💔🌷💔
إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِیباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ
💔🌷💔
#امام_زمان
#اربعین #امام_حسین
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
نگویید جا ماندهایم!
آیت الله جوادی آملی: کسی که قلب و روحش رفته، جا مانده نیست. جا مانده کسی است که عشق و شور و طلب زیارت #اربعین به ذهنش هم نرسیده و علاقه ندارد. اگر به هر دلیلی اشتیاق رفتن هست و شرایطش نیست، خیری بوده و ثواب نیّت را بردهاید.
شاکر باشید و نگویید جا ماندهایم....
#امام_حسین #کربلا
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از کسی که تو کانادا صاحب یه رستورانه و اوضاع مالیشم خوبه میپرسه اگر برگردی عقب، با دانش الانت بازم مهاجرت میکنی؟
میگه: هیچوقت!!
✍️پ.ن :اونوقت یه عده اینارو میبینن بازم کشور رؤیا هاشون غیر ایرانه
#اربعین #امام_حسین
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جانها فدای زینب(س)🥀
🎙حجت الاسلام دانشمند(حفظهالله)
#اربعین #امام_حسین #کربلا
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
..
..
نماز اول وقت فراموش نشه...
🌷🤲
9.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باید موند و درستش کرد ؛
نمیشه ولش کرد...❤️🇮🇷
#اربعین #امام_حسین
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
📚 تقدیر
قسمت نوزدهم
✍️سریع اومد نشست تو ماشین و مثل همیشه پر انرژی سلام داد و بلافاصله بعدش پرسید: «خوبی؟ چه خبرا؟ چرا اینجا وایسادی؟»
من هنوز جواب سلامشم نداده بودم و اون انتظار داشت کل سوالاشو یه جا جواب بدم؟ البته همین که در ادامه ی ناراحتی دیروزش اخم نکرد خوب بود.
ماشینو روشن کردم و بعد از اینکه جواب سلامشو دادم گفتم: «به نظرم این یه ماه که برای شناخته، با احتیاط تر رفتار کنیم بهتره!»
«اوهوم» آرومی گفت و بعد پرسید: «کجا بریم؟»
سریع گفتم: «خونه! غذایی که زحمت کشیدی، دست نخورده مونده»
نگاهی به ساعت ماشین کرد و گفت: «اوووواه، کو تا ناهار، میگم میشه بریم انقلاب، چند تا کتاب داستانِ زبانْ اصلی بخرم؟»
سریع جواب دادم: « اون سمتا الان طرحه! ناهارو بخوریم، عصری بریم »
با هیجانی که به نظرم بی دلیل بود گفت: «چه بهتر! با مترو می ریم!»
زیر چشمی نگاهش کردم و گفتم: « من حوصله ی مترو ندارم! عجله داری؟»
انگاری خورد تو ذوقش که روشو برگردوند سمت پنجره و گفت: «نه!»
بدون توجه به قهرش، راه خونه رو پیش گرفتم! دیگه نمی تونستم، ناز اونم بکشم. اصلا بهتر که از دستم ناراحت شه و این یه ماه کوفتی تمدید نشه!
نزدیک خونه بودیم که یهو گفت: «لطفا منو برسون خونه!»
بدون توجه بهش، یکَم راهی که مونده بود رو هم رفتم و وارد پارکینگ شدم. با لحن دلخوری گفت: «نشنیدی؟»
حوصله ی این لوس بازی ها رو نداشتم و فقط گفتم: «ناهار بخوریم، یه استراحتی بکنیم بعدش هرجا خواستی بری می رسونمت»
با همون اخم، وارد خونه شدیم و بدون حرف، پالتوشو درآورد و نشست روی مبل، منم رفتم لباسامو عوض کردم، رو مبل کناری رضوانه نشستم و گفتم: «کلاس چه خبر؟»
کنترل رو از روی میز برداشت، تلویزیون رو روشن کرد و بی تفاوت گفت: «هیچی!»
خوب مثل اینکه نمیخواد حرف بزنه، اشکال نداره بهتر!
چشم دوختم به تلویزیون که تند تند داشت کانالاش عوض می شد و نشون می داد رضوانه حسابی عصبی یا بی حوصله است!
تا وقت ناهار دیگه حرفی نزدیم و غذا ها رو هم خودم گرم کردم و میز رو هم چیدم که با ناز اومد و یکم غذا خورد. به جاش من زیاد غذا خوردم و دیگه نمی تونستم تکون بخورم و میز رو جمع کنم.
برای همین بهش گفتم می رم بخوابم، به هیچی هم دست نزنه خودم بعدا جمع می کنم. فقط سرشو به معنی اینکه حرفمو شنیده تکون داد و من رفتم تو اتاق که بخوابم! دست پختش واقعا خوب بود!
با پریدن آب دهنم تو گلوم و سرفه ی بعدش از خواب پریدم! هنوز یک ساعت هم از خوابیدنم نگذشته بود. خدایا! کِی میشه دوباره آرامش قبلمو پیدا کنم؟! خواستم دوباره بخوابم که در یهویی باز شد و مامان با یه لیوان آب اومد تو! از دیدنش تعجب کردم. کِی اومده بود؟ با لبخندی بهش سلام دادم که خیلی آروم و احتمالا فقط چون جواب سلام واجبه، جوابمو داد و از اتاق رفت بیرون!
آب رو خوردم و یه نفس عمیق کشیدم که آماده ی شنیدن گِله و شکایت های مامان بشم.
خوشبختانه، حضور رضوانه باعث شد مامان بابت دیروز سین جیمم نکنه و بعد از اینکه ازش عذرخواهی کردم و توضیح دادم در شرایط خوبی نبودم که جوابشو بدم، همه چیز به خیر و خوشی تموم شد. البته احتمالا به صورت موقت!
دور هم چایی و بیسکوییت خوردیم و مامان که گفت برسونمش خونه، رضوانه هم حاضر شد و سه تایی رفتیم بیرون.
در جواب اصرار مامان برای اینکه شام رو خونشون باشیم، گفتم رضوانه کار داره و بعدش اگر شد می ریم و خداحافظی کردیم ولی وقتی راه افتادم رضوانه گفت برسونمش خونه شون و من بازم خودمو کنترل کردم که چیزی نگم و دلشو نشکونم. به جاش با لحن آرومی گفتم: «داریم می ریم انقلاب»
خواست چیزی بگه که با صدای زنگ گوشی من، سکوت کرد. مامان بود که گفت به خاله رُقی هم گفته شام رو بیاد خونه شون و ما بعد از تموم شدن کارمون بریم دنبالش!
اینم از امروز و امشبم! انگار خونه رو طلسم کردن که تمیز نشه!
به انقلاب که رسیدیم تازه فهمیدم که چقدر سخته دوشادوش یه دختری راه رفتن و از اون بدتر خرید کردن.
نوجوون که بودم چند باری با مامان و خواهرا رفتم خرید اما انقدر خسته شدم که دیگه هیچوقت همراهشون نرفتم. اما حالا مجبور بودم دنبال رضوانه خانم راه بیفتم و تازه اخمشم تحمل کنم.
ازدواج کن، ازدواج کن! بیا اینم ازدواج! حالا خوبه فقط یه ماهه!
کارای خانم که تموم شد رفتیم دنبال خاله رقی و بعد هم نوبت شام شد. شام تو بشقاب مشترک و لیوان مشترک و ... این مسخره بازی ها. حالا خوبه که قاشق چنگال مشترک نشانه ی عشق و علاقه نیست.
بعد از شام، خاله و رضوانه رو رسوندم خونه شون و برگشتم خونه و با امید اینکه صبح می تونم اتاقمو مرتب کنم، روی تخت خوابیدم.
صبح زود، با صدای زنگ ساعت گوشیم بیدار شدم، نگاهی به اتاق انداختم و قبل از اینکه بقیه از خواب بیدار شن و مسخره بازیاشون شروع بشه!
ادامه دارد...
تعجیل درفرج #امام_زمان صلوات🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صلی الله علیک یا اباعبدالله...
خدایا ازت ممنونم که بهم
#امام_حسین رادادی...
#اربعین #کربلا
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
7.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سوغات اینستاگرام 🔥
جوانی که شاگرد اول مدرسه بود
ولی تحت تاثیر 🔥اینترنشنال🔥 دراینستاگرام ،غافلگیرانه به صورت
روحانیون تیغ میکشید....
اعترافات ضارب :
هر وقت بیکار میشدم میرفتم اینستاگرام پستهای اینترنشنال را نگاه میکردم...
تشویق میشدم با تیغ به روحانیون حمله کنم تا خبرش پخش بشه...
اولین بار که تصمیم به تیغ کشیدن کردم یک روحانی را دیدم سر حرف را با او بازم کردم و هنگام خداحافظی به صورتش تیغ زدم و فرار کردم! رفتم خانه و دیدم خبرش در اینستا پخش شده. گفتم اگه اخوند دیگهای رو دیدم اونو هم بزنم!
روحانی دوم را در متروی رودکی دیدم چون عبا و عمامه داشت با این که او را نمیشناختم گفتم این آدم بدیه فکر میکردم باید اینو بزنم! وقتی به یک جای خلوت رفت با تیغ یک ضربه به گردنش زدم و فرار کردم به سمت محل کارم!
شیوه استفاده از ماسک و دستکش را از فضای مجازی مثل اینترنشنال یاد گرفتم.
#اربعین #امام_حسین #کربلا
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙صدای شهید همّت را میشنوید...
بیاد شهید میلاد بیدی💔
#اربعین #امام_حسین
#طریق_الاقصی
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیعه کردن یه نفربایه دونه ماچ😘
🎙رائفی پور
#اربعین #امام_حسین #کربلا
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313