eitaa logo
گروه فرهنگی313
2هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
4.9هزار ویدیو
19 فایل
هدف : کارفرهنگی ،اجتماعی ؛سیاسی درمسیر امام زمان"عج "؛ بااستعانت ازخداوند واهل بیت"س". ✅️کپی مطالب همه جوره "حلال" کانال: @goruh_farhangi_313 گروه: https://eitaa.com/joinchat/4079420039Ced95c26028 ارتباط با خادم کانال وگروه : @SEYEDANE
مشاهده در ایتا
دانلود
عزت و عظمت و جایگاه ارزشمند زنان در اندیشه والای اسلامی، عطیه گرانبهای پیامبر بزرگواری است که زن را مایه آرامش و انس و الفت و از بزرگترین نعمت‌های الهی دانسته، بهشت را زیر پای مادران معرفی کرد و تجلی مقام والای زن را در مروارید هستی، سرور زنان عالم، حضرت فاطمه زهرا (س) قرار داد تا زنان در تمامی اعصار با الگوگیری از این بزرگوار، قدر گوهر ذاتی خود را دانسته و با حفظ متانت، وقار و عفاف، رسالت گرانسنگ خود در رشد و هدایت قافله بشری، صعود به قله‌های کمال را ایفا کنند. پ.ن امروز آخرین روز هست محرمی که تماما رعایت حدود الهی وامربه معروف ونهی از منکر و پیام آن بود وچه عذابی کشید زینب (س) برای رعایت حجاب در انظار نامحرمان بی غیرت. ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
📚 تقدیر قسمت هشتم ✍️در کل اگر اون حرفها،سروصدای بچه ها،بی نظمی های ایجاد شده تو چیدمان خونه و شلوغی و ریخت و پاش ها رو در نظر نمی گرفتم،شب خوبی بود و همینکه دوباره همه دور هم جمع بودیم و مامان و بابا از صمیم قلب خوشحال بودن،برام کافی بود.ساعت دوازده شب شده بود و تقریبا همه رفته بودن و فقط من و مامان بابا و خانواده مهران مونده بودیم که یهو مامان گفت:خوب دیگه بریم ماهان جان؟ جوری مطمئن این جمله رو گفت که من به خودم شک کردم که کی قول خونه رو برای اقامت خانواده ی مهران بهش داده بودم که خودم یادم نبود؟! واقعا که مامان عجیب بود،ولی خوب مامان بود دیگه،کاریش نمیشد کرد. با لبخند گفتم:برم وسایلمو جمع کنم بریم ولی فرشته سریع گفت:نه!نه!لازم نیست، چون مامانم گفته بریم خونه اونا.شاید فرشته داشت تعارف میکرد اما در حقیقت باعث شده بود تیر مامان به سنگ بخوره.چون احتمالا همین امروز و امشب با دیدن رضوانه و رفتارها و مهارت های خانمانش، دوباره فیلش یاد هندستون کرده بود و میخواست این دوسه روز،به صورت تمام وقت،رو مغز من کار کنه و جواب بعله رو برای این ازدواج بگیره!همین شد که مامان متوجه شداول باید فرشته رو از نقشه اش مطلع میکرده و برای جبران این کوتاهی،رفت نشست کنارش و شروع کرد دم گوشش حرف زدن و برای اینکه تابلو نشه موضوع صحبتش منم،الکی به مهران و بچه ها نگاه میکرد و منم داشتم تمام سعیم رو میکردم که خودمو بزنم به اون راه و در نهایت،مامان ختم جلسه رو اعلام کرد و گفت لازم نیست چیزی بردارم چون همه ی وسایلم تو خونه شون هست و ما راه افتادیم چون مهران هم میخواست بیاد که چمدوناشونو ببره خونه ی من،مامان بابا ،با ماشین خودشون رفتن و من و مهران با ماشین مهران.بنده خدا تو راه هی عذر خواهی کرد و گفت نمیخواسته من رو آلاخون والاخون کنه و منم گفتم جریان احتمالا چیه و راحت باشن و چه اشتباهی کردم چون بعدش مهران شروع کرد و برادرانه از خوبی های ازدواج گفت و خوشبختانه مسیر کوتاه بودو بحث خیلی زود تموم شد و من تونستم برم تو اتاق سابق خودم که الان پر از اسباب بازی و وسایل خواهرا و بچه هاشون شده بود،بخوابم. دوسه روزی که مهران و فرشته تهران بودن،تقریبا خونه من، هربار به یه بهونه،مثل طبقه اولی،سالن خونه ات بزرگه،وسیله شکستنی زیاد نداری... تلویزیونت رو زدی به دیوار بچه ها نمیندازنش،و این چیزا،شده بود محل برگزاری مهمونی خواهر برادرا و بدی قضیه این بود که هر روز بی نظم ترشدن همه چی رو میدیدم و اذیت میشدم، اما نمیتونستم شب همه رو جمع کنم و مجبور بودم برگردم خونه ی بابا و با فکری ناراحت می خوابیدم و همین فکر مشغولی و عوض شدن جام،باعث شده بود بد خواب شم.آخرین مهمونی هم مهمونی شام خونه ی خاله رُقی بود و مامان از ظهرش عجیب غریب شده بود و همش تلفنی با خواهرا صحبت می کرد و بهشون دستورات خاصی میداد و بابا هم همینطور که مثلا داشت مستند فضا و کهکشان ها رو میدید،زیر چشمی نگاهش می کرد و لبخند میزد و من هر چی دقت کردم نتونستم بفهمم چه خبره تا وقتی که بعد از نهار از خودش شنیدم. اومد تو اتاق و مثل همه ی وقتایی که می خواست حرفی بزنه که میدونست ناراحت یا عصبانیم میکنه،هر چند که هیچوقت هیچ کدوممون به مامان و بابا بی احترامی نکرده بودیم،لبخندی رو لبش نشونده بود و اومد کنارم روی تخت نشست.دستشو گذاشت رو پام و گفت:ماهان؟وقتی اینجوری صدام میزد واقعا تنم می لرزید چون بعدش احتمالا باید کاری رو میکردم که هیچ جوره نمی تونستم باهاش کنار بیام. نفس عمیقی کشیدم و گفتم:جانم گفت:نگاه کن منو!تو چشماش نگاه کردم که گفت:دیگه خیلی داره سنت میگذره،منم وظیفه ی مادریمه که سرو سامونت بدم،پس برو خونه ات یه لباس رسمی بپوش و بیا. ابروهام از تعجب بالا پرید و گفتم:یعنی چی؟به یه نقطه خیره شد و گفت:می خوایم بریم خواستگاری رضوانه، بسه دیگه هر چی بساز تو رقصیدیم.والا الان باید بچه هات قاطی بقیه ی بچه ها بازی میکردن. تمام سعیمو کردم که آروم باشم و گفتم:مامان جان...! از جاش بلند شد و گفت:همین الان برو که به موقع برسی.پاشو بعد هم از اتاق رفت بیرون و من حس میکردم دوست دارم با تمام وجود داد بزنم.سریع حاضر شدم و از خونه رفتم بیرون.مامان چون فکر میکرد دارم میرم کت و شلوارمو بردارم چیزی نگفت.ولی من اصلا نمی دونستم باید چیکار کنم.یبارم قبلا وقتی با خاله رقی قرار خواستگاری گذاشته بود،رفتم بیرون و انقدر عصبی بودم تصادف کردم و یه روز بستری شدنم تو بیمارستان و استراحت های بعدش ، قضیه رو منتفی کرد. ادامه دارد... تعجیل درفرج آقا صلوات🌷 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
۱_ مگه سنی نیست؟ چرا میگید شهید؟! جواب ۲_ دلسوزی برای هنیه جایز نیست؛ چون فلسطینی ها مخالف اهل بیت هستند! جواب ۳_ چه کسانی در ایران به جاسوسان موساد برای ترور کمک میکنند؟! جواب ۴_ آیا ترور هنیه با مسابقات المپیک ارتباطی داره؟ جواب ۵_ فیلم لحظه ترور هنیه صحت داره؟ جواب ۶_ بعد ترور هنیه، ایران چیکار باید بکنه ؟! جواب ۷_ اگه در جواب ترور هنیه علیــه منافع آمریــکا و اسرائیــل اقدام کنیــم ممکنه به ما حمــله کنند! جواب ۸_ ماجرای شایعه ازدواج هفتم اسماعیل هنیه رهبر جنبش حماس در ترکیه چه بود؟ جواب ۹_ چرا ایران برای شهادت اسماعیل هنیه ۳ روز عزای عمومی اعلام کرد ولی خود فلسطین یک روز!!! جواب ۱۰_ بعد از ترور هنیه، ایران طبق کدام قانون بین‌الملل، حق پاسخ به تجاوز رژیم صهیونیستی را دارد؟ جواب ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
🍃🌸 دعای فرج را بخوانیم به نیت چهارده نور الهی (علیهم السلام)، شهدا و امام شهدا و مومنین عزیز ان شاء الله خداوند متعال امر فرج را تسریع فرموده و ما را از یاران و سربازان حضرت مهدی(عج) قرار دهد🤲 🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹 🌷 تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۰۵/۱۵ - سردشت برخی از زندگی نامه و خاطرات: 📚 آشیانه در اوج - نشر آجا 📚 لبیک در آسمان - نشر یا زهرا(س) ✍🏻 بخش هایی از وصیتنامه این شهید عزیز : ✅ به خدا قسم من از شهدا و خانواده شهدا خجالت می‌کشم وصيت‌نامه بنويسم. حال سخنانم را برای خدا در چند جمله ان شاء الله خلاصه می‌کنم. ✅ خدايا مرگ مرا و فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده. خدايا، همسر و فرزندانم را به تو می‌سپارم. خدايا، در اين دنيا چيزی ندارم، هرچه هست از آن توست. پدر و مادر عزيزم ، ما خيلی به اين انقلاب بدهکاريم. 🌸 هدیه به روح مطهر شهید عزیز صلوات 🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
بِسمِ اللهِ القاصِمِ الجَبّارِین فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ توبه / آیه ۵ هنگامی كه ماه‌های حرام(ذیقعده، ذیحجه،محرم،رجب)پايان گرفت مشركان را هر كجا بيابيد به قتل برسانيد و آن‌ها را اسير سازيد و محاصره كنيد و در هر كمينگاه بر سر راه آن‌ها بنشينيد... امشب آخرین شب ماه بود و تموم شد و وارد شدیم... ان شاءالله اثری از sراییل نباشد صلوات🤲 🚀🇮🇷🤝🇵🇸🚀 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
دخترفاطمه! بازار! خدارحم کند چادرپاره و انظار خدا رحم کند یک زن وقافله وخنده نامحرمها براسیران گرفتار خدا رحم کند 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 اولین روز از مه صفرُ سر آقای ما به شام آمد عید دشمن بجای نقل و نبات سنگها روی پشت بام آمد کودکان پابرهنه و خسته دستها بسته چشمها گریان در میان نگاههای حرام عمه هم روی ناقۀ عریان جگر عمه بیشتر می سوخت هر زمان گوش پاره را می دید حرمله خنده بر لبانش داشت تا سر شیرخواره را می دید باز هم زجر لعنتی بودو شعله بر جان بچه ها افتاد سر عباس از سر نیزه بارها زیر دست و پا افتاد بین این راه با دف و آواز پیش چشم رقیه رقصیدند هرکجا اشک عمه جاری شد پیرزنها به عمه خندیدند سر شش ماهه را روی نیزه پیش چشم رباب می بردند کاروان را سپاه نامحرم سوی بزم شراب می بردند اسم تشت طلا وسط آمد به غرور یتیمها پا خورد عمه ام مرد و زنده شد وقتی خیزران بر لبان بابا خورد ◾️ اول ماه صفر ، ورود اسیران اهل بیت (ع) به شهر شام تسلیت باد @goruh_farhangi_313
📿 *نماز اول ماه بخوان و سلامتی در آن ماه را از خداوند بخر...* ✨ علامه مجلسی در بحارالانوار از امام جواد علیه‌السلام روایت می‌کند، که فرمودند: ✨ إِذَا دَخَلَ شَهْرٌ جَدِیدٌ فَصَلِّ أَوَّلَ یَوْمٍ مِنْهُ رَکْعَتَیْنِ ➖تَقْرَأُ فِی الْأُولَی بَعْدَ الْحَمْدِ التَّوْحِیدَ ثَلَاثِینَ مَرَّةً ➖وَ فِی الثَّانِیَةِ بَعْدَ الْحَمْدِ الْقَدْرَ ثَلَاثِینَ مَرَّةً ثُمَّ تَتَصَدَّقُ بِمَا تَیَسَّرَ فَتَشْتَرِی بِهِ سَلَامَةَ ذَلِکَ الشَّهْرِ کُلِّهِ. ✨ وقتی ماه جدید فرا رسید، در اولین روز آن دو رکعت نماز بگزار: ➖در رکعت اول پس از حمد سی مرتبه سوره توحید ➖و در رکعت دوم سی مرتبه قدر را بخوان و پس از آن هر آنچه در توان داری صدقه بده و به واسطه آن سلامتی تمام آن ماه را بخر. ✨ علامه مجلسی رحمه الله می‌گوید: در روایت دیگری دیدم که بعد از نماز این دعا را باید بخواند [و بعد صدقه دهد]: ✨ 《بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَی الله رِزْقُها وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها کُلٌّ فِی کِتابٍ مُبِینٍ بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ یُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ سَیَجْعَلُ الله بَعْدَ عُسْرٍ یُسْراً ما شاءَ الله لا قُوَّةَ إِلَّا بِالله حَسْبُنَا الله وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَی الله إِنَّ الله بَصِیرٌ بِالْعِبادِ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ》 📚 بحارالانوار ج۹۴ ص۱۳۳ 🏳 صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین 🌙 *خوردن مقداری تربت سیدالشهداء علیه السلام در روز اول ماه قمری سفارش شده است.* 🔸موقع برداشتن و خوردن تربت این دعاها را بخوانید: 1⃣ اللَّهُمَّ بِحَقِّ هَذِهِ التُّرْبَةِ وَ بِحَقِّ مَنْ حَلَّ بِهَا وَ ثَوَی فِیهَا وَ بِحَقِّ جَدِّهِ وَ أَبِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَخِیهِ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ وَ بِحَقِّ الْمَلائِکَةِ الْحَافِّینَ بِهِ إلّا جَعَلْتَهَا شِفَاءً مِنْ کُلِّ دَاءٍ وَ بُرْءاً مِنْ کُلِّ مَرَضٍ وَ نَجَاةً مِنْ کُلِّ آفَةٍ وَ حِرْزاً مِمَّا أَخَافُ وَ أَحْذَرُ 2⃣ تلاوت سوره قدر 3⃣ بِسْمِ الله وَ بِالله اَللّهُمَّ اجْعَلْهُ رِزْقا واسِعا وَ عِلْما نافِعا وَ شِفاءً مِنْ کُلِّ داءٍ اِنَّکَ عَلى کُلِّ شَىْءٍ قَدیرٌ التماس دعا @goruh_farhangi_313
آیت الله بهجت رحمة‌الله‌علیه: استادم سيدعلي قاضي را در خواب ديدم به او گفتم چه چيزي حسرت شما در دنياست كه انجام نداده ايد. ايشان فرمودند: حسرت ميخورم كه چرا در دنيا فقط روزي يك مرتبه زيارت عاشورا ميخواندم. وحشتناك ترين لحظه زماني است كه انسان را در سرازيري قبر ميگذارند. شخصي نزد امام صادق(ع) رفت و گفت: من از آن لحظه ميترسم. چه كنم؟ امام صادق (ع) فرمودند: زيارت عاشورا را زياد بخوان. آن فرد گفت چگونه با خواندن زيارت عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم. امام صادق(ع) فرمود: مگر در پايان زيارت عاشورا نميخوانيد، اللهم ارزقني شفاعة الحسين يوم الورود؟ يعني خدايا شفاعت حسين(ع) را هنگام ورود به قبر روزى من كن. زيارت عاشورا بخوانيد تا (ع) در آن لحظه به فريادتان برسد. ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
🌷 استاد فاطمی نیا(ره) : چرا برکت از زندگی می رود ؟ 🖌 مشاجره ها و نزاع ها، نور باطن را خاموش میکند. بسیاری از بی حالی ها و عدم نشاط ها به جهت مشاجرات است. 🖌 کم منزلی داریم که درآن پرخاش و تندی نباشد! روزی چندتا پرخاش باشد، برکات را از منزل میبرد. حتی اگر حق هم با تو بود ، در امور جزیی وشخصی مشاجره نکن ، چون کدورت می آورد. 🖌 مرحوم علامه جعفری از صاحب دلی نقل کرد : در موضوعی که گمان میکردم حق با من است ، داشتم با همسرم مشاجره میکردم ؛ ناگهان صورت باطنی غضبم را نشانم دادند ! بسیار کریه وزشت بود! آن صورت نزدیکم آمد و گفت : کثیف! ساکت شو! همین که متنبه شدم فورا "دست همسرم را بوسیدم و عذرخواهی" کردم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
⚘️ نماز اول وقت فراموش نشود🌷 ⚘️
زیارت اربعین، آرزوی شهدا(2).mp3
7.04M
🌷 زیارت ، آرزوی شهدا 🚩 اثر خون شهدا در جلب توجه ها به زیارت اربعین 🎙حاج حسین یکتا(حفظه‌الله) 🏷 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
💥ظاهرا دختربچه هستن وقصدشون هم ایجاد محیطی شاد ومفرح هستش ولکن باطن مطلب ،اتاق فکری است که قصد قبح شکنی و هنجارشکنی وتست یک جامعه شیعه مذهبی رادارد!! 💥دختران لامذهبی که درآینده مادران لائیک ، آتئیسم وسکولار این جامعه خواهندبود... ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
حکایتی از عارف واصل - صمصام شخصی از معتمدین اصفهان نقل میکرد که در ایام جوانی، زمانی که تازه ازدواج کرده بودم، خواب دیدم که در حیاط منزلمان در کنار حوض آب نشسته ام. ناگهان از میان چاه آب، مار بزرگی سر بیرون آورد و پاهایم را نیش زد. این مطلب گذشت و باز چند شب دیگر خواب دیدم که یک مار دو سر، هر دو پای مرا تا زانو بلعیده است و من در عالم خواب به شدت زجر می کشیدم. و باز فردای آن روز خوابی قریب به این مضمون دیدم که جزئیات آن در ذهنم نماند. این خواب های عجیب و معنی دار، من را به فکر انداخت که حتما مفهوم آن را پیدا کنم و به دنبال سرّ آن بگردم. نزدیکی های ماه مبارک رمضان بود که در چهار باغ بالا، جناب صمصام را دیدم که روی سکویی نشسته بودند و خوشه ای انگور را دانه دانه می کردند و یکی به اسبشان می دادند و یکی خودشان می خوردند. رفتم نزدیک ایشان و سلام کردم. ایشان هم جوابی گفتند و انگورها را دانه می کردند. من هم فرصت را غنیمت شمردم و داستان خواب هایم را برای ایشان نقل کردم. جناب صمصام هم وقتی انگور خوردنشان تمام شد بدون این که حتی سرشان را بالا بیاورند فرمودند: چرا میذاری زنت با پای لخت و بدون جوراب توی کوچه و خیابون قدم بزنه؟ اون مارها، نگاه جوون های نامحرم محله است که پاهای تو را نیش می زنند. بنده که از این تعبیر عجیب جناب صمصام یکه خورده بودم و اشاره دقیق ایشان مرا حیرت زده کرده بود، عرض کردم : آقا پس چرا مارها پاهای مرا نیش میزدند و میجویدند؟ چرا پاهای زنم را در خواب ندیدم؟ ایشان باز فرمودند:چرا اجازه می دهی با پاهای لخت توی کوچه قدم بزند. اگر تو به او تکلیف کنی که حجاب بگیرد او حتما قبول می کند. پس مسئول این گناه خود تو هستی! مارها هم پای تو را نیش می زنند. این سخن جناب صمصام آن قدر عجیب و با نفوذ بود که من همان لحظه سراسیمه به خانه رفتم و با همسرم ماوقع را در میان گذاشتم. ایشان هم سفارش جناب صمصام را اطاعت کردند و از آن لحظه پوشش خود را اصلاح کردند. 📚غبار روبی از چهره صمصام، صفحه 129 @goruh_farhangi_313
💞 تربیت توحیدی فرزند 🔹 آیت الله شاه آبادی (ره) استاد عرفان امام‌خمینی(ره) توصیه می‌کرد که اگر به عنوان مثال، فرزند شما نیاز به کفش دارد، گرچه شما دیر یا زود آن را تهیه خواهید کرد، به فرزند خود بگویید: عزیزم، بابا باید پول داشته باشد. مگر نمی‌دانی روزی‌رسان است؟ پس از خدا بخواه زودتر به پدر پول بدهد تا برایت کفش بخرد. این کودک قطعاً دعا خواهد کرد و پدر نیز قطعاً پولی به دست خواهد آورد. پس کفش را از خدا می‌داند و می‌شود؛ یعنی از همان کوچکی می‌آموزد که پدر فقط واسطه رزق و روزی است. در این صورت، پدر دست فرزندش را در دست خدا گذاشته است. @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر سایر نمایندگان اینگونه در برابر انتصابات مخالفین انقلاب توسط پزشکیان بایستند، رئیس‌جمهور منتخب حساب کار دستش خواهد آمد وطبق آرمان‌های انقلاب عمل خواهدکرد. باید جلوی توسعه باند تبهکار و فرتوت را گرفت چرا که طبق وعده های انتخاباتی پزشکیان تیم نخبه وجوان وکارشناس خوب در انتخاب‌های ایشان دیده نمی‌شود... کوچک زاده نماینده شجاع طاقت نیاورد و حرفهای دل ملت ایران رابه زبان آورد... ای کاش همه نمایندگان مجلس شجاعت دفاع از ارزشهای انقلاب اسلامی راداشته باشند و به جای محافظه کاری ، حقیقت را بیان کنند. ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
📚 تقدیر قسمت نهم ✍️ البته بعدش مامان یه مدت باهام سر سنگین بود و میگفت:پیش خاله رقی سکه ی یه پولش کردم.حالا دیگه نه میتونستم بگم نه و نه میتونستم خودمو راضی کنم که برم خواستگاری. واقعا زجر این چند شب و پدری که بچه ها ازم دراوردن بس نبود؟ یه گوشه نگه داشتم و یکم قدم زدم، چند بار خیابونی که ماشین توش پارک بود رو رفتم و برگشتم و در نهایت تصمیم گرفتم خیلی جدی با رضوانه صحبت کنم.شاید از طریق اون میشد پرونده ی این قضیه رو برای همیشه بست. رفتم خونه ،مهران گفته بود با وسایلشون رفتن خونه ی مادر فرشته که شب آخر رو اونجا بمونن و من بعد از یه هفته،تونستم وارد خونه ی خودم بشم.خونه ای که با وجود زحمت های فرشته برای تمیز کردنش،هنوز کلی کار داشت که بشه همونجایی که بهم آرامش میداد.سریع وارد اتاق شدم و بدون اینکه به جایی نگاه کنم،رفتم سراغ کمد،کت و شلوار سفیدم رو پوشیدم و از خونه زدم بیرون.همین که شب میتونستم بیام و رو تخت خودم بخوابم خوب بود. یکم دیگه خیابونا رو دور زدم و ساعت پنج، همونطور که مامان خواسته بود، رسیدم خونه ی بابا اینا!منتظر من بودن و مامان،برعکس من،خیلی خوشحال بود و لباسایی پوشیده بود که انگار همین الان قراره عقد کنیم. حرکت کردیم و سر راه یه سبد گل بزرگ و شیرینی هم خریدیم و استرس من هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد. نزدیک خونه ی خاله رقی بودیم که مامان گفت:یه وقت نری تو اتاق چیزی بگی خدایی نکرده دل رضوانه بشکنه ها!من،هم تو رو میشناسم و هم رضوانه رو!شما دوتا خیلی مناسب همید،حالا وقتی رفتید سر خونه زندگیتون،دعام میکنی! دیگه نفسم بالا نمیومد،چی می گفت مامان؟اینا واسه خودشون بریده بودن دوخته بودن؟من نمیخواستم ازدواج کنم،فهم این موضوع انقدر سخت بود؟متوجه نشدم کی زنگ زدن و در باز شد.فقط مثل یه جوجه اردک، پشت سر مامان و بابا وارد خونه ای شدم که امروز برام حکم شکنجه گاه رو داشت.حس میکردم نفس کشیدن برام سخت شده!طبق برنامه ریزی مامان و خاله،ما زودتر از همه رسیدیم و بعد از سلام و احوالپرسی نشستیم رو مبل هایی که همیشه به نظرم راحت بود اما حالا... چند دقیقه از اومدنمون گذشته بود که رضوانه با کت و دامن یاسی رنگ و شال بنفشی که سر کرده بود،اومد بیرون و مثل همیشه،با انرژی، سلام داد و مامان یهو ماشاالله گویان رفت بغلش کرد و تعریف و تمجیداش شروع شد... به خصوص خاله رقی هم این وسطا اشاره کرد که این لباسش رو هم خودش دوخته!بابا هم احتمالا با هماهنگی قبلی مامان،از هنر و خوبی های رضوانه تعریف کرد و بعد از کمی صحبت های معمولی،بابا از خاله رقی اجازه گرفت که ما بریم صحبت کنیم و من بعد از اینکه یه نفس عمیق کشیدم که شاید ضربان قلبم تنظیم شه،پشت سر رضوانه وارد اتاق شدم. حس و حال عجیبی داشتم شبیه وقتایی که تو بچگی مجبور میشدم تو مهمونی با یه بزرگتر که قصد محک زدن تربیت خانوادگی،میزان اجتماعی بودن و اطلاعات عمومیم رو داشت، هم صحبت بشم.وارد اتاق رضوانه شدیم،قبلا هم اومده بودم تو این اتاق،وقتی که رضوانه لپ تاب خریده بود و احتمالا بنا به سیاست مامان و خاله از من خواسته بودن کارکردشو بهش یاد بدم.یه آموزش مسخره که این روزها اصلا لازم نبود.اما حالا همه چی فرق میکرد و ترسناک بود. روی صندلی میز تحریر رضوانه نشستم و خودش هم روی تخت نشست. لبخند ملیحی زد و گفت:خوبی؟ به چشمای مشکیش نگاه کردم.دختر چشم و ابرو مشکی قشنگی بود به خصوص که برعکس خاله رقی، پوستشم گندمی بود و من انقدر دور و برم خانم های سفید برفی دیده بودم که از بچگی،سبزه بودن این دختر برام جذاب و خاص بود.یعنی اگر قصد ازدواج داشتم قطعا انتخابم خودش بود،کدوم آدم عاقلی از چنین دختر هنرمند و با خانواده ای میگذره؟!ولی من مشکلم اینه که اصلا نمیتونم به ازدواج فکر کنم! با تکون دستاش جلوی صورتم،از فکر بیرون اومدم،لبخندی زدم و گفتم:خوبم.توخوبی؟تک خنده ی قشنگی کرد و گفت:دروغ گوی خوبی نیستی!ابروهام از تعجب بالا پرید و گفتم:دروغ؟منظورت چیه؟ سرشو به معنی هیچی انداخت عقب و گفت:هیچی!یعنی میگم از وقتی اومدی یه جوری هستی و الانم کلی طول کشید که جواب خوبی؟رو بدی! باید بهش میگفتم؟باید صادق میبودم و توصیه ی مامان رو نادیده میگرفتم؟ مامان همیشه می گفت رضوانه دل نازکه ولی چیزی که همیشه نشون میداد یه دختر شاد و قوی بود! منم خندیدم و گفتم:یهو بهم گفتن برنامه چیه،غافلگیر شدم! اینبار اون تعجب کرد و گفت:یعنی به خواست خودت اینجا نیستی؟ چرا اینقد سؤالای سختی می پرسید؟ حس جلسه ی کنکور بهم دست داده بود.انگشتامو بردم بین موهام که هنوز فرصت نکرده بودم کوتاهشون کنم،صندلیو کشیدم نزدیک ترو آروم گفتم:رضوان،میشه صادقانه حرف بزنم؟ ادامه دارد... تعجیل درفرج آقا صلوات 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷سالروز اسارت شهیدعزیز 🚩 شانزدهم مرداد سالروز اسارت شهید حججی وهجدهم مردادماه شهادت این شهید بزرگواره.🥀 تعجیل درفرج آقا وشادی ارواح طیبه شهدا وامام شهدا صلوات🌷 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
این هوای داغ این روزها برای غزه هم هست، بی آبی ، بی برقی ، وبی سرپناهی درغزه غوغا میکنه...😔 از کربلای غزه صدای العطش می‌آید...💔 "حسبنا الله ونعم الوکیل" ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
13.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پیام عربی سروش‌ مِشکات به عنوان جوانی از جوانان ایرانی خطاب به فلسطینیان عزیز... 🇮🇷🤝🇵🇸 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
🍃🌸 دعای فرج را بخوانیم به نیت چهارده نور الهی (علیهم السلام)، شهدا و امام شهدا و مومنین عزیز ان شاء الله خداوند متعال امر فرج را تسریع فرموده و ما را از یاران و سربازان حضرت مهدی(عج) قرار دهد🤲 🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹 🌷 تاریخ شهادت: ۱۳۶۷/۰۵/۱۶ - توسط عوامل ضد انقلاب کومله و دمکرات ✍🏻 بخش هایی از وصیتنامه این شهید عزیز : ✅ هرجا که خواستید راه درست رو بیابید، ببینید ولایت فقیه کجا ایستاده، همان جا راه درست است و فرمان ولایت بر تمامی امور زندگی مقدم است ✅ تا میتوانید خدمت به مردم بکنید، کم یا زیادش مهم نیست، بلکه اخلاص در کار داشته باشید و بدون منت کار انجام بدهید 🌸 هدیه به روح مطهر شهید عزیز صلوات 🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔🌷💔 إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِیباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ 💔🌷💔 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙حجت‌الاسلام‌حامدکاشانی(حفظه‌الله) سیدالشهداء فقط امام خوبا نیست! (ع) ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
2 جا سکوت کن: 1_کاری که به تو ربطی ندارد و هیچ اطلاعی در موردش نداری زیرا ممکن است ندانسته تهمت بزنی و قلبی بشکنی 2_در پیشگاه خداوند سکوت کن تاصدای خداوند بزرگ را بشنوی او میگوید من کنارت هستم🌸 ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بادیدن این فیلم میفهمید (ع) چقدر آقا ومهربونه😭 🎙 حاج حسن خلج ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥یک روزی حاج قاسم عزیز گفت : «کمتر از سه ماه دیگر اعلام پایان داعش و حکومت داعشی در این کره خاکی خواهد بود.» 💥ویک روزی در صفحات تاریخ می‌نویسند؛ سیدعلی‌خامنه‌ای به حیات اسرائیل پایان داد. ان شاءالله 🤲 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ تقدیم میشه به همه بانوانی که به همسرشون وفادارن... وتوی سرد وگرم زندگی مثل کوه پشت همسرشون هستن. ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
📚 تقدیر قسمت دهم ✍️ اونم خودشو کشید جلوتر و با لبخندی که دندونای ردیف خوشگلشو به نمایش میذاشت و نشون میداد چقدر از اینکه قراره یه راز رو بشنوه ذوق زده ست گفت:آره حتما دستامو قلاب کردم زیر صندلی و گفتم:ببین،منو میشناسی دیگه آدم درونگرایی هستم،احساساتی نیستم یعنی هستم ها، ولی نمیتونم بروز بدم،شغل فیزیکی مثل چیزی که مامان انتظار داره،ندارم و خوب ولی درآمدو دارم و یه فکرایی هم تو سرمه!اووم و اماجواب سوالت! ببین قطعا آرزوی هر پسریه که بادختر دوست داشتنی و خونگرمی مثل تو که هنرمند هم هست ازدواج کنه ولی.. خم شدم سمتش،صدامو بازم آوردم پایین تر، آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:ولی من اصلا نمیتونم به ازدواج فکر کنم،یعنی... یعنی چطور بگم،فکر نمیکنم بتونم کسی رو خوشبخت کنم. ازش فاصله گرفتم و صاف نشستم که بتونم تاثیر حرفامو ببینم و خدا خدا میکردم دل به قول مامان نازکش نشکنه و گریه نکنه که دربرابر چشمای من که هر لحظه از تعجب گشادتر میشد زد زیر خنده و اصلا هم تلاشی نکرد که صدای بلندشو کنترل کنه و وسط خنده گفت:خیلی باحالی ماهان. چرا من نمی تونستم آدم ها و بخصوص خانم ها رو بفهمم!خنده اش که تموم شد،با گوشه ی انگشت، اشکشو گرفت و گفت:ببخشید، ببخشید،یه لحظه حس کردم من اومدم خواستگاریت و دارن مجبورت میکنن بهم جواب مثبت بدی! دوربین مخفیه دیگه آره؟میخواستی میزان صبرمو بسنجی آره؟ قفل شدم!منی که به اندازه ی کافی هم قفل بودم،قفل تر شدم و فقط نگاهش کردم!حرفای جدی منو آزمون صبر سنجی برداشت کرده بود؟ خدایا چیکار کنم؟خودت یه راهی پیش پام بزار!همون لحظه به یه آهنگ قدیمی که بابا وقتایی که اینجوری گیر می افتادم برام میخوند فکر کردم"باید پارو نزد واداد،باید دل رو به دریا داد"شاید راهش همینه، تصمیم گرفتم خودمو بسپارم به جریان زندگی و پیش برم ببینم چی میشه!یعنی در واقع فعلا چاره ی دیگه ای نداشتم. باید خیلی زودتراز اینا خیلی جدی با مامان حرف میزدم که اینجوری تو عمل انجام شده قرار نگیرم! اگه مامان و خاله و رضوانه نمیخوان بپذیرن من آماده ی ازدواج نیستم، خوب عواقبش هم پای خودشون. من که آسیبی نمی بینم،مثل قبل و همیشه به زندگی آروم خودم میرسم! دست به سینه نشستم و در جوابش فقط لبخند زدم که اونم لبخند خوشگلی زد و گفت:واقعا بانمکی!میدونی؟از بچگی به نظرم خاص بودی و حالا مطمئن شدم که اشتباه نمی کردم. تو واقعا خاص و عجیبی! خوب این الان یعنی چه؟ یعنی موافقه تحت هر شرایطی ازدواج کنه؟چه گیری کردما! دستشو تکیه داد به میز تحریرش و زد زیر چونش و گفت:خوب!تو سؤالی نداری؟ یعنی خودش دیگه سؤالی نداشت؟ سرم رو به معنی نه بردم عقب که گفت:خوب پس من بپرسم؟ بازم با سر آره رو نشون دادم که گفت:من خیلی سؤال دارم،همه رو بپرسم؟ گفتم:آره حتما. هنوزم امید داشتم که جوابام،باعث بشه تو تصمیمش تجدید نظر کنه! لبخندی رو لبم نشوندم و نگاهش کردم که گفت:خوب سوال اول اینکه با کار و ادامه تحصیل من مشکلی نداری؟ سعی کردم قلب بیقرارمو آروم کنم،با اینکه حس میکردم تو باتلاقی گیر کردم که هر لحظه دارم بیشتر توش فرو میرم!گفتم:نه!هرکس حق داره خودش برای زندگیش تصمیم بگیره! تیکه مویی که برای خوشگلی از شالش بیرون بود رو با ناز مرتب کرد و گفت: خوب،جواب هوشمندانه ای بود.سؤال بعدیم اینه که،اگه بخوام با دوستام برم بیرون و مسافرت نظرت چیه؟ خدایا!این جزای کدوم کار اشتباهمه؟ از درون داشتم گریه میکردم و سختی قضیه این بود که مجبور بودم ظاهرم رو حفظ کنم.شونمو بالا انداختم و گفتم:خوب اینا هم به نظرم به خودت مربوطه!تو دختر عاقلی هستی! خندید و گفت:ماهان واقعی جواب بده ها!ادای آدمای روشن فکرو در نیاری بعد،بعداز عروسی خونمو تو شیشه کنی! لبخندی به شاد بودنش زدم و گفتم:شایدم همینجوری شد که میگی!دوباره خندید و گفت:نه دیگه بیا صادق باشیم! مثلا من از الان بگم که بعد عروسی باید دور دوستاتو خط بکشی!اصلا خوشم نمیاد مجرد بازی کنی!! حالا بیا از علائقمون بگیم؟ چرا تموم نمیشد ؟ خودت نجاتم بده!به چشمای مشتاقش نگاه کردم و فهمیدم فعلا راه نجاتی نیست و باید جوابشو بدم که گفتم:کتاب خوندن رو دوست دارم و بیشتر از هر چیزی عاشق آرامش و تنهاییم یکم منتظر موند ادامه بدم و وقتی دید ساکت شدم،تابی به سرش داد و گفت:خوووب کارت چی؟ میخوای چیکار کنی؟ خیلی جدی گفتم همین که هست با لحن خاصی گفت:یعنی همش میشینی خونه؟خوشحال شدم که یه نقطه ضعف پیدا کردم و خیلی مصمم گفتم:بله دیگه!سرشو مدلی که انگار داره فکر میکنه تکون داد و گفت:نمیدونم شایدم خوب باشه راحت میتونیم بریم مسافرت و گردش.بعد جوری که انگار رفته تو فکر ،سکوت کرد و بعد از چند ثانیه سرشو بلند کرد و با لبخند پرسید:دیگه حرفی نداری؟مثبت اندیشی هم همین چیزاش بده دیگه!هر چی بگم یه جنبه ی مثبت ازش میکشه بیرون و میگه خوبه!نه ای گفتم که بلند شد و باهم رفتیم بیرون . ادامه دارد... تعجیل درفرج آقا صلوات🌷
🍃🌸 دعای فرج را بخوانیم به نیت چهارده نور الهی (علیهم السلام)، شهدا و امام شهدا و مومنین عزیز ان شاء الله خداوند متعال امر فرج را تسریع فرموده و ما را از یاران و سربازان حضرت مهدی(عج) قرار دهد🤲 🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹 🌷 تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۰۵/۱۶ - قلاویزان مهران ✍🏻 بخشی از وصیتنامه این شهید عزیز : ✅ برادرم و خواهر گرامي‌ام! سعي كنيد هميشه در خط اسلام و ادامه دهندگان راه شهيدان باشيد. 🌸 هدیه به روح مطهر شهید عزیز صلوات 🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم