eitaa logo
گروه فرهنگی313
1.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
4.9هزار ویدیو
19 فایل
هدف : کارفرهنگی ،اجتماعی ؛سیاسی درمسیر امام زمان"عج "؛ بااستعانت ازخداوند واهل بیت"س". ✅️کپی مطالب همه جوره "حلال" کانال: @goruh_farhangi_313 گروه: https://eitaa.com/joinchat/4079420039Ced95c26028 ارتباط با خادم کانال وگروه : @SEYEDANE
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رئیس جمهوری که وقت شخصیش هم برای خودش نبود... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خادمان جمهور روحشان شاد🌷 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفت: خانوم شما بارداری نمیتونیم بریم کربلا - گفت به عشق بریم، سپردم به آقا . . رسیدن، حالش بد شد، دکتر گفت بچه مُرده . - خانومه گفت، اگه قراره بمیره بزار به عشق حـسیـﷺین بمیره . . فقط منو ببر پیش ضریح . . تو حرم، با بچه‌ی مُرده تو شکمش کنار ضریح خوابید و خواب دید . ـ « بچه‌ش‌ شد کــی؟!» 👆🏻 🌷پنج صلوات هدیه‌ به‌ شهدا اَللّٰهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ‌ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهم امروزمون رو مزین میکنیم به نام و یادِ شهیدِعزیز 🌷🕊 @goruh_farhangi_313
📚 تقدیر قسمت هجدهم ✍️سعی کردم آرامش خودمو حفظ کنم و گفتم: «عرض کردم که، چیزی نبود. خدا نگهدار» گوشی رو بدون اینکه فرصت بدم خداحافظی کنه قطع کردم و تا خواستم شماره اش رو مسدود کنم، چند بار دیگه هم زنگ زد و در نهایت مجبور شدم دوباره گوشی رو پشت و رو کنم. باید هرچه زودتر جواب پیام رضوانه رو می دادم ولی این دختر سمج نمیذاشت که! نگاهم به قاب گوشیم بود که با صدای خنده ی دختر و پسری که وارد رستوران شدند، حواسم رفت به اونا! دختره داشت با هیجان چیزی رو تعریف می کرد و دوتایی می خندیدن. یاد خنده های صبحمون با رضوانه افتادم و با خودم فکر کردم، کاش زودتر برمی گشتم خونه و شام رو باهم می خوردیم اما بعد یه فکر مخالف اومد تو سرم و اشاره کرد که ممکنه اینجوری، رضوانه وابسته ام بشه و بعد از یک ماه، جدا شدن هم براش سخت باشه و هم آسیب ببینه! آره، بهتر شد که برنگشتم. گوشی رو برگردوندم و وقتی دیدم زنگ نمی خوره، سریع شماره ی اون دختر رو مسدود کردم و شماره ی رضوانه رو گرفتم که نزدیک قطع شدن، خیلی خشک جواب داد. سلام دادم و ازش بابت غذا تشکر کردم، بعد هم توضیح دادم که امشب اصلا بر نمی گردم خونه که گفت پشت فرمونه و بعدا زنگ می زنه! شونه ای بالا انداختم و رفتم سمت رستوران که شام سفارش بدم. بعد از شامی که خیلی زود خوردم، برگشتم تو اتاقم. حالا علاوه بر رضوانه، قفل نبودن درِ خونه هم فکرمو درگیر کرده بود. یعنی باید یه کلید هم به رضوانه بدم؟ نچ! اینجوری فکر میکنه دارم چراغ سبز نشون می دم که همش بیاد خونه ی من! هر کاری کردم خوابم نبرد و رو تخت نشستم! تکیه دادم به تاجش و گوشیم رو برداشتم. دو تا تماس از دست رفته از رضوانه داشتم. پنج شیش تا از مامان. یکی از بابا، شش تا تماس از دست رفته هم از یه شماره ی ناشناس. به ساعت نگاه کردم، یازده شب بود. رفتم سراغ پیام ها. سه چهارتا از سمت مامان، یکی بابا، چند تا از طرف الناز که نوشته بود مامان نگرانمه و کجام! یه پیام هم از سمت رضوانه بود. نوشته بود: «من رسیدم.‌ تماس گرفتم جواب ندادی. فردا کلاس زبان دارم، ماشین نمی برم که بیای دنبالم باهم صحبت کنیم. اینم آدرسش. شب بخیر!» چرا باید می رفتم دنبالش؟ خوب خودش ماشین داره دیگه! لابد بازم توصیه های مسخره ی مامانم ‌و‌ مامانش!» چند تا پیام هم از اون شماره بود. وقتی باز کردم فهمیدم همون دختره، مرادیانه! یعنی واقعا متوجه نیست وقتی کسی جواب نمیده و شماره رو مسدود می کنه دیگه نباید با خط دیگه ای زنگ بزنه؟! پیام هاشو نخونده پاک کردم‌. بقیه ی پیام ها رو هم پاک کردم و فقط پیام موجودی بانک موند. نمی دونستم بی خوابیمو چیکار کنم که بر خلاف میلم، تصمیم گرفتم یه کتاب آنلاین بخونم. عاشق کتاب خوندنم اما نه آنلاین. بعد از پرداخت هزینه، شروع کردم به خوندن و به وسطای داستان که رسیدم، هم چشمام گرم شد و هم سر دردم دوباره شروع شد. گوشی رو گذاشتم کنار و سریع دراز کشیدم که خوابم نپره! صبح ساعت نه و بیست و سه دقیقه بیدار شدم! لباسامو پوشیدم و بعد از چک کردن اتاق، رفتم بیرون. صبحونه ام رو هم تو رستوران هتل خوردم و بعد اتاقم رو تحویل دادم و رفتم سمت خونه! پیام رضوانه رو هم اشتباهی پاک کرده بودم و نه ساعت کلاسش یادم بود و نه آدرس. بهش زنگ زدم که قطع کرد و سریع پیام داد سر کلاسه! آخه این موقع صبح؟! چه حوصله ای داره! رسیدم خونه و بعد از اینکه مطمئن شدم اتفاقی نیافتاده به رضوانه پیام دادم و گفتم دوباره ساعت تموم شدن کلاسش و آدرس رو بده. گوشی رو گذاشتم رو اپن و رفتم سراغ قابلمه های غذا! باقالی پلو با گوشت درست کرده بود. غذای مورد علاقه ی خودشو. سری از روی تاسف تکون دادم و قابلمه ها رو گذاشتم توی یخچال. یه ژله ی دو رنگ دست نخورده و یه ظرف سالاد هم تو یخچال بود. پس حق داشت اونطوری خشک جواب بده! انگار چاره ای نیست، باید برم دنبالش و بیارمش خونه که ناهارو باهم بخوریم! گوشیمو چک کردم و متوجه شدم یک ربع بیشتر وقت ندارم. سریع رفتم سمت حموم که دوش بگیرم و برم دنبالش! یه کوچه قبل از آدرسی که داده بود نگه داشتم و بهش پیام دادم. یکم گذشت که دیدم داره با قدم های بلندی میاد سمت ماشین. برعکس دیروز، یه مانتوی ساده ی طوسی پوشیده بود با مقنعه و شلوار پارچه ای مشکی! پالتوشم که همون دیروزی بود. به نظرم رنگای روشن بیشتر بهش میومد. ادامه دارد... تعجیل درفرج صلوات🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نتیجه زن زندگی آزادی🔥 ✍️پ.ن: تحقیقات روانشناسی میگه دختران بعد از مدتی از آشنایی تا ۹۰% فکر ازدواج هستن پسرا ۱۰% ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خطاب به خائنین ووطن فروشان : تا دارید پلیسِ مظلومِ ایران رو بخاطر چهارتا قانون شکن، میکوبید، این ویدیو رو ببینید و نظرشونو در مورد برخورد پلیس تو بقیه کشورها بشنوید. تقصیر ندارید پلیسامون زیادی لی‌لی به لالاتون گذاشتن، قدرنشناس شدید! ✍️گلی جان ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
گروه فرهنگی313
خطاب به خائنین ووطن فروشان : تا دارید پلیسِ مظلومِ ایران رو بخاطر چهارتا قانون شکن، میکوبید، این وید
شاید عزیزی بگه این پستها با این وضع بی حجابی که دارن درست نیست منتشر بشه واثر عکس داره! اتفاقا برعکس خیلی هم اثر گذاری مطلوب داره، میدونید چرا؟ چون اونیکه قدر پلیس این مملکتو میدونه چه با حجاب چی بی حجاب حرفای این خانم را میفهمه ، البته اگر جانب احتیاط بیحجابیش مانع از نشنیدن حرفاش نشه. واونیکه با پلیسامون مخالفه وعلیهشون جبهه میگیره فقط یک درصد هم اگه به خاطر بی‌حجابی این خانم که باعث بشه فکر کنه از قماش خودشه ،تاثیر بذاره کافیه. ✍️سیدمهدی آلداود ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
🍃🌸 دعای فرج را بخوانیم به نیت چهارده نور الهی (علیهم السلام)، شهدا و امام شهدا و مومنین عزیز ان شاء الله خداوند متعال امر فرج را تسریع فرموده و ما را از یاران و سربازان حضرت مهدی(عج) قرار دهد🤲 🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹 🌷 تاریخ شهادت:۱۳۶۵/۰۵/۲۶- فاو سن هنگام شهادت: ۱۸ سال ✍🏻 بخشی از وصیتنامه این شهید عزیز : ✅ خداوندا در اين راه یاريمان ده تا ياور حسين زمانت باشيم و در راه تو شهيد باشيم و شهيد بميریم و توفيق ذکر و جهاد در راه خودت را به ما عطا بفرما زيرا که جنگ اسلام و کفر تا ظهور عدل دامن گستر حضرت مهدی (عج) ادامه دارد. 🌸 هدیه به روح مطهر شهید عزیز صلوات 🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
آقای ‍ قرائتی فرمود: پدرم در سال چهل از دنیا رفت و من شش ماه بعد از وفاتش بدنیا آمدم ،در شش سالگی که کمی خواندن و نوشتن آموختم تازه فهمیدم که آن شعری که پدرم وصیت کرده بود تا بر سنگ قبرش بنویسند مفهومش چیست ( در بزم غم حسین، مرا یاد کنید ) بعدها و در جوانی همیشه کنجکاو بودم که آیا پدرم حقیقتا حسینی بوده ؟؟ روزی در سن حدودا بیست سالگی در کوچه میرفتم که مردی حدودا پنجاه ساله که نامش حسین بود و فهمیده بود من پسر حاج عباسعلی هستم ناگهان مرا در آغوش گرفت و سر بر شانه ام گذاشت و گریست و گریست !!! وقتی آرام شد راز گریستن خودش را برای من اینگونه تعریف کرد : در جوانی چند روز مانده به ازدواجم گرچه آهی در بساط نداشتم ولی دلم را به دریا زدم و با نامزد و مادر زنم به مغازه زرگری پدرت رفتیم و یواشکی به پدرت ندا دادم که پولم کم است لطفا سرویسی ارزان و کم وزن به نامزدم نشون بده طوری که مادر زن و همسرم متوجه نشوند از قضا نامزدم سرویس زیبا و‌ بسیار گرانی را انتخاب کرد ، من که همینطور هاج و واج مانده بودم که چکار بکنم ناگهان پدرت گفت : حسین آقا قربان اسمت ، با احتساب این سرویس طلایی که نامزدت برداشت الباقی بدهی من به شما از بابت اجرت بنایی که در خانه مان کردی صد تومان است و سپس (به پول آن زمان ) صد تومان هم از دخل در آورد و به من داد من همینطور هاج و واج پدرت را نگاه میکردم و در دلم به خودم میگفتم کدوم بدهی؟ کدوم بنایی ؟ من طلبی از حاجی ندارم !! بالاخره پدرت پول طلا را نگرفت که هیچ ، بلکه صد تومان خرج عروسی ام را هم داد و مرا آبرومندانه راهی کرد گذشت و گذشت تا اینکه بعد از مدتها شنیدم حاجی عباسعلی در سن چهل و یک سالگی پس از آمدن از سفر کربلا از دنیا رفته آمدم خانه خیلی گریه کردم و برای اولین بار به زنم راز خرید طلای عروسیمان را تعریف کردم وقتی همسرم شنید که حاجی طلاها را در موقع ازدواجمان مجانی به او داده زد زیر گریه و آنقدر ناله کرد که از حال رفت وقتی زنم آرام شد از او پرسیدم تو چرا اینقدر گریه میکنی و همسرم با هق هق اینگونه جواب داد : آنروز بعد از خرید طلا چون چادر مادرم وصله دار بود حاجی فهمید که ما هم فقیریم ، شاگردش را به دنبال ما فرستاد تا خانه ما را یاد گرفت و چون شب شد دیدیم حاجی به در خانه ما آمده و در میزند ، من و مادرم رفتیم و در را باز کردیم و حاجی بی آنکه به ما نگاه کند که مبادا ما خجالت بکشیم پولی در پاکت به مادرم داد و گفت خرج جهاز دخترتان است حواله ی آقا امام حسین علیه السلام است ، لطفا به دامادتان نگویید که من دادم !! تا همسرم این ماجرا را تعریف کرد باز هر دو به گریه زار زدیم که خدایا این مرد چه رفتار زیبایی با ما کرده ، بگونه ای که آنروز پول طلا و خرج عروسی مرا طوری داد که زنم نفهمید و خرج جهاز زنم را طوری داد که من نفهمیدم !!! وقتی این ماجرا را در سن بیست سالگی از زبان حسین آقای کهنه داماد شنیدم فهمیدم که پدرم همانگونه که در عزای امام حسین علیه السلام بر سر می زده دست نوازش بر سر یتیمان هم می کشیده ، همانگونه که در عزاء بر سینه میزده مرهمی به سینه درد مندان هم بوده ، و همانگونه که برای عاشورا سفره نذری مینداخته هرگز دستش به مال مردم آلوده نبوده و یک حسینی راستین بوده است ..... اللهم ارزقنا توفيق خدمة الحسين عليه السلام في الدنيا و الآخره @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔🌷💔 إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِیباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ 💔🌷💔 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313