eitaa logo
گروه فرهنگی313
1.8هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
5.4هزار ویدیو
21 فایل
هدف : کارفرهنگی ،اجتماعی ؛سیاسی درمسیر امام زمان"عج "؛ بااستعانت ازخداوند واهل بیت"س". ✅️کپی مطالب "حلال" کانال: @goruh_farhangi_313 گروه: https://eitaa.com/joinchat/4079420039Ced95c26028 ارتباط با خادم کانال وگروه : @SEYEDANE
مشاهده در ایتا
دانلود
10.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠بانوی اصفهانی تمام قرآن را درعرض سیزده سال چرخ دوزی کرده....🧵🪡 🌷دستمریزاد به این بانوی تلاشگر ، که باصبوری و اتکا به خداوند به هدف خودش که چرخ دوزی قرآن روی پارچه بوده، دست پیدا کرده و الگویی کم نظیر برای بانوانی شده که استعدادی دارند ومیتونن با صبر وتلاش بهش برسن... اَللَّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🤲 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
📚 🌹از ظلمات گور، تا تفسیر نور🌹 قبر شيخ آماده بود و كنار آن تلی از خاك ديده می شد. مردم اطراف قبر حلقه زدند. صدای گريه آنها هر لحظه زيادتر می شد. جسد شيخ طبرسی را از تابوت بيرون آوردند و داخل قبر گذاشتند. قطب الدين راوندی وارد قبر شد و جنازه را رو به قبله خواباند و در گوشش تلقين خواند. سپس بيرون آمد و كارگران مشغول قرار دادن سنگهای لحد در جای خود شدند. پيش از آنكه آخرين سنگ در جای خود قرار داده شود، پلك چشم چپ شيخ طبرسی تكان مختصری خورد اما هيچ كس متوجه حركت آن نشد! كارگران با بيل هايشان خاكها را داخل قبر ريختند و آن را پر كردند. روی قبر را با پارچه اي سياه رنگ پوشاندند. آفتاب به آرامی در حال غروب كردن بود. مردم به نوبت فاتحه می خواندند و بعد از آنجا می رفتند. شب هنگام هيچ كس در قبرستان نبود. شيخ طبرسی به آرامی چشم گشود. اطرافش در سياهی مطلق فرو رفته بود. بوی تند كافور و خاك مرطوب مشامش را آزار می داد. ناله ای كرد. دست راستش زيربدنش مانده بود. دست چپش را بالا برد. نوك انگشتانش با تخته سنگ سردی تماس پيداكرد. با زحمت برگشت و به پشت روی زمين دراز كشيد. كم كم چشمش به تاريكی عادت می كرد. بدنش در پارچه ای سفيد رنگ پوشيده بود. آرام آرام موقعيتي را كه در آن قرار گرفته بود درك می كرد. آخرين بار حالش هنگام تدريس به هم خورده بود و ديگر هيچ چيز نفهميده بود. اينجا قبر بود! او رابه خاك سپرده بودند. ولی او كه هنوز زنده بود. زنده به گور شده بود. هواي داخل قبر به آرامی تمام می شد و شيخ طبرسی صدای خس خس سينه اش را می شنيد. چه مرگ دردناكی انتظار او را می كشيد. ولی اين سرنوشت شوم حق او نبود. آيا خدا می خواست امتحانش كند؟ چشمانش را بست و به مرور زندگيش پرداخت. سالهای كودكی اش را به ياد آورد و اقامتش در مشهد الرضا را. پدرش «حسن بن فضل » خيلی زود او را به مكتب خانه فرستاد. از كودكی به آموختن علم و خواندن قرآن علاقه داشته و سالها پشت سر هم گذشتند. به سرعت برق و باد! شش سال پيش زمانی كه 54 ساله بود، سادات آل زباره او را به سبزوار دعوت كرده و شیخ دعوتشان را پذيرفت و به سبزوار رفت. مديريت مدرسه دروازه عراق را پذيرفت و مشغول آموزش طلاب گرديد وسرانجام هم زنده به گور شد! چشمانش را باز كرد. چه سرنوشت شومی برايش ورق خورده بود. ديگر اميدی به زنده ماندن نداشت. نفس كشيدن برايش مشكل شده بود. هر بار که هوای داخل گور را به درون ريه هايش می كشيد سوزش كشنده ای تمام قفسه سينه اش را فرا می گرفت. آن فضای محدود دم كرده بود و دانه های درشت عرق روی صورت و پيشانی شيخ را پوشانده بود. در اين موقع به ياد كار نيمه تمامش افتاد. از اوايل جوانی آرزو داشت تفسيری بر قرآن كريم بنويسد. چند پيش محمد بن يحيی بزرگ آل زباره نيز انجام چنين كار را از او خواستار شده بود. اما هر بار كه خواسته بود دست به قلم ببرد و نگارش كتاب را شروع كند، كاری برايش پيش آمده بود. شيخ طبرسی وجود خدا را در نزديكی خودش احساس می كرد. مگر نه اينكه خدا از رگ گردن به بندگانش نزديك تر است؟ به آرامی با خودش زمزمه كرد: خدايا اگر نجات پيدا كنم، تفسيری بر قرآن تو خواهم نوشت. خدایا مرا از اين تنگنا نجات بده تا عمرم را صرف انجام اين كار كنم. ولی شيخ طبرسی در حال خفگی و زنده بگور شدن بود. پنجه هايش را در پارچه كفن فرو برد و غلت خورد. صورتش متورم شده بود. اما.... اما به یکباره كفن دزد با ترس و لرز وارد قبرستان بزرگ می شود. بيلی در دست به سمت قبرشيخ طبرسی رفت. بالاي قبر ايستاد و نگاهی به اطراف انداخت. قبرستان خاموش بود و هيچ صدايی به گوش نمی رسيد. پارچه سياه رنگ را از روی قبر كنار زد و با بيل شروع به بيرون ريختن خاك ها كرد. وقتی به سنگ های لحد رسيد، يكی از آنها را برداشت. صورت شيخ طبرسی نمايان شد. نسيم خنكی گونه های شيخ را نوازش داد. چشمانش را باز كرد و با صدای بلند شروع به نفس كشيدن كرد. كفن دزد جوان، وحشت زده می خواست از آنجا فرار كند اما شيخ طبرسی مچ دست او را گرفت. صبر كن جوان! نترس من روح نيستم. سكته كرده بودم. مردم فكر كردند مرده ام مرا به خاك سپردند. داخل قبر به هوش آمدم. تو مامور الهی هستی ... آیامرا می‌شناسی؟ بله می شناسم! شما شيخ طبرسی هستيد که امروز تشييع جنازه تان بود. دلم می خواست، زودتر شب شود و بيايم كفن شما را بدزدم! به من كمك كن از اينجا بيرون بيايم. چشمانم سياهی می رود و بدنم قدرت حركت ندارد. كفن دزد جوان سنگ ها را بيرون ريخته و پايين رفت و بدن كفن پوش شيخ طبرسی را بيرون آورده، در گوشه ای خواباند و بندهای كفن را باز كرد و آن را به كناری انداخت.
مرا به خانه ام برسان. همه چيز به تو می دهم. از اين كار هم دست بردار. كفن دزد جوان لبخند زد و بدون آنكه چيزی بگويد شيخ را كول گرفت و به راه افتاد. شیخ طبرسی به کفن اشاره كرد و گفت: آن کفن را هم بردار. به رسم يادگاری! به خاطر زحمتي كه كشيده ای. جوان به سمت كفن رفت، خم شد و آن را برداشت. خيلی وقت است به اين كار مشغولی؟ بله جناب شيخ. چندين سال است عادت كرده ام. در اين شهر مرگ و مير زياد است. اگر روزی مرده ای را در يكی از قبرستانهای اين شهر خاك كنند و من شب كفنش را ندزدم آن شب خوابم نمی برد. كفن ها را به بازار مشهد الرضا می برم و می فروشم. از اين كار توبه كن، خدا از سر تقصيراتت می گذرد. آن دو از قبرستان خارج شدند. جوان پرسيد: از كدام طرف بروم؟ برو محله مسجد جامع، من همسايه محمد بن يحيی هستم. جوان به راه خود ادامه داد. شيخ طبرسی نگاهش را به آسمان و ستاره های بي شمار آن دوخته بود و خدا را شکر میگفت. طبرسی به پاس زحمات آن گورکن، کفن‌های خود را به همراه مقدار بسیاری پول به او هدیه می‌کند. آن مرد نیز با مشاهده این صحنه‌ها و با یاری و کمک علامه توبه کرده، از کردار گذشته‌اش از درگاه خداوند طلب آمرزش می‌کند. علامه طبرسی با کمک خداوند نذرش را ادا کرد و کتاب گرانبهای تفسیر مجمع البیان رانوشت. حیات وی تا بیست سال بعد از این ماجرا ادامه داشت. 🌺🌺🌺🌺🌺 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
زمان: حجم: 594K
🔴میگن چرا رهبر برای اون عزیزانی که تو معدن کشته شدند عزای عمومی اعلام نکرد ولی سید حسن نصر الله که ایرانی نیست پنج روز عزای عمومی اعلام شد +پاسخ رو گوش بدید و منتشر کنید ✅ ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تقدیم به سید مقاومت «شهید سید حسن نصرالله» در دلِ آزادگان جا داشتی خود دلی مانند دریا داشتی ای شهید قدس، ای سید حسن تو لوای عشق برپا داشتی نه فقط لبنان ،همه آزادگان عاشقت بودند ،غوغا داشتی حبّ تو لِله و بغض ات لِله است هم تولا هم تبرا داشتی خصم غاصب از خروشت بیمناک همچو زینب نطق غَرّا داشتی یا اباعبدالله از جان، ذکر تو با عبیدالله دعوا داشتی هر بلا دیدی تو بر لب ،نغمۀ مارأیت الّا جمیلا داشتی لب گشا نصرُ من اللهی بگو تو به دل نور فتحنا داشتی آنچه خوبان زمانه داشتند: نازنین سید تو تنها داشتی حاج قاسم دلبری کرد از تو و رفتی آنجایی که سکنا داشتی می‌توان قبل از شهادت شد شهید تو قمر گونه تجلا داشتی نام نصرالله می‌میرد مگر زنده‌ای تو روح اعلا داشتی خواستی با خانواده جان دهی این پیام از جدّ والا داشتی بی تو ما داریم یا زهرا به لب چون شما نسبت به زهرا داشتید ✍منکلام:استاد حاج  ولی الله کلامی زنجانی ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
📚 داستان های کوتاه و آموزنده 👈 چو من آیم او رود گویند حضرت آدم نشسته بود، شش نفر آمدند، سه نفر طرف راستش نشستند و سه نفر طرف چپ. به یکی از سمت راستی‌ها گفت: «تو کیستی؟» گفت: «عقل.» پرسید: «جای تو کجاست؟»گفت: «مغز.» از دومی پرسید: «تو کیستی؟» گفت: «مهر.» پرسید: «جای تو کجاست؟» گفت: «دل.» از سومی پرسید: «تو کیستی؟» گفت: «حیا.» پرسید: «جایت کجاست؟» گفت: «چشم.» سپس به جانب چپ نگریست و از اولی سؤال کرد: «تو کیستی؟» جواب داد: «تکبر.» پرسید: «محلت کجاست؟» گفت: «مغز.» گفت: «با عقل یک جایید؟» گفت: «من که آمدم عقل می‌رود.» از دومی پرسید: «تو کیستی؟» جواب داد: «حسد.» محلش را پرسید. گفت: «دل.» پرسید: «با مهر یک مکان دارید؟» گفت: «من که بیایم، مهر خواهد رفت.» از سومی پرسید: «کیستی؟»گفت: «طمع.» پرسید: «مرکزت کجاست؟» گفت: «چشم.» گفت: «با حیا یک جا هستید؟» گفت: «چون من داخل شوم، حیا خارج می شود.» 📗 داستانها و پندها جلد 4 ✍ محمد محمدی اشتهاردی 🌸🌸🌸🌸 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
✍پیام تسلیت خانوادهٔ شهید حاج‌قاسم سلیمانی در پی شهادت آیت‌الله سید حسن نصرالله ✍️ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ⚪️رژیم سفاک صهیونیستی پس از قتل‌عام چهل هزار جان آزاده و بی‌گناه، با عبور از خط قرمز جبههٔ مقاومت و با هماهنگی آمریکای جنایت‌کار، دست به جنایتی هولناک زد و مجاهد بزرگ و سید نستوه مقاومت آیت الله سید حسن نصرالله ✍️ را به شهادت رساند. ⚪️قلم تاب سخن گفتن از این مرد بزرگ، خدمات و فداکاری‌های او را ندارد.چه می‌توان گفت از جوان‌مردی که پیوسته برای مبارزه با شقی‌ترین دشمنان بشر و خبیث‌ترین آنان مبارزه کرد؛ برای امت اسلام عزت آورد و فخر همهٔ آزادگان جهان شد. ⚪️شهید حاج قاسم سلیمانی ✍️ به حق او را «آیت الهی» می‌دانست. آیتی که توانست شجرهٔ طیبهٔ حزب‌الله را چنان تناور کند که توطئه دشمنان به آن گزندی نرساند. ⚪️شهادت او فرجامی نیک بر کارنامۀ درخشان بندگی‌اش و آغازی بر پایان عمر دشمنان غدار و خون‌خوار امت اسلام خواهد بود. ⚪️خانوادهٔ شهید حاج قاسم سلیمانی ضمن ابراز تألم واندوه عمیق این مصیبت بزرگ و فقدان تاب‌سوز را به محضر بقیه‌الله اعظم 🌹، ولی امر مسلمین جهان آیت‌الله خامنه‌ای 🌺، آحاد امت اسلامی، آزادگان جهان و بیت معظم شهید نصرالله ✍️ تبریک و تسلیت می‌گوید. ⚪️امید است جبههٔ مقاومت طبق وظیفهٔ خود، باقدرت به خون‌خواهی ایشان و شهدای قدس برخیزد و باند جنایتکار اسرائیل را هرچه سریع‌تر از نقشهٔ روزگار محو کند؛ ان‌شاءالله. خانوادهٔ شهید حاج‌قاسم سلیمانی ۷ مهر ۱۴٠۳ مطابق با ۲۴ ربیع‌الاول ۱۴۴۶ ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
به خدا اعتماد کنید زیرا توکل درهایی را به روی معجزاتی می گشاید که فراتر از تصور ماست و هیچ دری وجود ندارد که خدا نتواند آن را باز کند... ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313