حکایتی از عارف واصل - صمصام
شخصی از معتمدین اصفهان نقل میکرد که در ایام جوانی، زمانی که تازه ازدواج کرده بودم، خواب دیدم که در حیاط منزلمان در کنار حوض آب نشسته ام. ناگهان از میان چاه آب، مار بزرگی سر بیرون آورد و پاهایم را نیش زد. این مطلب گذشت و باز چند شب دیگر خواب دیدم که یک مار دو سر، هر دو پای مرا تا زانو بلعیده است و من در عالم خواب به شدت زجر می کشیدم. و باز فردای آن روز خوابی قریب به این مضمون دیدم که جزئیات آن در ذهنم نماند. این خواب های عجیب و معنی دار، من را به فکر انداخت که حتما مفهوم آن را پیدا کنم و به دنبال سرّ آن بگردم.
نزدیکی های ماه مبارک رمضان بود که در چهار باغ بالا، جناب صمصام را دیدم که روی سکویی نشسته بودند و خوشه ای انگور را دانه دانه می کردند و یکی به اسبشان می دادند و یکی خودشان می خوردند. رفتم نزدیک ایشان و سلام کردم. ایشان هم جوابی گفتند و انگورها را دانه می کردند. من هم فرصت را غنیمت شمردم و داستان خواب هایم را برای ایشان نقل کردم. جناب صمصام هم وقتی انگور خوردنشان تمام شد بدون این که حتی سرشان را بالا بیاورند
فرمودند: چرا میذاری زنت با پای لخت و بدون جوراب توی کوچه و خیابون قدم بزنه؟ اون مارها، نگاه جوون های نامحرم محله است که پاهای تو را نیش می زنند. بنده که از این تعبیر عجیب جناب صمصام یکه خورده بودم و اشاره دقیق ایشان مرا حیرت زده کرده بود، عرض کردم : آقا پس چرا مارها پاهای مرا نیش میزدند و میجویدند؟
چرا پاهای زنم را در خواب ندیدم؟ ایشان باز فرمودند:چرا اجازه می دهی با پاهای لخت توی کوچه قدم بزند. اگر تو به او تکلیف کنی که حجاب بگیرد او حتما قبول می کند. پس مسئول این گناه خود تو هستی! مارها هم پای تو را نیش می زنند. این سخن جناب صمصام آن قدر عجیب و با نفوذ بود که من همان لحظه سراسیمه به خانه رفتم و با همسرم ماوقع را در میان گذاشتم. ایشان هم سفارش جناب صمصام را اطاعت کردند و از آن لحظه پوشش خود را اصلاح کردند.
📚غبار روبی از چهره صمصام، صفحه 129
@goruh_farhangi_313
💞 تربیت توحیدی فرزند
🔹 آیت الله شاه آبادی (ره) استاد عرفان امامخمینی(ره) توصیه میکرد که اگر به عنوان مثال، فرزند شما نیاز به کفش دارد، گرچه شما دیر یا زود آن را تهیه خواهید کرد، به فرزند خود بگویید:
عزیزم، بابا باید پول داشته باشد. مگر نمیدانی #خدا روزیرسان است؟ پس از خدا بخواه زودتر به پدر پول بدهد تا برایت کفش بخرد.
این کودک قطعاً دعا خواهد کرد و پدر نیز قطعاً پولی به دست خواهد آورد. پس کفش را از خدا میداند و #عاشقخدا میشود؛ یعنی از همان کوچکی میآموزد که پدر فقط واسطه رزق و روزی است. در این صورت، پدر دست فرزندش را در دست خدا گذاشته است.
@goruh_farhangi_313
10.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر سایر نمایندگان اینگونه در برابر انتصابات مخالفین انقلاب توسط پزشکیان بایستند، رئیسجمهور منتخب حساب کار دستش خواهد آمد وطبق آرمانهای انقلاب عمل خواهدکرد.
باید جلوی توسعه باند تبهکار و فرتوت #پزشکیان را گرفت چرا که طبق وعده های انتخاباتی پزشکیان تیم نخبه وجوان وکارشناس خوب در انتخابهای ایشان دیده نمیشود...
کوچک زاده نماینده شجاع طاقت نیاورد و حرفهای دل ملت ایران رابه زبان آورد...
ای کاش همه نمایندگان مجلس شجاعت دفاع از ارزشهای انقلاب اسلامی راداشته باشند و به جای محافظه کاری ، حقیقت را بیان کنند.
#اربعین #امام_حسین
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
📚 تقدیر
قسمت نهم
✍️ البته بعدش مامان یه مدت باهام سر سنگین بود و میگفت:پیش خاله رقی سکه ی یه پولش کردم.حالا دیگه نه میتونستم بگم نه و نه میتونستم خودمو راضی کنم که برم خواستگاری.
واقعا زجر این چند شب و پدری که بچه ها ازم دراوردن بس نبود؟
یه گوشه نگه داشتم و یکم قدم زدم، چند بار خیابونی که ماشین توش پارک بود رو رفتم و برگشتم و در نهایت تصمیم گرفتم خیلی جدی با رضوانه صحبت کنم.شاید از طریق اون میشد پرونده ی این قضیه رو برای همیشه بست. رفتم خونه ،مهران گفته بود با وسایلشون رفتن خونه ی مادر فرشته که شب آخر رو اونجا بمونن و من بعد از یه هفته،تونستم وارد خونه ی خودم بشم.خونه ای که با وجود زحمت های فرشته برای تمیز کردنش،هنوز کلی کار داشت که بشه همونجایی که بهم آرامش میداد.سریع وارد اتاق شدم و بدون اینکه به جایی نگاه کنم،رفتم سراغ کمد،کت و شلوار سفیدم رو پوشیدم و از خونه زدم بیرون.همین که شب میتونستم بیام و رو تخت خودم بخوابم خوب بود. یکم دیگه خیابونا رو دور زدم و ساعت پنج، همونطور که مامان خواسته بود، رسیدم خونه ی بابا اینا!منتظر من بودن و مامان،برعکس من،خیلی خوشحال بود و لباسایی پوشیده بود که انگار همین الان قراره عقد کنیم.
حرکت کردیم و سر راه یه سبد گل بزرگ و شیرینی هم خریدیم و استرس من هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد.
نزدیک خونه ی خاله رقی بودیم که مامان گفت:یه وقت نری تو اتاق چیزی بگی خدایی نکرده دل رضوانه بشکنه ها!من،هم تو رو میشناسم و هم رضوانه رو!شما دوتا خیلی مناسب همید،حالا وقتی رفتید سر خونه زندگیتون،دعام میکنی!
دیگه نفسم بالا نمیومد،چی می گفت مامان؟اینا واسه خودشون بریده بودن دوخته بودن؟من نمیخواستم ازدواج کنم،فهم این موضوع انقدر سخت بود؟متوجه نشدم کی زنگ زدن و در باز شد.فقط مثل یه جوجه اردک، پشت سر مامان و بابا وارد خونه ای شدم که امروز برام حکم شکنجه گاه رو داشت.حس میکردم نفس کشیدن برام سخت شده!طبق برنامه ریزی مامان و خاله،ما زودتر از همه رسیدیم و بعد از سلام و احوالپرسی نشستیم رو مبل هایی که همیشه به نظرم راحت بود اما حالا...
چند دقیقه از اومدنمون گذشته بود که رضوانه با کت و دامن یاسی رنگ و شال بنفشی که سر کرده بود،اومد بیرون و مثل همیشه،با انرژی، سلام داد و مامان یهو ماشاالله گویان رفت بغلش کرد و تعریف و تمجیداش شروع شد...
به خصوص خاله رقی هم این وسطا اشاره کرد که این لباسش رو هم خودش دوخته!بابا هم احتمالا با هماهنگی قبلی مامان،از هنر و خوبی های رضوانه تعریف کرد و بعد از کمی صحبت های معمولی،بابا از خاله رقی اجازه گرفت که ما بریم صحبت کنیم و من بعد از اینکه یه نفس عمیق کشیدم که شاید ضربان قلبم تنظیم شه،پشت سر رضوانه وارد اتاق شدم.
حس و حال عجیبی داشتم شبیه وقتایی که تو بچگی مجبور میشدم تو مهمونی با یه بزرگتر که قصد محک زدن تربیت خانوادگی،میزان اجتماعی بودن و اطلاعات عمومیم رو داشت، هم صحبت بشم.وارد اتاق رضوانه شدیم،قبلا هم اومده بودم تو این اتاق،وقتی که رضوانه لپ تاب خریده بود و احتمالا بنا به سیاست مامان و خاله از من خواسته بودن کارکردشو بهش یاد بدم.یه آموزش مسخره که این روزها اصلا لازم نبود.اما حالا همه چی فرق میکرد و ترسناک بود.
روی صندلی میز تحریر رضوانه نشستم و خودش هم روی تخت نشست. لبخند ملیحی زد و گفت:خوبی؟ به چشمای مشکیش نگاه کردم.دختر چشم و ابرو مشکی قشنگی بود به خصوص که برعکس خاله رقی، پوستشم گندمی بود و من انقدر دور و برم خانم های سفید برفی دیده بودم که از بچگی،سبزه بودن این دختر برام جذاب و خاص بود.یعنی اگر قصد ازدواج داشتم قطعا انتخابم خودش بود،کدوم آدم عاقلی از چنین دختر هنرمند و با خانواده ای میگذره؟!ولی من مشکلم اینه که اصلا نمیتونم به ازدواج فکر کنم!
با تکون دستاش جلوی صورتم،از فکر بیرون اومدم،لبخندی زدم و گفتم:خوبم.توخوبی؟تک خنده ی قشنگی کرد و گفت:دروغ گوی خوبی نیستی!ابروهام از تعجب بالا پرید و گفتم:دروغ؟منظورت چیه؟
سرشو به معنی هیچی انداخت عقب و گفت:هیچی!یعنی میگم از وقتی اومدی یه جوری هستی و الانم کلی طول کشید که جواب خوبی؟رو بدی!
باید بهش میگفتم؟باید صادق میبودم و توصیه ی مامان رو نادیده میگرفتم؟
مامان همیشه می گفت رضوانه دل نازکه ولی چیزی که همیشه نشون میداد یه دختر شاد و قوی بود!
منم خندیدم و گفتم:یهو بهم گفتن برنامه چیه،غافلگیر شدم!
اینبار اون تعجب کرد و گفت:یعنی به خواست خودت اینجا نیستی؟
چرا اینقد سؤالای سختی می پرسید؟
حس جلسه ی کنکور بهم دست داده بود.انگشتامو بردم بین موهام که هنوز فرصت نکرده بودم کوتاهشون کنم،صندلیو کشیدم نزدیک ترو آروم گفتم:رضوان،میشه صادقانه حرف بزنم؟
ادامه دارد...
تعجیل درفرج آقا #امام_زمان صلوات 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷سالروز اسارت شهیدعزیز
🚩#محسن_حججی
شانزدهم مرداد سالروز اسارت شهید حججی وهجدهم مردادماه شهادت این
شهید بزرگواره.🥀
تعجیل درفرج آقا #امام_زمان
وشادی ارواح طیبه شهدا وامام
شهدا صلوات🌷
#اربعین #ماه_صفر
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
این هوای داغ این روزها برای غزه هم هست، بی آبی ، بی برقی ، وبی سرپناهی درغزه غوغا میکنه...😔
از کربلای غزه صدای العطش میآید...💔
"حسبنا الله ونعم الوکیل"
#اربعین #امام_حسین
#اسماعیل_هنیه
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
13.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پیام عربی سروش مِشکات به عنوان
جوانی از جوانان ایرانی خطاب به فلسطینیان عزیز...
#اربعین #امام_حسین
#اسماعیل_هنیه
🇮🇷🤝🇵🇸
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
هدایت شده از 🌹قرار عاشقی(دعای فرج) 🌹
🍃🌸 دعای فرج را بخوانیم به نیت چهارده نور الهی (علیهم السلام)، شهدا و امام شهدا و مومنین عزیز
ان شاء الله خداوند متعال امر فرج را تسریع فرموده و ما را از یاران و سربازان حضرت مهدی(عج) قرار دهد🤲
🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹
🌷 #شهید_سیدجعفر_حسینی_کاشانی
تاریخ شهادت: ۱۳۶۷/۰۵/۱۶ - توسط عوامل ضد انقلاب کومله و دمکرات
✍🏻 بخش هایی از وصیتنامه این شهید عزیز :
✅ هرجا که خواستید راه درست رو بیابید، ببینید ولایت فقیه کجا ایستاده، همان جا راه درست است و فرمان ولایت بر تمامی امور زندگی مقدم است
✅ تا میتوانید خدمت به مردم بکنید، کم یا زیادش مهم نیست، بلکه اخلاص در کار داشته باشید و بدون منت کار انجام بدهید
🌸 هدیه به روح مطهر شهید عزیز صلوات
🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#انتشار_حداکثری_اش_با_شما
💔🌷💔
إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِیباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ
💔🌷💔
#امام_زمان
#اربعین #امام_حسین #ماه_صفر
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
10.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙حجتالاسلامحامدکاشانی(حفظهالله)
سیدالشهداء فقط امام خوبا نیست!
#اربعین #امام_حسین(ع)
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
2 جا سکوت کن:
1_کاری که به تو ربطی ندارد
و هیچ اطلاعی در
موردش نداری زیرا
ممکن است ندانسته
تهمت بزنی و قلبی بشکنی
2_در پیشگاه خداوند
سکوت کن تاصدای
خداوند بزرگ را بشنوی
او میگوید من کنارت هستم🌸
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
@goruh_farhangi_313