رفت.
اگر مغزم از دست حرفا وکارهای این دختر عجیب،همین حالا از توی سرم میپرید بیرون،جای تعجب نداشت.
بی حرف داشتیم میرفتیم که گوشیش زنگ خورد و سریع از توی کیف درش آورد و خیلی خشک جواب داد:سلاام توراهم ،چه خبر شرکت؟
اوضاع خوبه!؟ نمیخواد دیگه چیزی بگی خودم دارم میام،خیلی داری زیادتر از حدت حرف میزنی ها!به تو چه اصلا؟
چیکاره ای مثلا؟مثل اینکه همه چی یادت رفته،هوا برت داشته ها!ببین من اشاره ...
نه تو گوش کن،اشاره کنم هزار نفر دیگه هم میتونن جات باشن.
آاره تو که راست میگی! نه شما تشریف ببر حسابداری تسویه کن. بسلامت!
نمیدونستم اون طرف خط کیه و چی میگه، یهو داد زد:منو تهدید میکنی؟برو هرکاری دوست داری انجام بده،ببینم بابام حرف منو باور میکنه یا تو رو.
ادامه دارد....
#صلوات⚘️
Seyed Reza Narimani - Mano Nazar Tanha (128).mp3
5.85M
منو نذارتنها میون این حرم....
🎙کربلایی سیدرضا نریمانی
#محرم #اربعین #شب_جمعه
#شهید_اسماعیل_هنیه
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
هدایت شده از 🌹قرار عاشقی(دعای فرج) 🌹
🌺 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
🍃🌸 دعای فرج را بخوانیم به نیت چهارده نور الهی (علیهم السلام)، شهدا و امام شهدا و مومنین عزیز
ان شاء الله خداوند متعال امر فرج را تسریع فرموده و ما را از یاران و سربازان حضرت مهدی(عج) قرار دهد🤲
🌷 #شهید_گمنام
🌹 هدیه به پیشگاه مقدس و نورانی مادر پهلو شکستهٔ شهیدان گمنام ، حضرت فاطمه الزهراء (س) ، ارباب بی کفن حضرت سیدالشهداء (ع) و جمیع شهدا بالاخص شهدای جنایات اخیر رژیم صهیونیستی و ان شاء الله نابودی هر چه سریع تر استکبار جهانی و منابع شرارت و شیطنت در جهان صلوات
🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#شب_زیارتی_ارباب
#انتشار_حداکثری_اش_با_شما
هدایت شده از 🌹قرار عاشقی(دعای فرج) 🌹
4_5945291574496723226.mp3
12.99M
#حتما_بشنوید
🎧 زیارت عاشورا حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) با نوای حاج میثم مطیعی
🌹بخوانیم به نیت امام زمان
(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
التماس دعا 🤲
#شب_زیارتی_ارباب
#انتشار_حداکثری_اش_با_شما
💔🌷💔
إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِیباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ
💔🌷💔
#امام_زمان
#محرم #امام_حسین #اربعین
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇵🇸دکلمهخوانی نوه#شهید_اسماعیل_هنیه برای
شهدای مقاومت با زیرنویس فارسی
🇮🇷🤝🇵🇸
#خونخواهی_هنیه_عزیز
جناب آقای #پزشکیان
جنابعالی با انتخاب (ظریف وقائم پناه)به عنوان معاونین خودتون ، وشرکت در نماز #شهید_اسماعیل_هنیه درکنار رهبری به مردم ثابت کردید که هم میشود پشت سر علی نماز خواند وهم میشود سر سفره معاویه غذا خورد....
حواستون باشه شاید بتونیم این افراد معلوم الحال را تحمل کنیم ولی سکوت نه.
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌️ ️بچهها قربانیان عقدههای درونی
پدر و مادرشان هستند!
🎙علیرضا نبی،کارآفرین برتر کشور
در برنامه میدون
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
42.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️دوستانی که واتساپ دارند و هنوز رو گوشی شونه بهترین و موثر ترین کاری که میتونید بکنید اینه که دیتا شو حذف کنید سپس دیلیت اکانت کنید و واتساپ رو برای همیشه پاک کنید.
🔹️پ.ن : لازم بدونید واتساپ ساخته شده توسط سرویسها اطلاعاتی رژیم صهیونیستی توسط واحد سایبری اون یعنی ۸۲۰۰ هست، درگیریهای مقاومت با فلسطین قبل ۷ اکتبر در سال ۲۰۲۰ و ۲۰۱۸ وقتی فرماندهان مقاومت یا سران جنبش حماس وقتی میخواستند در زیر تونلها یا در مخفیگاههای خود با خانواده خود ارتباط بگیرند از واتساپ استفاده میکردند و همان لحظه که به واتساپ وصل میشدند توسط سرویس اطلاعاتی اسرائیل مکان شون شناسایی میشد و دقیقا همون نقطه هدف موشک قرار میگرفت و به شهادت میرسیدند.
🔺صحبت های سید حسن نصرالله در رابطه با این موضوع که گفتند گوشی ها و دوربین های همراه جاسوس اسراعیل و آمریکا هستند رو دوباره گوش کنید.
👆لطفاً به اشتراک بگذارید ...
#شهید_اسماعیل_هنیه
#خونخواهی_هنیه_عزیز
#اربعین
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥تاحالا هر کس که میگفت #ظریف یک دروغگوی تمام عیاره باور نمیکردم تااینکه این فیلم تبلیغات قبل از انتخابات رو دیدم
حالا هم اگه ناراحت نمیشه ما یه نقد بکنیم
💥مبارکت باشه چرخش واست بچرخه و این صحبتا؛
ولی خب چرا دروغ گفتی و رفتی توی دولت؟!
میدونی چرا؟؟؟
چون"ازقدیم گفتن دروغگو کم حافظهس"
#تنفیذ_چهاردهم
#شهید_اسماعیل_هنیه
#خونخواهی_هنیه_عزیز
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
❌️ احمدینژاد پس از شهادت #شهید_اسماعیل_هنیه هیچ پیام تسلیت یا ابراز همدردی نکرده واین مورد انتقاد کاربران فضای مجازی قرار گرفته.
❌️این همون احمدینژادی هست که به ترور نافرجام ترامپ واکنش داده بود....
❌️این همون احمدی نژادی هست که موقع انتخابات رفت ترکیه وعکسای آنچنانی ازش دراومد ...
الهم اجعل عواقب امورنا خیرا 🤲
#خونخواهی_هنیه_عزیز
#اربعین
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دکتر مخبر: پس از شهادت آقای #رئیسی هر بار که خدمت #حضرت_آقا رسیدم ایشان با تاثر میفرمودند:
آقای مخبر! خیلی حیف شد!!!😔💔
#خونخواهی_هنیه_عزیز
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
📚 تقدیر
قسمت پنجم
✍️در نهایت گوشی رو قطع کرد و انداخت رو داشبورد و منتظر بودم یکم آروم شه که بگم گوشیشو برداره که دوباره مجبور نشم این بار به خاطر جا گذاشتن اون،ببینمش.
از دخترای بداخلاق،بی ادب بدم میومد!از بچگی همینطور بودم.
یه همسایه داشتیم که میگفتن دیوونس و بچه ها میرفتن دم خونش سربه سرش میزاشتن!اونم یهو میومد بیرون و شروع میکرد داد زدن و فحش دادن،از همون موقع نظرم این بود که فحش دادن بَده و برای خانما بدتر!
نزدیکای سعادت آباد بودیم که گفتم:گوشیتون جا نمونه! دوباره گریه رو شروع کرده بود و واقعا نگران چشماش بودم،دیگه جا برا پف کردن نداشت.با حرف من، گوشیشو برداشت و در حالی که دوباره با یکی تماس می گرفت گفت:ببخشید، شما شغلتون همینه؟مسافرکشین؟
کاش حرف نمیزدم!انگار منتظر بود که منو به حرف بکشه!خدایا،مثلا خواستم از سروصدا و شلوغی خونه فرار کنم!
برای اینکه نشون بدم علاقه ای به حرف زدن و هم صحبتی باهاش ندارم،یک کلمه گفتم:نه!
اما خوب به نتیجه ای که میخواستم نرسیدم و گفت:پس شغلتون چیه؟
چرا فکر میکرد که باید جواب این سؤالشو بدم؟نکنه فکر کرده منم مثل اون بنده خدای پشت خط کارمند باباشم؟البته چیزی که من متوجه شدم اینطور بود.
جوابی ندادم و همینطور که منتظر جواب داشت نگاهم میکرد،انگاری شخص اون طرف خط جواب داد که گفت:سلام خوبین؟مرادیان هستم!آقای اکبری اومدن برای...الو...الو
گوشیشو نگاهی کرد و فحشی زیر لب داد که نشنیدم و بعد گفت:میشه با گوشیتون یه تماس بگیرم؟گوشیم خاموش شد.
قفل گوشیمو باز کردم و دادم بهش که سریع شماره گرفت و بعد از یکم انتظار گفت:سلام،مرادیان هستم، وصل کنید حسابداری،
یکم منتظر موند و بعد گفت:سلام مجدد،گوشیم خاموش شد.آقای اکبری اومدن برای تسویه؟
انجام شد کارشون دیگه؟
ممنونم لطف کردین.دارم میام شرکت.رو به من گفت :چقد دیگه میرسیم؟باتوجه به ترافیک و هوای بارونی گفتم:نیم ساعت،چهل دقیقه دیگه! که همینو به کسی که پشت خط بود گفت و بعد از خداحافظی،یه شماره ی دیگه گرفت.واقعا که بعضیا چقدر عجیبن.یادمه یبار سرباز که بودم،مجبور شدم از یکی گوشی قرض بگیرم.جوری تند تند حرف زدم که سریع گوشیشو پس بدم که خود صاحب گوشی هم تعجب کرده بود.
حالا این دختره،دوباره واسه خودش شماره میگیره!
الو سلام ،خوبی؟آره دیگه کیه پس؟
گوشی خودم خاموش شده!
حالا ول کن این حرفارو!ببین،به اکبری گفتم بره تسویه،مثل اینکه انجام شده کارش.پیش بابا که نرفت؟
یهو با صدای بلندی گفت:چی؟و بعد درحالی که پوست لبشو به دندون گرفته بود و همونجوری کج و کوله حرف میزد گفت:نمیتونی یه جوری بندازیش بیرون؟
انگار طرف متوجه نشد چی میگه که پوست لبشو ول کرد و دوباره جمله اش رو تکرار و بعد ترجمه کرد:میگم برو تو اتاق بابا،چه میدونم بگو کار خاصی داری!
باشه بابا باشه،میرسم الان!
گوشی رو قطع کرد و خواست شماره ی دیگه ای بگیره که انگار منصرف شد و بلاخره گوشیمو پس داد و آروم تشکر کرد.یکم دیگه که رفتیم گفتم:خوب آدرس دقیق رو میدین؟بی حال آدرس رو گفت و من از خدا خواستم هر چه زودتر برسیم و انگار خدا دعام رو مستجاب کرد که باقیمونده ی مسیر بدون ترافیک بود و بی دردسر رسیدیم...
قبل از پیاده شدن گفت:لطفا شماره کارتتون رو بدین،رفتم شرکت پولتون رو بزنم.لبخندی رو لبم نشست و گفتم:لازم نیست،بفرمایید!
اما انگار باید نشون میداد علاوه بر بداخلاقی،لجباز هم هست که دوباره گفت:نه بفرمایید،هم دیشب هم الان زحمت کشیدین،با گوشیتونم زنگ زدم دوجا!
نفس کلافه ای کشیدم و گفتم:عرض کردم که لازم نیست.اگر دوست داشتین،شماهم بعدا به یکی کمک کنید البته با رعایت اصول ایمنی!
بابت جمله آخرم،ابروهاش از تعجب بالا پرید و زیر لب مرسی آرومی گفت،در رو باز کرد ،یه آقای حدودا هم سن و سال خودش از در ساختمونی که جلوش بودیم اومد بیرون پوز خندی زد،با ابرو به ماشین و من اشاره کرد،سرشو به علامت تاسف تکون داد و رفت سمتی که چندتا ماشین پارک بود.
انگار همین چندتا حرکت، برای عصبی کردن دختره کافی بود که در ماشین بدبخت من رو کوبید و رفت سمتش، انگشت اشاره ای که اورده بود بالا شروع کرد به احتمالا تهدید کردنش.
پسره هم که با توجه به چهارشونه و هیکلی بودنش، مثل غول چراغ جادو دربرابرش دست به سینه وایساده بود، فقط یه لبخند کج زد و الکی سرشو تکون میداد و به نظرم، هر لحظه بیشتر دختره رو عصبی میکرد. درنهایت هم وقتی دید حرفاش هیچ تاثیری رو پسره نداره کف پاشو محکم کوبید و برگشت سمت شرکت و منم برای اینکه دوباره بلایی سر در ماشین نیاره، سریع دنده عقب گرفتم که خودمو ماشینمو نجات بدم.
از اون خیابون که دور شدم،زدم بغل،چندتا نفس عمیق کشیدم و زیر و روی صندلی ها رو نگاه کردم و وقتی مطمئن شدم وسیله ی دیگه ای از خودش و دوستاش نمونده، به سمت کافه ای که قرار بود برم و مثلا یکم آروم شم، رفتم...
ادامه دارد...
تعجیل درفرج آقا #امام_زمان صلوات🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نخونده امضا کرد...😭💔
💠پاداش #امام_حسین(ع) به کسایی
که در طریق او بی منت انفاق میکنند⚘️
#محرم #اربعین
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
هدایت شده از 🌹قرار عاشقی(دعای فرج) 🌹
🍃🌸 دعای فرج را بخوانیم به نیت چهارده نور الهی (علیهم السلام)، شهدا و امام شهدا و مومنین عزیز
ان شاء الله خداوند متعال امر فرج را تسریع فرموده و ما را از یاران و سربازان حضرت مهدی(عج) قرار دهد🤲
🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹
🌷 #شهید_میلاد_بیدی
تاریخ شهادت: ۱۴۰۳/۰۵/۱۰ - حمله تروریستی رژیم صهیونیستی
🥀 هدیه به روح مطهر شهید خوشنام عزیز ، نابودی هرچه سریع تر رژیم غاصب اسرائیلی صهیونیستی و نابودی منابع و عوامل شیطنت و شرارت در جهان صلوات
🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#انتشار_حداکثری_اش_با_شما
💔🌷💔
إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِیباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ
💔🌷💔
#امام_زمان
#محرم #امام_حسین #اربعین
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
16.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا نظام با نفوذی های داخلی خیلی سریع برخورد نمیکنه؟🤔
🎥جواب راببینید👆
#خونخواهی_هنیه_عزیز
#اربعین
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313